انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

«انسان ایرانی»؟ کدام« انسان ایرانی»؟ گفتگو با ناصر فکوهی مجمد جواد صابری

سخن گفتن از «انسان ایرانی» نوعی زیباسازی (eugenisation) در معنای بوردیویی و روی مدلی است که از جمله میرچیا الیاده از «انسان مذهبی» (homo religiousus) سخن می گفت. در الگویی که الیاده به کار می برد که خود از باستان شناسی و نام گزاری روی فسیل های انسان های اولیه بر گرفته شده بود، بحث از یک «ذات» و مجموعه ای از مشخصات ساختاری قابل تعریف و دارای مصداق مشخص بود تا حدی که بتوان از یک «موجودیت» کاملا تعیین شده و بارز و قابل پیگیری کردن در طول تاریخ، از آن دفاع کرد.

برخی از صاحب نظران یکی از اصلی ترین مشکلات جامعه ما را این می دانند که تعریف مناسبی از انسان ایرانی وجود ندارد. این نبود تعریف خود را در چند جا نشان می دهد. نخست اینکه بسیاری از ایرانیان نمی دانند خودشان چه کسانی هستند و دیگران را هم به درستی نمی شناسند. از طرف دیگر، تصمیم گیران و تصمیم سازان نیز تعریف درستی از انسان ایرانی ندارند و بر این اساس در زمینه تصمیم گیری های کلان دچار مشکل می شوند. این معضل را تا چه حد جدی می دانید و مسایلی که این مشکل به وجود می آورد چیست؟

سخن گفتن از «انسان ایرانی» نوعی زیباسازی (eugenisation) در معنای بوردیویی و روی مدلی است که از جمله میرچیا الیاده از «انسان مذهبی» (homo religiousus) سخن می گفت. در الگویی که الیاده به کار می برد که خود از باستان شناسی و نام گزاری روی فسیل های انسان های اولیه بر گرفته شده بود، بحث از یک «ذات» و مجموعه ای از مشخصات ساختاری قابل تعریف و دارای مصداق مشخص بود تا حدی که بتوان از یک «موجودیت» کاملا تعیین شده و بارز و قابل پیگیری کردن در طول تاریخ، از آن دفاع کرد. برای نمونه اگر بگوییم «انسان نئاندرتال» اشاره به مجموعه ای از استخوان های انسای مشخص است که در مکان خاصی یافته شده و پیش و پس حرکت تطوری آن نیز مشخص است. در نمونه الیاده منظور از انسان دینی، تمایل و هویت دینی است که در انسان های همه جوامع در طول تاریخ و پیش از تاریخ وجود داشته است و مطالعات مردم نگاری و نظریه های جدیدی مثل نظریات موریس گودولیه (Maurice Godelier) نیز آن را نشان می دهند یا اصطلاح «انسان اقتصادی» (homo economicus) که ویلفردو پاره تو (Vilfredo Pareto) نخستین واضع آن بود به رفتارهایی اقتصادی انسان و ریشه گرفته از تمایلات ذاتی او به مبادله سخن می گوید و می تواند آن را در زمینه های گسترده تاریخی مطرح کند. حال اگر به سراغ معادل هایی بیاییم که قاعدتا باید برای انسان ایرانی بیابیم باید به سراغ گقتمان نظام های استبدادی و توتالیتر قرن بیستمی برویم که تلاش آنها را مثال بزنیم که برای ایجاد شکلی تصنعی و ایدئولوژیک و برده وار مورد نیاز خود و به زیر سئوال بردن انسان های دیگر، از «انسان ژرمانی» (homo germanicus) یا انسان شوروی(homo soviticus) و حتی از اصطلاح «انسان اسلامی» (homo islamicus) در رابطه با آنها و اغلب از سوی مخالفانشان نام برده می شد. اصلاح آخر به ویژه به گونه ای در قالب ایدئولوژیک شبه کمونیستی قرار می گرفت. از این رو، اصطلاح «انسان ایرانی» به خودی خود، دارای اشکال اساسی است: ما انسان ایرانی یعنی چیزی با عنوان هومو ایرانیکوس (homo iranicus) نداریم، مگر خواسته باشیم مفهوم«ایرانیت» را به زیر سئوال ببریم یا آن را در رویکردی فاشیستی بازتعبیر کنیم. آنچه ما داریم پیوستاری هویتی است که در طول بیش از شش هزار سال به صورت های بسیار نابرابر و متقاطع و چند خطی و غیر قطعی شکل گرفته و می توان از آن با عنوان «ایرانی بودن» یا اگر دقیق تر بخواهیم سخن بگوییم به تعبیر ایران شناس برجسته ایتالیایی گراردو نیولی(Gerardo Gnoli) «پنداره ایران» (The Idea of Iran) در کتابی به همین عنوان است. این پنداره، ابدا با آنچه ایرانی بودن مدرن در معنای تعلق داشتن به یک دولت ملی می تواند نام بگیرد انطباق ندارد. پنداره ایران، یک اندیشه سیاسی یا شهر- دولتی امپراتوری بوده است که در سطح دولت شکل گرفته و در آن همزیستی اقوام و زبان ها و سبک های زندگی بر اساس یک پهنه بزرگ سیاسی مرکزیت یافته در نظامی قدرتمند تعریف می شده است: نظامی که در عین حال بخش بزرگی از قدرت خود را به پیرامون خود می داده است تا از نظام مرکزی حمایت و حفاظت کنند. بنابراین آنچه ایرانی و ایرانی بودن را به نظر من تعریف می کند، در طول چند هزار سال و شاید حتی پس از پدید آمدن دولت ملی در ابتدای قرن بیستم تا امروز، هنوز هم بیشتر در شیوه ای از نگاه و جهان بینی متکثر و انعطاف آمیز به جهان است که در آن واحد، مبهم، شاعرانه، انعطاف آمیز و آسیب زا باشد. و این بدون شک بحثی باز است که برای ورود به آن و به دست آوردن حاصلی، ابتدا باید از کلیشه های رایج باستان گرایانه ، پان ایرانیستی، ملی گرایانه، و حتی جهان وطن گرایانه (cosmopolitist) فاصله گرفت.

درک متقابل بر اساس شناخت یکی از راه های تعامل میان افراد مختلف است. در بسیاری از مواقع شاهد بوده ایم که این درک متقابل وجود ندارد، چرا که اساسا افراد تلاشی در راستای درک کردن همدیگر نمی کنند و تنها به دنبال این هستند که حرف خود را بر کرسی بنشانند. اگر خود محوری را یکی از ویژگی های انسان ایرانی بدانیم، چنین خصیصه ای چه مسایلی پیش می آورد و آیا اصلا این خصیصه چیزی بنیادین و ریشه دار در فرهنگ ماست یا در دهه های اخیر رشد یافته است؟
ابتدا باید بگوییم که ما همیشه اصل و و یا رایج ترین رفتار را باید در آن واحد، نخست در تداوم و گسترش آن رفتار در بین تمام نمونه های موجود بیابیم و در سپس در تداوم یافتنش در طول زمان. از لحاط رواج و تداوم، پدیده حیات به ما نشان می دهد که در طول بیش از چهار میلیارد سال، «تبادل» میان موجودات زنده به عنوان گسترده ترین و متداوم ترین شکل در بیشترین تعداد از نمونه های این موجودیت غیر قابل انکار است. بنابراین وقتی از فرهنگ انسانی صحبت می کنیم که خود عمری ۴ میلیون ساله دارد یا از فرهنگ انسان اسکان یافته با عمر ده هزار ساله و فرهنگ پهنه ای که امروز بر آن هستیم با عمر شش هزار ساله و قدرت متمرکز و سه هزار ساله، نمونه های بی شماری را باید مد نظر داشته باشیم و مطالعه ای حتی سطحی و در لایه های نخستین بر اساس منابع موجود به ما نشان نمی دهد که رفتارها و روابطی که در میان ساکنان این پهنه وجود داشته است، متفاوت با خاصیت های عمومی موجودات زنده و تمدن های بشری باشد. یعنی ایرانیان را اگر به معنای ساکنان این پهنه بدانیم، همواره مثل سایر فرهنگ ها بر اساس روابط همبستگی ، ار گروهی و نوع دوستی زندگی می کرده اند، بدون آنکه این خصوصیات زیستی و گسترده و متعارف عاملی باشد برای از میان بردن تنش ها و جنگ ها و رقابت ها و دشمنی ها و سایر مشکلاتی که همه نظام های زیستی و انسانی بر سر منابع زیست، با آنها روبرو بوده اند. از این رو اگر امروز با این تفکر قالب روبرو هستیم که ایرانیان فاقد قدرت کار جمعی، همبستگی ، نوع دوستی و همکاری و مبادله با یکدیگر هستند، اولا باید توجه داشته باشیم که این فکر نه لزوما به دلیل واقعیت داشتن این رفتارها در تمام مردم، بلکه شاید به دلیل غلبه داشتن این رفتار در سطح استیلای اجتماعی و ساختارهای قدرت و روابط ناشی از آن به نظر ما عمومیت داشته باشد. و ثانیا نباید شکی داشت که چنین رفتارهایی حالت هایی ثانویه هستند زیرا در صورتی که آنها را ولو به شکل استثنایی نسبت به همه جهان هستی در ایرانیان «ذاتی» بدانیم، تمدن ایرانی و بقای ایرانیان و با هم ماندنشان امکان پذیر نمی بود. همین که ایران امروز صاحب قدیمی ترین دولت باقی مانده از عصر باستان است، همین که ما امروز تقریبا در همان پهنه ای زندگی می کنیم که سه هزار سال پیش و با همان زبان ها یا تداوم همان زبان هایی سخن می گوییم که چند هزار سال پیش و توانسته ایم بخش بزرگی از میراث فرهنگی مادی و غیر مادی خود را حفظ کنیم، نشان می دهد که میزان همبستگی، روابط نوع دوستانه و دگر خواهانه و تعاون و همکاری میان ساکنان این پهنه به گونه ای بوده است که از تنش ها و جنگ ها تا حد نابودی تمدنی جلوگیری کند.

با توجه به این مقدمه که بیشتر رویکردی دوردست در تاریخ را دنبال می کند ، نظر من آن است که خصوصیاتی که نام بردید ، در جامعه ایران ابتدا به صورت خصوصیات گروه های کوچک شهری مرفه در دهه ۱۳۴۰ ظاهر می شوند و دلیلش نیز بروشنی تا حد زیادی وابسته به رشد درآمد ساده و سهل الوصول نفتی و مصرف گرا شدن جامعه است. و سپس این گروه ها به سرعت رشد می کنند ولی تنها در دهه اول انقلاب به دلایل بسیاری که در اینجا فرصت بحث درباره شان را ندارم تا حدی کاهش می یابد و امروز شاید بتوان گفت تبدیل به رفتارهای غالب در تقریبا تمام شهرهای بزرگ ما و در تقریبا تمام اقشار بالای درآمدی ولی همچنین بخش بزرگی از طبقات متوسط و حتی پایین جامعه ما شده اند و این یک آسیب جدی است که باید آن را ابتدا خوب شناخت و سازوکارهایش را به دست آورد و سپس به راهی برای درمانش اندیشید. آنچه ما شاهدش هستیم بیشتر از خود محوری، نوعی دیکتاتور منشی ِ فردی و اخلاقی است که در بخش بزرگی از جامعه خانه کرده است، و همچنین نوعی اندیشه بسته نسبت به بیرون، چه این بیرون را جهان بیرون از مرزهای فرهنگی و ملی خود بگیریم و چه آن را بیرون ِ فرهنگی نسبت به خود فرد بگیریم که می تواند حتی شامل همسایه دیوار به دیوارش هم بشود. این وضعیت در دراز مدت قابل دوام نیست زیرا روابط اجتماعی را کاهش داده و یا به شدت به آنها آسیب می زند. جامعه ما امروز شاهد بحران ها و تنش هایی است که حاصل همین رواج اندیشه ها و یا غلبه اندیشه های «حذف» و «طرد» همه نسبت به همه است. از این رو به باور من با نوعی وضعیت اضطراری سر و کار داریم که باید خود را به هر قیمیتی شده از این وضعیت خارج کنیم تا بتوانیم نه تنها به موقعیت حاضر خود کمک کنیم، بلکه سبب نابود شدن میراث فرهنگی وسیعی نشویم که امروز حفظ و حراست تاریخی اش بر دوش ما سنگینی می کند. این کار شدنی است اما نیاز به اراده ای قوی و جمعی و گروه بزرگی از اقدامات فردی و ساختاری دارد.

تفاوت نسل ها همواره وجود داشته است، اما با شتاب گرفتن تغییرات انسان در سال های اخیر در وضعیت به کلی متفاوت با گذشته قرار گرفته است. فناوری های جدید و ابزار های جدید ارتباطی در ایران نیز به وفور یافت می شود و مورد استفاده است.استفاده از این ابزار ها تجربه زیستی انسان ایرانی در جامعه امروز است. این تغییرات چگونه می تواند شکل زندگی ایرانیان را عوض کند؟ آیا ایرانیان غرق در فرهنگ جهان شمول می شوند و یا اینکه تغییراتی که در آنها اتفاق می افتد نه جهانی و نه ایرانی، بلکه تغییراتی جدید و حاصل آن، انسانی جدید است؟

فناوری به خودی خود و به صورت خودکار، زندگی انسان ها را تغییر نمی دهد و همواره در برابر هر گونه فناوری جدید، هر اندازه هم پیشرفته و غریب باشد و مشکل ایجاد کند، راه حل هایی فرهنگی وجود دارد که سبب شود میزان بهره برداری از آن برای جامعه به بالاترین حد رسیده و زیان های آن کاهش یابد. اینکه هر چند سال یک بار یک هواپیما سقوط می کند و تعداد ی از مسافران جان خود را از دست می دهند، نباید سبب شود که فراموش کنیم فناوری جابه جایی هوایی یکی از مطمئن ترین راه هایی است که انسان برای سفر ابداع کرده است. اینکه بسیاری از جوانان ما یا سایر جوانان در جهان وقت خود را با شبکه های اجتماعی و رایانه و موبایل هدر می دهند، نباید سبب شود که استدلال کنیم باید این ابزارهای اساسی که دانش ها را به صورتی باور نکردنی دموکراتیزه کرده و چشم اندازهای بی پایانی برای گسترش فرهنگ ایجاد کرده اند، را باید کنار گذاشته بگذاریم. از این رو مشکل ما، فناوری ها نیستند، بلکه فرهنگ یا نبود فرهنگ و یا شیوه ای است که با فناوری ها برخورد کرده ایم . مشکل ما گروهی از نخبگان فکری مان هستند که همواره به محافل قدرت نزدیک بوده و دانسته و ندانسته یا این ادعا را مطرح می کرده اند که ما باید دقیقا از فرهنگ «پیشرفته غرب» تقلید کنیم تا سعادتمند بشویم و یا درست برعکس، اینکه «در غرب هیچ خبری نیست» و ما می توانیم با استفاده از ریشه های خود ( که ادعا می شود می شاسیمشان اما اغلب تنها شناختی سطحی از آنها داریم) به همه چیز برسیم. هر کسی در جهان امروز اندکی دانش داشته باشد، می داند که هر دوی این ادعا ها سطحی و بی پایه هستند. نظام های دانش و شناخت و ابداع ها و اندیشه های بشری درون روابطی پیچیده و در طول میلیون ها سال شکل گرفته اند و همه در آنها سهیم بوده اند و بنابراین باید بنا بر مورد برای همه آنها قابل بهره برداری باشد: راه حل نه در تقلید کورکورانه است و نه در دفع یکباره و کامل. ما باید توان ایجاد ساختارهای اندیشه و مادی استفاده از همه فناوری ها را داشته باشیم و در رفتارهای اجتماعی و منافع جمعی نیز، ببینیم چگونه رفتارها و سخن ها و اندیشه ها برای ما در عمل مفید تر هستند. اتفاقا در اینجا سنت و تاریخ می توانند درس های خوبی به ما بدهند. مثلا گفتم در این پهنه همواره اصل بر تکثر فرهنگی، زبانی، سبک زندگی و پوشاک و خوراک و هنر و همزیستی این سبک ها بر اساس یک اراده جمعی و پذیرش تفاوت و مدیریت آن بوده است. و بنابرای اتفافا به نظر من، فرهنگ و تمدن ایرانی بسیار بیشتر از بسیاری از فرهنگ و ها و تمدنها از این قابلیت برخوردار است که در جهان امروز بتواند خود را با پیشرفت های فناورانه سازش داده و هویت متکثر خود را حفظ کند. جهان در پی یافتن راهی برای مدیریت تکثر فرهنگی است و ما چند هزار سال است داریم این تکثر را مدیریت می کنیم. حال اگر گروهی با هر گونه پیشینه و ادعای فکری و علمی بیایند و مدعی شوند که ما باید غرب را با همه دستاوردهایش که بخش بزرگی از آن خود ما، از آن بین النهرین و از آن تمدن اسلامی است، کنار بگذاریم و فقط از خودمان استفاده کنیم و یا درست برعکس ادعا کنند که ما هیچ چیز در چنته نداریم و باید همه چیز را از روی دست غربی ها تقلید کنیم، بدون شک هر دو گروه یا آگاهانه یا ناخودآگاهانه د رجهت تخریب تمدنی و فرهنگی این پهنه و مردمانش گام بر می دارند و با پراکندن این سخنان خواسته و ناخواسته دیگران را نیز در این راه می کشانند.

برخی کارشناسان می گویند دسترسی ایرانیان به ابزار های جدید ارتباطی لجام گسیخته بوده و نتایج وضعیت جدیدی که در آن قرار گرفته اند قابل پیش بینی نیست. عنوان می شود بسیاری از ما فرهنگ استفاده از ابزار های جدید ارتباطی را نداریم و یا اینکه اساسا اینکه در بسیاری موارد استفاده از این ابزار ها سنخیتی با نوع زندگی ما و جامعه ای که در آن هستیم ندارد. برای مثال استفاده از شبکه های اجتماعی در ایران شیوه خاص خود را می طلبد. از طرفی برخی فعالیت ها در این شبکه ها در ایران جرم تلقی می شود، حال آنکه در خارج از کشور اینطور نیست. نمونه بارز آن انتشار عکس هایی است که با قوانین ما مغایرت دارند. برخی می گویند نتیجه این وضعیت زاده شدن فرانکشتاین هایی در جامعه و فرهنگ ماست. آیا فرانکشتاین زاده می شود و اگر جواب مثبت است، چه پیامد هایی دارد؟

فناوری های جدید از قرن نوزده و انقلاب صنعتی و به ویژه از نیمه قرن بیستم جهانی را به وجود آورده که نقاط مختلف آن از یکدیگر تفکیک پذیر نیستند، بنابراین نمی توان گفت که ما تافته جدا بافته هستیم و می خواهیم برای خودمان در یک جزیره زندگی کنیم و کاری به کار دیگران نداریم و آنها هم کاری به کار ما نداشته باشند. این را ما اصطلاحا سیاست درهای بسته می نامیم، یعنی یک فرهنگ همه درها را به بیرون از خودش ببندد، اما آلترناتیو این وضعیت آن نیست که بگوییم ما و دیگران نداریم و هیچ مرز و تمایزی وجود ندارد. این را هم می گوییم سیاست درهای تمام باز که به اندازه مورد اول هم خطرناک است و هم خوشبختانه، ناشدنی. آنچه هر فرهنگی نیاز بدان دارد این است که بتواند هویت های متکثر خود – و نه هویت یگانه و واحد خیالین خود – را به صورت انعطاف پذیر تعریف کرده و مرزهای درونی و برونی خود را به شکلی باز هم انعطاف پذیر، ترسیم کند. این مرزها باید به حدی باشند که ایجاد هویت کنند تا مبادله ممکن باشد، اما نباید آنقدر سخت باشند که خصوصیت اصلی شان تاثیرناپذیری و عدم توانایی ایجاد ارتباط با بیرون باشد. هر فرهنگی اگر مبادله های درونی و بیرونی خود را از یاد ببرد، نابود خواهد شد، اما هر فرهنگی اگر حد و ضابطه و مرزهایی برای معنا دادن به این مبادلات نداشته باشد، نیز شرایط بازتولید خود را از میان برده و رو به فنا خواهد رفت. بنابراین گمان ما آن نیست که ایرانیان یا مردمان هر فرهنگ دیگری نتوانند با فناوری های جدید رابطه ای مناسب برقرار کنند و یا حاصل رابطه شان زاده های هیولایی باشد. اگر چنین شود – که بسیار شده- بدون شک مشکلاتی بوده که باید آنها را یافت و حلشان کرد . این ربطی به مناسبات ذاتی فرهنگ ها ندارد. و باز هم تکرار می کنم فناوری هایی که امروز در جهان وجود دارند و در آینده وجود خواهند داشت، هیچ گونه تفکر و راه حل و سازوکاری را جز به صورت جهان محلی (global) ممکن نمی کند، تفکیک کردن فناوری ها و مثلا تقسیم کردنشان بر اساس منطقه و فرهنگ و زبان و غیره امکان پذیر نیست. هر چند استفاده از آنها درون یک فرهنگی یا بین فرهنگ ها می تواند بسیار متفاوت باشد. برای نمونه موتوریزه کردن شهرها یعنی استفاده گسترده از وسایل حمل و نقل موتوریزه، برای جا به جایی در آنها به نسبت استفاده از پیاده روی یا از ابزارهای با منشا نیروی انسانی (دوچرخه) به مدیریت های شهری و امکانات اقلیمی و بساری نکات دیگری بستگی دارد، و نمی توان حکم کلی داد. ممکن است در یک فرهنگ واحد با فاصله دو محله از یکدیگر ، در یکی از آنها یک فناری و در محله دیگر فناوری دیگری باشد که به نیازهای ما پاسخ دهد. عقلانیت حکم می کند که ما نیازهای خود رابشناسیم و این نیازها را صرفا بر اساس رفاه مادی تعریف نکنیم، بلکه رفاه و آسودگی و آسایش معنوی خود را نیز در نظر بگیریم و سپس دست به انتخاب هایی عقلانی از فناوری ها بزنیم. و همیشه البته، این نکته پایه ای را در نظر داشته باشیم که انتخاب های ما نباید منشا اختلاف های حاد ِ درون فرهنگی یا برون فرهنگی بشوند وگرنه آسیب این اختلاف ها به خودمان برخواهد گشت. با زور هر کاری می شود کرد، اما پی آمدهای زور نیز اجتناب ناپذیر هستند و امروز مثل همیشه، عقلانیت است که ما را وامی دارد که بدون تامل به سراغ ابزارهای زور که گاه ساده ترین راه حل های به نظر می رسند یا راه حل های آمرانه نرویم و بیشتر سعی کنیم مردم و جامعه را درک کنیم تا اینکه درک خود را به آنها تحمیل کنیم.

برخی با به کار بردن کلید واژه «تنزل فرهنگی» بر این مساله بدبینانه تاکید می کنند که فرهنگ در جامعه ما سمت و سوی قهقرایی دارد و همه چیز به سمت سطحی شدن پیش می رود. این مساله تا چه حدی صحت دارد و چرا در جامعه شاهد تنزل جایگاه امور متعالی و در عوض گرایش به برخی مصنوعات فرهنگی سطح پایین هستیم؟
به نظر من از زمانی که ما در جامعه خود به گرایش های سرمایه داری نولیبرال و مصرف گرایی و اشرافی گرایی ها در سبک زندگی دامن زدیم (در دوره جدید از دهه ۱۳۷۰ به این سو) دیگر قادر نبوده ایم که در برابر این روند نزولی چندان مقاومت کنیم. در جامعه ای پول راحت و بدون زحمت که حاصل معاملات و کلاه برداری ها و رانت خواری ها و فساد است ، به شکل گسترده به گردش در بیاید، نظام ارزشی به شدت مادیت محورشود یعنی برای افراد بهترین ها، کسانی باشند که پول دار تر و صاحب مال و مادیات بیشتری باشند، و سپس در کنار این فرایند، انتظار نداشت که فرهنگ و نظام های ارزشی سقوط نکنند. نولیبرالیسم و مصرف گرایی سم و زهری بوده اند که در جامعه جاری شده اند. اما منشا این امر را من فقط از تن دادن به رویکرد قدرت های بزرگ غربی نمی دانم، زیرا در غرب نیز چه بسیاری از مردم هستند که از اینگونه ارزش یابی ها فاصله گرفته اند، اینکه ما بدترین پدیده های غرب را تقلید می کنیم و چشمان خود را عامدانه بر همه ارزش های آن می بندیم، مشکل خودمان است نه مشکل غرب. بنابراین، بهتر است به خودمان بیاییم و مسائل را تجزیه و تحلیل کنیم از خود کم بینی ها و خود شیفتگی ها فاصله بگیریم و واقعیت را آنطور که هست ببینیم و برای مشکلات خود راه حل های مناسب بیابیم. امروز به نظر من بزرگترین دشمنان جامعه ایران، از یک سو اقتصاددانان نولیبرالی هستند که برای این جامعه نسخه های ورشکسته اقتصادهای غربی در بدترین الگوهای تخریب شده آن (ایالات متحده) را می پیچند و از سوی دیگر، نوپان ایرانیست ها و نوباستان گرایانی که با عنوان های خوش نام ملی گرایی و ایران دوستی در حال تبلیغ باز هم الگوهای غربی راست افراطی هستند؛ همان الگوهایی که به شدت در غرب اسلام هراس رو به رشد هستند. این دو گروه خواسته و ناخواسته، متوجه نیستند که موفقیت نولیبرالیسم در جامعه ایران یعنی یک فاصله طبقاتی وحشتناک و عامل تنش های بزرگ اقتصادی و اجتماعی و رشد ملی گرایی افراطی و باستان گرایانه، یعنی دامن زدن به تفرقه میان هویت های ایرانی چه بین هویت های پیرامونی (محلی ، قومی و عیره) و هویت مرکزی و چه میان خود آن هویت های پیرامونی با یکدیگر. مشکل در این مسائل است و نه در فناوری ها ولو مدرن ترین آنها.

گاهی نسل ها با آرمان هایشان دسته بندی می شوند و در نهایت برای بسیاری از افرادی که خود را متعلق به یک نسل می دانند آرمان هایی که داشته اند باعث مباهات است. آرمان نسل جدید در ایران (دهه هفتادی ها) چیست؟ گاهی عنوان می شود این نسل تفاوتی اساسی با دیگران دارند و آن این است که آرمان نخواه هستند. آرمان نخواه بودن نهایتا چه وضعیتی را برای نسل جدید و آیندگان ایجاد می کند؟

بدون شک چنین است همه جوامع انسانی نیاز به اتوپیا ها یا آرمان هایی دارند. یعنی نیاز به معنایی برای زندگی شان. ما در دهه ۱۹۵۰ آرمان گرایی انقلابی را داشتیم که در پی از میان بردن استبداد ی بود که جامعه را از کار انداخته بود و آن را با جنون قدرت و ثروت خود به سوی قهقرا می برد و حاصل انقلاب اسلامی بود که چشم اندازهای زیادی را برای ما گشود. در دهه ۶۰ نیز شاهد آرمان گرایی های ایثار گری برای حفظ انقلاب بودیم که حاصل آن پیروزی در جنگ تحمیلی و به قدرت رسیدن ژئوپلیتیک ایران در منطقه و در جهان بود و باز هم باز شدن چشم اندازهایی جدید برای رشد فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی برای ما. اما از دهه ۱۳۷۰ تا امروز آرمان های این نسل ها گم شده است، و چشمشان صرفا به دست دیگران دوخته شده است و به جای آنکه از آنچه با پیروزی انقلاب و با دموکراتیزه شدن نسبی فضا به وجود آورد و پیروز ی در جنگ با ایجاد شرایط استقلال ژئوپلیتیکی، برای ما ایجاد کرد را مورد استفاده قرار بدهند و جامعه ای بهتر در خدی که می توان، بسازند، دائما حسرت وضعیت دیگرانی را می خوردند که در بحران هستند و انتظارشان این است که در نقاط مثبت و پیشرفت هایی که آنها داشته یا دارند ما یک شبه ره صد ساله را برویم. شکی نیست که اروپا و آمریکا شاهد بسیاری از موفقیت ها و موقعیت های مطلوب هستند، اما نه تنها بخش بزرگی از این موفقیت ها به قیمت غارت استعماری جهان و فرو پاشی حکومت های دموکراسی در کشورهای دیگر به دست آ»ده است، و برای آنها وضعیت های سخت پسا استعماری را بر جای گذاشته که هنوز به شکل حادی در گیرش هستند، بلکه همه این فرهنگ ها و مردمان بهایی بسیار سنگین نیز پرداخته اند: صدها میلیون کشته در دو جنگ بزرگ جهانی تنها بخشی از این بها است. بنابراین بهتر است ما کمی عمیق تر بیاندیشیم و اندیشه های سطحی نگرانه نولیبرالی وملی گرایانه افراطی را کنار بگذاریم تا بتوانیم جایگاه خود را به خوبی تشخیص بدهیم و برای آینده خویش راه حل هایی مناسب بیابیم که بدون شک وجود دارند.

در سال های اخیر به ویژه یکی دو سال اخیر شاهد هجمه گسترده به نسل جدید و اشکال گرفتن از رفتار آنها بوده ایم. خارج از اینکه چه نقد هایی به دهه هفتادی ها وجود دارد، آیا این هجمه باعث نمی شود آنها سرخورده، منزوی و پرخاشگر شوند؟

این گونه رفتارهای آمرانه با نام دفاع از ارزش های اخلاقی انجام می گیرند، اما در واقع بدترین نوع تهاجم به ارزش های اخلاقی و دینی ما هستند. در تاریخ اسلام و در تاریخ عرف ایرانی ، جز دوره هایی که همزمان با سقوط تمدنی و اخلاقی ما بوده اند، ما رفتارهای آمرانه و زورگویانه ای به این شکل نداشته ایم. مگر نظام اخلاقی و دینی، خلاف سعادت و خوشبختی انسان ها را می خواهند که نیازی به آن باشد که آنها را به شکل آمرانه به افراد تحمیل کرد. از این لحاظ به نظر من این گونه رفتارها یا ناآگانه انجام می گیرند و حکایت دوستی ِ خرس های ابله هستند و یا آگاهانه که مصداق روشن اراده ای بیرونی و یا درونی برای از میان بردن دو گروه دستاورهایی هستند که در بالا به آنها اشاره کردم؛ یکی دستاوردهای دمکراینک و عدالت طلبانه انقلاب ۱۳۵۷ و دیگری دستاورهای استقلال ژئوپلیتیکی و ملی ایران، در فراسوی گفتمان های سطحی و اغلب ریاکارانه ای که این رفتارها را که مسئولان کشور از بالاترین تا پایین ترین رده ها هر روز در حال تقبیح و نفی آنها هستند، توجیه می کنند، باید منافع مادی حاصل از انزوای ایران را دید و همچنین خدمت به دشمنان بزرگ نظامی گرا یعنی قدرت های بزرگ پسا استعماری که نه رشد و شکوفایی و توانمندی اقتصادی و اجتماعی ایران به سودشان است و نه استقلال ژئوپلیتیک ایران. به نظر من تنها راه گسترش اخلاق و دین و حمایت و ضمانت دادن به آنها در برابر همه کسانی که در پی نابودی شان هستند، بالا بردن دائم آزادی های فردی و اجتماعی و فاصله گرفتن از تمام رفتارهای آمرانه، سخت گیرانه، ریاضت کشانه و زور گویانه و حذفی است، تنها با رفتارهایی که بتوانند تحمل و بردباری و اعتماد همه نسبت به همه را در جامعه بالا ببرند ما شانس آن را خواهیم داشت که نظام های ارزشی و اخلاقی و آرمان گرایانه ای که دستاورهای آزادی و استقلال را برایمان به ارمغان آورده اند، را تکرار کنیم. با فاصله گرفتن هر چه بیشتر از شکل گرایی و ریا و تزویر و نمایش دادن های اخلاق ، و به حداکثر رساندن اخلاق و دین و تقوا و آزاد منشی و بردباری و زندگی ساده و سالم در عمل که کاری بسیار سهل تر از رفتارهای زورگویانه و آمرانه و راه حلی مطمئن برای بیرون کشیدن جامعه از قهقرای فساد اخلاقی و مالی و کژ رفتاری های اجتماعی و اقتصادی و سایر آسیب ها است.

نهاد های تصمیم گیر و رسانه های فراگیر در ایران اغلب عقب تر از تغییرات اجتماعی هستند. برای مثال در سبک موسیقی که تلویزیون از آن حمایت می کند با آنچه افراد به ویژه جوانان می پسندند تفاوت های اساسی وجود دارد. این عقب افتادگی چه پیامد هایی دارد و شکافی که به نظر هر روز هم بیشتر می شود نهایتا چه مسایلی پیش می آورد؟

دلیل آن است که این نهاد ها و به ویژه رسانه های دولتی، اغلب به وسیله کنشگرانی اداره می شوند که به راه حل اول یعنی رفتارهای آمرانه باور دارند و همین نیز باعث شده که امروز ایران جزو کشورهایی باشد که بیشترین نفوذ را از رسانه های برون مرزی خود می پذیرد. میزانی که ماهواره و شبکه های ایرانی غیر ملی یعنی خارج از مرزها و طبعا خط گیرنده از دیگران بر جامعه ما دارد، فکر نمی کنم چندان نمونه مشابهی در جهان داشته باشد . رادیو و تلویزیون ما، تقریبا به طور کامل اثر خود را بر جامعه از دست داده است. و سیاست هایی را دنبال می کند که معلوم نیست چه حاصلی جز ایجاد انگیزه برای تماشای بیشتر تلویزیون های بیگانه دارد. نظام سینمایی رسمی و غیر دولتی ما نیز در حال عرضه سخیف ترین محصولات است چه به صورت نوعی جدید از فیلمفارسی های متعارف یا از آن بدتر فیلمفارسی هایی با رنگ و لایه و ادعایی روشنفکرانه و یا عرضه محصولاتی که جز برخی از آنها با عنوان «اجتماعی»، شامل به نمایش گذاشتن هرزه وار، وقیحانه و حقیرانه بدبختی ها و گرفتاری های مردم است تا از این و آن جشنواره جایزه بگیرند، و البته این کار را افتخاری می دانند و نوعی هنر که قاعدتا ادعای هنری نظیر نو رئالیسم ایتالیای بعد از جنگ را دارد، اما در آنها هیچ اثری از انسانیت، از امید، از عواطف انسانی نیست و زشتی را به مدلی برای فروش و گیشه در آورده اند که اینهم یک گرایش نولیبرالی است که در آن سود همه چیز را توجیه می کند. برای این مدیریت های نامناسب فرهنگی، البته راه حل هایی وجود دارند، اما نه راه حل هایی از آن دست که می بینیم که بیشتر نوعی آینه وار از همان حرکات را در جهت معکوس انجام می دهند و انتظار معجره دارند اما نتجیه شان از پیش روشن است: افزایش و ترغیب هر چه بیشتر مردم به آن محصولات سخیف و متعارف وجلوه دادن آنها و حتی ارزش دادن هنری و اجتماعی به آنها. در زمینه موسیقی هم همین وضعیت را می بینیم، کنسرت ها با دلیل و بی دلیل لغو می شوند، آنجا که با موسیقی ارزشمندی این کار بشود، این را به حساب بی فرهنگی ممنوع کنندگان می گذارند و آنجا که با موسقی شاید سخیفی این کار بشود، از آن موسیقی، یک قربانی تقدس یافته ساخته شده و ارزشش را بیهوده بالا می برند؛ هر بار یک سخنرانی شاید بی ارزش لغومی شود، محتوای آن و فرد سخنرانی کننده بی دلیل بالا می رود، و هر بار یک سخنرانی ارزشمند به شکلی آمرانه تحمیل می شود، دیگر کسی توجهی به ارزش محتوای آن ندارد و همه آمرانه بودن را حمل بربی ارزش بودنشمی کنند. وضعیت به گونه ای است که امروز می بینیم برخی «ممنوع» القلم و تصویر و رسانه و جشنواره شدن، به نوعی برند تبدیل شده است و این یعنی اوج سازوکارهای تخریب کننده نقاط و نشانه های تشخیص و بافتن راه درست و تشخیص فرهنگی مناسب در یک جامعه.

این گفتگو با روزنامه آرمان ۹ خرداد ۱۳۹۵ انجام شده است.

فایل پی دی اف

http://www.armandaily.ir/fa/Main/Page/1184/7/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C