انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

انسان شناسی رنج

انسان­شناسان تا مدت­ها بر فرهنگ متمرکز بوده­ اند و رنج افراد را فراموش کردند. آنها نه به دنبال درک تجربه، بلکه به فرم­های فرهنگی می­اندیشیدند (همچون گیرتز). مفهوم کلیشه­ ای فرهنگ، مفهومی کلیت­ساز، آرامش­ساز، وفاق­ساز و همگون­کننده، انسان­شناسان را از انسان بازداشت و به چیزی موهوم و جعلی کشاند. سختی­ها و مشقت­های زندگی در پرتو مفهوم فرهنگ قابل رویت نبودند، چون فرهنگ نمی­توانست با افراد ستیز داشته باشد، بالعکس، زاییده از خود آنها تلقی می­شد. در اغلب مطالعات انسان­شناسان تا حدود اواخر دهه­ی ۱۹۸۰، همه چیز در زندگی جمعی و فردی دیده می­شود، جز پریشانی­ های روانی و ناراحتی­ های جسمانی، جز رنج (suffering). شاید رنج را رنج فردی دیدن و آن را به حوزه­های علوم فردگرا مثل روانپزشکی و پزشکی راندن، مانع از آن بوده تا بتواند مسئله­ای مهم برای یک علم اجتماعی همچون انسان­شناسی شود. شاید هم عوامل مهم­تری در میان بود. چگونه می­شود که یک انسان­شناس پا به میدان­ها و جوامع مختلفی بگذارد که فقیرند اما در مورد فقرشان و مشکلات متأثر از فقرشان ننویسد. چگونه می­شود که در میان اجتماعاتی کار کرد که خشونت در شکل­های مختلفی وجود دارد، اما در مورد خشونت نیاندیشید و کار نکرد. یا شیوع بیماری­های کشنده را تجربه کرد ولی دم نزد.

به نظر من، جلوگیری آگاهانه یا ناآگاهانه، عمدی و غیرعمدی، از ظهور دو موضع نتیجه­ ی چنین فاجعه ­ای در انسان­شناسی بوده است: احساس اخلاقی و تعهد سیاسی. قراردادهای دانشگاهی در بخش زیادی از علوم اجتماعی و نیز انسان­شناسی، حضور امر شخصی و امر سیاسی را ضربه­ ای کاری بر یک اثر علمی می­ انگاشتند که در آن فاصله ­ی علمی رعایت نشده بود: «نباید آغشته به مسائل شخصی و سیاسی شد». اگر امر شخصی در میان نباشد، احساس همدردی پیش نمی­آید و اگر امر سیاسی در کار نباشد، رنج را پدیدآمده از ساختارهای اجتماعی نخواهیم دید و مبارزه­ای نیز برای آن سامان نخواهیم داد. آفریقا، آسیا و امریکای جنوبی، مناطقی بود ه ­اند که انسان­شناسان بسیاری با رویکردهای مختلف در آنها کار کردند، قار ه­هایی که فقر، خشونت و بیماری بسترهای اصلی زندگی­اند.اما به جای اینکه بسترهای اصلی مطالعه شوند، کارهای انسان­شناختی بر چیزهای مهم از نظر دانشگاه همچون نظام­های خویشاوندی، دینی، هنری ومناسکی متمرکز شدند. البته نظام­های اقتصادی (در آثار مالینوفسکی و فیرث) و سیاسی (در کار فورتس) هم مطالعه شدند، اما هیچ­گاه صدمات اقتصاد و سیاست در زندگی افراد محل بحث نشد و صرفاً به فرم­های اقتصادی و سیاسی بسنده شد. از انسان­شناسی و انسان­شناس، احساس­زدایی و سیاسی­ زدایی شده بود. آنها کاری به انسانیت و رنج­های انسان­ها نداشتند.

در دهه­ ی۱۹۹۰است که انسان­شناسانی چون آرتور کلینمن، وینا داس و پل فارمر، رنج را به قلب انسان­شناسی­ هایشان می­برند. افراد تحت تأثیر عوامل و بسترهای اقتصادی، سیاسی و نهادی رنج می­کشند و همین باید نقطه تمرکز اصلی رشته باشد. رنج اجتماعی (social suffering) بدین معناست که رنجی که افراد در اثر درد، آسیب، زخم، اختلال، فقدان، محرومیت و سرکوب تجربه می­کنند، عواملی فرافردی دارد. رنج­ها چه تنی باشند چه روانی، ریشه در شرایط ساختاری جامعه دارند، برای همین باید به آنها رنج­های اجتماعی گفت. بعلاوه، بیان این رنج­ها و پاسخ به آنها نیز تحت تأثیر شرایط گسترده­تر اجتماعی است. انسان­شناسانی که برخلاف سنت دیرپا، موضوع کارهایشان را رنج قرار دادند، دیگر نمی­توانستند موضع سیاسی محافظه­ کارانه ­ی نسبی ­گرایی فرهنگی که منجر به نسبی­گرایی اخلاقی می­شد را بگیرند. آنها بر انسانیت متمرکز بودند نه بر فرهنگ، انسانیتی که نباید در اثر انواع بی­رحمی­ های سیاسی و اقتصادی صدمه می­خورد. ولی می­خورد. انسان­شناسی رنج (anthropology of suffering) به تحریک چنین شورها و تعهداتی زاییده شد. شور جامعه ­ای بهتر داشتن و تعهد به برابری اجتماعی.

انسان­شناسی رنج به لحاظ روش ­شناختی باید بتواند دو محور را به هم پیوند زند تا وظیفه ­ی انتقادی خود را به سرانجام رساند: تجربه­ ی زیسته­ ی رنج یا امر تکین و ساختارهای گسترده­تر یا امر عام. صدمه­ ی شرایط اقتصادی، سیاسی و نهادی بر زندگی افراد جز در تجربه­های زیسته­ی خاص نمی­توانند به خوبی درک و تحلیل شوند، به همین دلیل باید بتوان آن لحظات زیستنی را به روایت کشید که ساختار در فرد به طور دردآوری منفجر می­شود. نیاز به انسان­ نگاری (anthropography)، واژه­ ی ترجیحی­ام به جای مردم­نگاری، با تمرکز بر روایت­پردازی یا داستانگویی از زندگی­های واقعی افراد برای نشان دادن همین لحظات فردی- ساختاری است. یعنی باید به دنبال آن باشیم تا صحنه­ های رنج را به واژه­ ها بکشیم. در همین صحنه­ هاست که می­توانیم روشن کنیم که یک فرد یا یک خانواده چگونه در اثر عوامل اجتماعی فقیر شد و فقر چگونه به زندگی­شان صدمه زد و آنها را به تدریج به سوی زوال کشاند.

انسان­شناسی ایران برای اینکه بتواند به وظیفه­ی انسانی خود عمل کند، باید ابتدا و در گام نخست تمرکزهای موضوعی خود را عوض کند. دفاع از توصیف فرهنگ به عنوان دلمشغولی انسان­شناسی امروز ایران، عقب نگهداشتن انسان­شناسی از وظیفه­ی اصلی­اش در شرایط رنج­آور کنونی است. محدود نگهداشتن میدان انسان­شناسی در مناطق روستایی و عشایری و تصویر بی­رنج نشان دادن از آنها بیشتر منجر به عجز انسان­شناسی در درک شرایط معاصر شده و خیانت آن است. انسان­شناسی معاصر در ایران نباید بیش از این از توجه به محرومان و ستم­دیدگان خودداری کرده و خود را کنار بکشد. ما باید پروژه­ی انسان­شناسی ایران را مورد بازنگری بنیادین و ریشه ­ای قرار دهیم. انسان­شناسی باید دست به انتخاب مسیری اخلاقی بزند تا بیش از این شرمنده­ ی مردمان سرزمینش نباشد: گفتن از رنج افراد و تلاش برای کاستن از رنج­شان. اینجا شاهد تولد یک انسان­شناسی انتقادی (critical anthropology) در ایران خواهیم بود.