گویی فروپاشی زبان و عقل، دست کم به شکلی مقطعی، زبانی هذیان وار می آفریند و گویی هذیان گویان باید برای هذیان گویی هایشان به عاقلان و دانایان پاسخی داشته باشند وگرنه به حاشیه رانده می شوند و از دایره عقل و شعور ( و لزوما جامعه) حذف خواهند شد: شاید هم هذیان، حاشیه امنی باشد در کنار عقلی کشنده عقل در خلوت خود شیفته و در پیله ضمانت یافته ای که برای خود ساخته و پرداخته است، احساس آسایشی رخوت آور می کند و گمان بر آن دارد که این پیله از جنس خود ِ عقل است، حال آنکه شاید و اغلب، این حاشیه امن و لایه سرسختی که از عقل حفاظت می کند از جنس خشونت و سلطه، از جنس تظارت و مجازات، از جنس فرو کاستن و فرو کاسته شدن و از جنس بردگی خود خواسته ای است که به سلسله مراتبی از بردگی های پی در پی دامن می زند و ضمانت نهایی آن چیزی نیست جز خشونت سخت و بی پرده ای که به بی رحمانه ترین شکلی خود را می نمایاند. در اینجا است که جنون شاید تنها راه رهایی برای گریز نه تنها از قربانی شدن در فرایند بردگی عقل – زبان برای خود ، بلکه گریز از اعمال زور و خشونت بر دیگری باشد. راه گریزی، اما، که می تواند بدون بازگشت باشد. گریز از عقل و خشونت می تواند گریزی از جامعه برای همیشه به شمار بیاید و بازگشت به قلب طبیعت ، به زهدانی سیاه که هرگز در پی خود زایشی نداشته باشد. جایی بیشتر شبیه به گوری عمیق تا دایره ای تاریک از حیات در انتظار فرا رسیدن نور و زندگی. انسان در این میان، سرگشته و قربانی نهایی است، میان عقل قاطعیت یافته اما بی رحم و غیر قابل دفاعی که خود ساخته است و هذیان جنون واری که وی ر ا درون طبیعت فرو می کشد و از زبان، معنا، عقلانیت، استدلال ، حافظه نسبت به گذشته و امید نسبت به آینده، محروم می کند تا در نهایتا ز او یک «شیئی» ساخته شود.
ستون مشترک انسان شناسی و فرهنگ و روزنامه اعتماد
نوشتههای مرتبط
این مطلب در روزنامه اعتماد به تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۳۹۲ منتشر شده است.