دیپا کومار ترجمه نوژن اعتضادالسلطنه
تصویر: کومار
نوشتههای مرتبط
مقدمه مترجم::در مقاله حاضر که در ژوئیه سال ۲۰۱۱ در نشریه “اینترنشنال سوسیالیست ریوویو” انتشار یافته، نویسنده در دو بخش به بررسی علل و عوامل ظهور جریان اسلامگرایی سیاسی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا پرداخته است. از دید وی در طول تاریخ اسلام، مسلمانان جدایی دین از حکومت (سکولاریسم) را تجربه نموده اند و به همین خاطر با نظر متفکران جریان راست نو که اسلام و سیاست را در پیوند با یکدیگر می دانند مخالف است وی هم چنین قائل به تفکیک دو جریان میانه رو و تندروی اسلامی از یکدیگر می باشد. در بخش اصلی این مقاله کومار ریشه ظهور اسلامگرایی را در حمایت ایالات متحده و غرب از گروههای اسلامی برای مقابله با کمونیسم در طول جنگ سرد از سویی و شرایط اجتماعی و اقتصادی خاص آن زمان و شکست ایدئولوژی ملی گرایی از سوی دیگر می داند. او همچنین به نقش موثر عربستان سعودی در اتحاد با ایالات متحده و تجهیز نیروهای افراطی اسلامگرا اشاره می کند و در همین راستا به پیوند منافع امپریالیسم آمریکا با گروههایی از سنخ اخوان المسلمین می پردازد.
وی گروههای اسلامگرا را لزوما ضد امپریالیست نمی داند بلکه با تحلیل مارکسیستی خود معتقد است که پایگاه طبقاتی این گروهها “خرده بورژوازی” است و همچون سایر جریانات خرده بورژوا آنان نیز در حمایت و عدم حمایت از امپریالیسم بنا بر منافع خود در حال نوسان بوده اند. با این حال کومار با دیدگاهی منصفانه از جریانات چپ خاورمیانه و اشتباهات آنان و علل شکست شان نیز تحلیلی ارائه می دهد. وی معتقد است که در شرایط کنونی جریانات چپ منطقه می بایستی از حق تعیین سرنوشت ملتها و از گروههای مقاومت اسلامی در برابر اشغالگری امپریالیسم و همراهانش همچون اسرائیل حمایت بعمل آورند اما این حمایت را به منزله دفاع از تمامی سیاست های آن گروهها و به زعم وی سیاست های ” غیر مدرن” آنان نمی داند. نویسنده این مقاله در مورد رویدادهای اخیر خاومیانه نیز نظر خود را بیان نموده و بر این باور است که انقلابات اخیر خاورمیانه ماهیتی دموکراتیک و سکولار دارند حال آن در عمل نتایج انتخابات در کشورهای منطقه باعث به چالش کشیده شدن نظر وی شده است . با این وجود تحلیل تاریخی وی از جریان اسلام سیاسی موشکافانه بوده است. لازم به ذکر است که تمام بخش های این و مقاله و نظرات نویسنده آن لزوما بیانگر دیدگاه های مترجم این سطور نمی باشند و صرفا به منظور بیان تحلیلی تازه و از زاویه ای متفاوت در مورد علل و عوامل پیدایش جریان اسلام سیاسی مطرح شده است، مسئله ای که با وجود انقلابات اخیر خاورمیانه و پیروزی احزاب اسلامگرا نیاز به تحلیل آن بشدت احساس می شود.
دیپا کومار، استاد رشته مطالعات رسانه و از فعالان جنبش های طرفدار صلح و برابری است. اکثر مقالات و کتابهای نوشته شده توسط وی در مورد ارتباط رسانه با جهانی سازی هستند و مضمون آنها بررسی نئولیبرالیسم و امپریالیسم می باشد. او همواره مشوق مبارزات جمعی برای به چالش کشیدن نئولیبرالیسم و جبهه نئولیبرال ها بوده است. از نگاه او اگر نئولیبرالیسم را منطق اقتصادی عصر جهانی سازی در نظر گیریم، ایده “جنگ علیه تروریسم” ویژگی سیاسی عصر حاضر است. کومار هم اکنون در حال نگارش آخرین کتاب خود پیرامون رسانه های ایالات متحده، اسلام سیاسی و خاورمیانه می باشد.
****
از زمان رویداد ۱۱ سپتامبر، بحث پیرامون اسلام سیاسی به بحثی محوری در عرصه سیاست جهانی تبدیل شده است. طرح مسئله “جنگ علیه تروریسم” باعث ایجاد تغییر و تحولاتی در گفتمان رابطه اسلام و غرب شده است. از آن زمان تاکنون مقالات و کتابهای متعددی در این مورد به نگارش در آمده اند. (۱) در این میان تحلیلگران محافظه کار غربی همچون مستشرقان پیشین به تکرار این کلیشه و پیش گویی پرداخته اند که غرب بار دیگر در جنگ با اسلام خواهد بود. منطق اصلی در این نظر وجود “ما” و “دیگری” است. از دیدگاه ما (غرب) سکولار و دموکرات است در حالیکه “دیگری” گرفتار در تحجر و از این منظر این امر بدلیل پیروی “دیگری” از اسلام است. چنین دیدگاهی به بخش مهمی از ایدئولوژی و احساس جمعی مشترک در ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی تبدیل شده است. (۲)
در مقاله حاضر نخست از دیدگاه تاریخی به پدیده ای که اسلام سیاسی خوانده می شود و شرایطی که این موضوع در آن مطرح شده خواهیم پرداخت. ابتدا در مورد این نظر اشتباه بحث می کنیم که منبع سازمان های اسلامگرا را در ذات اسلام و لزوما برآمده از آن قلمداد می کند و در عوض به تفکیک دوفاکتوی میان مذهب و سیاست در اکثر جوامع مسلمان می پردازیم. بعلاوه نشان خواهیم داد که در حقیقت طی دو قرن و تا دهه های پایانی قرن نوزدهم میلادی، گرایش غالب در “جهان اسلام” بسوی سکولاریزاسیون بوده است و پس از آن ظهور اسلام سیاسی در سه دهه پایانی قرن نوزدهم بر اثر شرایط اقتصادی و سیاسی خاص آن دوران بوده است. هم چنین این شرایط چندان بی شباهت به شرایط خاصی نبوده که در بستر آنها بنیادگرایی هایی از نوع بنیادگرایی هندو در هندوستان و یا جریان راست نو در ایالات متحده ظهور کرده اند.
در این مقاله پیرامون شرایط خاص تاریخی ای که در بستر آن اسلام سیاسی ظهور نمود نیز بحث خواهد شد. مسئله ای که ارائه مدل اسلام سیاسی بعنوان یک بدیل در مقبال ملی گرایی سکولار و جریان چپگرایی از سوی ایالات متحده آمریکا، اصرار بر سلطه طلبی و مداخلات دول امپریالیستی، ضعف داخلی کشورهای اسلامی و افول ملی گرایان سکولار و احزاب مختلف چپگرا، ایجاد خلاء ایدئولوژیکی و پر شدن آن توسط اسلامگرایان، بحران های اقتصادی و تشدید آن در عصر نئولیبرال و ایجاد فرصت اقتصادی برای اسلامگرایان به منظور تاسیس و گسترش شبکه های خیریه را شامل می شود.
در نهایت نیز روشی برای چگونگی بررسی پدیده اسلام سیاسی توسط جریان چپ ارائه خواهد شد. مارکسیست های پیشین و انقلابیون، با تاکید ویژه بر نظریه و عمل در طول سالهای نخست تشکیل کمینترن، بدنه بین الملل و رادیکال تشکیل شده پس از انقلاب روسیه را تشکیل داده بودند. در واقع نه بایستی حمایتی بی قید و شرط از اسلامگرایان بعمل آورد و نه بایستی آنان را بعنوان نیرویی سازش ناپذیر و دشمن دائمی قلمداد نمود. در عوض از منظر مارکسیستی بایستی عملکرد گروههای اسلامی را بصورت موردی و از طریق رهیافت تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
از پدیده مورد بررسی در مقاله حاضر گاهی اوقات تحت عنوان “اسلامگرایی”، “بنیادگرایی اسلامی” و “نو بنیادگرایی اسلامی” یاد شده است. ما از این اصطلاحات در برخی موارد به جای یکدیگر استفاده کرده ایم و به این موضوع توجه داشته ایم که هر یک از این اصطلاحات ممکن از در کشورهای مختلف معنی متفاوتی داشته باشند و برداشتهای گوناگونی از آنها وجود داشته باشد. با این حال، اسلام سیاسی به یک طیف از گروههایی اطلاق می شود که خواهان تفسیر مجدد اسلام با هدف کاربرد آن در اهداف خاص سیاسی هستند.
اسلام، اسلام سیاسی و سکولاریسم
یک عقیده که امروزه به باوری رایج تبدیل شده آنست که احزاب و جریانات معتقد به اسلام سیاسی فرایند طبیعی جوامع مسلمان بوده اند. برای مثال، در کتابی مقدماتی که پیرامون نقش مذهب در جهان در سال ۲۰۰۷ توسط انتشارات آکسفورد منتشر شده است، در فصل مربوط به اسلام بررسی دریک سیر زمانی از ظهور دین اسلام آغاز شده و تا رویداد ۱۱ سپتامبر، بمبگذاری مادرید و بمبگذاری متروی لندن خاتمه یافته است. منطق این کتاب و کتب و مقالات مشابه آنست که اسلام طبیعتا دارای عناصری است که به ظهور اسلام سیاسی و خشونت همراه با آن انجامیده است.(۳) در این بخش ما نادرست بودن چنین فرضیه ای را در دو بخش مورد بررسی قرار خواهیم داد. نخست، تفکیک تاریخی میان حوزه های مذهب و سیاست در جهان اسلام را مورد مطالعه قرار می دهیم و سپس گرایش به سکولاریزاسیون را در این جوامع طی دو قرن اخیر مورد تجزیه و تحلیل قرار داده ایم.
معماران و ایدئولوگ های اصلی باور به پیوستگی دائمی میان مذهب و سیاست در دین اسلام و جوامع مسلمان “ساموئل هانتیگتون” و “برنارد لوئیس” بوده اند عقیده ای که امروزه به باور اصلی جریان راست در غرب تبدیل شده است. لوئیس در مقاله تحت عنوان “ریشه های خشونت مسلمانان” نظرات خود را در این باره مطرح نموده است. او در ابتدا تفکیک تاریخی مذهب و سیاست در جامعه مسیحیت را مورد بررسی قرار داده و سپس مدعی شده که چنین تفکیکی در جوامع مسلمان وجود نداشته است. وی برای اثبات ادعای خود اشاره می کند که بدلیل عدم وجود عصر روشنگری، جنبش های فلسفی و علمی علیه جزم اندیشی در جوامع اسلامی آنگونه که در غرب وجود داشته است، مسلمان فاقد تجریه تاریخی جدایی حوزه مذهب از حوزه سیاست بوده اند. وی اظهار می دارد که “گرچه مسلمانان غرب را به سبب رسیدن به این جایگاه مورد تحسین قرار می دهند اما احساس تحسین و رشک ورزی به غرب بطور همزمان در مسلمانان وجود دارد، احساسی که آنان را بسوی دشمنی و عداوت با غرب و رد هر آنچه غربی است هدایت نموده است.” (۴) او می افزاید که “این پدیده چیزی کمتر از برخورد تمدن ها نیست، امری که شاید در ظاهر غیر منطقی بنظر آید اما بازتاب دهنده رقابت تاریخی و ضدیت باستانی مسلمانان علیه میراث یهودی-مسیحی ما و در حال حاضر علاوه بر آن نشان دهنده مخالفت آنها با میراث سکولار ما نیز بوده و می باشد.” (۵)
از دیدگاه لوئیس چنین مسئله ای صرفا برخورد میان تمدن اسلامی و تمدن یهودی-مسیحی نیست بلکه برخوردی میان مذاهب شرقی و غرب سکولار قلمداد می شود. از دید وی برخلاف جهان مسیحی و غرب که توانستند مذهب و سیاست را از یکدیگر مجزا سازند، “مسلمانان در خود و مذهب شان نیازی به تجربه ای مشابه را ندیده اند.”(۶) وی در این باره می افزاید:”بنیادهای سکولاریسم در غرب طی دو مرحله انجام شدند نخست در آموزه های اولیه مسیحیت که باعث ایجاد تفکیک در دو نهاد کلیسا و دولت شد و در مرحله بعد منازعات میان این دو نهاد بوجود آمد.”(۷) لوئیس در کتابش که کمی پس از رویداد ۱۱ سپتامبر منتشر شد مدعی شد “پذیرش اعتقاد به جامعه ای غیر مذهبی و یا حتی مجاز دانستن آن کاملا با دیدگاه اسلامی مغایر و بیگانه است.” (۸)
هانتیگتون به عقاید برنارد لوئیس در قالب فرضیه “برخورد تمدن ها” وجهه عمومی بخشید. از دید وی وجود اختلافات عمیق فرهنگی میان تمدنهای گوناگون لاجرم این تمدن ها را بسوی ایجاد منازعه ای اجتناب ناپذیر سوق می دهد. وی بر این باور است که “مسئله اصلی برای غرب بنیادگرایی اسلامی نیست بلکه اسلام است. اسلام بعنوان یک تمدن متفاوت که پیروانش فرهنگ خود را برتر از سایر فرهنگ ها قلمداد می نمایند و بر این باورند که از سوی سایر قدرت ها مورد تحقیر قرار گرفته اند.” (۹)
از این دیدگاه نقشی که مذهب در جامعه و در “تمدن” های گوناگون ایفا می نماید، سایر مولفه ها فاقد چنین نقش با اهمیتی هستند. در نتیجه، گروههای اسلامگرا در جامعه معاصر ذاتا و ماهیتا ضد فرهنگ سکولار غربی و معتقد به “تمدن اسلامی” هستند. چنین دیدگاهی برآمده از خوانشی نادرست از تاریخ اسلام است. با وجود آنکه اسلام به ایدئولوژی ای مذهبی و سیاسی تبدیل شده است اما بایستی اشاره داشت که در قرن هجدهم میلادی، تفکیک حوزه مذهب از سیاست بصورت دوفاکتو توسط قدرتهای اسلامی مورد پذیرش قرار گرفته بود.(۱۰) همچنین تجربه منحصر بفردی در تاریخ سیاسی اسلام وجود نداشته است. زمانی که پاپ خواهان اتحاد اروپا تحت پرچم “مسیحیت” شد، جنگهای صلیبی به نام خدا آغاز شدند. تجربه مسیحیت نشان می دهد که تا قرن چهارم میلادی، یعنی تا زمانیکه که پاپ مسیحیت را بعنوان دین رسمی اعلام نمود، مسیحیت دینی کاملا سیاسی بوده است.
با این وجود، ظرفیت بالقوه کاربرد مذهب برای اهداف سیاسی را می بایستی از نقش واقعی مذهب در جوامع مختلف در دوره های گوناگون تاریخی مجزا نمود. همچون مسیحیت، اسلام نیز در مسیرهای متفاوتی بنابه ضرورت های اجتماعی جوامع مسلمان در عمل دچار دگرگونی هایی شده است. نگاه مختصری به اسلام و ظهور جنبش های خواهان احیای مذهبی بسادگی نشانگر یک نکته است و آن اینکه بهتر است اسلام سیاسی بعنوان یک پدیده معاصر در ارتباط با ظهور بنیادگرایی هایی مسیحی، یهودی و هندو مورد بررسی قرار گیرند تا آنکه بعنوان نتیجه طبیعی دین اسلام قلمداد شوند.
تفکیک مذهب و سیاست در جوامع مسلمان
دین اسلام برآمده از جامعه تجاری مسلمانان در مکه در اوایل قرن هفتم میلادی بوده است. حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام، در این منطقه مشغول به تجارت بوده اند امری که نشانگر آنست که برای کسب قدرت بیشتر سیاسی و اقتصادی در این ناحیه قبایل مختلف نیازمند اتحاد در زیر یک پرچم مشترک بودند. در این باره طارق علی می گوید:”جهت گیری معنوی پیامبر اسلام نشئت گرفته از شرایط اجتماعی-اقتصادی آن زمان بوده است، زیرا به منظور تقویت جایگاه تجاری اعراب آن زمان نیاز زیادی به وضع قوانین مشترک وجود داشته است. عقاید ایشان ایجاد کنفدراسیونی متحد از قبایل را با هدفی مشترک و وفاداری به عقیده ای واحد را شامل می شد … اسلام سبب شد تا پیامبر اسلام بتوانند قبایل مختلف عرب را حول محوری مشترک گرد هم آورند”(۱۱)
اسلام دینی بوده که علاوه بر عقاید معنوی پیامبر اسلام در پیوند با مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیز بوده است. ایشان عهده دار رهبری سیاسی و مذهبی جامعه و دارای اقتداری انکارناپذیر در هر دو عرصه مذهبی و سیاسی بوده اند. (۱۲) امری که شاید نتوانست در جانشینان ایشان ادامه پیدا کند. مدت کوتاهی پس از درگذشت حضرت محمد (ص)، جدالی بر سر جانشینان ایشان (خلیفه ها) بوجود آمد. خلیفه چهارم، حضرت علی (ع) موسس جریان تشیع بودند و معاویه از سلسله بنی امیه جریان تسنن را بنا گذاشت. می توان اظهار نمود که مبارزه بر سر قدرت سیاسی نخستین انشعاب مذهبی میان شیعه و سنی را موجب شد. (۱۳)
یک قرن پس از درگذشت حضرت محمد (ص)، ارتشهای مسلمانان همسایگان خود را شکست دادند و موفق به ایجاد امپراتوری ای قدرتمند شدند. در این زمان تفکیک دوفاکتوی میان قدرت سیاسی و مذهبی پذیرفته شد. علیرغم دوران پیامبر اسلام و خلیفه ها که دارای اقتدار مذهبی نیز بودند، پس از گذشت مدتی پادشاهان و یا سلطان و امیران جدای از نهاد مذهب عهده دار قدرت سیاسی بودند. (۱۴) ما در اینجا از اصطلاح “دوفاکتو” استفاده می نمائیم زیرا هیچ گونه تفکیک قانونی و یا رسمی ای میان حوزه های مذهبی و سیاسی در تاریخ اسلام وجود نداشته است بلکه بیشتر تفکیک میان حوزه های عملی و قدرت وجود داشته و بسیاری از اوقات حوزه مذهبی تابع حوزه سیاسی بوده است. برای مثال خلیفه عباسی رهبر مسلمین در دوره اولیه خلافت اسلامی، رهبری بی اختیار و بی قدرت بود. این مردان جنگی ترک تبار بودند که از قرن نهم تا سیزدهم میلادی قدرت سیاسی را در اختیار گرفتند. علمای اسلام نیز نقش اعطای مشروعیت مذهبی به قدرت سیاسی خلفا را برعهده داشتند. (۱۵) محمد ایوب، ریشه های ادامه این روند را در قرون متمادی جستجو نموده و در این باره اظهار داشته ” تفکیک میان حوزه های اقتدار معنوی و اقتدار دنیوی در طول دوران زمامداری سلسله های پادشاهی بنی امیه، عباسیان و عثمانی ادامه یافت.(۱۶)
در نخستین امپراتوری مسلمین، جمعیت کثیری از مردم از نواحی مختلف گرد هم آمده بودند و نیاز به وجود قوانینی که تمام مسلمین را حول محوری مشترک گرد آورد احساس می شد. چنین نیازی انگیزه اصلی برای سازماندهی نظام امپراتوری تحت قانون “شریعت” بود. علمای اسلام، طبقه ای از محققان مذهبی بودند که وظیفه استخراج و گردآوری قوانین شریعت را بر عهده داشتند. نظام شریعت با هدف توصیف اعمال و فعالیت های بشری و ارائه ممنوعیت ها و توصیه ها پدید آمده است. قانون شریعت تقریبا تمامی حوزه های زندگی بشری را از حکومت داری تا تجارت، مجازات مجرمین، امور ازدواج و طلاق، مالکیت، مسائل بهداشتی و جنبه های مختلف روابط میان فردی انسانها را در بر می گیرد. (۱۷)
علیرغم آنکه جامعه اسلامی اولیه که طبق شریعت سازمان یافته بود، علمای اسلام رهبرانی سیاسی نبودند. همانگونه که پیش از این ذکر شد، علمای اسلام ایفاگر نقشی ثانویه بودند و بیشتر در خدمت رهبری سیاسی جوامع مسلمان بودند. در این دوران رساله های اسلامی ای نگاشته می شدند که در آنها خصائل خوب یک زمامدار، زمامداری مطلوب و توصیه ها به زمامداران را در بر می گرفت اما در این رساله ها سخنی از لزوم ایفای نقشی سیاسی از سوی روحانیون بحثی به میان نیامده بود. علیرغم آنکه روحانیون بر نقش قوی حاکم در لزوم اداره جامعه طبق قوانین شریعت اسلامی تاکید داشتند، اما بیش از آنکه خود مدعی حکومت باشند در پی نصیحت و آگاه نمودن حاکمان ظالم بودند. (۱۸) همانگونه که ایوب معتقد است، در جوامع مسلمان اعتقاد به “دفاع حاکم مسلمان از قلمروی اسلامی (دارالاسلام) وجود داشته است و حاکم مجاز و ملزم به سرکوب هر گونه شورشی بوده است، از این دیدگاه شورش با عنوان (فتنه) یاد می شده و فتنه بدتر از حکومت استبدادی قلمداد شده است … از این روی تسلیم در مقابل قدرت سیاسی در جوامع مسلمان برای صده های متمادی از قرن هشتم تا هجدهم میلادی وجود داشته است.”(۱۹)
در جوامع اسلامی تفکیک میان “مردان دیوانی” و “مردان جنگی” وجود داشته است. علیرغم دوره های صدر اسلام که نه تنها علما، که بوروکرات ها (که تحت رهبری قدرت سیاسی فعالیت می کردند) عهده دار مناصب اداری و قضائی بودند، در دوره های بعدی تاریخ اسلام و با گسترش دامنه امپراتوری اسلامی، بر خلاف دوره پیامبری حضرت محمد (ص)، نیاز به تفکیک دو فاکتو حوزه های مختلف از یکدیگر احساس شد.(۲۰)
علیرغم ایجاد ارتباط میان حوزه مذهبی و سیاسی، رهبران مذهبی برای نشان دادن اعتراض خود بعنوان روشی برای حفظ حمایت عمومی خود مسیر خود را از قدرتمندان سیاسی جدا نمودند. غرالی از متفکران اسلامی لزوم تفکیک عملی و کاردکردی میان حوزه اختیارات خلیفه و سلطان را بیان داشته است.(۲۱)
بنابراین برخلاف نظر برنارد لوئیس مبنی بر تفکیک ناپذیری حوزه مذهب و سیاست در اسلام، ایوب بر این باور است که “خط سیر رابطه مذهب-دولت در اسلام تفاوت چندانی با مسیری که در غرب و دین مسیحیت طی شد نداشته است.”(۲۲) او برای اثبات ادعای خود دلایل بسیاری در مقالات خود آورده است که یکی از آنها پراکندگی ماهیت قدرت در تاریخ اسلام و فقدان نهادی سلسله مراتبی همچون نهاد کلیسا و شخص پاپ درجوامع مسلمان بوده است.(۲۳) بدین خاطر وی معتقد است که سکولاریسم مدرن قابلیت گسترش در اکثر جوامع مسلمان را دارد و در این باره به تبیین چندین عامل می پردازد که در بخش بعدی آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد. در این مورد تاثیر استعمار و سرمایه داری در جوامع مسلمان که باعث ایجاد اصلاحاتی سکولار و مدرن از بالا شدند و همینطور وجود مبارزات رهایی بخش ملی از پایین ازبه به رهبری نیروهای سکولار ملی گرا را مورد بحث قرار خواهیم داد. علاوه بر اینها قطعا عوامل دیگری نیز در گذار جوامع مسلمان بسوی سکولاریزاسیون تاثیر گذار بوده اند.
مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون
انگیزه حرکت بسوی سکولاریزاسیون و مدرنیزاسیون در امپراتوری های مختلف مسلمان با گسترش سرمایه داری در این جوامع و مداخلات استعمارگران ایجاد شد. در واقع، تنها در دوره توسعه سرمایه داری بود که جوامع اسلامی در نهایت از ایفای نقش اصلی در سازماندهی اجتماعی بازماندند. در واکنش بعد از دست رفتن قلمروهای اسلامی عثمانی، مصریان و ایرانیان بدست استعمارگران اروپائی، زمامداران جوامع اسلامی به فکر اجرای برنامه های مدرنیزاسیون، اصلاحات سرمایه دارانه و حرکت بسوی غربی شدن افتادند. با این حال در عوض تلاش در جهت ایجاد دگرگونی و توسعه اقتصادی و سیاسی رهبران مستبد جوامع مسلمان در جهت توسعه قدرت نظامی خود گام برداشتند. با این حال با الهام گرفتن از غرب مجموعه ای اصلاحات نظامی، اداری، آموزشی، اقتصادی، حقوقی و اجتماعی در این جوامع ایجاد شدند که بتدریج باعث تضعیف جایگاه اسلام بعنوان مبنای امور در جوامع مسلمان و حرکت بسوی سکولاریزاسیون شد.(۲۴) بعلاوه بازگشت تحصیل کردگان عضو طبقه متوسط جوامع مسلمان در کشورهای غربی به آن جوامع و کسب مناصب مهم آموزشی، اداری و قضایی توسط آنان باعث تضعیف نقش علما شد. تنها در چنین بستری است که می توانیم طرح ایده “بازگشت به اسلام” و ظهور جنبش های معتقد به احیای مذهبی در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی را درک نمائیم.
نخستین تلاش در جهت مدرنیزاسیون از بالا، از دوره سلطنت سلسله های پادشاهی در ترکیه، مصر و ایران به منظور یافتن مسیری در جهت توسعه قدرت نظامی اش با الگو برداری از مدل غربی و با هدف غلبه بر قدرتهای استعماری و دفاع از قلمروهای اسلامی آغاز شد. برای مثال، محمد علی پادشاه آلبانی تبار مصر، در نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی در جهت صنعتی نمودن و توسعه نظامی مصر گام برداشت. همانگونه که دو تاریخدان برجسته جی. آر گلد اشمیت و لارنس دیویدسون اظهار نموده اند “محمد علی نخستین رهبر غیر غربی بود که لزوم انقلاب صنعتی را درک کرد. وی این نکته را دریافت که برای داشتن ارتشی قوی و مدرن نیاز ضروری به وجود کارخانه های نساجی برای دوخت یونیفرم نظامی و کارخانه های کشتی سازی و اسلحه سازی برای ساخت کشتی های نظامی و سلاح وجود دارد.” (۲۵) بنابراین چنین ایده ای بود که سبب بازسازی و مدنریزاسیون جامعه مصر شد.
عثمانی ها در ترکیه نیز مجموعه اصلاحاتی را اجرا نمودند که از جمله آنها می توان به ساخت مدارس جدید، جاده ها و برقراری نظامی به منظور اخذ مالیات و برقراری نظام مالی مدرنی اشاره نمود. ایران نیز تحت زمامداری سلسله قاجاریه در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی در جهت اصلاحات گام برداشت اما نسبت به مصری ها و عثمانی ها در ترکیه توفیق کمتری در اجرای آن داشت. در هر سه مورد، حرکت در جهت ایجاد دولتی مدرن صورت گرفت.(۲۶)
یکی از نتایج اصلاحات مدرن اولیه همانگونه که پیش از این ذکر شد ایجاد طبقه جدیدی از مردم بود: طبقه متوسط سکولار. تاسیس مدارس به سبک اروپائی باعث ظهور نخبگان روشنفکر جدیدی شد که دارای تمایلات مدرن و غرب گرا بودند. طبقه متوسط با افکار سکولار مناصب مهمی را در بخش های اجرایی و قضائی کسب نمود. این مناصب تا پیش از آن در اختیار علما بودند. طبقه متوسط سکولار در کشورهای مختلف آغازگر جنگهای آزادی بخش ملی بوده اند.
نبردهای آزادیبخش مذکور علیرغم استقبال عمومی مردم از آنها بجز کشور ترکیه در سایر جوامع مسلمان با موفقیت کمی مواجه شد. در این مورد شاید ترکیه یک استثنا باشد. در سال ۱۹۲۳، ترکیه بنیانگذار نخستین نظام جمهوری به رهبری مصطفی کمال آتاتورک در خاورمیانه بود. آتاتورک پس از تاسیس جمهوری، مجموعه اصلاحاتی را عملی نمود که جدایی حوزه های مذهبی و سیاسی از یکدیگر را شامل می شد و همانگونه که در دیدگاه مارکسیستی از آن یاد شده است؛ مسئله بورژوایی دموکراتیک ضرورت اصلاحات و گذار از جامعه پادشاهی های فئودال به نظام دموکراتیک سرمایه داری را اقتضا می نمود. جدال اصلی آتاتورک با نظم کهن مبتنی بر مخالفت وی با قوانین و مناسک شرعی بود. وی برای یکپارچه ساختن حکومت اقتدارگرایانه خود، پیوستگی طبقه کهن و ارتباط آن با اسلام و امکان به قدرت رسیدن آنها را در هم شکست. در سال ۱۹۲۴، وی نظام خلیفه گری را ملغی اعلام نمود و دستور تعطیلی مکاتب و مدارس دینی را صادر کرد هم چنین قانون مدنی منطبق با معیارهای قانون اساسی سوئیس را جایگزین قانون شریعت اسلامی ساخت. در نهایت نیز ارجاع به اسلام و جایگاه مذهبی را از قانون اساسی ترکیه حذف نمود. بدین ترتیب آتاتورک سکولاریستی تندرو و میراث وی نیز پس از مرگش توسط نظامیان ترکیه حفظ شد.
چنین روندی تا پس از جنگ جهانی دوم در سایر کشور های مسلمان روی نداد. پس از آن، در برخی دوره های کوتاه مدت تاریخی احزاب ملی گرا در کشورهای مسلمان به قدرت رسیدند اما نه تنها در اجرای اصلاحات اساسی و بهبود شرایط زندگی مردم که در رهاسازی کشورهای شان از یوغ استعمار خارجی نیز ناکام ماندند و اکثرا با امضای توافق نامه هایی در قدرت با استعمارگران شریک شدند. رهبران اولیه ملی گرا در این کشورها در همدستی با قدرتهای استعمارگر و ابراز مخالفت با آنها در نوسان بودند، در چنین فضایی عرصه برای ظهور ملی گرایی سکولار و رادیکال گشوده شد.(۲۸)
شکست احیاگری اسلامی
در واکنش به مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون جوامع مسلمان در اثر نقش استعمار، گروهی از اسلامگرایان بسوی بنیادگرایی ای مبتنی بر برداشت خاص خود از قرآن و زندگی پیامبر اسلام و جانشینان ایشان روی آوردند. اینان خواهان بازگشت به جامعه ای همچون جامعه صدر اسلام و در جستجوی یافتن راه حلی اسلامی و مدلی از اصلاحات اسلامی بودند. بنیادگرایان مذکور همزمان با اقدامات استعمارگرایانه و امپریالیستی قدرتهای اروپائی در آفریقا، آسیا و خاورمیانه، این مداخلات و تجاوزات را تهدیدی اساسی علیه هویت سیاسی و مذهبی مسلمین تلقی می نمودند.(۲۹) رهبران جنبش احیای مذهبی از اعضای مذهبی طبقه متوسط جدید بودند که خواهان اعمال نظارت علما بر حاکمان و قوانین اجرا شده در قالب حق تفسیر علما از آیات قرآنی و سنت نبوی بودند که اجتهاد نامیده می شود.(۳۰)
از پیشتازان اصلی جنبش احیاگری اسلامی می توان از جمال الدین افغانی (اسد آبادی)، محمد عبده و رشید رضا نام برد. این متفکران شالوده های فکری مکتب سلفیه را بنا نهادند.(۳۱) سلفی گرایان، خواهان بازگشت به سنت های اصلی جامعه دینی دوران حضرت محمد (ص) (سلف) بودند. با این حال، حتی در اندیشه سلفیه نیز سخن کمی در مورد نقش دولت در اجرای شریعت اسلامی به میان آمده است. بطور کلی در نوشته های چنین متفکرانی سرزنش چندانی از حکام جوامع مسلمان بعمل نیامده است و در نتیجه آنان خواهان سرنگونی این حکام آنگونه که بعدها در اندیشه سلفی گری مطرح شده است، نبوده اند.(۳۲)
با الهام از اندیشه های رشید رضا، حسن ابناء جمعیت اخوان المسلمین را در مصر در سال ۱۹۲۸ تاسیس نمود. بدنبال آن مولانا مودودی نظریات اسلامی خود را در قالب رساله ها و کتب مختلف در شبه جزیره هند منتشر نمود.(۳۳) مودودی تاثیر پذیر از افکار البناء بود و در سال ۱۹۴۱ گروه جماعت اسلامی پاکستان را تاسیس نمود.(۳۴) هر دو جمعیت ، در مبارزات رهایی بخش کشورهای شان شرکت داشتند اما مخالف ملی گرایی سکولار بودند. مودودی خواهان تاسیس دولتی اسلامی و مبتنی بر شریعت اسلام در سرتاسر شبه جزیره هند بود. بطور مشابه، اخوان المسلمین مصر نیز خواسته های ملی گرایان مصری مبنی بر پایان بخشیدن به استعمار بریتانیا و تاسیس دولتی مدرن و مبتنی بر قانون اساسی را رد می کردند. اخوان المسلمین بر این باور بودند که نیازی به بهره گیری از مدل های غربی برای برقراری نظم اجتماعی در کشور مصر وجود ندارد و در عوض آن این جمعیت با سر دادن شعار “قرآن قانون ماست” خواهان برقراری حکومتی مبتنی بر شریعت اسلامی شد. پس از تاسیس جمعیت اخوان المسلمین در مصر، شاخه های دیگری از این جمعیت در کشورهایی چون لبنان، اردن، فلسطین و سودان تاسیس شدند.
تمامی گروهها و جنیش های احیاگر مذهبی مورد بحث در بالا، در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم میلادی بازیگرانی ضعیف در عرصه سیاسی بودند و گرایش غالب در این دوران در کشورهای آفریقایی و خاورمیانه حرکت بسوی مدرنیزاسیون و سکولاریسم بود. در نتیجه سید جمال الدین افغانی (اسد آبادی)
“پدر اندیشه اسلامگرایی مدرن” در ایجاد یک اتحاد پان اسلامیستی ناکام ماند. در مقابل در آن دوره ملی گرایان سکولار در هند و مصر از حمایت بخش وسیعی از مردم برخوردار بودند و جریانات اسلامگرا در حاشیه قرار گرفته بودند.
پس از جنگ جهانی دوم، نسل جدیدی از ملی گرایان رادیکال ضد استعمار راه پیشینیان خود را ادامه دادند. در اثر شکست نسل پیشین در پایان دادن به استعمار، شرایط استعماری برای اکثریت مردم غیر قابل تحمل شده بود. گرچه تا سال ۱۹۴۵ میلادی، اکثر کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه استقلال رسمی خود را بدست آوردند اما در واقع آنان آزاد نشده بودند. اتحادیه دولتهای عربی در سال ۱۹۴۵ تاسیس شد که در ظاهر کشورهای ظاهرا به استقلال رسیده ای چون مصر، سوریه، عراق، یمن، اردن، لبنان و عربستان سعودی را در بر می گرفت اما در واقع تحت نفوذ و هدایت بریتانیا بود. جمعیت کثیری از مردمان عادی فارغ از اغفال رهبرانش رشد نمودند. طبقات متوسط و متوسط رو به بالای هوادار غرب نشان دادند که ناتوان از ایجاد اصلاحات داخلی هستند. در آن زمان آریستوکراسی زمین دار به دلیل همدستی اش با قدرتهای استعمارگر و تلاش در جهت افزایش سود و منفعت طبقاتی خود از سوی اکثریت جامعه مورد سرزنش قرار می گرفت.(۳۶) اشغال اراضی فلسطینی توسط اسرائیل در سال ۱۹۴۸ و ناکامی دولتهای عربی از ایجاد مانع بر سر راه تشکیل دولت اسرائیل وضعیت را وخیم تر نمود. در نتیجه نارضایتی عمومی مردم همراه با فشار احزاب مختلف چپگرا و کمونیست، جنبش ملی گرایی را وادار به اتخاذ موضع گیری رادیکال نمود. در این مرحله ملی گرایی عربی در خاورمیانه پدیدار شد که رهبری اصلی آن به عهده “جمال عبدالناصر” مصری بود. وی برنامه اصلی خود را اجرای “سوسیالیسم عربی” اعلام نمود.
ملی گرایی سکولار رادیکال
در دوره پس از جنگ جهانی دوم، ملی گرایی سکولار رادیکال به فلسفه سیاسی غالب در کشورهای استعمارزده از اندونزی تا الجزایر تبدیل شد. با نادیده انگاشتن این واقعیت، برخی از مفسران غربی به اشتباه مدعی شده اند که مردم کشورهای مسلمان که دارای باورهای عمیق مذهبی بودند در آن دوره زمانی ایدئولوژی های سیاسی ای چون ملی گرایی و کمونیسم را نفی نمودند حال آنکه واقعیت تاریخی خلاف این ادعا را نشان می دهد.
همانگونه که جان اسپوزیتو می گوید “ملی گرایی در بستر دوره های تاریخی اسلامی پیدا نشده بود” بلکه بطور خاص در دوره پس از جنگ جهانی دوم، ایدئولوژی های اعتراضی رادیکال از دیدگاه مارکسیستی و سوسیالیستی و دموکراتیک غربی قوام یافته بودند.”(۳۷) والتر لاکیو در نوشته خود در سال ۱۹۵۶ که پیرامون تسلط کمونیسم و ملی گرایی و خاورمیانه به نگارش در آورده است، با این ادعا مخالفت نموده که “جریان اسلامی بتدریج از مخالفت با کمونیسم و ملی گرایی بعنوان یک رقیب دست کشیده است”(۳۸) وی “ملی گرایی افراطی و کمونیسم را صرفا دو اندیشه اساسی در میان محافل دانشگاهی جوان کشورهای خاورمیانه می داند.”(۳۹) که در نهایت مبارزات رهایی بخش در آن کشورها را رهبری نمودند و اصلاحات سکولار را در جوامع شان عملی ساختند.
برای مثال، عبدالناصر اصلاحات متنوع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را تحت عنوان “سوسیالیسم عربی” محقق نمود. در نتیجه نفوذ علمای دینی در مسائل حکومتی کاهش یافت و از ایفای نقش مستقیم آنان در این مقولات جلوگیری شد (غیر قانونی اعلام نمودن فعالیت جمعیت اخوان المسلمین و زندانی نمودن اعضای آن نیز در این راستا قابل تفسیر است) در نتیجه ما در این دوره شاهد تفکیک نهاد مذهب از سیاست هستیم. گرچه عبدالناصر اظهار نمود که برخی از آموزه های اسلامی با برداشت خاص وی از “سوسیالیسم” سازگاری دارند.(۴۰) با این حال ایدئولوژی ناصریستی اساسا ایدئولوژی ای سکولار بود. تنها پس از افول جریان ملی گرای سکولار از اواخر دهه ۶۰ میلادی و اوایل دهه ۷۰ میلادی بود که فضای لازم برای ظهور مجدد جریان رقیب یعنی اسلام سیاسی فراهم شد.
بطور خلاصه می توان گفت که هیچ ارتباط مستقیمی میان اسلام در قرن هفتم میلادی و ظهور گروههای اسلامگرا در قرن بیستم میلادی به این سو وجود ندارد. ما پیش از این از تفکیک دوفاکتوی حوزه سیاست و مذهب از یکدیگر در جوامع مسلمان و توصیه قرائت عرفانی اسلام در اجتناب از سیاست ورزی سخن گفتیم. بعلاوه این جوامع شاهد تسلط سکولاریسم و مدرنیزاسیون حداقل در دو قرن اخیر، آغاز اصلاحات مدرن توسط پادشاهان مختلف و تحقق تغییرات سکولار توسط رهبران ملی گرا پس از پیروزی در مبارزات ضد استعماری بوده اند. در نتیجه برای درک بهتر ماهیت و چگونگی پیدایش اسلام سیاسی بایستی به شرایط اقتصادی و سیاسی خاص زمانی، که بستر ساز ظهور جنبش هایی از این نوع حتی در جوامع دیگر بوده اند، توجه خاصی مبذول نمود.(۴۱)
ظهور اسلام سیاسی
اسلام سیاسی در نتیجه همگرایی تحولات سیاسی و اقتصادی ذیل امکان رشد و ظهور یافت:
*مداخلات استعماری و ادامه اشغالگری قدرت های امپریالیستی (بخصوص ایالات متحده آمریکا)، این کشور نقشی فعال در حمایت و تقویت گروههای اسلامگرا بعنوان نیروی مقابله کننده با ملی گرایی سکولار و چپگرایی ایفا نمود. حتی پس از روند استعمار زدایی نیز تسلط امپریالیستی از طریق بکار گیری حاکمان مطیع دول امپریالیستی، اسرائیل و مداخلات مستقیم نظامی ادامه یافت.
*تضادهای درونی و شکست ملی گرایی سکولار و چپگرایی استالینیستی باعث ایجاد خلائی سیاسی شد.
*رشد بحران های اقتصادی در کشورهای مختلف و آشکار شدن ناتوانی روش های سرمایه داری دولتی و توسعه ناسیونالیستی در حل مشکلات. در نتیجه اسلامگرایان با شبکه وسیع مراکز خیریه خود راه حلی “اسلامی” برای حل مشکلات ارائه دادند و از میان طبقات متوسط و فقرا نیروی تازه ای جذب نمودند. تمامی عوامل ذکر شده زمینه ساز رشد اسلامگرایی در جهان شدند.
امپریالیسم ایالات متحده آمریکا و اسلام سیاسی
در طول دوران جنگ سرد، ایالات متحده به ملی گرایی رادیکال و کمونیسم به عنوان دو تهدید از نظر خود “شوم” در برابر مداخلاتش می نگریست. زمانی که واشنگتن در جذب عبدالناصر و رهبر ملی گرایان سکولار ایرانی “محمد مصدق” شکست خورد، استراتژی کمک به اسلامگرایان را در دستور کار خود قرار داد، در همین راستا ایالات متحده کمکهای شایان توجهی به عربستان سعودی به منظور مقابله با موج کمونیسم و ملی گرایی رادیکال نمود. در طول دهه ۵۰ میلادی، ایالات متحده از جمعیت اخوان المسلمین در مصر علیه عبدالناصر استفاده کرد و همچنین گروهی از مذهبیون سیاسی را علیه مصدق در ایران شوراند.(۴۲)
دکتر مصدق توانایی ملی گرایان سکولار ایرانی را با ملی کردن صنعت نفت آن کشور نشان داد امری که به کابوس واشنگتن برای به خطر افتادن منافع نفتی اش در منطقه خاورمیانه تبدیل شد. ناصریسم نیز با تاکید بر اتحاد پان عربیستی، در صدد ایجاد اتحاد بخش های گسترده شهرنشین و پیشرفته از لحاظ تکنیکی و طبقه کارگر ماهر با کشورهای ثروتمند تولید کننده نفت بود. اتحاد قاهره و ریاض می توانست خطری جدی برای منافع غرب در سلطه بر منابع نفتی منطقه باشد. بنابراین غرب در صدد توطئه کودتا علیه ناصر بود و حتی تلاشهایی در جهت سوء قصد علیه وی برای مثال با کوشش در جهت خوراندن شکلات سمی به وی نمود.(۴۳) در همین راستا ایالات متحده اخوان المسلمین را تقویت نمود و بیش از پیش به عربستان سعودی نزدیک شد تا از طریق آن کشور توزان قوا را در منطقه برقرار سازد. در ایران، سیا با انجام کودتا پادشاه هوادار غرب، محمدرضا شاه پهلوی را دوباره به قدرت بازگرداند.
با وجود آنکه اوج فعالیت اخوان المسلمین مصر در مخالفت با بریتانیا در قضیه کانال سوئز بود، اما بعدها قدردان حمایت های ایالات متحده و سرمایه گذاری های سعودی ها در جهت رشد و تقویت اش بود. عربستان سعودی همزمان علیه رژیم های سکولار منطقه در کشورهای مصر، سوریه و عراق فعالیت می کرد و در پی ایجاد پایگاهی برای خود در کشور سودان بود. همچنین در افغانستان و پاکستان نیز در تقویت اخوان المسلمین در اتحاد با گروه جماعت اسلامی به هبری مودودی نقش داشت. همانگونه که یکی از ماموران ارشد سیا معتقد است:
“در جنگ سرد همه چیز روشن بود. ما عبدالناصر را بعنوان یک رهبر سوسیالیست، ضد غرب و ضد پیمان بغداد می دیدیم، همچنین در سوی دیگر عربستان سعودی قرار داشت که بصورتی قدرتمند و موثر در پی اسلامیزه کردن منطقه بود و احتمال پیروزی آن می رفت. ما سعودی ها را دوست داشتیم زیرا متحدان طبیعی ما علیه کمونیسم بودند.(۴۴)
اتحادی که بطور مختصر در مورد آن سخن گفته شد، اساس اسلامیزاسیون را تشکیل داد و پس از افول ملی گرایی سکولار در منطقه از اواخر دهه ۶۰ میلادی، عرصه را از آنان ربود.
علاوه بر ملی گرایان سکولار، واشنگتن احزاب و گروههای مختلف سوسیالیست و کمونیست در منطقه را نیز تهدیدی بزرگ علیه منافع اش قلمداد می نمود. به همین خاطر برای کم اثر نمودن تاثیر این احزاب و گروهها ایالات متحده از هرگونه روشی از تبلیغات منفی گرفته تا ترور استفاده می کرد. طبق اسناد طبقه بندی نشده شورای امنیت ملی آمریکا، ایالات متحده تبلیغات خود علیه ایدئولوژی کمونیسم را از طریق ساخت فیلم، پوستر، کاریکاتور و چاپ کتاب و مقالات سازمان دهی می نمود. در یکی از این پوسترها تصویری خوکی به نمایش در آمده که به دمش داس و چکش وصل شده است و در زیر آن نوشته شده :”خوک سرخ حریص”. هدف ایالات متحده از این اقدامات، مضحکه نمودن شوروی و سایر کمونیست ها و هراساندن اعراب بود.”(۴۵) در سوی دیگر ایالات متحده در ادامه تلاشهای مضحک و کم تاثیر خود به ترور نیز روی آورده بود. ایالات متحده در این راستا به دولتهای راستگرا و شبه نظامیان برای قتل چپگرایان کمک می نمود، برای مثال در سال ۱۹۶۳ حزب بعث عراق با کمک ایالات متحده در قتل اعضای حزب کمونیست عراق دست داشت.
عربستان سعودی
تقویت اسلامگرایان از سوی ایالات متحده از دهه ۵۰ میلادی آغاز شد. در آن دوره آیزنهاور با اعتماد به نفس نوشت: ” ما خواهان تقویت پادشاه سعودی هستیم تا تلاشهای عبدالناصر خنثی گردد. پادشاه سعودی برای ما انتخابی منطقی است، وی حداقل در ظاهر ضد کمونیسم است و هم چنین با زمینه مذهبی ای که دارد در بین ملت های عربی دارای جایگاه است.”(۴۶) آیزنهاور تحت تاثیر مشاورانش به این نتیجه رسیده بود که غرب باعث گسیخته شدن اسلامگرایان شده است و با حمایت ایالات متحده آنان می بایستی دوباره به صحنه باز گردند.(۴۷) چنین طرز تلقی ای برداشتی بغایت ساده انگارانه از نقش مذهب و سیاست در خاورمیانه بود. شاید همین برداشت بود که سبب اتحاد بریتانیا و ایالات متحده در طرح ریزی برنامه ای موسوم به “امگا” برای خنثی نمودن تلاشهای ناصر، منزوی ساختن او و ایجاد جبهه مخالف و جایگزین او به رهبری عربستان سعودی بود.(۴۸) در همین راستا تلاش شد تا سعودی ها بعنوان “پاپ اسلامی” معرفی گردند.(۴۹) با این وجود، عربستان سعودی در ایفای چنین نقشی به عنوان محور اتحاد به دلایل مختلف شکست خورد. بعدها ملک فیصل نیز در جهت اسلامیزه نمودن منطقه گام های بلندی برداشت.(۵۰) از آن زمان تاکنون عربستان سعودی از قدرتمندترین و مهم ترین پشتیبانان اسلام گرایی در منطقه بوده است.
گرچه عربستان سعودی بزرگترین تولید کننده ذخائر نفتی در دنیا بوده است، اما در دوره نفوذ ملی گرایی سکولار در منطقه از مشروعیت سیاسی کمی برخوردار بود. در آن دوره ناصریسم در منطقه بطور گسترده بعنوان یک مدل حکومت مداری مورد پذیرش قرار گرفته بود و مصر تا پایان دهه ۶۰ میلادی نیروی اصلی سیاسی منطقه بود. (افول ملی گرایی سکولار در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت). با این حال از سال ۱۹۷۳، این وضعیت تغییر یافت. منع رفت و آمد کشتی های حامل بار نفتی مصر بر اعتبار عربستان سعودی افزود و پروژه گسترش وهابی گری در دستور کار قرار گرفت. پس از آن نخبگان عربستان سعودی با استفاده از منابع عظیم نفتی خود در جهت تقویت و گسرش اسلامگرایی از طرق زیر گام برداشتند:
*آنان شبکه وسیعی از مراکز خیریه و عام المنفعه را تاسیس نمودند که به گروههای اسلامگرا این امکان را داد تا با حل معضلات ناشی از بحران های اقتصادی در کشورهای مختلف راه حل ارائه نمایند.
*آنان در سال ۱۹۶۲، باشگاه مسلمانان جهان را تاسیس نمودند تا با سکولاریسم مقابله کنند.
*بسیاری از کشورهای منطقه در سازمان کنفرانس اسلامی که در سال ۱۹۶۹ تاسیس شده بود، گرد آمدند تا با سیاست های عربستان سعودی همراهی نمایند.
*آنان نظام مالی-اسلامی را بوجود اوردند که مرتبط با کشورهای آفریقایی، آسیایی و کشورهای ثروتمند و نفت خیز خاورمیانه بود.(۵۱)
باشگاه مسلمانان جهان و سازمان کنفرانس اسلامی برای تقویت هژمونی سعودی بوجود آمده بودند و نظام مالی-اسلامی ای را تشکیل دادند که مبنایی برای کمک به رشد اقتصادی کشورهای منطقه شد. تحت رهبری سعودی ها، بخش عظیمی از درآمدهای حاصل از صادرات نفت در اوایل دهه ۷۰ میلادی بسوی شبکه ای از بانکهای تحت کنترل جریانات راستگرای اسلامی و اخوان المسلمین هدایت شدند. سپس این بانکها سیاستمداران، احزاب و شرکت و رسانه ها و همچنین تاجرانی از طبقه متوسط مذهبی را با خود همراه ساختند که گروهی از طبقات تاجر از جمله بازاری ها و همچنین برخی از متخصصان ثروتمند در کشورهای نفت خیز خاورمیانه را شامل می شد. اخوان المسلمین شبکه بزرگ مالی ای را از طریق این بانکها در کشورهای مصر، کویت، پاکستان، ترکیه و اردن ایجاد نمودند.(۵۲)
غرب نیز بطور کامل از این نظام بانکی حمایت نمود. غرب از طریق این بانکها حجم وسیعی از پولهای پترودلار را مبادله می نمود و در عوض در ارائه کمکهای فنی و کارشناسی به آنان مضایقه نمی نمود. در این میان بانکهای ایالات متحده همچون “سیتی بانک” و “پرایز واترهاوس” ایفاگر نقش اصلی در این روابط بودند. بعلاوه رشد نظام بانکداری اسلامی همزمان با توسعه مدل اقتصادی نئولیبرال در غرب بود. بدین ترتیب اتحاد ساختگی ای میان نظریه پرداز نئولیبرال مکتب شیکاگو یعنی میلتون فریدمن و شاگردان اسلامگرای وی در دانشگاه بوجود آمد. همانگونه که رابرت دریفوس معتقد است:” نظام مالی اسلامگرایان همواره وابسته با اقتصاددانان دست راستی و سیاستمداران اسلامگرایی بوده که حامی خصوصی سازی و نظریات مکتب شیکاگو پیرامون اقتصاد بازار بوده اند.”(۵۳) بنابراین شگفت آور نیست زمانی که دیده می شود اسلامگرایان در الجزایر و سودان زمانی که به قدرت می رسند از برنامه های نئولیبرال حمایت بعمل می آورند.(۵۴)
در نهایت امر این عربستان سعودی است که از طریق نهادهای سیاسی، مذهبی و اقتصادی وابسته به خود نقش کلیدی در گسترش اسلامگرایی ایفا نموده است. در این باره گیلز کپل معتقد است که:” شاید عربستان سعودی کمتر از (امام) خمینی بر مسلمانان تمام نقاط جهان بطور آشکار تاثیر گذار بوده باشد، اما تاثیرگذاری آن عمیق تر و با دوام تر بوده است. پادشاه سعودی گوی سبقت را در اواخر دهه ۶۰ میلادی از ملی گرایان منطقه ربود و از طریق تقویت انجمن های مذهبی و علمایی که پیروی وی بودند و تزریق پولهای هنگفت به سازمانهای اسلامگرا ورق بازی را به سود خود برگرداند. سعودی ها مدلی از تمدن اسلامی را ارائه داده اند که با وجود نفی فساد غرب، متحد دائمی و با ثبات ایالات متحده و غرب علیه بلوک شوروی باقی مانده اند. (بر خلاف ایرانیان)(۵۵)
بطور خلاصه، عربستان سعودی نقشی اساسی در تقویت اسلام سیاسی داشته است. همانگونه که راشل برونسون معتقد است:”این عربستان سعودی بود که با خوش اقبالی و وجود تهدیدات واقعی خارجی، مسیر اسلام سیاسی را در جهان تغییر داد. اقدامات سعودی ها مورد موافقت تاکتیکی ایالات متحده قرار گرفت.”(۵۶) نقش سعودی ها پس از سال ۱۹۷۹ پر رنگ تر شد یعنی زمانی که اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان حمله کرد و انقلاب ایران باعث سرنگونی شاه شد. ما دو رویداد اخیر را بعدا مورد بررسی قرار خواهیم داد.
افغانستان
علیرغم حمایت ایالات متحده از گروههای اسلامگرا از دهه ۶۰ میلادی، پشتیبانی اصلی آنان از مجاهدین افغان از سال ۱۹۷۹ در جهت اجرای پروژه اسلام گرایانه آغاز شد و از دهه ۹۰ میلادی ابعادی بین المللی به خود گرفت. از دید ایالات متحده پشتیبانی از مجاهدین افغان به معنای تضعیف دشمن خود در جنگ سرد یعنی اتحاد جماهیر شوروی بود. در نتجیه ایالات متحده با کمک متحدانش در منطقه (عربستان سعودی، مصر، اسرائیل و پاکستان) میلیاردها دلار کمک مالی در جهت آموزش و مسلح ساختن مجاهدین افغان ارائه نمود.
ایالات متحده در افغانستان، چهره ای مقدس از مبارزان اسلامگرا ترسیم نموده بود تا بطور موثری شوروی را به چالش بکشد. در نتیجه، سازمان سیا برنامه ای را در جهت تقویت افرادی چون اسامه بن لادن و شیخ اعظم (رهبر معنوی مجاهدین افغان و یکی از بنیانگذاران گروه فلسطینی حماس) تدوین نمود.(۵۷) اعظم سفرهای طولانی و گسترده ای به ایالات متحده داشت و از ۲۶ ایالات آن کشور بازدید نمود.(۵۸) وی همچنین تعلمیات گسترده نظامی در پایگاههای ایالات متحده دید.
آموزش رسمی مجاهدین افغان در دوره ریاست جمهوری جیمی کارتر و توسط کارکنان سیا و سربازان ارتش و عوامل سرویس اطلاعاتی پاکستان (آی اس آی) در افغانستان و پاکستان انجام شد.(۵۹) آموزش دهندگان بیش از ۶۰ روش به قتل رساندن دشمن را به مجاهدین آموزش دادند که از جمله آنها می توان به چگونگی خنجر زدن از پشت، خفه کردن، استفاده از تکنیک های کاراته برای به قتل رساندن دشمن، استفاده از زمان سنج و مواد انفجاری و تکنیک های جنگ روانی اشاره نمود.(۶۰) ایالات متحده بطور گسترده سلاحهایی چون مواد انفجاری پلاستیکی سی فور، تفنگ های تیرانداز دور برد و موشکهای ضد هوایی را در اختیار آنان قرار داده بود.(۶۱)
داوطلبان اصلی مبارزه جهادی در افغانستان از کشورهای عربی چون مصر، عربستان سعودی، الجزایر و چند کشور دیگر منطقه به آن کشور اعزام می شدند. آنان “افغان ها عرب” نامیده شده بودند. این سربازان اسلامگرا برنامه ای جز ترورهای شهری نداشتند. جنگ افغانستان باعث افزایش تجربه، آموزش بیشتر و بقای جنبش های شان شد.
همانگونه که فواذ جرجیس می گوید:”در افغانستان نخستین ارتش جهانی از سربازان اسلامگرا بوجود آمد که اعضای آن را عرب های افغان تشکیل می دادند. هرگز تا پیش از آن رویدادی در دوران مدرن بوجود نیامده بود که مسلمانانی از کشورهای مختلف با زبان های مختلف را بر انگیزد تا به کشوری مسلمان سفر کنند و در کنار یکدیگر علیه دشمن مشترک پیکار کنند. مبارزان از مصر، عربستان سعودی، یمن، فلسطین، الجزایر، سودان، کردستان عراق، کویت، ترکیه، اردن، سوریه، لیبی، تونس، مراکش، لبنان، پاکستان، هندوستان، اندونزی، مالزی و سایر کشورهای منطقه به افغانستان اعزام می شدند.”(۶۳)
برای نخستین بار بود که بنظر می رسید جمعیتی جهانی از معتقدان مسلمان در کنار یکدیگر علیه تجاوز دشمن کافر مبارزه می کردند و در این راه قدردان کمکهای ایالات متحده و متحدان منطقه ای اش بودند.
پس از خروح نیروهای شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹، فرصتی بزرگی برای جنبش های بین المللی اسلامگرا و گروههای شبه نظامی افراطی مذهبی در افغانستان پدید آمد. کار این مردان جنگی در افغانستان تمام شده بود و نوبت آن بود تا در مناطق دیگر جهان از جمله بوسنی، کشمیر و دیگر نقاط جهان برای به راه انداختن جنگ های مقدس اعزام شوند.(۶۴) عامل پیشین سیا، اسامه بن لادن به همراه دستیار مصری اش ایمن الظواهری، سازمان القاعده را تشکیل دادند و بدین ترتیب جهاد افغان ها را به پدیده ای جهانی تبدیل نمودند.(۶۵)
تحت رهبری القاعده، بسیاری از شبه نظامیانی که در افغانستان جنگیده بودند با کوله باری از تجربه های کسب شده و آموزش های دیده شده توسط ماموران سیا و سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، به عربستان سعودی، مصر و الجزایر و دیگر کشورها بازگشتند. بقیه آنان در نواحی قبیله نشین پاکستان مستقر شدند (همین طور در اردوگاههای مجاهدین افغان) و آموزش نسل جدیدی از گروههای جهادی را آغاز نمودند. نسل بعدی در شرایطی رشد کرد که نظام آموزشی به بدی گذشته نبود و آنان با سوادتر از نسل های پیشین بودند. الیور روی این نسل از مبارزان را “لومپن روشنفکر” می خواند و معتقد است که آنان تمایل بیشتری به نظریات نو بنیادگرایانه دارند.(۶۶) نسل تازه از مبارزان اسلامگرا گروههایی را تشکیل دادند که از فرانسه تا ایالات متحده، حملات متعددی را علیه مردم عادی در کشورهای غربی عملی نمودند.(۶۷)
از نتایج دیگر جنگ شوروی-افغان ها، ظهور طالبان و گروههای مختلف شبه نظامی اسلامگرای پاکستانی بود. جنگ افغان ها باعث ایجاد بحران شدید مهاجرتی شد بطوریکه سه میلیون افغان به پاکستان مهاجرت نمودند. بدلیل فقر و بی خانمانی، مهاجران افغان فرزندان شان را برای تحصیل به مکاتب مذهبی متعلق به فرقه اسلامی دئوبندی می فرستادند. این کودکان در مکاتب جدای از خانواده و جامعه تعلیم می دیدند و مورد شست و شوی مغزی قرار می گرفتند، در نهایت تبدیل به علمای فرقه دئوبندی می شدند.(۶۸) این کودکان افغان در پیوند با کودکان پاکستانی با هویت قومی متفاوت سالها بعد یک هویت جعلی جهان شمول اسلامی را بوجود آوردند. این نسل از فرزندان افغان ها و پاکستانی ها به دو شاخه تقسیم شدند: افغان های طالبان و شبه نظامیان تندروی سنی که نه تنها دامنه مبارزات خود را به کشمیر کشانده بودند، بلکه در پاکستان نیز دست به آزار و اذیت و کشتار شیعیان می زدند. آنان در قالب جماعت علمای اسلامی پاکستان که از علما و پیروان فرقه دئوبندی تشکیل شده بود اهداف خود را پیگیری می نمودند.
با پشتیبانی دولت بی نظیر بوتو در پاکستان، طالبان در افغانستان در سال ۱۹۹۴ قدرت را بدست گرفت و در نهایت در سال ۱۹۹۶ کابل را فتح نمود. طالبان در زمانی که در قدرت بودند اندیشه و آرای فرقه دئوبندی را نه تنها برای پیروان جمعیت خود که برای تمامی مردم افغانستان اجرا نمودند. پیش از آنها مجاهدین افغان آغاز به اسلامی نمودن جامعه افغانستان نموده بودند، اما طالبان این کار را در سطحی جدید انجام دادند.
زنان افغان به اجبار نقاب پوش شدند و اجازه کار نداشتند، مردان مجبور به بلند کردن محاسن خود و پوشیدن کلاه هایی مخصوص بودند، پلیس نیز مجری احکام اسلامی بود. در زمان طالبان تماشای تلویزیون و فیلم و گوش دادن به موسیقی اکیدا ممنوع بود. بطور خلاصه ، فضای مکاتب پاکستانی توسط طالبان در شهرها و روستاهای افغانستان بازتولید شد. آنان کشور را به شهر و شیوه های سنتی زندگی را به شیوه مدرن ترجیح می دادند. علیرغم این مسائل، ایالات متحده مشتاق به همکاری با طالبان به منظور انتقال نفت و گاز طبیعی اط طریق خط لوله آن کشور در دریای خزر بود.(۶۹)
مداخلات ایالات متحده آمریکا در افغانستان و پاکستان نقش مهمی در آزادی عمل گروههای مختلف اسلامگرا ایفا نمود. “افغان های عرب” گفتمان و تاکتیک های اجرایی جنبش های اسلامی در کشورهای مختلف را رادیکال تر نمودند. مجاهدین افغان نسل جدیدی از نو بنیادگرایان را تعلیم دادند که به رهبری بن لادن در غرب فعالیت می کردند و بازوهای دیگر آنان یعنی طالبان و گروههای اسلامگرای سنی در پاکستان در جهت اسلامیزه نمودن عمل می کردند.
علیرغم نقش اصلی ایالات متحده در رشد بنیادگرایی اسلامی، ایجاد “تهدیدات تروریستی” جدید باعث نادیده گرفتن پیشینه و تاریخ حمایت آن کشور از گروههای اسلامگرا شد. در عوض، بیشتر توجهات به انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران معطوف شد، انقلابی که الهام بخش اصلی بسیاری از اسلامگرایان بود. در این زمان ایالات متحده برای کاهش نقش چپگرایان، عرصه را برای رشد ایدئولوژیک اسلامگرایان گشود.
ایران
همانگونه که پیش از این ذکر شد، مصدق در سال ۱۹۵۱ به نخست وزیری رسید و صنعت نفت ایران را ملی نمود، اقدامی که ضربه ای موثر به منافع شرکت برتیش پترولیوم، و در حقیقت به منافع کشور برتیانیا وادر ساخت. در ابتدا ایالات متحده گمان کرد که از طریق مصدق می تواند برتانیا را از صنعت نفت ایران کنار بزند و کنترل خود بر این منابع را افزایش دهد. با این حال، برخلاف پیش بینی های ایالات متحده، مصدق مانع از ورود شرکتهای نفتی آمریکایی به ایران شد، اقدامی که خشم ایالات متحده علیه مصدق را شعله ور ساخت. سیا کودتایی را (تحت عنوان آژاکس) علیه دولت مصدق با حمایت جمعی از روحانیون مذهبی تدارک دید، زیرا تنها آنان قادر بودند تا توده های وسیع مردم را از مناطق پایینی شهر تهران و حاشیه نشین ها علیه ملی گرایان سکولار هوادار مصدق بسیج نمایند.(۷۰) (…) با دریافت مبالغ زیادی پول از سیا انجام کودتا را تسهیل نمود [توضیح انسان شناسی و فرهنگ: نام آورده شده و این ادعا بدون استناد آورده شده و گزارش منتشر شده سیا : اسرار کودتای ۲۸ مرداد، ترجمه دکتر حمید احمدی، نشر نی، ۱۳۷۹، آن را تایید نکرده است، از این رو نام حذف شد]. کودتای ۲۸ مرداد زمینه ساز انقلاب ۱۳۵۷ و نقش آفرینی (امام) خمینی بود.
(امام) خمینی بعنوان یک شیعه قادر به انجام کارهایی بودند که هیچ اسلامگرای سنی مذهبی نمی توانست در آن راستا حرکت کند. ایشان نه تنها از حمایت طلاب، دانشجویان، طبقات متوسط شهری برخوردار بودند بلکه پشتیبانی دو طبقه تاجران و فقرای شهری را نیز که تا پیش از آن چندان تمایلی به اسلام گرایی سیاسی نداشتند را با خود همراه ساختند.(در بخش های بعدی در این مورد بیشتر بحث خواهد شد) (امام) خمینی در زمان رسیدن به قدرت، مدل خود از اسلام شیعی را عملی ساختند و از آن در جهت اسلامی نمودن جامعه ایران بهره گرفتند و در سوی دیگر سایر تفسیرهای اسلامی به حاشیه رانده شده بودند.
چالش اصلی جمهوری اسلامی ایران با هژمونی عربستان سعودی در دهه ۸۰ میلادی آغاز شد. مدل شیعی ایرانی و کنار هم قرار دادن “انقلاب” و “اسلام” از سوی ایران برای سعودی ها یک چالش محسوب می شد. در مدل سعودی، نظامی سلسله مراتبی از بالا به پایین جریان داشت که با استفاده از پول نفت در جهت گسترش اسلام گرایی تلاش می نمود، هم چنین در این مدل کنترل شدید دولت بر همه چیز از بالا وجود داشت و عناصر رادیکال که خواهان بر هم زدن وضع موجود بودند از سوی دولت تحت نظارت دائمی قرار داشتند. بنابراین دو استراتژی رقیب به اسلامگرایان منطقه عرضه شد. علیرغم آنکه ایران بر جذب جوانان روشنفکر اسلامگرا به سوی خود به دلیل تشیع چندان تاکید نمی کرد، عربستان سعودی عنصر شیعه گری را عاملی مهم قلمداد می نمود و انقلاب ۱۹۷۹ را وسیله ای برای گسترش ملی گرایی ایرانی می دانست.(۷۲)
علیرغم این منازعه، بسیاری از اسلام گرایان سنی و شیعه از انقلاب ایرانیان الهام گرفتند. آنان به ایران بعنوان مدلی به منظور سرنگونی رهبران طرفدار غرب و ایجاد حکومتی اسلامی می نگریستند.(۷۳) برای آنان انقلاب ایران شبیه انقلاب فرانسه و یا انقلاب بلشویکی روسیه بود. چنانچه یکی از اسلامگرایان سنی درباره انقلاب ایران این گونه می گوید:”با سقوط سریع رژیم شاه در ایران، (امام) خمینی موجب تقویت روحیه ما شدند … ایشان ملی گرایان جوان عرب را که تا آن روز در مورد امکان پذیری احیای خلافت در قرن بیستم میلادی تردید داشتند، حول محور مبارزه اسلامی بسیج نمودند.”(۷۴)
انقلاب ایران نه تنها الهام بخش اسلامگرایان عرب که انگیزه ای برای ملی گرایان نیز بود، در این مورد می توان اظهار داشت که ضعف داخلی ملی گرایی عربی باعث افزایش تاثیر گذاری انقلاب ایران شد. علیرغم آنکه ایالات متحده در سرکوب و افول جریان ملی گرا و چپ گرا در ایران و سایر کشورهای منطقه نقش مهمی را ایفا نمود، در ضعف داخلی ملی گرایی سکولار و احزاب مختلف چپگرا نقشی فرعی داشت.
با وجود پایان استعمارگری ، باز هم مداخلات کشورهای غربی در سرتاسر خاورمیانه از طریق حاکمان سرسپرده این مناطق ادامه یافت. از مصر و کشورهای شیخ نشین حوزه خلیج فارس تا افغانستان و عراق، ایالات متحده به کنترل خود بر این کشورها از طریق در اختیار گیری خطوط انتقال نفت در اتحاد با رهبران فاسد و غیر مسئول کشورهای خاورمیانه ادامه داد. بعلاوه ایالات متحده با تداوم حمایت های خود از اسرائیل، باعث افزایش احساسات ضد امپریالیستی در منطقه شد و در فقدان یک جریان چپ قدرتمند، این اسلامگرایان بودند که توانستند از شرایط بوجود آمده به نفع خود بهره گیرند.
پی نوشت ها:
۱-با جستجو لغت “اسلام” در وب سایت آمازون بیش از صدها کتاب نگاشته شده در این باره از سال ۲۰۰۱ تاکنون قابل دسترسی خواهند بود.
۲- برای نقدهای کارشناسان فرهنگی چپگرا و راستگرا بنگرید به:
Aijaz Ahmad, “Islam, Islamisms and the West,” in Socialist Register 2008: Global Flashpoints: Reactions to Imperialism and Neoliberalism (New York: Monthly Review Press, 2008).
۳- Willard Oxtoby and Alan Segal, eds., A Concise Introduction to World Religions (Oxford: Oxford University Press, 2007), 200.
۴- Bernard Lewis, “The Roots of Muslim Rage,” The Atlantic, September 1990, 10.
۵-همانجا، ۱۱
۶-همانجا، ۹
۷-همانجا، ۹
۸- Mahmood Mamdani, Good Muslim, Bad Muslim: America, the Cold War, and the Roots of Terror (New York: Doubleday, 2004), 23.
۹- Samuel Huntington, The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order (New York: Simon and Schuster, 1998), 217.
۱۰- Olivier Roy, The Failure of Political Islam (Cambridge, Mass.: Harvard University Press, 1998), 13–۱۴.
۱۱- Tariq Ali, The Clash of Fundamentalisms: Crusades, Jihads, and Modernity (New York: Verso, 2003), 29.
۱۲- Arthur Goldschmidt Jr. and Lawrence Davidson, A Concise History of the Middle East (Boulder, Colo.: Westview Press, 2006), see Chapter 3.
۱۳-برخی محققین بر این باورند که در دوره زمامداری چهار خلیفه اول مسلمین، که با عنوان “خلفای عادل و پرهیزگار” شناخته می شدند، قدرت سیاسی و مذهبی معادل یکدیگر بوده اند. با این حال محمد ایوب بر این باور است که در آن دوره این سیاست بوده که جنگ های مذهبی را به پیش می برده است. برای جزئیات در این باره بنگرید به :
Mohammed Ayoob, The Many Faces of Political Islam: Religion and Politics in the Muslim World (Ann Arbor, Mich.: University of Michigan Press, 2008), 11.
۱۴- Roy, Failure, 14.
۱۵- Ayoob, Many Faces, 5.
۱۶-همانجا، ۱۱
۱۷- Goldschmidt and Davidson, Concise History, 108-9.
۱۸- Roy, Failure, 29.
۱۹- Ayoob, Many Faces, 11.
۲۰- Goldschmidt and Davidson, Concise History, 114.
۲۱- Ayoob, Many Faces, 5.
۲۲-همانجا، ۱۳
۲۳- ایوب تفاوت های میان مسلمانان و مسیحیان را این گونه شرح می دهد: “طبقه مذهبی در اسلام در طول تاریخ اسلام برای حاکمان به عنوان یک چالش مطرح نبوده است در حالیکه سلسله مراتب مذهبی مسیحیت به رهبری پاپ در دوره قرون وسطی و اوایل سالهای اروپای مدرن بر امپراتور نظارت و نفوذ داشت. در نتیجه پراکندگی اقتدار مذهبی در تاریخ اسلام از ایجاد یک برخورد مستقیم میان حاکمیت دنیوی و حاکمیت مذهبی آن گونه که در قرون وسطی در میان مسیحیان روی داد، جلوگیری نموده بود. در نتیجه در تاریخ اسلام از ایجاد یک جزم گرایی واحد دینی که بتواند در اتحاد با دولت تمام مخالفان و گرایشات متفاوت را سرکوب نماید، آن گونه که در اروپای مسیحی در قرون وسطی و اویل دوران مدرن اروپا روی داد، ممانعت بعمل آمد. در نتیجه جنگ های مذهبی و آزار و اذیت افراد تحت عنوان “بدعت گذار” آن گونه که در غرب مسیحی روی داد، در تاریخ اسلام به وقوع نپیوست. بدین ترتیب در تاریخ اسلام تفکیک میان حوزه مذهب و سیاست و احترام متقابل آنان به یکدیگر وجود داشته است.
۲۴- John Esposito, The Islamic Threat: Myth or Reality? (third edition) (New York: Oxford University Press, 1999), 52.
۲۵- Goldschmidt and Davidson, Concise History, 173–۷۴.
۲۶-همانجا.
۲۷-همانجا، ۲۲۸.
۲۸- Maxime Rodinson, The Arabs (Chicago: University of Chicago Press, 1979), 97.
۲۹- Esposito, Islamic Threat, 49.
۳۰- Roy, Failure, 33.
۳۱- Joel Beinin and Joe Stork, “On the Modernity, Historical Specificity, and International Context of Political Islam,” in Political Islam: Essays from Middle East Report (Berkeley, Calif.: University of California Press, 1997), 5–۶.
۳۲- Roy, Failure, 33.
اندیشه سلفی گری در میان گروههای مختلف اسلامگرای سنی تاثیرگذار بوده است. ارتباط سلفی گری با وهابیت بسیار تنگاتنگ است. بطور خاص ریشه آن به زمان طرح اندیشه های عالم اسلامی، ابن تیمیه، در قرن چهاردهم میلادی باز می گردد. امروزه به سلفیون، وهابی گفته می شود. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به:
Gilles Kepel, Jihad: The Trail of Political Islam (London: I.B. Tauris, 2006), 219–۲۰. Fawaz Gerges, Journey of the Jihadist: Inside Muslim Militancy (Orlando, Fla.: Harcourt Books, 2006), 106.
نمی توان تمامی وهابی ها را رادیکال دانست. علیرغم آنکه عربستان سعودی یک کشور وهابی است اما تنها اقلیتی از زیر مجموعه های آنان تندرو و معتقد به جهاد هستند. جهادیون وهابی-سلفی به آنانی اطلاق می شود که در نواحی قبیله نشین پاکستان به مبارزه می پردازند و تفسیری تندتر و سخت گیرانه تر از وهابی-سلفیون عربستان سعودی ارائه می دهند.
۳۳- Kepel, Jihad, 34.
در دهه ۲۰ میلادی، مودودی، اسلام گرای معاصر، خواهان برقراری حکومتی اسلامی در سرتاسر شبه جزیره هند شد. این اندیشه در تضاد با تفکر رهبران ملی گرای مسلمانی بود که خواهان تاسیس “حکومتی مسلمان” و با وجود عرصه های سکولار بودند. مودودی مخالف ملی گرایی و سکولاریسم بود، و از این دو اندیشه بعنوان ایده های غربی ای کافرانه و در نتیجه غیر قابل پذیرش یاد می کرد. وی در یکی از کتابهای خود تحت عنوان “جهاد در اسلام” که در دهه ۲۰ میلادی منتشر شد، ایده تاسیس حکومتی اسلامی بر پایه شریعت اسلامی را مطرح نمود که در آن تمامی جامعه تحت زمامداری حاکمی اسلامی باشند. وی برای تحقق این امر توسل به جهاد و مبارزه سیاسی را ضروری دانسته است. در همین راستا وی، گروه جماعت اسلامی را تاسیس نمود. این حزب تا به امروز در میان طبقات متوسط مذهبی پاکستان فعال است.
۳۴- Robert Dreyfuss, Devil’s Game: How the United States Helped Unleash Fundamentalist Islam (New York: Henry Holt and Company, 2005), 20.
علیرغم آنکه دریفوس معتقد به ارتباط میان نیروهای مختلف اسلامگرا با یکیدگر است، هر یک از این گروهها تاریخچه ای متفاوت از دیگری دارند و مطالعه هر یک بایستی جداگانه انجام شود. برای مثال، در هندوستان، پس از سرنگونی آخرین حاکم مسلمان در سال ۱۸۵۷ توسط بریتانیایی ها، مسلمانان خود را اقلیتی دیدند که تحت تسلط هندو ها قرار گرفته اند. جنبش اسلامی دئوبندی در سال ۱۸۶۷ در واکنش به این شرایط بوجود آمد. هدف این جنبش، حراست از اسلام و مسلمین در سرزمینی بود که مسلمانان در اقلیت قرار گرفته بودند. جنبش دئوبندی گروهی از علما را برای صدور فتوا، اظهار نظر در مورد مسائل گوناگون و کسب اطمینان از پیروی مسلمانان هند از تفسیر سخت گیرانه و محافظه کارانه آنان از اسلام تربیت نمود. همین شباهت های دئوبندی با وهابیت سبب شد تا آنان در اواخر قرن بیستم میلادی با یکدیگر پیوندی را برقرار سازند و از حمایت ایالات متحده برای فعالیت در پاکستان برخوردار شوند.
۳۵- Rodinson, Arabs, 100–۱۰۱
۳۶- Walter Laqueur, Communism and Nationalism in the Middle East (New York: Praeger, 1956), 163.
این نوسینده در مورد نارضایتی عمومی از زمین داران فئودال و رژیم های فاسد در لبنان می گوید. حزب کمونیست لبنان در این زمان (پس از سال ۱۹۵۴) قدرت را در دست گرفت. تردیدی نیست که آنان در تغییر جهت چپ گرایانه حزب بعث تاثیر گذار بوده اند. در همان راستا، دانشجویان مبارز در مصر در سالهای ۵۵-۱۹۵۲ (تحت رهبری کمونیست ها) و کارگران معترض مصری بر اندیشه ها و خط مشی جمال عبدالناصر تاثیراتی را بر جای گذاشتند.
۳۷- John Esposito and John Voll, Islam and Democracy (New York: Oxford University Press, 1996), 5.
۳۸- Laqueur, Communism and Nationalism, 6.
۳۹-همانجا، ۱۷.
۴۰- Rodinson, Arabs, 111.
۴۱- برای مثال در هند، تندروهای هندو پس از شکست ملی گرایی مترقی و ناکامی آن جریان در برآورده ساختن وعده هایش و با استفاده از خلاء سیاسی ایجاد شده قدرت را در دست گرفتند. آنان همزمان با منع آزادی های پیشین، در اتحاد با احزاب راستگرای هندو برنامه ای را تحت عنوان “هندو تی وا” را با هدف هندوئیزه نمودن جامعه هند اجرا نمودند. در غرب صنعتی شده نیز در ایالات متحده آمریکا، جنبش بنیادگرایی مسیحی از اواخر دهه ۷۰ میلادی آغاز به تاثیرگذاری بر جریانات اصلی سیاسی آن کشور نمود. ایجاد حرکتی علیه جنبش های مترقی دهه ۶۰ میلادی آمریکا از جمله تاثیرات این جنبش مذهبی بود. بنیادگرایان مسیحی تا چندین دهه در تغییر جهت فضای گفتمانی ایالات متحده بسوی راستگرایی موفق بودند. بطور خلاصه، ورود مذهب به عرصه سیاسی تنها محدود به کشورهایی نبوده که در آنها اسلام دین اصلی و مسلط بوده است.
۴۲- Chapter 4 of Dreyfuss, Devil’s Game.
۴۳- Dreyfuss, Devil’s Game, 97–۱۰۴.
۴۴- Dreyfuss, Devil’s Game, 125.
۴۵ Joyce Battle, “U.S. Propaganda in the Middle East—The Early Cold War Version,” National Security Archive Electronic Briefing Book No. 78, Dec 13, 2002. Available online at the George Washington University National Security Archive database, 7.
۴۶- Dreyfuss, Devil’s Game, 121.
۴۷-Nathan Citino, From Arab Nationalism to OPEC: Eisenhower, King Saud, and Making of U.S.-Saudi Relations (Bloomington, Ind.: ?Indiana University Press, 2002), 125–۲۶.
۴۸-همانجا، ۹۵.
۴۹- Rachel Bronson, Thicker than Oil: America’s Uneasy Partnership with Saudi Arabia (New York: Oxford University Press, 2006), 74.
۵۰- Bronson, Thicker than Oil. Also see Asad AbuKhalil, The Battle for Saudi Arabia: Royalty, Fundamentalism, and Global Power (New York: Seven Stories Press, 2003).
۵۱- Kepel, Jihad, Chapter 3. See also Bronson, Thicker than Oil, and AbuKhalil, Battle for Saudi Arabia.
۵۲- Chapter 7 of Dreyfuss, Devil’s Game.
۵۳-همانجا، ۱۷۲.
۵۴-همانجا، ۱۷۳. بایستی اشاره کرد که برنامه خصوصی سازی نئولیبرالی که تحت عنوان “انفتاح” شناخته شده است، در اوایل دهه ۷۰ میلادی در مصر به رهبری انور سادات اجرا شد. شاید حزب الله در آن زمان کمتر انتظار داشت که دولت مصر نئولیبرالیسم را مشتاقانه بپذیرد. این حزب (حزب الله) از معدود احزابی بود که در خلاف جهت آن روز اقتصاد دولت رفاهی کینزی را پذیرفت. برای جزئیات بنگرید به:
Niciolas Qualander, “’The Savage Anomaly’ of the Islamic Movement,” International Viewpoint, http://www.internationalviewpoint.org/spip.php?article1169.
۵۵- Kepel, Jihad, pp. 61–۶۲.
۵۶- Bronson, Thicker than Oil, 11.
۵۷- Mamdani, Good Muslim, 128 and 135.
۵۸- John Cooley, Unholy Wars: Afghanistan, America and International Terrorism (London: Pluto Press, 2002), 70.
۵۹-همانجا، ۷۰-۷۲
۶۰-همانجا، ۷۳-۷۱
۶۱- Steve Coll, “Anatomy of a Victory: CIA’s Covert Afghan War,” Washington Post, July 19, 1992.
۶۲- Mamdani, Good Muslim, 130.
۶۳- Gerges, Journey of the Jihadist, 111.
۶۴- Kepel, Jihad, 10.
۶۵- Gerges, Journey of the Jihadist, 122–۲۳.
۶۶- Roy, Failure, 50–۵۱.
کسانی که در پاکستان اردوگاههای جهادی را تاسیس کرده بودند بعنوان سلفیه گرایان جهادی شناخته شده اند، که خارج از محل زندگی خود فعالیت می کردند. آنان در مناطق قبیله نشین ساکن و دور از مراکز شهری ساکن شده بودند و به درگیری های مداوم عادت کرده بودند، این گروه از اندیشه اسلامی جدیدی حمایت می کردند که بسیار شبیه به برداشت اسلام سلفی گرایان بود و مدعی بودند که مردم بایستی به شیوه پیشینیان اسلامی شان (سلف) زندگی کنند. سلفیه گرایان جهادی را می توان بنیادگرا نامید. آنان مخالف هرگونه مصالحه ای هستند و به همین دلیل وهابیون سعودی را بدلیل خط مشی معتدلانه ترشان و عدم اعتقادشان به جهاد سرزنش می کنند.
۶۷- Kepel, Jihad, 218–۱۹.
۶۸-همانجا، ۲۲۵.
۶۹- Ahmed Rashid, Taliban: Militant Islam, Oil and Fundamentalism in Central Asia (New Haven: Yale University Press, 2000).
۷۰-همانجا، ۱۱۶-۱۱۳.
۷۱- برای اطلاعات بیشتر در مورد انقلاب ایران بنگرید به:
Maryam Poya, “Iran 1979: Long Live Revolution…Long Live Islam?” in Revolutionary Rehearsals, Colin Barker, ed. (Chicago: Haymarket Books, 2002); Saman Sepehri, “The Iranian Revolution,” International Socialist Review 9, August–September 2000.
۷۲- Kepel, Jihad, 120–۲۱.
۷۳-Gerges, Journey of the Jihadist, 84.
۷۴-ذکر شده در همانجا، ۸۴.
www.isreview.org/issues/76/feat-islam1.shtmlمنبع : Cached