ایرانی بودن را زندگی میکنم
گفت وگو با فرزاد ادیبی
نوشتههای مرتبط
حوریه اسماعیل زاده
فرزاد ادیبی گرافیست است، در خلوت خود تار می نوازد و خطی خوش دارد و در یک کلمه «هنرمند». اما رشتهی اصلی فعالیت او گرافیک است. رشته ای از هنر که به نوعی وارداتی محسوب می شود. اما ادیبی در این هنر هم با پایبندی بر حفظ موتیف ها و المان های ایرانی سبکی نو ابداع کرده. با او درباره ی نوستالژی در هنرهای تجسمی گفت و گو کردیم.
گذشته گرایی یا نوستالژی افراطی به عنوان یک ویژگی فرهنگی در مردم ایران قرن هاست که همواره وجود داشته، آیا این نوستالژی در عرصه ی هنر هم به همان شدتی که در بین مردم وجود دارد، دیده می شود؟
بله و گاهی شدیدتر از آن چیزی که بین مردم هست. میدانیم که ذوق عمومی همیشه به سمت و سویی میل دارد که یا نیاز فطری مردم است و یا حاصل مجامع سیاست گذاری و برنامه ریزی فرهنگی و مانیفست پردازی ست. در مورد دوم یعنی مجامع سیاست گذاری، همیشه اهالی فرهنگ و هنرمندان تاثیرگذار بوده اند.
هنر به طورکلی یک روند جاری است که از گذشته تا امروز و تا آینده ادامه خواهد داشت و طبیعی است که در روند تکامل هنر (اینجا منظور طراحی، نقاشی و گرافیک به عنوان یک هنر مدرن است) نشانه هایی از گذشته به صورت موتیف یا المان های فرهنگی وجود دارد، آیا این امر ناشی از نوستالژی افراطی است و یا ضرورت توجه به ریشه های فرهنگی؟
در اینجا باید حساب نقاشی را از گرافیک جدا کرد چون گرافیک پاسخ به یک خواسته و سفارش است، موضوع سفارش و درخواست سفارش دهنده گاهی مدرن و گاهی سنتی است و از سوی دیگر گرافیک به عنوان رسانه نیز عمل می کند که در بند کم و کیف و ویژگی های یک رسانه هم قرار میگیرد. گاه رسالت رسانه فرهنگ سازی ضمنی و بطئی نیز هست. بنابراین اگر در گرافیک می بینیم که نقش مایه یا نقشی مثل بته جقه به کار رفته، ممکن است برای یک کارگاه بافت ترمه باشد اما در نقاشی چنین نیست.
اگر از این توضیح هم گذر کنیم، من فکر می کنم که هر دو مورد دخیل اند، یعنی توجه به گذشته گاه ناشی از نوستالژی افراطی است و گاه ضرورت توجه به ریشه های فرهنگی است. البته در توجه به ریشه های فرهنگی نباید باسمه ای عمل شود و به زور سنت یا هر مقوله ی دیگر را به هنر یا فرهنگ دوخت حاصل چنین رویکردی به شعارزدگی می انجامد: اتفاقی که در سال های نخست پس از انقلاب در بسیاری از آثار هنرمندان حوزه ی هنری افتاد گواه این مدعاست.
به عنوان یک هنرمند تأثیر این نوستالژی افراطی را در سیر کلی جامعه و یا حتی هنر ایرانی چهطور می بینید؟
گاهی خوب و سازنده و گاهی بد، زشت و حتی مخرب.
چرا در سال های اخیر حضور المانهای ایرانی – سنتی در آثار گرافیکی بیشتر شد، تا حدی که گاه به افراط نزدیک می شود؟ آیا این ناشی از حس پاسخ به تقاضاست و تمایل جامعه به خرید این آثار یا شاید نتیجه نوعی زیباشناسی خاص؟
همیشه ذائقه و سلیقه ی جامعه به سمتی ست که یا مکمل وضعیت موجود است و یا اعتراض به وضع موجود. این میل تغییر وضعیت موجود هم در سیاست و جامعه هست و هم در فرهنگ و هنر و … اگر چه گونگی زایش سبکهای هنری را دوباره مرور کنیم، می بینیم که آن ها هم چنین نیازی را پاسخ گفته اند. حال اگر در یک بازه ی زمانی ویژه از یک سبک هم دقیق شویم، درمییابیم که همین کنشگران و پدیدآورندگان آثار فرهنگی و هنری نیزیا آثار و افکار هم را همپوشانی می کنند و یا در چهارچوب همان سبک منتقد هم اند و حالا اگر برگردیم به پرسش شما باید عرض کنم که گرچه رجعت به المان های تصویری یک دوره را نمی توانیم با قطعیت سبک بخوانیم اما پاسخی است به نیاز جامعه.
پس شما معتقدید یا مکمل وضعیت موجود است و یا اعتراض به وضع موجود؟
و یا نوعی گرته برداری و تاثیر پذیری از فرهنگهای دیگر. مثلا مکتب سقاخانه که در دههی۱۳۴۰ شکل گرفت انعکاسی ست از جنبش پسانوگرایی یا پستمدرنیسم امریکای دهه ی۱۹۶۰. البته این مکتب ایرانی و به هنگام بود که نمایندگان قابلی چون زنده رودی و پیل آرام و ژازه طباطبایی را به جامعه ی هنرهای تجسمی ایران شناساند.
هنر و به خصوص هنرهای تجسمی باید به نوعی آیینه ی جامعه باشد، آیا هنر گرافیک ما در حال حاضر این ویژگی را دارد؟ و آیا بومی شدن گرافیک به عنوان یک هنر غربی، تنها از طریق کاربرد المان های سنتی و ایرانی در آثار هنرمندان این رشته محقق میشود، یا تغییرات دیگری هم لازم هست؟
ناگفته، پیداست که: نه. با الصاق چند تکه المان سنتی به پیکره ی گرافیک یا نقاشی نمی توان آن را ایرانی کرد. اگر با حلوا حلوا گفتن دهن کسی شیرین می شود، هنر تجسمی هم با یک گل ختایی و خط نستعلیق ایرانی می شود. هنرمند معاصر ایرانی باید به ذات و کنه فرهنگ اصیل خود رسیده باشد و در صفحه ی زندگی حرفه ای خود یک عمر ایرانی زیسته باشد و ورودی اش از موسیقی تا ادبیات و حتی شیوه ی زیست اش ایرانی بوده باشد که بتواند دو صفحه خروجی ایرانی داشته باشد.
در دهه های چهل و پنجاه و در اوج توجه به هنر مدرن در بین هنرمندان و حتی دانشکدههای هنر، یک باره نقاشی قهوه خانه ای مطرح میشود، آثار مارکو گریگوریان شکل می گیرد و … این ها تا چه حد نشانه ی یک ضرورت بود و تا چه حد نشانه ی سیر طبیعی هنر نقاشی و تجسمی ما؟
نقاشی قهوه خانه ای یک نیاز دراماتیک بود برای قشر فرو دست جامعه. کسانی که به قهوه خانه میرفتند تا روایت مرشد و نقال را از داستان، افسانه، اسطوره و تاریخ بشوند، دوست تر داشتند که این ها را نیز ببینند جان مایه ی این روایت ها داستان های ملی و مذهبی و دینی بود. این نوع از نقاشی ریشه ی عمیقی دارد و مربوط به دوره ی خاصی نیست گرچه اوج این آثار را در کارهای قوللر آغاسی و محمد مدبر می بینیم.
شما یکی از طراحانی هستید که از ابتدا در آثارتان از موتیف های ایرانی استفاده کردید، با توجه به اینکه این سبک شماست انتخاب این سبک آیا بر اساس احساس یک ضرورت بود؟ یا عامل دیگری؟
من طراحی گرافیک را بیشتر در محتوا می بینم تا فرم. بنا براین با توجه به موضوع سفارش، گاهی کارهایم سنتی و ایرانی ست و گاهی نه. اما پنهان نمی کنم که ایرانی بودن را زندگی می کنم، در همهی شئون، از موسیقی و فرش و گلیم گرفته تا خوشنویسی و ادبیات و… و اضافه کنم که این یک ویژگی ست فقط. نه خوب است و نه بد. بنابراین کسی که تمامی ورودی ذهنش ایرانی ست حتما خروجی قلمش هم متاثر از ورودی اش خواهد بود.
این مطلب در همکاری با مجله آزما منتشر می شود