قاسمی اصفهانی، مروارید، هویت بخشی به بافت های مسکونی، نویسنده : ، انتشارات : روزنه، تهران: :۱۳۸۳
این کتاب بیشترین بحث خود را برروی مسکن و چگونگی تبدیل آن به پدیده ای هویت مند گذاشته است. لذا در بخش اول به بیان طرح مساله هویت و فضاها از دیدگاه معماری می پردازد.
نوشتههای مرتبط
از نظر نویسنده به مسکن در ایران نگاهی ابزاری و سود جویانه شده است ؛ لذا به جای تبدیل مسکن به خانه (نماد مکانی هویت مند و آرام بخش) به تعدادی بلوک های گسترده که شرایط احراز هویت برای آنها مقدور نیست، تبدیل شده است. وی شرایط هویت مندی فضا را « باز شناسی و تشخیص پدیده» توسط ناظر یا استفاده کنندگان میداند. بدان معنی که در «بازشناسی» فرد بتواند پدیده یا فضای مورد نظر را شناسایی کند. به عنوان مثال اینکه این فضا مسکن است نه مسجد یا حمام و در «تشخیص» نیز فرد بتواند یک پدیده را از سایر پدیده های مشابه و هم سنخ با آن متمایز سازد. با این رویکرد وی به بیان راهکار نظری و عملی می پردازد. در فصل نظریه ها وی چگونگی تبدیل پدیده ی بدون هویت به پدیده ای هویت مند و شرایط احراز یا عدم آن می می پردازد. لذا اولین شرط لازم را « عینیت» محیط می داند. عینیت را منوط به ادراک محیط توسط ناظر با توجه به ابزار مناسب می داند که بر طبق آن مجموعه اطلاعات انتقال یافته از رده واقعیت که منجر به ادراک یک پدیده می گردد؛ عینیت آن پدیده را شکل می دهد. یعنی اطلاعات از حالت بالقوه خارج شده و به حالت بالفعل رسیده است. وی سپس عینیت را دارای خصوصیات متعددی میداند از جمله عینیت برای افرد وابسته به یک محیط مشترک نیست؛ ولی در محیط خاص و در قالب فرهنگ ویژه «عینیت جمعی» معنا پیدا می کند. وی عینیت را محصول یک فرایندگزینشی میداند که دارای ساختار ارتباط دهنده نیز هست. به این منظور که، زمانی که چند کوچه و خیابان و خانه با هم ارتباط پیدا نکنند ، عینیتی به نام «محله» را تشکیل نمیدهند. ولی باید توجه داشت که عینیت پدیده ای است که در زمان گذشته شروع شده و تا حال امتداد می باید و آینده را در نمی گیرد ، لذا در آینده اگر پدیده ای تغییر کند عینیت آن نیز تغییر می کند و ما پدیده را به صورتی که هم اکنون هست، می شناسیم.
از نظر وی بازتاب محیط در ذهن انسان به دو صورت تجربه مستقیم فرد و تجربه غیر مستقیم حاصل روابط اجتماعی با سایر افراد است که از تداعی اطلاعات که حاصل عینیت است باعث می شود؛ افراد نسبت به پدیده حس خاصی داشته باشند. لذا برخورد با محیط به شدت تحت تاثیر ذهنیت افراد است. با این مقدمه وی تصویر ذهنی جمعی را حاصل محیط وفرهنگ های مشترک میداند که روش مستقیمی برای دیدن آن نیست و با تاکید بر تظاهرات بیرونی میتوان آن را شناسایی کرد.استمرار و برخورد مستمر با پدیده و اغماض و تعلق را باعث پویایی تصویر ذهنی می داند. وی انسان را تنها پدیده ای میداند که دغدغه هویت دارند. از نظر وی هویت شخصی و جمعی دو نوع هویت هستند که هر فردی در اجتماع با آن سر وکار دارد.هویت چه شخصی باشد و چه جمعی اعتبار خود را از تشخیص می گیرد ، بدین معنی که آنچه تشخیص داده می شود ، را میتوان واجد هویت خواند و هرچه هویت داشته باشد خوانا و قابل تشخیص می گردد. از طرفی وی قائل به نسبی بودن هویت نیز است که یک سر آن به انسان باز می گردد و سر دیگر آن در محیط تعریف می شود. مکان نیز بخشی از فضاست که بوسیله شخص یا چیز دیگر اشغال شده و دارای بار معنایی و ارزشی است.«هویت مکان» از نظر وی بخشی از هویت شخص است که به عناصر سه گانه محیط فیزیکی و فعالیت و معنا باز می گردد. «هویت مکانی » که در این کتاب متفاوت با «هویت مکان» تلقی شده است ؛ محصول تداوم «هویت مکان» و تبدیل شدن آن از امری بیرونی به امر درونی است. وی نا امنی هویتی را برهم خوردن تعادل میان هویت مکانی افراد یا اجتماع و ویژگی های محیط بیرونی میداند. بنابراین وی این همانی با یک عینیت را نخستین پیامد احراز هویتی می داند. در بخش شرایط هویت مندی وی دو شرط باز شناسی و تشخیص را بیان می کند که در بازشناسی پدیده سه بازشناسی ظاهری ، عملکردی و معنایی و هم توقعات موضوعی از پدیده را بیان می کند و در بخش تشخیص- منحصر به فرد دانستن پدیده- استقلال پدیده و توقعات موضعی و اینکه چطور این دو نباید با یکدیگر تداخل داشته باشند ، را مطرح می کند. در بحث راهکار عملی وی دو موضوع امکان بازشناسی و برخوردار ی از تشخیص را بیان می کند. در امکان بازشناسی شرط لازم برای بازشناسی یک محله به عنوان یک حوزه را این مطلب بیان می کند که براساس توقعات و پیش زمینه ای ذهنی خود یک بافت را واجد شرایطی دانست که آن شایسته عنوان محله مسکونی گرداند. یعنی حوزه مذکور رنگ و بوی سکونت دهد.سپس تدوین ویژگیهای خوب از نظر مردم ، مانند کاری که لینچ انجام داد ، مهم است. سپس برای عملی کردن این راهکارها گام برداشت.درهم تنیدگی و نفوذ پذیری و خوانایی در این مهم مطرح می شود.و پیشنهادهایی برای بحث های متفاوت مطرح می کند. نظیر وجود اتصالات قوی در محله ، وجود قانونمندی کلی حاکم بر محله ، آزادی حرکت و فعالیت در محله نفوذ فضاهای خالی عمومی میان دانه های محله ، امکان راهیابی وجود نظم پنهان و آشکار برخورداری از وضوح کالبدی. برای رسیدن به محله مسکونی خوب وی شرایط۱- آسایش: فراهم بودن شرایط اقلیمی ، راحتی انسان در برخورد با عوارض طبیعی و ..۲- امنیت: تقویت احساس تعلق به محله ، نظارت ساکنان برعرصه عمومی و…۳- آرامش: کم سروصدا بودن ، کم بودن ازدحام و .. و عوامل دیگری نظیر دنجی و خودمانی بودن را مطرح می کند. فرایند تشخیص نیز بر حسب شرایط خاصی اتفاق می افتد نگارنده در این بخش به طور کامل به آن می پردازد. ودر نهایت به این نتیجه می رسد که هویت بخشی به بافت های مسکونی کاری غیر ممکن نمی باشد و نیاز به برنامه ریزیهای کاربردی و عملی دارد.