انسانِ سوژهگونه، بررسی جامعهشناسی روانی. تهران، انتشارات اندیشه احسان. چاپ اول، ۱۴۰۱. ۲۳۱ صفحه.
کتاب شامل هفت فصل و یک نتیجهگیری نهایی است. فصل اول، بررسی فرد و سوژه؛ فصل دوم، تفاوت فرد و سوژه؛ فصل سوم، اهمیت فرد یا سوژه؛ فصل چهارم، فرایند تبدیل فرد به سوژه؛ فصل پنجم، موانع سوژهسازی؛ فصل ششم، روانکاوی و سوژه؛ فصل هفتم، آموزش سوژهبودگی و نتیجهگیری نهایی.
نوشتههای مرتبط
خلاصۀ کتاب:
در ادبیات علوم انسانی از بین هزاران کلمه، واژه و مفهومِ موجود که معنی خاصی بر اساس هر متفکری یا نظریهای در مورد انسان از آنها مُستفاد می شود، دو واژۀ «فرد[۱]» و «سوژه[۲]» هستند که هم بسیار زیاد مورد مطالعه و بررسی واقع شده اند و هم تعاریف متفاوتی از این دو واژه می شود که در علوم انسانی در مورد اکثر مفاهیم و واژه ها مرسوم و رایج است. به عبارتی، برای مثال “در فلسفه تعریف واحدی از مفاهیم وجود ندارد حتی در بارۀ مفهوم خود فلسفه.” (اوی زرمان، ۱۳۷۷ :۶۶) در نتیجه، با هر مفهوم ما با تعاریف متعددی در علوم انسانی روبرو هستیم. به هر جهت، این دو واژۀ فرد و سوژه مناقشه برانگیز و بحث برانگیز هستند، و سالها است که اهل فکر و اندیشه از زوایای مختلف آنها را بررسی و مطالعه کرده اند، و تعاریف و معانی متفاوت و بعضا متضادی را مطرح کرده اند. گاهی در مورد انسان از چندین کلمه استفاده می شود. فرد، من (اگو) و سوژه که به نظر نگارنده تفاوت فاحشی بین آنها وجود دارد. «فرد» کسی است که کاری را انجام می دهد، ولی چندان به اصل و هدف و نتیجۀ کار خویش واقف نیست. او مُنفعل است. او فقط به شرایط و بر حسب شرایط و موقعیت پاسخ می دهد. می توان گفت که او سوم شخص است و ساختار، حاکم بر او است. دربارۀ او صحبت می شود و برایش تصمیم گرفته می شود. در مواقعی و در صورت نیاز، مورد استفاده هم قرار می گیرد. به عبارتی، او یک ابُژه جهت مطالعه و بررسی علوم انسانی است. هر چند که فرد برساخته ای اجتماعی است. «من» یا اگو، فردی است که فعلا تقریبا آگاه است. فکر می کند و می داند که چه می کند و پاسخ هم می دهد. مثلا، “من آدم مهربانی هستم”، یا “من احساسی هستم”، یا “من از این رنگ خوشم می آید”، و غیره، اینها اگو است، منی است که کاری را انجام می دهد و می داند چه می کند. ولی دقیقا نمی داند چرا چنین می کند و چنین حالاتی دارد. این منِ اگو، فرد نیست، اندکی آگاه تر است، ولی هنوز کاملا آگاه نیست و لذا سوژه نیست. این من نیز، برساخته ای اجتماعی است و همچنان ساختار یا به تعبیر زیگموند فروید[۳] بخش ناخودآگاه که نمایندۀ ساختار است، بر او غلبه دارد و او را هدایت می کند. هر چند که من قوی تر از فرد است، ولی همچنان با ساختار در تعامل است. او اول شخص است. من نیز به مانند فرد قابل مطالعه و بررسی علوم انسانی است. ولی «سوژه» هیچ کدام نیست و از من فراتر است. او فرا اگو است. فرا من است. یعنی، سوژه تقریبا هم می داند چه می کند و چه می خواهد، هم تقریبا (و نه صد در صد) می داند چرا اینکار را می کند و چه چیزی را می خواهد. او هم آگاه است مثل من، و هم تقریبا می داند چرا آگاه است که متفاوت از من است. می توان گفت که او به ناخودآگاه نزدیک تر است و تا حدودی بر او اشراف دارد، ولی هنوز کاملا ناخودآگاه هم نیست. لذا، فرد و سوژه دو قطب اصلی مربوط به انسان هستند، و من در میانۀ راه این دو است.
آیا فرد و سوژه یکسان هستند؟ دیدگاه ها و نظریه های مختلف علوم انسانی از جمله جامعه شناسی، روانشناسی بخصوص مکتبِ روانکاوی، علوم سیاسی، حقوق و فلسفه و حتی اقتصاد نگاه یکسانی به انسان ندارند. تعدادی انسان را کاملا مُنفعل در مقابل قدرت نهادهای اجتماعی دانسته و وی را مطیع قوانین و خواسته های جامعه و حاکمانش می دانند و از او به عنون فرد نام می برند. تعدادی دیگر انسان را فردی خود مختار و سوژۀ کامل در مقابل نهادهای اجتماعی و فرهنگ می دانند و او را سوژه می نامند. در حالی که رویکرد سوم بر این باورند که انسان در نوسان بین اصالت جامعه (انسان مطیع و مُنفعل) و اصالت فرد (سوژۀ کامل)، یا به عبارتی، بین انسان و ساختار یا بین ابژه و سوژه در نوسان می باشد.
به هر روی، برآیند نظرات متخصصین حوزه های مختلف علوم انسانی، گویای این نکته است که فرد متفاوت از سوژه است و ظاهرا به نظر می رسد سوژه اعلم تر از فرد است، و فرد طی فرایندی به سوژه تبدیل می شود، که هدف این کتاب پس از کالبد شکافی عمیق دو مفهوم، نشان دادن این برتری است. در نتیجه، به جرئت می توان گفت که هم فرد بودن و هم سوژه شدن امری اکتسابی، شدنی، یعنی آموختنی است.
جامعه شناسان، از فرد به عنوان موضوعِ مورد مطالعه نام می برند, از انسان به عنوان فرد متمایز از دیگر جانداران نظیر حیوانات و گیاهان نام می برند, از سوژه به عنوان عامل یا شناسا یعنی, کنندۀ کرداری و عملی یا گاهگاهی هم به عنوان موضوع مورد بررسی و مطالعه نام می برند و ملاک هایی همچون تفاوت در سطح تحصیلات، درآمد، فرهنگ، انواع فعالیت های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ورزشی و غیره را مدنظر قرار می دهند. روانشناسان، بعضا فرد و سوژه را یکسان بکار برده و مشخصاتی متفاوت را برای هر دو نظیر سالم یا ناسالم، یا نرمال و غیر نرمال یا مؤلفه هایی مانند هوش، ادراک، سازگاری، خودشناسی و غیره را مد نظر داشته و بکار می برند. فیلسوفان، انسان را حیوانی ناطق می شمارند و یا در مواردی از انسان کامل و ناقص و ملاک هایی همچون فضیلت، صداقت و غیره برایشان مهم است و از آنها استفاده می کنند. حقوق دانان، انسانها را به صغیر و کبیر، بالغ و نابالغ، و عاقل و مهجور یا حتی مُجرم و بهنجار (غیر مُجرم) تقسیم می کنند. اصحاب علوم سیاسی، بحث شهروندی و غیرشهروندی را مطرح می کنند. روانکاوان انسان را دارای دو بُعد غریزی یعنی، حیوانی و متمدن یعنی، در قید و بند قوانین و مقررات می دانند و گهگاهی تفاوتی بین فرد و سوژه قایل می شوند. در واقع، سوژه “در روانکاوی، سوژۀ میل و رغبت است. فروید در ناخودآگاه آن را کشف کرد. باید بین انسان بیولوژیکی و جسمی با انسان قابل فهم تمایز قائل شویم. این سوژه ضد «من» و «نهاد» فرویدی است.” (شماما, ۱۹۹۵ : ۲۷۳) برای مثال، در حوزۀ روانشناسی، در مورد تفاوت بین انسانها دانیل اشترن “علاوه بر تفاوت های میان افراد، تفاوت های میان گروه های فرهنگی و نژادی گوناگون، سطوح مختلف اجتماعی و شغلی، و دو جنس مخالف را نیز مورد توجه قرار داد. وی معتقد بود که مسئلۀ اساسی روانشناسی اختلافی حول سه محور دور می زند: نخست، ماهیت و گسترۀ تفاوت ها در حیات روانی افراد و گروه ها چیست؟ دوم، چه عواملی تعیین کنندۀ این تفاوت ها هستند و یا بر آنها تاثیر می گذارند؟ سوم، به چه نحو این تفاوت ها متجلی می شوند؟” (آناستازی[۴]، ۱۳۷۴ : ۲۱) از این رو، حوزۀ روانشناسی بیشتر به ذهنیات، یعنی شناخت ها و رفتارها می پردازد.
آنچه که مسلم است فرد و سوژه دو واژه ای هستند که همانگونه که گفته شد، توسط رشته ها و مکاتب مختلف در ارتباط با انسان، گاها مشابه و یکسان بکار رفته و گاهگاهی، متفاوت از یکدیگر بکار می روند. در بیشتر ادبیات علوم انسانی هنگامی که از سوژه صحبت می شود، منظور فرد مورد مطالعه است، نه سوژه به معنی اینکه مُراد ما است و اگر بجای آنها فرد یا انسان بگذاریم، در محتوای معنی تغییری بوجود نمی آید. در حالی که با تمایز بین فرد و سوژه، تفاوت بین انسانها مد نظر است که آغازگر پرداختن به این مسئله در کتاب حاضر است. ضمنا تعدادی از متفکرین از سوبژکتیویته سخن می گویند که در مواقعی مُراد همان سوژه است، و می توان سوژه را از آنها برداشت کرد. ولی نه مستقیما از سوژه سخن گفته اند و نه سوژه را به شکلی که منظور ما است، معرفی می کنند. نه همیشه می توان هر سوبژکتیویته را سوژه نامید. تعدادی دیگر، از بازیگر که کمی متفاوت از فرد معمولی است و هنوز سوژۀ مورد نظر ما نیست، نام می برند. به هر جهت، “از منظر هستی شناسی، آیا سوژه یک مفهومی به مانند مفاهیم دیگر یا در کنار مفاهیم دیگر است؟ یا اینکه سوژه حامل یک آگاهی است.” (اُرو و همکار, ۱۹۷۵ : ۲۱۰) جای تعمق و بررسی جدی دارد. همچنین، “فلسفۀ گذشته و کهن سوژه را در مقابل کلام و سخن قرار می دهد، به مانند ماده در مقابل صفت ها و مشخصه هایش. فلسفۀ شناخت کلاسیک که بنیادش با آفرینش دکارتی ذهنیت تلاقی می کند، سوژه را در تقابل با ابژه (عینیت) قرار می دهد. در این رهگذر سوژه عنصر کلیدی نظریۀ شناخت می شود. به عبارتی، این مفهوم واجد هستی خودش می باشد، به طوری که ابژه به معنی عین در دلِ سوژه به معنی ذهن وجود دارد.” (همان، ۲۶۷) در اینجا و در همین راستا، یکی از بحث های مهم حوزۀ جامعه شناسی و چگونگی فعالیت جامعه شناس، بحث عینی گرایی و ذهن گرایی است که مطرح می شود. “عینی گرایی معتقد است که «واقعیت ها خود سخن می گویند» و در نتیجه، راه را به روی تجربه گرایی می گشاید: تنها وظیفه ی جامعه شناس ثبت منفعلانه واقعیت های اجتماعی است.” (بون ویتز، ۱۳۹۰ : ۵۱) در حالی که، “ذهن گرایی فردیت را برتر از ساختارها می داند و بر تحلیل سوژه، به ویژه تحلیلِ شخصیتِ فرد به مثابه مجموعه ی منفردی از محاسن و معایب یا فضیلت ها و کاستی ها متمرکز است.” (همان، ۵۲) در واقع، به شکل غیر مستقیم از فرد و سوژه سخن به میان می آید.
الن گی[۵] استاد روانکاوی آموزشی در دانشگاه پاریس، در یک گفتگوی حضوری در یک معنی کلی در ارتباط با انسان معتقد است که، “ما از طرفی با فرد روبرو هستیم. فرد، هر کسی دارای مشخصاتی خاص مانند فقیر یا غنی، درس خوانده یا بی سواد، واجد اختلال روانی یا فاقد اختلال روانی و غیره که به هر روی قابل مطالعه است. سپس با سوژه روبرو هستیم، ابتدا با سوژۀ گرامر سرو کار داریم، سوژه ای که کنندۀ کاری است. فاعل است. «من می روم»، «من می نویسم»، «من حرف میزنم.» بعد با سوژۀ روانکاوی ارتباط داریم که بحث کلیدی و اساسی این حوزه است. سپس، سوژۀ بی خبر[۶] که بیشتر نزد کودکان است، همچنین، سوژۀ ناخودآگاه مورد بررسی در روانکاوی، و نهایتا سوژۀ لکانی که در حال شدن است. ناتمام است.” (الن گی، ۲۰۱۵)
جدای از اینکه فرد را معادل ابژه، یعنی امری عینی و بیرونی و مادی قلمداد می کنند و سوژه را امری ذهنی، درونی و غیر مادی یا انتزاعی در نظر می گیرند. با این وجود، منظور ما در این کتاب از فرد، انسانی است که از سویی افکار و رفتارش بیشتر متاثر از نهادهای اجتماعی و کلیت جامعه ای است که در آن زندگی می کند، یعنی اختیار کمی از سرنوشت و مسیر زندگیش دارد و از سوی دیگر، کمتر قدرت و توان دستکاری، دخالت و تغییر در قوانین، هنجارها، ارزش ها و آداب و رسوم نهادها و جامعه را دارد. به عبارتی، فرد در جریان حرکت جامعه قرار داشته و در آن مسیر زندگی می کند. هر چند که فرد بر این باور ممکن باشد که، خود می اندیشد و خود انتخاب می کند. به تعبیر فینکل کروت[۷] فیلسوف معاصر فرانسوی، “انسان نمی تواند چیزی را در اختیار بگیرد که خود در اختیار آنست.” (فینکل کروت، ۱۳۷۵ : ۴۰) فرد نیز در اختیارِ ساختار جامعه است. البته فرد به آگاهی از خود و آگاهی نسبی از پیرامون برخوردار است، ولی کاملا مستقل نیست. در واقع، در این حالت، به هر روی، ساختار (کم یا زیاد) حاکم بر چنین انسانی است.
در حالی که سوژه انسانی است که از توان و قدرت بیشتری نسبت به فرد برخوردار بوده و مسیر زندگی خویش در بیشترین موارد (و نه همۀ آنها) در اختیار خودش می باشد، یعنی به خودش متکی است. به عبارتی، انسانی خود مُختار است. سوژۀ انسانی مورد نظر ما، بیشتر مفهوم مدرن است. الن تورن[۸] جامعه شناس فرانسوی در مصاحبه با رامین جهانبگلو معتقد است که، “مدرنیته نوعی جامعه است که تعریف آن در آغاز بها دادن به عقلانی سازی و دنیوی سازی زندگی اجتماعی است، همراه با اندیشۀ حذف تدریجی امر اجتماعی و فرهنگی و سنتی و مذهبی به نفع دنیای شفاف و نافذ تکنیک.” (رامین جهانبگلو، ۱۳۷۷: ۷۵) سپس در ادامه به بحث پیرامون فاعلی می پردازد که با سوژۀ مورد نظر ما هماهنگ و نزدیک است، “به نظر من، ما با ظهور فاعلی روبرو هستیم که خود مرجع خویش است، و دیگر نمی خواهد خود را با نظم جهان یا نظم اجتماعی منطبق سازد.” (همان، ۷۸) ژان پل سارتر[۹] فیلسوف فرانسوی در توضیح مکتب فکری خود اگزیستانسیالیسم، انسان را به گونه ای معرفی می کند که سوژه بودگی در آن کاملا روشن است، “انسان همان وضعی را دارا خواهد بود که خودش آن وضع را به وجود آورده است. انسان وجود دارد نه تنها آنطور که در باره خود درک میکند، بلکه آنطور که خودش می خواهد جلوه کند.” (ژان پل سارتر، ۱۳۴۸: ۱۸) سپس وی می افزاید، “هنگامی درک وجودی به انسان دست می دهد که هستی یافته باشد. انسان چیزی نیست بجز آنچه که خودش ایجاد کرده است. این مطلب نخستین رئوس اصولی اگزیستانسیالیسم می باشد.” (همان، ۱۹) این تعابیر کاملا ویژگی سوژه است. مارشال برمن[۱۰] نیز همین عقیده را دنبال می کند که، “در قرن بیستم جملگی [نتایج علمی] «مدرنیزاسیون» نام گرفته اند. جملگی می کوشند مردان و زنان را به سوژه ها [فاعلان] و همچنین ابژه های [موضوعات] مدرنیزاسیون بدل سازند، و به آنان قدرت تغییر جهان را عطا کنند – همان جهانی که در کار تغییر آنان است – تا شاید از این طریق بتوانند از دل این گرداب گذر کرده و آن را از آن خویش سازند.” (برمن، ۱۳۸۹ : ۱۵)
در این چند تعریف، اوج سوژه بودگی را نشان می دهد که به نظر ما بر اساس اندیشۀ ژاک لکان[۱۱] روانکاو مشهور فرانسوی، امکان رسیدن به این حالت تقریبا غیر ممکن است، ولی انسان به سمت آن در حرکت است. از این رو، این سوژه می تواند گهگاه تغییراتی بر اساس جایگاه، مقام و موقعیتش در نهادها و جامعه بوجود بیاورد.
اما علیرغم توضیحات بالا، براستی این سوژه کیست؟ چه تفاوتی با فرد دارد؟ پاسخ به این پرسش ها را نمی توان در قالب چند تعریف جزئی یافت و خلاصه کرد. هدفِ پژوهشِ حاضر در کل کتاب، کالبد شکافی و بررسی عمیق این دو مفهوم پیچیده و مناقشه برانگیز است.
[۱] Individu
[۲] Sujet
[۳] Sigmund Freud
[۴] Anne Anastasi
[۵] Alain Guy
[۶] Insue
[۷] Alain Finkeilkraut
[۸] Alain Tourin
[۹] Jean-Paul Sartre
[۱۰] Marchal Berman
[۱۱] Jacques Lacan