در این درس دوران پیش از استقلال (Colonial Period) را در یکی از کشورهای قاره آمریکا (ایالات متحده) از دید اروپاییانی که در آن دوران در این کشور زاده شدند یا به آن مهاجرت کردند مورد مطالعه قرار می دهیم. سپس، به بحث استقلال و تشکیل کشور ایالات متحده آمریکا و چگونگی شکل گیری حدود و ثغور جغرافیایی و بافت قومی آن در ۱۰۰ سال اول استقلال می پردازیم. در درس اول به مساله “کشف” قاره آمریکا توسط اروپاییان و وضعیت بومیان قاره در ۱۰۰سال اول استعمار پرداختیم. در این درس دوران پیش از استقلال (Colonial Period) را در یکی از کشورهای قاره آمریکا (ایالات متحده) از دید اروپاییانی که در آن دوران در این کشور زاده شدند یا به آن مهاجرت کردند مورد مطالعه قرار می دهیم. سپس، به بحث استقلال و تشکیل کشور ایالات متحده آمریکا و چگونگی شکل گیری حدود و ثغور جغرافیایی و بافت قومی آن در ۱۰۰ سال اول استقلال می پردازیم. اولین مستعمره اروپایی در ایالات متحده فعلی توسط اسپانیایی ها در سال ۱۵۶۵ (یعنی تقریبا ۴۰ سال پس از شکست ازتک ها از لشگریان هرنان کورتز اسپانیایی در مکزیک امروزی و ۳۰ سال پس از شکست اینکاها از لشگریان فرانسیسکو پیزاروی اسپانیایی در پروی امروزی) در فلوریدا بنا شد. تقریبا ۵۰ سال بعد، در ۱۶۰۷، انگلیسی ها اولین مستعمره خود را در “جیمزتاون” (Jamestown) ویرجینیا بنا گذاشتند. عده زیادی از ساکنین اولیه این مستعمره ایرلندی های پروتستانی بودند که در آمریکا به آنها Scotch-Irish گفته می شود. در آن زمان انگلستان تعدادی از مجرمینش را هم به آمریکا تبعید می کرد. در مجموع، ثروت حاصله از کشاورزی در آمریکا در به قدرت رسیدن طبقه متوسط انگلیسی موثر بود، طبقه ای که به زودی (در دهه ۱۶۴۰) بر علیه قدرت مطلقه سلطنت در انگلستان شورش کرد. همچنین، بعد از رواج نهضت پروتستان در دوران پادشاهی هنری هشتم (۱۵۴۷-۱۵۰۹) و حتی پس از به قدرت رسیدن کلیسای ملی و اصلاح طلب انگلستان (کلیسای انگلیکن) بسیاری از انگلیسی ها با مقامات دینی-سیاسی خود اختلاف پیدا کرده بودند (این اختلاف لزوما بین کاتولیک ها و پروتستان ها نبود، بلکه بین انواع پروتستان ها بود) و بالاخره در دهه های اولیه قرن هفدهم تعدادی قابل توجهی از آنها مهاجرت ازوضعیت طوفانی انگلستان به آرامش “دنیای نو” را گزینه مناسبی یافتند. تاریخ تشکیل ایالات متحده از تحولات دینی-سیاسی آنروز انگلستان جدا نیست، چرا که فرزندان همان سلطنت ستیزان طبقه متوسط (Puritans) و زائرین مهاجر (Pilgrims) بعدها پدران این کشور تازه تاسیس شدند. در سال ۱۶۲۰، صد و دو نفر از جدایی طلب های ضد کلیسای انگلستان (انگلیکن) با عنوان زائرین یا Pilgrims با کشتی معروف “می فلاور” (May Flower) به “پلیموث” (Plymouth) ماساچوست، واقع در شمال شرقی ایالات متحده فعلی، رسیدند و دومین مستعمره انگلیسی را در آنجا بنا گذاشتند. بسیاری از آداب و رسوم آمریکای امروز از آن زائرین مهاجر به جا مانده است، مثلا “جشن شکرگزاری” (Thanksgiving Day) که امروز یکی از تعطیلات بسیار مهم آمریکایی هاست و در آخرین پنجشنبه نوامبر هر سال که آخر فصل برداشت محصول بوده برگزار می شود. این روز یادآور اولین برداشت محصول زائرین در آمریکاست؛ آنها که از سرخپوستان روش کشت ذرت و کدو و شکار بوقلمون را فرا گرفتند و موفق شدند به این ترتیب اولین زمستان سخت خود را در ماساچوست به آخر برسانند؛ مردمانی سخت کوش، خودساخته، و مشتاق یادگیری (خصلت هایی که امروز آمریکایی ها آنها را بخش افتخارآمیزی از هویت خود می دانند). در سال ۱۶۳۰، هفتصد نفر از پیوریتن ها (عمدتا کلیسای انگلستان را رد نمی کردند اما اصلاحات بیشتری در آن می طلبیدند و در واقع مجلس انگلستان را در دست داشتند) در شروع آنچه به “مهاجرت بزرگ” (Great Migration) معروف است با یازده کشتی به آمریکا آمدند و مستعمره “خلیج ماساچوست” (Massachusetts Bay) را در ایالت نیو انگلند فعلی در شمال شرق آمریکا بنا گذاشتند. تا سال ۱۶۴۱ که جنگ داخلی بین طرفداران مجلس و طرفداران سلطنت در انگلستان رسما آغاز شد، حدود ۲۰،۰۰۰ پیوریتن به آمریکا مهاجرت کردند. گرچه در این دوران تعداد بسیار بیشتری از پیوریتن ها به سرزمین های دیگر مانند ایرلند، کانادا، یا جزایر کارائیب مهاجرت کردند، ویژگی مهاجرین به آمریکا این بود که تقریبا همه آنها مرد بودند و وضع مالی خوبی هم داشتند و صرفا برای پایه گذاشتن دنیایی نو مطابق با اصول خودشان تصمیم به مهاجرت گرفته بودند. از نظر این پیوریتن ها ثروت نه میراثی خدادادی بلکه نعمتی بود که کسب آن با جد و جهد میسر می شد و موفقیت در کسب آن نشانه سلامت معنوی بود؛ آنها معتقد بودند که با تامین سود خود و رفاه جامعه، برنامه های خداوند را نیز اشاعه می دهند (اثرات این اعتقاد در نگاه معمول در آمریکای کنونی نسبت به کسب سرمایه دیده می شود). دین و دنیای آنها از هم جدا نبود. بسیاری ازاین پیوریتن ها بعدا در اثر مبادله افکار با زائرین مستعمره پلیموث به جدایی کامل از کلیسای انگلستان و ارزش های آن رسیدند. راجر ویلیامز (Roger Williams)، یکی از اولین پیوریتن های مهاجر به آمریکا که گفته می شود اصل جدایی دین از سیاست در دولت ایالات متحده اولیه عمدتا بر پایه عقاید او شکل گرفت. او یکی از مدافعین حقوق بومیان آمریکا بود و در نهایت هم به خاطر تبلیغ عقایدش تساهل آمیزش از ماساچوست تبعید شد و مستعمره “رودآیلند” (Rhode Island) را باز هم در شمال شرق آمریکای کنونی پایه گذاشت. هر ۶ فرزند او در آمریکا به دنیا آمدند. در طول قرن ۱۷، مستعمره های انگلیسی در شرق آمریکا به تدریج قدرت بیشتر و بیشتری یافتند، و البته زائرین و پیوریتن ها تنها مسیحیانی نبودند که در این قرن از انگلستان به آمریکا آمدند. جالب است بدانید که دانشگاه هاروارد، قدیمی ترین و معروف ترین دانشگاه آمریکا، در سال ۱۶۳۶ در بوستون فعلی که آن روز در قلب مستعمره خلیج ماساچوست قرار داشت ساخته شد. در سال ۱۶۶۴، انگلیسی ها شهر فعلی نیویورک را که در آن زمان “نیو ندرلندز” (New Netherlands) نام داشت و مناطقی از ایالات نیوجرسی و پنسیلوانیای امروزی را از دست هلندی ها که در سالهای ۱۶۱۴-۱۶۰۹ در آن منطقه مستعمره تشکیل داده بودند بیرون کشیدند، گرچه امروز در پنسیلوانیا هنوز گروهی به نام “هلندی های پنسیلوانیایی” یا Pennsylvania Dutch زندگی می کنند، و گرچه نام کاپیتان هادسون هلندی بر رودخانه معروفی (Hudson River) که مجسمه آزادی (Statue of Liberty) بر روی آن قرار دارد و مسیر ورودی مهاجرین به کشور آمریکا در اوائل قرن بیستم بود باقی ماند. در سالهای ۱۶۹۲ و ۹۳، بلوای معروف جادوگرگیری (Witch Hunt) در شهر سیلم (Salem) در ایالت نیوانگلند فعلی اتفاق افتاد که طی آن تعداد زیادی زن و مرد (بیشتر زن) به اتهام سحر و جادو دستگیر شدند و بسیاری از آنها پس از “اثبات جادوگر بودنشان” اعدام شدند. گفته می شد این افراد روح شیطانی را وارد بدن افراد، به خصوص کودکان، می کنند و باعث بروز حالات و رفتارهای عجیب و شیطانی و بعضا بیماری و مرگ در قربانیان خود می شوند. در این سالها رشد جمعیت مستعمره ها انگلیسی ها را با کمبود امکانات و در نتیجه نیاز به گرفتن هر چه بیشتر زمین ها و منابع بومیان منطقه مواجه کرده بود و قبائل بومی عصبانی مقیم نیوانگلند با حمایت فرانسوی ها چندین بار به مستعمرات انگلیسی ها حمله کرده بودند. شاید حالات روانی و بیماری هایی که در این دوران به خصوص در کودکان مستعمرات انگلیسی بروز می کرد به خاطر کمبود ها و فشارهای اقتصادی و اجتماعی بود و نه به خاطر سحر و جادو و حلول روح شیطان در آنها. ولی جالب اینجاست که پیوریتن ها که از ظلم تحت لوای مذهب کلیسای کاتولیک رم و کلیسای انگلستان شاکی بودند، خود در مستعمرات خود نهایتا نوعی دیکتاتوری مذهبی به راه انداختند که در آن افرادی را که به اعمال شیطانی متهم می شدند اعدام می کردند! به هر حال، پس از سه برخورد نظامی بین انگلیسی ها و فرانسوی ها در آمریکای شمالی (که به غیر از اختلافات بر سر قلمرو و منابع، اختلافات بر سر نفوذ مذهبی را هم شامل می شد، چون مستعمره های فرانسوی در آمریکا کاتولیک بودند و میسیونرهای آنها ید طولایی در تبلیغ آیین خود داشتند)، در سال ۱۷۵۴، انگستان وارد جنگ بزرگی بر علیه بومیان متحد با فرانسوی ها شد که هفت سال طول کشید و به “جنگ هفت ساله” یا “جنگ بومی-فرانسوی” (French and Indian War) معروف است. این جنگ که به فرماندهی جرج واشنگتن (George Washington) بیست و یک ساله صورت گرفت، در سال ۱۷۶۳ با امضای “قرارداد پاریس” پایان گرفت که طی آن قسمت هایی از لوییزیانا که در شرق رودخانه می سی سی پی قرار داشت و کشور امروز کانادا از فرانسوی ها به انگلیسی ها داد ه می شد (منطقه کبک — Quebec – برای فرانسوی هایی که می خواستند در کانادای باقی بمانند در نظر گرفته شد) و فلوریدا هم از اسپانیایی ها به انگلیسی ها داده می شد (البته این فقط بخشی از قرارداد است که به آمریکای شمالی مربوط می شد؛ فرانسه، انگلستان، و اسپانیا طی این قرارداد قسمتهایی از مستعمراتشان در هند و آفریقا را هم مبادله کردند). پس از این جنگ، تعداد زیادی از فرانسوی ها که نمی خواستند در کبک ساکن شوند از کانادا به قسمت های غربی لوییزیانا که هنوز در دست فرانسه بود مهاجرت کردند که به آنها “کیجن” (Cajun) گفته می شود (آنها هنوز فرهنگ و زبان نیمه-فرانسوی خود را در این قسمت مردابی و پر تمساح ایالت لوییزیانای امروزی درکشور آمریکا حفظ کرده اند). اما خرج این جنگ برای انگلستان انقدر زیاد بود که دولت انگلستان برای جبران آن مالیات های مستعمرات را سنگین تر از پیش کرد (این در حالی بود که حتی قبل از این جنگ هم مستعمرات از سنگینی مالیات ها به تنگ آمده بودند و مثلا در سال ۱۷۳۰ نسبت به زیاد کردن مالیات شکر عکس العمل شدیدی نشان داده بودند). در سال ۱۷۷۳ که انگلستان کمپانی صادرات-واردات هند شرقی (East India Company) را از مالیات چای معاف کرد در حالیکه همچنان مالیات های سنگینی به مقیمان آمریکا تحمیل می کرد، ساکنان مستعمرات انقدر عصبانی شدند که کیسه کیسه چای آن کمپانی انگلیسی را در بندر بوستون به دریا ریختند که این حرکت اعتراضی به “مهمانی چای بوستون” (Boston Tea Party) معروف شد. در سال ۱۷۷۴، دولت انگلستان برای به دست آوردن دل فرانسوی تبارهای کانادا، طی قرادادی زبان فرانسه، مذهب کاتولیک، و قسمتی از قوانین مدنی فرانسه را برای منطقه کبک قانونی اعلام کرد. این قراداد که ساکنین مستعمرات انگلیسی را از نفوذ فرانسوی ها و اشاعه مذهب کاتولیک به شدت نگران می کرد، همراه با تصمیماتی که دولت انگلستان برای تنبیه شرکت کنندگان در “مهمانی چای بوستون” و سایر اعتراضات گرفت، باعث شد که در سال ۱۷۷۵جنگهای استقلال بین مستعمرات انگلیسی و دولت انگلستان رسما آغاز شود. فرانسوی ها که از اول با انگلیسی ها اختلاف داشتند در جنگ های استقلال بسیار به آمریکایی ها کمک کردند. در ۱۷۷۶، توماس جفرسون (Thomas Jefferson) و چهار نفر دیگر “اعلامیه استقلال” (Declaration of Independence) را نوشتند و در آن از سلطنت انگلستان بیزاری جستند. جنگ تا ۱۷۸۳ طول کشید و با پایان آن دوران استعمار انگلستان در کشوری که از آن روز “ایالات متحده آمریکا” نام گرفت و شامل ۱۳ ایالت در سرزمینی محدود به مرز کانادا در شمال، مرز فلوریدا در جنوب (ایالات متحده تازه تاسیس تصمیم گرفت فلوریدا را به اسپانیا پس بدهد تا اینکه بار دیگر در ۱۸۱۹ آن را خرید)، شرق می سی سی پی در غرب، و اقیانوس اطلس در شرق می شد به پایان رسید. کشور جدید بر پایه آزادی خواهی، برابری، و جدایی دین از سیاست پایه گذاری شد. در سال ۱۷۸۷، جرج واشنگتن از جمله کسانی بود که در فیلادلفیا قانون اساسی ایالات متحده را به رشته تحریر درآوردند (به آنها و نویسندگان اعلامیه استقلال “پدران بنیانگذار” یا Founding Fathers گفته می شود) و دو سال بعد او اولین رئیس جمهور دولت فدرال ایالات متحده شد. ۱۷۸۹ همچنین سالی بود که انقلاب فرانسه در آن اتفاق افتاد، و دولت تازه تاسیس شده آمریکا هم در فاصله چند سال تصمیم گرفت قرارداد یاری متقابل را که بین فرانسه و مستعمرات انگلیسی در آمریکا وجود داشت فسخ کند و نسبت به فرانسه آشفته-حال موضع خنثی اتخاذ کند. پایتخت ایالات متحده را در کنار رودخانه پوتومک (Potomac) در “منطقه کلمبیا” (District of Colombia) (در آن زمان “کلمبیا” نامی شاعرانه برای “آمریکا” بود و گرچه نام قاره رسما آمریکا شد، مناطق و مکان های بسیاری در قاره آمریکا نام کلمبیا را بر خود دارند) بین دو ایالت امروز مری لند و ویرجینیا بنا نهادند و نامش را واشنگتن گذاشتند. در ساخت ساختمان های این شهر هم فرانسوی ها بسیار نقش داشتند و امروز بسیاری از محل ها در شهر واشنگتن اسامی فرانسوی دارد. در سال ۱۸۰۰، جفرسون انتخابات ریاست جمهوری را برد. تاثیراتی که وی در طی دو دوره ریاست جمهوری اش بر کشور ایالات متحده گذاشت انقدر وسیع و عمیق بودند که برخی از آن به عنوان انقلاب دوم یاد کرده اند. دوران ریاست جمهوری جفرسون با به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت (Napoleon Bonaparte) در فرانسه همزمان شد و بناپارت که برای حمله به انگلستان احتیاج به پول داشت و از قدرتمند کردن آمریکا به عنوان نیرویی بر علیه انگلستان هم بدش نمی آمد، قسمت غربی لوییزیانا را هم در ۱۸۰۳ به جفرسون فروخت. این واقعه معروف به “خرید لوییزیانا” (Louisiana Purchase) در تاریخ آمریکا بسیار مهم است، چرا که منطقه ای که در آن روز لوییزیانا نام داشت بسیار بزرگتر از ایالت لوییزیانای امروز بود و تقریبا تمام ایالات مرکزی آمریکای کنونی را از مرز کانادا تا خلیج مکزیک در بر می گرفت، و به این ترتیب اندازه کشور آمریکا در دوران جفرسون به یکباره دو برابر شد. در فاصله کوتاهی از خرید لوییزیانا، جفرسون دو کاوشگر به نام های مریودر لوئیس (Meriwether Lewis) و ویلیام کلارک (William Clark) را برای بررسی زندگی گیاهی و جانوری و جمعیت بومی منطقه ای که خریده بود و پیدا کردن کوتاه ترین مسیر رودخانه ای ممکن به اقیانوس آرام در غرب فرستاد (بین منطقه لوییزیانا و اقیانوس آرام سرزمین “اورگان” قرار داشت که حاکمیت آن بین ایالات متحده و انگلستان تقسیم شده بود) . گرچه لوئیس و کلارک هیچوقت تا اقیانوس آرام پیش نرفتند و زمستان سخت آنها را به بازگشت واداشت، این اولین سفر علمی بود که توسط شهروندان ایالات متحده در این منطقه صورت گرفت و در تهیه نقشه کشور و آشنایی با زندگی متنوع گیاهی، جانوری، و انسانی در آن بسیار موثر بود. با اضافه شدن لوییزیانا به ایالات متحده، مناطقی که امروز ایالت های اکلاهما، کانزاس، کلرادو، وایومینگ، و مونتانا هستند به “سرحدات” (Frontier States) معروف شدند، یعنی آنها حالا درست در انتهای محدوده ایالات متحده و در دهانه “غرب وحشی” قرار می گرفتند. سرزمین های باز و وسیعی که فراتر از مرزهای ایالات متحده آرمیده بود همواره تخیل آمریکاییان را بر می انگیخت و بودن در سرحدات این احساس را به آنها می داد که در آستانه دنیای بی کرانی از زمین و امکانات و ماجراهای تازه ایستاده اند، دنیایی که تا خود اقیانوس آرام کشیده شده. این احساس در دهه های اول قرن نوزدهم بعد از خرید لوییزیانا غالب بود، و هنوز هم بخش مهمی از هویت آمریکایی را تشکیل می دهد . دو جریان مهم این دوران، یعنی “بسط قلمرو به سمت غرب” (Westward Expansion) و “سرنوشت مقدر” (Manifest Destiny)، از این فضا الهام می گرفتند. در این دو جریان، حرکت به سمت غرب و بسط دامنه قلمرو و امکانات و آیین های خود رسالت بسیار ایده آلی و رومانتیک انسان سفید پوست به شمار می آمد و دسته دسته آمریکاییان به سمت غرب، و به خصوص آن قسمت از غرب که در اشغال اسپانیایی ها نبود، یعنی اورگان، به راه افتادند. در سال ۱۸۴۳ جاده معروفی به نام “جاده اورگان” (Oregon Trail) راه اندازی شد که آمریکایی ها با اسب و واگن و پیاده از آن می گذشتند تا به اورگان برسند. این اشتیاق برای بسط کشور به سمت غرب (به خصوص که در این دوران در کالیفرنیا طلا هم کشف شده بود: Gold Rush) نهایتا به جنگ بین مکزیک (که خود در سال ۱۸۲۱ از اسپانیا استقلال یافته بود) و ایالات متحده در سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۴۸ انجامید و در اثر این جنگ ایالات کالیفرنیا، نیومکزیکو، یوتا، آریزونا، و قسمت هایی از ایالات دیگر، یعنی یک سوم خاک مکزیک، به کشور آمریکا اضافه شد. ایالت تگزاس هم که در سال ۱۸۳۵ در جنگ “المو” (Alamo) خود را از مکزیک جدا کرده بود و به عنوان یک جمهوری مستقل از ایالات متحده خواسته بود که به آن کشور اضافه شود، بالاخره در پایان جنگ مکزیک و آمریکا، در ۱۸۴۹، اجازه یافت به ایالات متحده بپیوندد. در سال ۱۸۵۹، اختیار اورگان هم به طور کامل به ایالات متحده داده شد و این کشور حدود و ثغور امروز خود را به دست آورد؛ از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام (نقشه ای از اضافه شدن هر منطقه به ایالات متحده را در صفحه بعد می بینید). ولی درست یک سال بعد جنگ داخلی در گرفت. برده داری در دوران مستعمره ها و پس از استقلال رواج زیادی داشت. در قرن ۱۷ نزدیک به دو سوم کسانی که به آمریکا آورده می شدند بردگان بودند که این مقدار در قرن ۱۸ رو به افزایش گذاشت. اختلافات بین ایالات شمالی که حالت شهری و صنعتی داشتند و یک درصد از جمعیتشان را سیاهپوستان تشکیل می دادند و ایالات جنوبی که کشاورزی-محور و روستایی بودند و یک سوم جمعیتشان را برده های سیاهپوست تشکیل می دادند، از همان ابتدا وجود داشت (داستان معروف کلبه عمو توم هم در سال ۱۸۵۲ نوشته شد و خود در بالا گرفتن حساسیت ها نسبت به وضع برده ها در جنوب موثر بود). اما جنگ داخلی وقتی رسما شروع شد که ۱۱ ایالت جنوبی (که تگزاس غربی ترینشان بود) در سال ۱۸۶۰ ائتلافی تشکیل دادند و جدایی خود را از ایالات متحده اعلام کردند. دلیل عمده آنها دفاع از حقوق و آزادی خود به عنوان برده دار بود؛ آنها نمی خواستند دولت به آنها بگوید که می توانند برده داشته باشند یا نه، همانطور که دولت نباید به آنها می گفت که چه بپوشند یا چه اعتقادات مذهبی داشته باشند (پس اختلاف نه فقط بر سر خود مساله برده داری بلکه بر سر میزان قدرت و حیطه نفوذ دولت هم بود). بر عکس، آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln) که در سال ۱۸۶۱ به رئیس جمهوری ایالات متحده رسید صراحتا اعلام کرد که ایالات متحده ضد برده داری ست. بنابراین بین اتحاد شمال (Union states) و ائتلاف جنوب (Confederate states) جنگ مرگباری درگرفت که پنج سال به طول انجامید و ویرانی های زیادی به بار آورد. در سال ۱۸۶۲، دولت اعلام کرد که هر کس برای تکه زمینی در “غرب” درخواست بدهد و بتواند خودش آن را آباد کند، صاحب آن تکه زمین خواهد شد. بسیاری از آمریکایی هایی که تا آن روز زمینی از آن خود نداشتند و احتمال هم نداشت بتوانند در شرق صاحب زمینی شوند از این پیشنهاد استقبال زیادی کردند. (داستان فیلم با گرگها می رقصد هم در همین دوران و همین منطقه اتفاق می افتد) در اول ژانویه ۱۸۶۳، لینکلن اعلامیه نقض برده داری و آزادی تمام بردگان را صادر کرد. برده ها از ایالت های جنوبی به ایالت های شمالی گریختند و برای اولین بار در ارتش ایالات متحده آمریکا به دفاع از جایی که وطنشان شده بود پرداختند. دو سال بعد، در ۱۸۶۵، جنگ به پایان رسید، ایالت های جنوبی بار دیگر به ایالات متحده پیوستند و دوران بازسازی پس از جنگ آغاز شد (داستان بربادرفته در همین دوران جنگ و بازسازی در یکی از ایالات جنوبی، آتلانتا، اتفاق می افتد). پایان برده داری البته پایان روزگار سیاه سیاهپوستان در آمریکا نبود و تنها در نیمه قرن بیستم، طی حرکت عظیم حقوق مدنی در آمریکا، تبعیض نژادی به هر شکل در ایالات متحده غیر قانونی شد و سیاهپوستان اجازه پیدا کردند مثل بقیه رای بدهند، در اتوبوس ها کنار بقیه بنشینند، در مدارس سفیدپوستان درس بخوانند و درس بدهند، و غیره. درست بعد از پایان جنگ داخلی، گروه “کو کلاکس کلن” (Ku Klux Klan) شکل گرفت: تعدادی سفیدپوست که کارشان خشونت با نقاب بر علیه سیاهپوستان بود. البته این گروه که در قرن بیستم هم به فعالیت خود ادامه می داد با هر کس که یک مسیحی سفیدپوست خوب نبود دشمنی داشت، و بعدها یهودی ها، دگرجنس گرایان، مهاجرین، کاتولیک ها، کمونیست ها، و سایر متفاوتین هم از حملات این نقابداران در امان نماندند (خانه هایشان را آتش می زدند، خودشان را به دار می آویختند، …). در سال ۱۸۶۸، ایالات متحده آلاسکا را از روس ها خرید و آن را به عنوان یکی از ایالات که وصل به بقیه نیست اعلام کرد (ایالت چهل و نهم) در سال ۱۸۶۹، راه آهن جای جاده اورگان را گرفت. ایجاد خط راه آهن نیز زندگی بومیان غرب میانه را مغشوش کرد، چون خط درست از وسط قلمرو آنها می گذشت و بوفالو ها را که زندگی بومیان به آنها وابسته بود فراری می داد. البته بومیان از سالهای قبل از راه آهن مبارزه خود را با ارتش ایالات متحده شروع کرده بودند، چون پیشروی آمریکایی هایی که به دنبال زمین به سمت غرب می آمدند، با گاوچرانی ها و مزرعه داری ها و اسب ها و واگن هایشان، زندگی بومیان را به هم ریخته بود. دولت ایالات متحده معتقد بود آنها نمی توانند صاحب این همه سرزمین باشند در وقتی که بقیه آمریکایی ها دارند فقط تکه زمینی را با دسترنج خودشان به دست می آورند. بالاخره در سال ۱۸۹۰، ارتش آمریکا با قتل عام بومیان این منطقه به آخرین برخورد نظامی بین سرخپوستان و سفیدپوستان در آمریکا پایان داد، و این جنگی بود که در آن سربازان آمریکایی بیشترین مدال ها را به خاطر شجاعتشان گرفتند. در ۱۸۹۳ پادشاهی جزیره هاوایی در اقیانوس آرام طی کودتایی به دست آمریکائیان مقیم جزیره سرنگون شد و ایالات متحده در ۱۸۹۸ هاوایی را به عنوان دومین ایالت نچیسبیده به کشور به خود اضافه کرد. به این ترتیب، ایالات متحده آمریکا با پنجاه ایالت وارد قرن بیستم شد. داستان استقلال ایالات متحده و شکل گرفتن حدود و ثغور فعلی آن طی ۱۰۰ سال اول استقلال به نوعی پیچیده ترین داستان استقلال و شکل گیری در قاره آمریکاست. در کانادا هیچوقت جنگی برای استقلال از انگلستان درنگرفت؛ این امر تدریجی اتفاق افتاد و حتی هنوز هم که هنوز است ملکه الیزابت انگلستان از قدرتی سمبلیک در کانادا برخوردار است. کلیه کشورهای آمریکای میانه و مرکزی هم طی تقریبا دو دهه در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم یکی پس ار دیگری از اسپانیا (و برزیل از پرتغال) استقلال یافتند. دلیل این امر تجربه انقلاب های بزرگ آمریکا و فرانسه و شکست اسپانیا و پرتغال از ناپلئون بناپارت بود که قدرت آنها را در مستعمره هایشان ضعیف کرد. چیزی که در مورد داستان شکل گیری کشور آمریکا جالب است این است که ما به تدریج شاهد شکل گیری یک ابرقدرت هستیم، داستان ایده آل های پروتستانی که در عین حال داستان غصب و برده داری هم است، هم زشت است و هم زیبا. بی جهت نیست که آلکسی دوتوکویل (Alexis de Tocqueville) در کتاب معروف خود، دموکراسی در آمریکا (۱۸۳۵)، که حاصل مشاهدات عینی او در سفر مطالعاتی اش به آمریکای پیش از جنگ داخلی و حتی پیش از اضافه شدن تگزاس و ایالات غربی است، با همه ستایشی که برای دموکراسی در آمریکا دارد، نسبت به وضعیت بومیان و سیاهپوستان در این کشور ابراز ناراحتی می کند و دموکراسی آمریکا را وقتی کامل می داند که آزادی و برابری برای همه و نه فقط برای سفیدپوستان باشد. (عکس ها به دلایل فنی حذف شده اند) سهشنبه، ۲۵ فروردین ۱۳۸۸