انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تکثر رسانه ها

امبرتو اکو برگردان عاطفه اولیایی

چند ماه پیش تلویزیون امکان دیدن اثری کلاسیک را که با تحسین، علاقه و احترام از آن یاد می شود برایمان فراهم کرد؛ منظورم ادیسه ۲۰۰ (‌ اثر کوبریک) است. پس از دوباره دیدن آن با دوستان صحبتی داشتم. برخوردعا متفاوت بود و اغلب احساس سرخوردگی می کردند.

این فیلم که چند سال پیش با فنون خارق العاده و ابداعات تصویری همه را مسحور کرده بود این بار به نظر تکرارخسته کننده ی آنچه بود که قبلا هزار ها بار دیده بودیم: درام یک کامپیوترِ بدگمان. با وجودی که دیگر شگفت انگیز نبود، توجهمان را جلب کرد. صحنه ی میمون ها درابتدای فیلم هنوز قطعه ای بسیار هنری است، ولی آن ریز‌ـ‌ سفینه های آیرودینامیکی ( که نوع پلاستیکی شان، مدت هاست در جعبه ی اسباب بازی های فرزندانمان که حالا دیگر بزرگ شده اند، خاک می خورد) و نیز تصاویر آخر فیلم پر زرق و برق و بدون محتوی است ( گزاره هایی گنک و شبه‌ ـ فلسفی مبهم که هرکس هر چه بخواهد از آن می فهمد) و بقیه هم که موسیقی است.

با این حال کوبریک را نابغه ای نوآور می شماریم. و نکته ی پر اهمیت درست همین است: رسانه ها همه از یک طایفه اند اما بری از خاطره ( دو ویژگی ناهمساز). هم طایفه اند زیرا که هر اختراع جدید باعث نوآوری های جدید دیگری است که با هم زبانی مشترک ایجاد می کنند؛ و بری از خاطره اند زیرا که وقتی زنجیره ی تقلید آغاز می شود، هیچ کس به خاطر نمی آورد آغازگر که بوده است و رییس قبیله، گیج وسرگرم آخرین نواده ی خود است. به علاوه رسانه ها قدرت فراگیری دارند، و در نتیجه سفینه ی «جنگ ستاره ها» که نسخه ی کامل تر و پیچیده تر از سفینه های کوبریک است، با بی شرمی به کوبریک آموزش می دهد، به طوری که به نظر می رسد جد بزرگوار از نوه تقلید می کند.

جالب است ببینیم چرا این روند در هنر های سنتی دیده نمی شود، چرا هنوز هنر کراواجیو[۱] را برتر از کاراواجسکی[۲] می دانیم، و دالاس را نمی توان با بالزاک اشتباه گرفت. می توان گفت که درحیطه ی رسانه ها نه نوآوری بلکه فنون تازه (که قابل تقلید و تکامل اند)، مسلط است. ولی ماجرا به این ختم نمی شود. مثلا همت ـ فیلم واندرز[۳] ـ از نطر فناوری بسیارپیشرفته تر از شاهین مالتی[۴] هوستن است، با این حال اولی را با رغبت و دومی را با ایمانی مذهبی دنبال می کنیم. بنا بر این مخاطبین با سطحی از توقع به هنر برخورد می کنند. وقتی واندرز همسن هوستن شد آیا باز فیلم هایش را با همان حرارت دنبال خواهیم کرد؟ اینجا در پی بررسی چنین سوالات مهمی نیستم، ولی فکر می کنم که نبوغ قابل تقدیر فیلم شاهین مالتی از کف واندرز رفته است. فیلم های واندرز، بر خلاف شاهین مالتی، از مدت ها پیش وارد دنیایی شده اند که روابط ناسازگاری به ناچار درآن در هم تنیده اند ، دنیایی که در آن به سختی می توان ابراز داشت سنت غنی موسیقی غرب با بیتل ها نا آشناست، جایی که داستان مصور از راه هنرعامه[۵] به موزه راه می یابد ولی هنر موزه از طریق بی فرهنگانی مانند کرپاکس Crepax، پرات Pratt، مؤبیوس Moebius و دروویه Druillet بخ جامعه راه یافته است ؛ در دنیایی که نو جوانان دو شب متوالی به استادیوم ورزشی هجوم می آورند تا شب اول به بی جیز (Bee Gees) گوش کنند، شب بعد به جان کیج (John Cage) و یا اجرایی از ساتی Satie [6]؛ و شب سوم به کتی بربریان ( Cathy Berberian) که مونته وردی ، و بیتل ها را به سبک پورسل (Purcell) اجرا می کند….

رابطه ما با کالاهای تولیدی رسانه های همگانی و نیر فرهنگ «والا» دگرگون شده است. تفاوت ها یا از بین رفته و یا کاهش یافته اند؛ اما همراه با آن، روابط زمانی (ماقبل و مابعدها)، وخطوط بازتولید نیز به هم خورده است. زبان شناسان از این وضع آگاه بوده اند ولی نه مصرف کنندگان معمولی. ما به آنچه روشنگران و فرهنگ روشنگری دهه ی ۶۰ می خواستند، یعنی عدم تولید برای (دو قطب) فرهنگ نا آموختگان و نخبگان رسیده ایم. کاهش این فاصله منقدین را شگفت زده کرده است. گلایه ی نقد سنتی به شیوه ی پژوهش جدید، یکسانی شیوه ی تحلیل از منزونی[۷] و دانلد داک[۸] است، به طوری که از یکدیگر تفکیک ناپذیرند ( که البته به شهادت نوشته ها، این دروغی آشکار است). اینان در واقع ( وبه علت عدم توجه) نمی توانند درک کنند که امروزه این تفکیک به خودی خود به علت پیشرفت هنراز بین رفته است. مثلا امروزه فرهنگ نا آموخته ای می تواند منزونی را بخواند ( حال چه اندازه آن را بفهمد موضوعی دیگر است) ولی نمی تواند داستان مصور فلز زوزه کش[۹] را (که همچون تجربیات هنری دهه های گذشته برخی مواقع پیچده، راستین نما و ملال آور است و فقط برای معدودی نوشته می شد) بخواند. این نه بهتر یا بدتر شدن بلکه به سادگی، یک دگرگونی است؛ در چنین شرایطی نقد محتاج معیارهای ارزشی جدید وشاخص هایی متفاوت با گذشته است.

جالب آن است که دانش آموزان دبیرستانی این موضوع را بهتر از ملانقطی های هفتاد ساله درک می کنند. دبیران، دانش آموزی را که بتمن[۱۰] می خواند به تنبلی متهم می کنند ـ و شاید هم دانش آموز به دلیل خواندن بتمن و مؤبیوس (و ‌تفاوت این دو مانند تفاوت بین باربارا کاوتلند و آوی کوپتن ـ بورنت است)‌ و سیدارتای هرمان هسه درسش را نمی خواند ـ ولی سیدارتای هسه برای این دانش آموز به مثابه توضیح و تشریح کتاب « ذن و هنر نگاهداری از موتورسیکلت » است [۱۱]. به نظر می رسد دیگر موقعش رسیده باشد که مدارس برنامه های درسی خود را بازبینی کرده و در باره ی آن که چه شعر است و آن چه غیر از آن، غور کنند.

مدارس و اجتماعات (و نه فقط جوانان) باید راه برخورد با رسانه ها را بیاموزند. هر آنچه در باره ی دهه های ۶۰ و ۷۰ اظهار شده بود باید بازبینی شود. در آن زمان قربانی رسانه هایی بودیم که بر اساس رابطه شان با مراکز قدرت عمل می کردند: فرستنده ای مرکزی که از نظر سیاسی و اقتصادی در دست صاحب اختیاران بود، با برنامه ی سیاسی و ایدئولوژیک مشخص، پیام هایش را با استفاده از فناوری مناسب ( مانند امواج، سیم، صفحه ـ تلویزیون و…. ‌ـ‌ فیلم و یا برنامه های تلویزیونی،‌رادیو، و صفحات مجلات)‌ به مخاطبین، یعنی قربانیان ایدئولوژی القایی، می فرستاد. کافی بود به مخاطبین بیاموزیم که پیام ها را ‌«بخوانند»، آن ها را نقد کنند، و شاید در آن صورت به عصر آزادی تفکر و آگاهی وتوانایی تحلیل می رسیدیم … این یکی دیگر از رؤیا های جنبش سال ۶۸ بود.

امروزه رادیوو تلویزیون تکثری است غیر قابل کنترل از پیام ها. مخاطبین، با استفاده ازکنترل از راه دور، مجموعه ای از پیام ها را دریافت می کنند و هر کس به خواست خود ترکیبی از آن ها می سازد. مصرف کننده از آزادی بیشتری برخوردار نیست اما مطمئنا روش آموزش آزاد و یا در قید ماندن اش دگرگون شده است؛ در عین حال دو پدیده ی دیگر آشکار شده اند: تکثر رسانه ها و رسانه به توان دو.

امروزه رسانه ی همگانی چیست؟ یک برنامه ی تلویزیونی؟ البته، اما بیایید موقعیتی نه چندان تخیلی را تصور کنیم: کارخانه ای بلوز های پولو تولید می کند ( با نقش یک سوسمار روی سینه ی آن) و آن ها را تبلیغ می کند. تا این جا روندی کاملا سنتی طی شده است. نسلی شروع به پوشیدن بلوز های پولو می کنند. فرد فرد خریداران این بلوز، با پوشیدنش و از طریق سوسمار روی سینه اش، برای آن تبلیغ می کنند، درست مثل آن که هر راننده ی تویوتا، مُبلغی بی جیر و مواجب برای تویوتاست). یک برنامه ی رئالیست تلویزیونی، جوانانی پولو پوش را نشان می دهد، پیر و جوان برنامه را می بینند و شروع به خرید پولو با نقش سوسمار می کنند زیرا که می پندارند که « جوانشان » می کند.

رسانه ی همگانی کجاست؟ آگهی های تجارتی؟برنامه ی تلویزیونی؟ بلوز پولو؟ در این مثال نه یک یا دو، بلکه سه و یا شاید تعداد بیشتری مجرای رسانه ای داریم. رسانه ها تکثر یافته اند ولی برخی از آن ها به عنوان رسانه ی رسانه و یا به زبانی رسانه به توان دو عمل می کند. در این شرایط چه کسی پیام را پخش می کند؟ کارخانه ی پولو؟ پوشندگانش؟ کسی که در باره اش در برنامه ی تلویزیونی حرف می زند؟ این امر موضوعی ایدئولوژیکی است: کافی است پیامد های این پدیده ، هدف پوشنده ی آن و کسی که در باره اش حرف می زند را بررسی کرد. اما با توجه به مجرای رسانه ای، مفهوم پیام فرستاده شده و شاید حتی اهمیت ایدئولوژیکی آن تغییر می کند. دیگر مرکز قدرت و صاحب اختیار مشخصی در این مورد وجود ندارد ( چه آرامش خیالی!). آیا آن طراحی است که به فکر این طرح جدید بلوز پولوافتاده یا آن کارخانه‌ ای (شاید در جایی دوردست) است که محقانه ‌ به فکر فروش تعداد بسیاری از آن افتاده و پولی به هم زده و در ضمن کارگرانش را نیز احراج نکرده است؟ یا آن هایی اند که به تصمیم خود این کالا را می پوشند تا تصویری از جوانی، بی پروایی و خوشبختی ارایه دهند؟ یا مدیر برنامه تلویزیونی است، که برای ویژگی بخشدن به نسلی، کارمند جوانش را مجبور به پوشیدن پولو می کند؟ یا خواننده ای است که برای تامین معاش، ضمانت پولو را قبول می کند؟ همه در آاین امر شریکند و هیچ فردی به طور مشخص مسؤل نیست: قدرت گریزپاست و دیگر نمی توان دانست چه مرجعی «برنامه ریزی» کرده است. البته برنامه ای وجود دارد ولی تعمدی نیست و بنا براین با استدلال سنتی قصد و عمد نمی تواند مورد نقد قرار گیرد. تمام استادان علوم ارتباطات را که از کتب بیست سال پیش استفاده می کنند ‌(‌منجمله خود من) باید بازنشسته کرد.

رسانه های همگانی کجایند؟ در جشنواره ها، مراسم، همایش هایی که توسط مراجع فرهنگی در باره ی امانوئل کانت سازماندهی می شود، جایی که هزاران جوان تنگاتنگ،( حتی روی زمین) نشسته اند تا به فیلسوفی که پند و اندرز هراکلیتوس را تکرار می کند گوش کنند: « شما بی فرهنگان، چرا مرا به هر طرف می کشانید؟ من نه برای شما، بلکه برای کسی نوشتم که مرا می فهمد». رسانه های همگانی کجایند؟ مثالی می زنم: از یک صحبت تلفنی خصوصی تر چیست؟‌ ولی تحویل متن یک صحبت تلفنی به دست قاضی دادگاه به چه معنی است؟ تلفنی که دقیقا به همین منظورِ ضبط شدن و رسیدن به دست قاضی، شده است، و بعد توسط شخصی در حکومت به روزنامه ها درز می کند تا بازرسی آن را مختل کنند. چه کسی پیام را ( و ایدئولوژی آن را)‌ تولید می کند؟ احمقی که نادانسته پای تلفن حرف زده است؟ یا آن که متن صحبت تلفنی را تحویل داده است؟ قاضی دادگاه؟ روزنامه؟ خواننده ای که از این بازی سر در نیاورده و با بازگویی آن به دیگران به موفقیتش کمک کرده است؟

زمانی رسانه ها ضعیف بودند، و البته، طرف مقصری هم بود وبعد صدایی پرهیزگار که مجرمین را متهم می کرد. در آن زمان، هنربدیلی بود برای کسانی که اسیر رسانه ها نبودند (چه شانسی داشتند!).

اما، أن زمان دیگر به سر رسیده است و باید از نو شروع کنیم و از یگدیگر بپرسیم چه اتفاقی افتاده است ؟

لینک ها توسط مترجم اضافه شده اند

[۱] http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AC%D9%88

http://www.bing.com/images/search?q=caravagio&qs=n&form=QBIR&pq=caravagio&sc=1-13&sp=-1&sk=#a

[۲] http://www.bing.com/images/search?q=caravaggeschi&FORM=HDRSC2

[۳] Hammett . داستان کارآگاهی که در پی حل مسأله ی قتل بازیگر زیبای چینی در سانفرانسیسکو ست

[۴] The Maltese Falcon

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%86_%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%AA

[۵] Pop art

[۶] ریک ساتی (به فرانسوی: Alfred Éric Leslie Satie) آهنگساز فرانسوی در ۱۷ مه ۱۸۶۶ در هنفلور به دنیا آمد و در ۱ ژوئیه ۱۹۲۵ در پاریس درگذشت.
ساتی مدتی نوازنده پیانوی یک کافه بود. بعضی از تکنیک‌های ساتی ممکن است بر بهترین دوستش دبوسی که دو ژیموندپدی ساتی را به صورت ارکستر درآورد تأثیر گذارده باشد. موسیقی ساتی غالباً فکاهی و هجوی با عنوان‌های غیر معمول مثل دوئت پیانو به نام سه قطعه به شکل گلابی می‌باشد

[۷]

زاد روز۷ مارس ۱۷۸۵ ـ- درگذشت ۲۲ مه ۱۸۷۳،- یک شاعر اهل ایتالیا بودManzoni

[۸] http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D8%AF_%D8%AF%D8%A7%DA%A9

[۹] http://en.wikipedia.org/wiki/M%C3%A9tal_hurlant Metal Hurlant

(ترجمه تحت اللفظی: ” فلز زوزه کش”: داستان مصور فرانسوی از داستان های علمی تخیلی و ترسناک که در ماه دسامبر سال ۱۹۷۴ توسط Jean Giraud (بهتر است به عنوان Mœbius شناخته می شود) و Philippe Druillet با روزنامه نگار، نویسنده ژان پیر نگاشته شده .

[۱۰]Batman : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%AA%D9%85%D9%86 مرد خفاشی

[۱۱] ۴ شخصیت مرکزی در کتاب
« ذن و هنر نگهداری موتور سیکلت» ، ( که شاید نماد نویسنده یعنید پیرزیک باشد)‌ دانش آموزی است بسیار متفاوت از یک دانش آموز معمولی . او به علم به عنوان یک هدف در خود (و نه به عنوان راهی برای یافتن حرفه ای) علاقه مند شده است.