انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

باستان شناسی در قاب اندیشه: باستان شناس به مثابه روشنفکر

«هر تاریخی , تاریخ معاصر است» بندته کروچه

دارد زمین را می کند و به عمق می رود. راه نیست که هموار یا ناهموار باشد! راه را باز می کند. راه بسته شده، نخاله گرفته، پوسیده، قدم به قدم برمی دارد، می شکافد و به عمق می رود. اگر فکر کنیم جراح است، اشتباه کرده ایم. جراحی را نمی شناسم که خودش را جراحی کرده باشد. نمی توانم بگویم بازیگر است. چون او، نقش خودش را بازی می کند.

او در زمان و مکان سیر می کند. پژوهشش عمدتا بر مبنای ماده است. از مردم و درباره مردم می پرسد و پاسخ می گوید. در کلیت به متن تاریخی شک دارد. چون به خواننده متن ها و نویسندگان در زمانی اش شک دارد. می گوید شاید نویسندگان متن ها منفعت یا دستوری برای این گونه نوشتن داشته باشند یا در بهترین حالت همه جوانب رویداد را ندیده یا نفهمیده باشند. می گوید متن ها می توانند بی طرف نباشند. پرسش و پاسخ او پرسش و پاسخی معمولی نیست. گفتگو درباره کسانی است که غایب هستند. کسانی که تنها آثارشان هست. خوانش مواد فرهنگی کار اوست. آیا این واقعا کاری در حوزه اندیشه است؟. او باستان شناس است, آدمی مدرن که تحصیلات دانشگاهی اش در رشته ای با همین نام “باستان شناسی” بوده است.

موضوع دانش باستان شناسی انسان و نسبتش با زمان و مکان و رویداد است؛ دانشی که با پرسشی روشنگرانه آغاز شده است: آیا تاریخ همانگونه که نوشته شده روی داده است؟. این پرسش بنیادی نشانه ای بود از تغییر نسبت آدمی با خودش. روشنگری وجه تقدسی انسان را از خودش ستانده بود. در مواجه دوباره انسان با خودش لازم بود راهکاری برای بارخوانی تاریخ ایجاد می شد.

در یونان باستان آنگاه که درباره رویدادهایی در گذشته از مردم زنده، پرسیده می شد یا برای دانستن درباره آنها متن­های تاریخی خوانده می شد، روش پاسخ را که شکلی روایی – اسطوره ای از رویداد بود تاریخ می گفتند. اما آنگاه که برای فهمیدن و دانستن در مورد گذشته به محل­هایی مراجعه می شد که آثار گذشته در آن بجا مانده بودند به آن باستان­شناسی یا ارکئولوژی می گفتند. باستان شناس از روی آثار، اظهار نظر می کرد. چیزهایی می گفت درباره موضوعات و رویدادهایی که از انها چیزهایی در جایی بجامانده بود! باستان­شناس چه در آن زمان چه در این زمان راوی بود. اما روایت آن زمانی یونانی وجهی تقدسی هم داشت که آن را با اسطوره پیوند می داد و نخست این وجه استعلایی تاریخ در رنسانس تقلیل یافت و نقادانه بررسی شد.

ویکو و دکارت نخست شک تاریخی را ایجاد کردند و پس از آن فیلسوفان رمانتیک مانند فیخته و شیلینگ و در پی آنان هگل مفهوم فرایند تاریخی را بازخوانی کردند. با این رویکرد، تاریخ از روایت پاره پاره رویدادها به فرایندی به هم پیوسته تغییر شکل داد که نه فقط از منظر نوشتار تاریخی که از منظر تجربه کنندگان روزمره اش هم قابل بررسی بود. هیوم و هردر وسپس کانت اما خود انسان را نیز وارد بازنمایی تاریخی اش کردند و او را به منزله ابژه ای محصور در زمینه مکانی اش و در فرایندی تاریخی بحث کردند.

ریشه های فلسفی و نقادانه ی روشنگری تاریخی, نخستین عتیقه جویان را واداشت تا پرسشهای اولیه شان را بر اساس امر مقدس تاریخی قرون وسطایی طرح کنند: شوش باستانی کجاست؟ کسی از برجهای بابل اطلاع دارد؟ اور را کجا می شود پیدا کرد ؟ آیا اثری از توفان نوح موجود است؟.

عتیقه جویان اما به ناگاه نسبت آدمی با تاریخ را تغییر دادند. سالها ابژه های عینی روی زمین بود,تپه ها, سنگ نگارها و ساختمانها و نگاه به آنها عمدتا نگاهی اسطوره ای بود. تخت جمشید را از آن رو تخت جمشید می نامیدند که تصور می شد با اسطوره جمشید ارتبط مضمونی دارد یا همچنین نقش رستم. سده ها بود که نام داریوش یا شاپور به فراموشی سپرده شده بود. اما عتیقه گرایان و کتیبه خوانان کلاسیک این نسبت را تغییر دادند در یک معنا تاریخ اسطوره ای را به تاریخ عینی بدل کردند.

فرایند کاوش و بررسی ابژه های عینی , تغییر ساختاری دیگری نیز در تاریخ ایجاد کرد. تاریخ را از موضوعیت همیشگی اش در رویدادهای بزرگ به سمت رویدادهای انسانی در مقیاس خردتر خانه ها و خیابانهای گذشته سوق داد. حال می شد رژیم غذایی فلان خانواده دوره روم باستان یا دوره اشکانی را بررسی کرد. از این رو باستان شناسی روش تاریخی بررسی متن را به روش باستان شناسانه ی بررسی ابژه به منزله واژه در متن تغییر داد.

روش های باستان شناسی که متکی که برداشت اطلاعات از مواد فرهنگی است این توانایی را به پژوهشگران می دهد تا ماده فرهنگی بی معنا را به سخن در آورند. باستان شناس، می بیند وارسی می کند و می خواند و می­نویسد. اما واقعا چگونه؟ راستی کار پیچیده ای است. نخستین پرسش پس از پیدا کردن ابژه، سئوال از چیستی آن است. با همین سئوال نخست ناگزیز باید در مورد انسان فکر کنیم. این چیزها برای چه استفاده می­شده اند؟ برای بررسی هریک از این پرسشها، باستان شناس خودش را جای انسان های دیگر می گذارد. انسان­هایی که ممکن است در زمان های دور یا نزدیکی نسبت به او زندگی کرده باشند.

چیزهایی که بدست باستان شناس می رسند عموما سالم و دست نخورده نیست. پس سئوال اصلی دیگری پیش می آید: این چیزها چه سرگذشتی را پشت سر گذاشته اند؟ ساخته شده اند، استفاده شده اند، دور ریز شده اند. تازه بعد ممکن است سال های سال تحت تاثیر عوامل طبیعی و فرسایش همچنین تحت تاثیر عوامل فرهنگی وانسانی قرار گرفته باشند. این چیزها عموما همان است که خود باستان شناس در وجه روزمره زندگی اش مورد استفاده قرار می دهد از این رو باستان شناس همزمان خود نیز به ابژه و سوژه عمل علمی اش بدل می شود.

از سوی دیگر باستان شناس در این زمان زندگی می کند. به قول فیخته رسالت او به مثابه مورخ بیش از گذشته بازیابی خویش است چرا که منظر دریافت او به هر حال خود و درک امروزینش است. بر همین است بازیابی او. از تاریخ از منظر دانش انسانی زمانش, تئوری ها و در چارچوب روشهای متداول علمی معاصرش رخ می دهد. باستان شناسی عمدتا تئوری هایش را از فلسفه, فلسفه ی سیاسی, هنر، جامعه شناسی و انسان شناسی اخذ می کند. در این راه باستان شناس مشکلی دارد که شاید سایر دانشهای انسانی با آن کمتر رو به رو باشند: ماده باستان شناختی فاقد معناست و باستان شناس با استفاده از این تئوری ها ، داده اش را بازخوانی می کند.

هنسن (؟؟؟) در کتایش پرسش” باستان شناسی چیست؟ را اینگونه پاسخ می دهد که این سئوالی ساده با پاسخی پیچیده است”. فکر کنید اثار محدودی دارید که سرگذشت بلند و بالایی را پشت سر گذاشته اند و شما می خواهید انها را بازخوانی کنید. می خواهید براساس آنها روایت های ارائه کنید که راست آید. موضوع انگاه بسی پیچیده تر می شود که در مقابل انبوهی از پرسش های قرار می گیرید که انسان هایی در این زمان در مورد انسان هایی در گذشته مطرح می کنند. در این حالت نا گزیز مرتب به انسان رجوع می کنید. درباره او و رفتارهایش فکر می­کنید. برای بازسازی روایت تان شما بارها و بارها بازیگر می شود. در زمان سیر می کنید در ماده و درلایه ها می کاوید. تاثیر طبیعت را می بینید. انسان ها در نظر می گیرد. مکان شان را که ان هم سرگذشت را از سرگذراند. اینه همه به یک سو انسان هایی را در نظر می گیرید که مختار هستند. توانایی دارند و اختیارهایی که ممکن است از آن استفاده کرده باشند یا نه!

از سوی دیگر وجوه دیگر انسان را نیز باید در نظر بگیرید. فردیت آنها و ساختار های قدرت موجود در زمان شان در چه رفتارهای از انها که نشان های مادی از ان مانده نمود دارد. کدام شان و چرا بردیگران از نظر قدرت اجتماعی برتری داشته اند. یا حتی سئوال ساده و بلند مدت چرا و چگونه به این سرنوشت گرفتار شده اند و ایا این سرنوشت محتوم بوده یا نتیجه اختیار های و انتخاب های خودشان است.

باستان شناسی همانگونه که کالینگوود می گوید “متن را از پدیده ای متقن به سند خنثی تاریخی تقلیل داده است. باستان شناسی خود به منزله ی نظامی دانشگاهی سند شک آدم روشنگر دوره رنسانس به “بودن و ماهیت” و چگونگی بودن و سنت تاریخی پیشینی است. همانگونه گه فوکو می گوید باستان شناسی دانش شتاخت قاعده مندی و فرایند تاریخی است. از این منظر باستان شناس اندیشمندی از میان دانشهای علوم انسانی است که راهکار او شناخت قاعده مندی تاریخی از زمانی است که انسان موجودیت متعین یافته تا امروز.

شاید معضل سوژه باستان شناس به منزله اندیشمند علوم انسانی و روشنفکر پروپاگاندای رسانه ای از نوع ایندیانا جونز است که تمایل دارد او را از اندیشمندی در کتابخانه و فرورفته در فلسفه و تئوری به انسانی در لباس کابوی و در هیجانی روزمره تقلیل دهد. اما واقعیت این است که باستان شناس نیز اندیشمندی است از حوزه علوم انسانی که گاه راهکار انتخابی اش برای پژوهش بر “ابژه های مادی اش” کاوش و کند و کاو میدانی است و این همه عرصه زیست جهان اندیشه اش نیست.

دکتر عمران گاراژیان، هیئت علمی گروه باستان شناسی دانشگاه نیشابور و مدیر گروه خراسان انسان شناسی و فرهنگ است.

دکتر لیلا پاپلی یزدی ، پژوهشگر پست دکترا دانشگاه فرای برلین و مدیر مشترک گروه باستان شناسی انسان شنلسی و فرهنگ است.