اقتصاد سیاسی چیست؟ اقتصاد سیاسی بخشی از دانش اقتصادی است که به رابطه میان سیاست و اقتصاد به ویژه در زمینه نقش قدرت در تصمیمگیریهای اقتصادی میپردازد. اقتصاد سیاسی عبارت است از بررسی جریانهای اجتماعی و نهادینی که از راه آنها گروههای معینی از طبقات پر نفوذ اقتصادی- سیاسی، تخصیص منابع تولیدی کمیاب را در حال و آینده، در راستای منافع خود مهار میکند.
در اقتصاد سیاسی، کیفیت توزیع جغرافیایی سرمایه، درآمد، خدمات، سهم بخش دولتی و بخش خصوصی در برنامههای اقتصادی و امر توسعه، تخصیص منابع، نابرابری میان شهر و روستا و وضع قوانین اقتصادی، همه در ارتباط با هم، سازمان تولید یک کشور را به وجود میآورند و هدف این سازمان تولید را نیز اقتصاد سیاسی تعیین میکند.
نوشتههای مرتبط
برای درک رویکرد اقتصاد سیاسی به مسئله توسعه شهر ابتدا باید نشان دهیم که انباشت سرمایه چیست و چه ارتباطی با شهر و توسعه دارد.
کارل مارکس و فردریک انگلس، گرچه توجه چندانی به مقوله ی شهر نداشته اند، اما عمق دیدگاه نظری شان بر این اصل مبتنی است که شهر نیز همچون سایر محصولات ساختارهای اجتماعی، تابعی است از فرایند در هم تنیده انباشت سرمایه، و مبارزه طبقاتی. این دو فرایند باعث شکل گیری تقسیم کار تولیدی و اجتماعی می شوند، و زیست شهری یکی از تبلورهای این فرایندهاست. برای مثال این دو غلبه ی شهر بر روستا را محصول شیوه ی تولید سرمایه داری می دانند. بنابراین در اندیشه ی این دو، شهر نه به مثابه ی یک علت، بلکه به مثابه یک شرط و زمینه دارای اهمیت است.
از دیدگاه مارکس انباشت سرمایه، محصول تبدیل ارزش اضافی به سرمایه است. یا به عبارت دیگر هنگامی که تولید در هر روابط اقتصادی( چه اقتصاد بازار و چه اقتصاد تحت فرمان برنامه) بتواند ارزش اضافی تولید کند و کل این اضافه ارزش یا بخشی از آن را در چرخه بازتولید و به منظور گسترش آن به کار گیرد، در آن صورت انباشت سرمایه تحقق یافته است. مارکس با وامگیری از واژههای اقتصاددانان کلاسیک نظری واژههای «سرمایه ثابت» و «سرمایه متغیر» مفهوم نظری خاصی را وضع میکند که به کمک آن میتوانیم توسعه سرمایهداری و به خصوص اشکال فضایی و کالبدی آن را درک کنیم. مارکس معتقد بود در پروسه افزایش انباشت سرمایه، ابزار تولید تکامل پیدا میکند و از ره گذر این تکامل نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر افزایش مییابد.
سرمایهدار برای آغاز کار خود ناچار است سرمایهاش را به دو بخش تقسیم کند. یک بخش صرف خرید ماشینها، ساختمانها، مواد خام و دیگر مصالح و مواد لازم میشود. این بخش از سرمایه حین تولید، ارزش خود را حفظ میکند. به این معنا که ارزش مواد خام به طور کامل به کالا منتقل میشود و در حالی که ماشینها، ساختمانها و دیگر وسایل و مصالح هر یک بخشی از ارزش خود را به کالا منتقل میکنند و بدین ترتیب ارزش خود را حفظ میکنند. به همین دلیل نیز آنها را سرمایه ثابت میخوانند. از سوی دیگر، ارزش آن بخش از سرمایه که به نیروی کار تبدیل میشود، حین فرایند تولید دستخوش تغییر میشود. این بخش هم ارزش معادل خود را به وجود میآورد و هم مقداری ارزش اضافی ایحاد میکند که ممکن است متغیر و بر حسب موقعیت کم یا زیاد باشد. این بخش از سرمایه دائماً از یک مقدار ثابت به مقدار متغیری تبدیل میشود و از این رو مارکس آن را بخش متغیر سرمایه مینامد.
در واقع با انباشت سرمایه، شیوه تولید خاص سرمایهداری و انباشت سرمایه رشد میکند. این دو عامل اقتصادی بر حسب رابطه انگیزش مرکبی که نسبت به یکدیگر عمل میکنند، موجب بروز تغییر در «ترکیب فنی سرمایه» میگردد و از آن راه، سرمایه متغیر همواره نسبت به سرمایه ثابت آن کوچکتر و کوچکتر میشود
پس اگر سرمایه و سرمایهداری بخواهد تکامل و تداوم یابد، ناگزیر است فرایند انباشت سرمایه را تجربه کند:
انباشت اولیه سرمایه = < اضافه ارزش = < انباشت سرمایه = < ارزش اضافه بیشتر
<= انباشت سرمایه بیشتر = < افزایش نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر.
سوال اینجاست که چه ارتباطی بین انباشت سرمایه و توسعه اقتصادی میتواند وجود داشته باشد؟
انباشت سرمایه به مازاد اقتصادی میانجامد و هر اقتصادی برای توسعه به آن احتیاج دارد، بدون پدید آمدن مازادی که بتواند برای مقاصد پیشرفت کلی اجتماعی به کار رود، توسعه تمدن متصور نیست. در مفهوم مارکسی، ارزش مازاد آن بخش از کار است که به سرمایهگذار تعلق میگیرد. به تعبیر خود مارکس کار به دو بخش تقسیم میشود. بخشی از آن کار اضافی و بخش دیگر کار اجتماعاً لازم که برای رفع مایحتاج زندگی کارگر است. از نظر مارکس ارزش مازاد ایجاد شده همان کار اضافی است. بنابراین انباشت سرمایه موقعی حاصل میشود که مازاد اقتصادی یا پساندازی در جامعه وجود داشته باشد. بدیهی است پسانداز بیشتر به سرمایهگذاری بیشتر و در نتیجه به انباشت سرمایه سریعتر منجر میشود.
از بدو پیدایش، شهرها از طریق تمرکز جغرافیایی و اجتماعی تولید اضافی به وجود آمده و گسترش یافتند بنابراین توسعه شهرها پدیدهای طبقاتی است. روابط حاکم بر شهر و روستا در کلیت خود بازتاب همان روابط سلطه طبقاتی است. از آن رو که توسعه شهری وابسته به بهکارگیری تولید اضافی است، ارتباط نزدیکی میان توسعه سرمایهداری و توسعه شهری بهوجود میآید.
برای فهم ارتباط بین انباشت سرمایه و گسترش شهر به مفهوم سرمایه ثابت برگردیم. سرمایه ثابت وسایل تولید از قبیل ساختمان، کارخانه، ماشین آلات و.. را در برمیگرفت. محیط ساخته شده شهری، یک کالای پیچیده متشکل از عناصر مختلف بیشماری است- راهها، کانالها، لنگرگاهها، کارخانهها، انبارها، مجاری فاضلاب، ادارات عمومی، مدارس، بیمارستانها، خانهها، دفاتر، مجاری فاضلاب، فروشگاهها و غیره- که هر یک از آنها در شرایط و طبق قوانینی کاملاً متفاوت ایجاد میشوند…و به عنوان مجموعهای در ارتباط با فرایندهای انباشتگر تولید، مبادله و مصرف عمل میکنند. نخستین مولفهای که به تمرکز جغرافیایی سرمایه ثابت کمک میکند، صرفهجویی به منظور دستیابی به سود یا کارآمدی بیشتر سرمایه است. صرفهجوییهای مقیاس (صرفهجویی داخلی بنگاهها) و صرفهجوییهای تجمع (صرفهجویی خارجی بنگاهها) از جمله این صرفهجویی هاست. در صرفهجویی داخلی، بنگاهها با افزایش مقیاس تولید یعنی افزایش سرمایه ثابت، امکان سودمندی تولید و کارآمدی سرمایه را افزایش میدهند. در صرفهجوییهای تجمع نیز که عموماً در شهر تحقق مییابد، بنگاهها میتوانند از مواهب همجواری با دیگر بنگاههایی که با آنها به گونهای بده بستان اقتصادی دارند، سود بیشتری نصیب بنگاه خود کنند. در اینجا نیز عامل سودمندی تجمع بنگاهها، موجب تمرکز جغرافیایی هر چه بیشتر سرمایه ثابت میشود. در واقع صرفهجوییهای اقتصادی عوامل اصلی در قطبی شدن و تمرکز جغرافیایی سرمایه ثابت و یا اشکال ساخته شده شهری است. دومین مولفهای که به تمرکز جغرافیایی سرمایه ثابت کمک میکند در واقعیتی نهفته است که مارکس آن را ترکیب فنی سرمایه یا روند روز افزون نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر مینامد. این خصوصیتِ ذاتی در روند بازتولید گسترش یابنده، موجب میشود تا هر چه بیشتر اشکال فیزیکی، ساخته شده و غیر منقول سرمایهگذاری با روند صنعتی شدن مدرن، افزوده گردد. چرا که دائماً بر میزان نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر در فرایند رشد و تکامل سرمایهداری افزوده میشود .
بین شهر و انباشت سرمایه دو گزینه متفاوت ممکن است اتفاق بیفتد. یا شهر کل مازاد استخراج شده را به سطوح بالاتر انتقال میدهد و از این طریق شهر و پیرامون آن را از انباشت سرمایه محروم میسازد و یا اینکه لااقل بخشی از مازاد به دست آمده در شهر و پیرامون را انباشت میکند.
همچنین در ابعاد جهانی طرفداران دیدگاه اقتصاد سیاسی بر این باورند که فرایند ادغام اقتصاد کشورهای جهان سوم در اقتصاد آزاد جهانی و نفوذ سرمایهداری صنعتی غرب، تغییر ساختاری بنیادین به حساب میآید که شرایط تولید در جهان سوم را از اساس دگرگون ساخته، سبب جابجایی عظیم جمعیت و تمرکز آن در نقاط شهری معدود میشود و محرک اساسی مهاجرت از روستا به شهرهای مسلط و مقدم تلقی میگردد. بنابراین مساله را باید فراتر از بحثهای متداول در زمینه دافعههای روستا و جاذبههای شهر بررسی کرد. بلکه فعال شدن دافعههای روستایی و شهرهای کوچک و جاذبههای شهرهای مقدم و مسلط نه علت، بلکه خود معلول ادغام اقتصاد جهان سوم در اقتصاد آزاد جهانی و نفوذ سرمایهداری، آنهم در شرایط سلطه به شمار میرود، که از علائق سیاسی و اقتصادی شرکتهای فراملیتی نشات میگیرد.
مناسبات روستایی- شهری نیاز به شناخته شدن در بستر گرایشهای جهانیسازی دارد، یعنی که این مناسبات را در قالب سیستمهای گسترده جهانی، تولیدی، مالی و تجاری و بازار نیروی کار باید مورد بررسی قرار داد.
بنابراین با استفاده از دیدگاه اقتصاد سیاسی میتوان ماهیت گسترش شهر را توضیح داد. بدیهی است که ما تنها به رویکرد اقتصاد سیاسی که تحلیلی کلان و ساختاری است پرداختیم و در گسترش شهر سایر عوامل مثل عوامل فرهنگی، سیاسی، .. نیز دخیل هستند.
منابع:
کارل مارکس، زندگی و دیدگاههای او. نوشته مرتضی محیط، کتاب سوم: تحقیقات اقتصادی، نشر دات، تهران،
شهر و انباشت سرمایه، نوشته ناصر عظیمی، نشر نیکا، تهران.
عدالت اجتماعی و شهر، نوشته دیوید هاروی، ترجمه فرخ حائری و دیگران، شرکت پردازش و برنامه ریزی شهر تهران.
فضا و نابرابری اجتماعی، نوشته عماد افروغ، انتشارات دانشگاه تربیت مدرس، تهران
ایمیل نویسنده:
hesam.manaheji@ut.ac.ir
صفحه نویسنده در انسانشناسی و فرهنگ:
http://www.anthropology.ir/node/23869