انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

اسطوره ی آب در شعر سهراب و مستند ورهرام

در جهان هنر، تبلور اسطوره گستره ی وسیعی دارد و هنرمندان چه به صورت خودآگاه و چه ناآگاهانه از اسطوره در آثار خود بهره مند می شوند. یکی از پربسامدترین این اساطیر، اسطوره ی آب است؛ که طی هزاره های اخیر، مخصوصاً در ایران باستان، به آناهیتا منسوب بوده و فرشته ی نگهبان چشمه ها و باران و نماد باروری و عشق تلقی می شده است؛ آناهیتایی که از طرفی هم با مفهوم پیروزی در جنگ در ارتباط است. در این یادداشت سعی داریم نقش محوری و کارکرد اسطوره ی آب را با ذکر شباهت هایی در دو متن متفاوت بیابیم: یکی مستند گذر شهر بر آب، ساخته ی فرهاد ورهرام؛ و دیگری شعر بلند صدای پای آب، سروده ی سهراب سپهری؛ با این فرض که آب مورد اشاره ی این فیلمساز و آن شاعر همان هویت اسطوره ای آب را دارا می باشد.

در هر دو اثر، آب مبنای حرکت در خط زمان است: در شعر صدای پای آب، این حدیث نفس سهراب سپهری، اسطوره ی آب، در همان عنوان شعر، خود را متجلی می سازد؛ هرچند ظاهراً در خود شعر چندان سخنی از حرکت جویبار و رودخانه نیست. هر چه هست در واژگان مرتبط با آب متجلی می شود و سیالیت ذهن و فکر شاعر و اعتقاد او به یکی شدن با باران و محبت موجود در آب؛ و نیز شناور شدن انسان در افسون گل سرخِ حیات و هستی؛ این شناور شدن همان یکی شدن با آب، این مایه ی هستی بخش است.

در مستند گذر شهر بر آب، نیز چنین نمودی از اسطوره ی آب به روشنی قابل درک است. مستندی که موضوع آن رود دره های تهران است که از کوهستان های شمال این کلان شهر جاری می شوند و در جنوبی ترین نقاط تهران که می رسند جز فاضلابی با انبوه زباله نیستند. و اسطوره ی آب که اکنون بی رمق و بی جان شده و سر به شکایت برداشته و با ما سخن از بی مهری های ما می گوید در ساختار این مستند کاملاً با تمام وجوه اسطوره ای خود جلوه گر است.

در اینجا باید از خود بپرسیم چرا فیلمسازی که متخصصِ ژانر مستند مردمنگاری و مردمشناسی است و به تعبیری پایه گذار این حوزه، وقتی قرار است درباره ی وضعیت بحرانیِ آب ها در تهران مستند بسازد، چنین ساختاری را انتخاب می کند؟ و مستقیم می رود سراغ صدای خود آب، بدون کلام و صدا و حرف آدم ها، یا نظرگاه های متخصصان و مردم، بدون حتی یک پلان از موضوعی غیر از همین مجموعه تصاویر جوی ها و رودها؟ چرا مستقیم می رود سراغ وجه اسطوره ای آب تا این آب اسطوره ای با ما سخن بگوید؟ به نظر می رسد فیلمساز از قدرت اسطوره ی سوژه اش آگاه است و مستند خود را پلی می داند میان ما و آن آبِ هستی بخش؛ نه صرفاً این پنج رود بخصوص تهران. فیلمساز بخوبی می داند که آب آنقدر به درونیات ما مخاطبان نزدیک هست که واسطه ای برای درک وضعیت بحرانی اش در این شهر، لازم نداشته باشیم. و کافی است نظاره گر باشیم و به سخنش گوش بسپاریم. فیلمسازی که طبیعت را خوب می شناسد و در یکی از مصاحبه هایش می گوید: «کلام پرگویی ایجاد می کنه،…» به خوبی می داند که وقتی قرار است هویت اسطوره ای آب را یادآور شود باید “من” راوی، خود آب باشد؛ و با ما از خود بگوید. در ادامه، نگاهی می اندازیم به «چند منبع پیرامون اسطوره ی آب»، «متن گفتار مستند گذر شهر بر آب» و «بسامد واژگان و عبارات مرتبط با آب در شعر صدای پای آب» تا به این نتیجه برسیم که هر دو هنرمند عامدانه عنوان کارهایشان و این شیوه ی بیان را انتخاب نموده اند.

چند نمونه درباره ی اسطوره ی آب

در فرهنگ اساطیر، نوشته ی محمد جعفر یاحقی، ذیل واژه ی آب و آب حیات چنین آمده است:

آب: آب از عناصری است که نزد ایرانیان مقدس و ایزدی به شمار می رفته است. زیرا از قدیمیترین ایام در ایران، همانند جهان بینی کهن سومری، معتقد به نقش آفرینندگیِ آب در نظام جهان بوده اند. از اینرو، بارها در اوستا به اهمیت و تقدس آن اشاره شده است. در “آبان یشت” و “تیریشت” درباره ی آب سخن رفته و ایزدبانوی بزرگ آب و باروری ستایش شده است. مورخان یونانی ستایش عنصر آب را به ایرانیان نسبت داده می نویسند: ایرانیان در میان آب بول نمی کنند، آب دهان بدان نمی اندازند و در آن دست نمی شویند، که البته مقصود آب جاری است که باید از هرگونه کثافت به دور بماند. ایرانیان، همچنین طی مراسمی، برای آب قربانی و فدیه می داده اند. در روایات هست که یک قرن قبل از میلاد، ایرانیان، هنگام قربانی برای فرشته ی آب، در کنار رود یا سرچشمه و کرانه ی دریا گودالی می کندند و در کنار آن قربانی می کرده اند، به طوری که آب به خون قربانی آلوده نمی شده است. این مراسم و احترامات تا قرون پنجم و ششم میلادی نیز ادامه داشته است… در روایات اسلامی آمده است که خدای تعالی پس از آفریدن لوح و عرش و کرسی، همه ی عالم را از آب آفرید. آنگاه با هیبت یک نظر به آب نگریست. آن آب از هیبت خدای تعالی برجوشید و دودی از میان آب برآمد؛ از آن دود آسمانها را آفرید. در قرآن کریم می خوانیم: ثُم استوَی اِلیَ السّماءِ و هِیَ دُخان (فصلت:۱۱). جای دیگر زندگی همه چیز از آب دانسته شده: وَ جَعَلنا مِنَ الماءِ کُلّ شَیءحیّ (انبیاء:۳۰).

اهمیت آب در اعتقادات عامه از قدیمترین روزگار تا زمان حاضر نیز مورد توجه بوده است… یکی از مهمترین یشتهای اوستا به نام عنصر آب، آبان یشت نامیده شده که مندرجات آن شامل دو قسمت است: قسمتی در مدح و توصیف ناهید، فرشته ی آب، و قسمتی از آن در ذکر پادشاهان و پهلوانانی است که برای ناهید قربانی داده اند.

آب حیات: در اعتقادات اسلامی، چشمه ی “آب زندگانی” ای هست که هر کس از آن بخورد یا تن در آن بشوید، آسیب ناپذیر خواهد شد و جاودانه خواهد زیست. اسکندر در جستجوی این آب ناکام ماند و خضر از آن نوشید و جاودانه شد… در عرفان اسلامی، تعابیر لطیفی از آب حیات شده است. آب حیات در اصطلاح سالکان کنایه از چشمه ی عشق و محبت باری تعالی است، که هر که از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نگردد… به نظر می رسد اندیشه ی رویین تن شدن به وسیله ی آب، که در داستان اسفندیار تجلی یافته، با قضیه ی آب حیات و مسأله ی جاودانگی، ارتباط مستقیم داشته باشد.

در میان بی شمار منابع موثق در زمینه ی اسطوره، مراجعه به کتاب اسطوره زندگی زردشت نیز به عنوان یکی از معتبرترین پژوهش ها در این خصوص راهگشای ما خواهد بود:

«سی سال تمام پس از زایش زردشت، هنگامی که او از رود روان، آب هومیگان [آبی که از رودخانه برای تهیه ی شیره ی هوم برمی دارند] می برد، بهمن امشاسپند به پیام آوری از سوی اورمزد پیش او آمد، چنانکه در این باره دین گوید که: هنگامی که زردشت سومین بار (بار بردن آب) شتافت به رود وِه دایتی داخل شد، و چون از آن برآمد، مردی را دید که از طرف جنوب می آمد. او بهمن بود… هنگامی که زردشت برای چهارمین بار (برای بردن آب) شتافت و به سوی رود وِه دایتی که نامش اوشان بود، آمد و در آن داخل شد، و از میان آن آب هومیگان برداشت، در هنگام بیرون آمدن نخست پای راست خود را از رود اوشان بیرون برد و جامه پوشید، بهمن از روبرو به پذیره ی او شتافت… درمان بخشی بزرگی از آبِ هومیگان که زردشت آن را در هنگامی که بهمن او را به هم سخنی اورمزد می برد، از رود دایتی برداشته بود، پیدا شد… با آن ستایشِ پارسایی، زردشت آن آبِ هومیگان را که با خود همراه داشت، نه آن آبی که را که با آن مردم دیوپرست دیوان را می ستودند، نزد آن گاو چهارساله ی سیاه موی شاخدار که دست راستش شکسته بود، فرا برد. با فرابردن آن آب، آن گاو از بیماری بهبود یافت.» (اسطوره زندگی زردشت، ص ۸۴-۸۵ و ۹۳-۹۴)

«چون بار دیگر به فرمان سروش عبور از رودخانه پیش آمد، زمانی که زردشت از آن رود، یعنی رود وِه دایتی می گذشت به من که میدیوماه هستم گفت: “مردی مینوی منظر را از سوی نیمروز، به چشم دیدم. او بهمن بود. به لطف فرمود که: ؛ای زردشت از آب وه دایتی زود برو تا چیزهای مینوی و وَرج و فره اورمزد را ببینی. چه من بهمن هستم و تو پیامبر آفریدگار مهربانی.؛ چون زردشت این سخن به من گفت، در دل خشنود شدم. پس زردشت بالا رفت و از آن رود، یعنی از آب دایتی، با یک حرکت گذشت. به یاری بهمن و نیروی پارسایی و راست گفتاری به آن برترین جهان رفت و به هم سخنی آفریدگار اورمزدِ از همه چیز آگاه تا ده سال در میان آن مینوان و امشاسپندان بود.» (اسطوره زندگی زردشت، ص ۱۶۵)

نگاهی به ساختار مستند “گذر شهر بر آب” (۱۳۸۵)

نویسندگان گفتار متن: فرهاد ورهرام، محمدرضا حائری
گویندگان: ندا خواجه ­نوری، محمدرضا حائری
تهیه­ کننده: ارد عطارپور
از مجموعه­ ی مستندِ بیست شب، گروه مستند شبکه ­ی چهار سیما؛ ۳۷ دقیقه، رنگی

شروع: نماهایی از طلوع خورشید از بلندیِ پشت بام های پرغبار خانه هایی در تهران. همزمان صدای بوق ماشین ها و آژیر ماشین آتش نشانی از دور. بعد سکوت، و تنها صدای کلاغ و صدایی شبیه گریه تولد نوزاد و صدای کوهستان، با تصاویر کوهستان برفی تا دقیقه ی ۱:۴۵

آغاز موسیقی ملایم و تصاویری از کوهستان برفی: نریشن خانم خواجه نوری: «از کوه زاده شدم. از برف و باران آرام آرام بر تخته سنگها غلتیدم… و از لابلای آنها سر برون آوردم. روان شدم… چشمه ها و قنات ها از من سیراب شدند… آن روزها، آب، مادرِ همه ی موجودات بود؛ الهه ی باروری بود؛ برکت بود. و من حریم و حرمت داشتم؛ … آیین داشتم و … در نبودنم قربانی می کردند و دعا می خواندند» تا دقیقه ی ۲:۴۴

از دقیقه ی ۲:۴۵ تا ۲:۵۹ تصاویر الاغ هایی که کپسول گاز را بر پشتشان گذاشته اند. اینان در دربند برای مغازه های کوهستان گاز می برند. صدای صحنه صدای چشمه سارها.

از دقیقه ی ۲:۵۹ تا ۳:۳۷ نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «ناحیه ی دربند با ارتفاع ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ متر شامل دره و رودخانه ی دربند است و … اینجا ییلاق و تفرجگاه مردمان تهران… و خاطره ی جمعی تهران»

از دقیقه ی ۳:۳۷ تا ۴:۱۷ تصاویر کوهنوردان و کاسب های منطقه دربند. صدای رودخانه؛ و آواز “تهران تهران…”

از دقیقه ی ۴:۱۸ تا ۴:۵۴ نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «موقعیت جغرافیایی تهران به شدت به دامنه های البرز وابسته است… سلامتی تهران به آب تازه و دره های البرز وابسته است… شریانهای حیاتی تهران را این پنج رود دره تشکیل می دهد…»

از دقیقه ی ۴:۵۵ تا ۵:۰۹ تصاویری از تله کابین، و صدای آژیر پلیس از دور.

از دقیقه ی ۵:۱۰ نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «مهمترین رودخانه رودخانه ی جعفرآباد است… تهران را شاهان صفوی پسندیدند … تا آنکه قاجارها به دلایل سیاسی آنرا پایتخت کردند… تهران به مناسبت هوای کوهستانی مورد استقبال اقشار مرفه جامعه قرار گرفت…»

دقیقه ی ۶:۲۰ تصاویری از کوچه های دربند و آپارتمان های آن. با صدای مردی که شعر و آوازی نوستالژیک می خواند.

دقیقه ی ۶:۴۶ تصاویری از خیابانها و ماشین ها. نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «از گذشته تا امروز همواره شمیران به علت دره های خنک ییلاق ساکنان تهران بوده است…» تصاویری از یکی از آن کوشک های ییلاقی.

دقیقه ی ۷:۲۴ نریشن خانم خواجه نوری: «بنای تمدن شمیران که یک سر آن قیطریه و سر دیگرش شهر باستانی ری بود بر پایه ی کاریزهایی بود که از آن جاری می شد… روستاهای دورتا دور این کاریزها بودند … سیاحان از درختان بسیار که سایه بر سرم انداخته بودند بسیار سخن رانده اند… به یاد دارم که آنها تهران را سرزمین آب و چنار نام نهاده بودند…» این نریشن با تصویر یک کلاغ در دقیقه ی ۸:۱۵ همزمان است.

دقیقه ی ۸:۱۵ تصاویر بیشتر تم سیاه و سفید دارد: تصاویری از زیر پل ها و جوی های کثیف. اتوبوس های تجریش. امامزاده صالح. چهره ی شلوغ شمیرانات. نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «مسکن دائمی در تهران… فروش باغ ها و تبدیل به ساختمانها …»

دقیقه ی ۹:۱۰ تصاویری از تهران و گذر آّ. نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «تهران شهری کهن است که در آن آثار باستانی ۸ هزار ساله در چشمه علی در شهر ری و آثار باستانی ۳ هزار ساله در قیطریه دارد… تهران شامل سه منطقه ی شمیران، ری، و میان بند، بوده است» تصاویر تهران شامل آپارتمانها؛ رودخانه؛ و خرابه ها.

از دقیقه ی ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ تصاویری از شمیرانات و رشد تهران همراه با نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «حریم های رودخانه ها دارای چشم اندازهای زیبایی است… در سال ۱۳۷۹ بالاترین متراژ ساخت و ساز در منطقه یک شهرداری تهران صورت گرفته است یعنی شمیرانات.»

دقیقه ی ۱۱:۱۸ لودر و بولدوزری دیده می شود که در حال کندن سنگ ها و خاک زمین های شمال شهر است. نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «هویت تاریخی فرهنگی تغییر کرد… امروزه پیکر تهران با ساخت و سازهای بی رویه پر شده است…» تصاویری از زباله ها…

دقیقه ی ۱۳:۰۷ تصاویری از ورزش مردم عادی با ابزارهای ورزشی در پارک کنار خیابان و رودخانه.

دقیقه ی ۱۳:۱۵ تصاویری از ترافیک سنگین اتومبیل ها و پلاستیک هایی در مسیر رودخانه؛ و پیرمردها. نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «شهرنشینی در تهران به تفکیک قطعات زمین منجر شده و آسفالت بی حد و حصر… برای ساخت خیابان و خانه های کوچک و بزرگ…»

دقیقه ی ۱۷:۰۰ تصاویری از داخل پاساژها و پرسه زدن های جونان و تقابل سنت و مدرنیته با ساز دو نوازنده ی دوره گرد و یک مغازه دار.

از دقیقه ی ۱۷:۲۰ تا ۱۹:۲۳ تصاویری از فاضلاب ها با موسیقی غمگین.

دقیقه ی ۱۹:۲۴ نریشن خانم خواجه نوری: «در کویر مردم مهربان دقیق و با صبر و حوصله مرا که در زمین محبوس می شوم آزاد می کنند و با کاریز به روستاها و شهرها جاری می سازند. امّاآ در تهران که جاری شدنم بدون زحمت صورت گرفته است با خشونت مرا اینگونه آلوده می کنند… هرآنچه زباله است در دامانم می ریزند … مسیرم را تغییر می دهند. درختانی که در بسترم رویده بودند را می بُرند… و شهر با رویش هندسی سیمان و سنگ در کنار من رشد می کند…»

دقیقه ی ۲۰:۳۸ نریشن اطلاع رسانی آقای حائری: «رود دره ها هرچه به سمت پایین دست جاری می شوند آلوده تر می شوند… اینجا دیگر آب شیرابه ای است مسموم که با خود زباله حمل می کند… تا انسان تهی دست و مهاجران در اینجا بهره ای برای ارتزاق خود بیابند… شریانهای حیاتی تهران را این پنج رود دره تشکیل می دهد.» تصاویری از مرغ ماهی خوار، تورهای ماهی گیری

دقیقه ی ۲۵:۲۲ تصاویری از گربه، مرغابی، و کبوتر. و بعد تصاویر زباله جمع کن ها

دقیقه ی ۲۵:۵۰ تصاویری از دود کارخانه ها؛ لاستیک در آب و ادامه ی مسیر پرزباله ی رودخانه ها در جنوب شهر

دقیقه ی ۲۶:۲۷ تصاویری از لباس های شسته شده روی بند رخت، بچه های فقیر و معصوم، وانت زباله و بقایای روی گیاهان که همه خشک شده و خود به خود تبدیل به یک عکس مفهومی شده است.

دقیقه ی ۳۰:۲۰ تصاویری از ریل راه آهن تهران و عبور قطار از خط

دقیقه ی ۳۰:۳۴ نریشن خانم خواجه نوری: «بنای آتشکده ی ری زیارتگاهی بوده است در کناره ی رودخانه… که بی بی شهربانو مشرف بر جریان زلال من بنا شده بودند و نشان از اعتقاد کهن ایرانیان نسبت به آب بوده است…»

دقیقه ی ۳۱:۱۱ تصاویر زباله ها و عروسک و سگ. و موتورسه چرخه و صدای باد. تصاویری از خشکی زمین خرابه ها. دود . آتش. چرم های دباغی و … ادامه ی نریشن خانم خواجه نوری: «هرچه پیش می روم پساب کارخانجات بر حجم من می افزایند…»

دقیقه ی ۳۲:۵۰ ادامه ی نریشن خانم خواجه نوری: «و این ادامه دارد تا من آلودگی خود را به خاک بسپارم…» تصاویری از یک زن که از خاک چغندر بیرون می کشد و بعد سایر زنان و کشاورزان زمین چغندر.

دقیقه ی ۳۳:۳۰ ادامه ی نریشن خانم خواجه نوری: «دشت های ری و ورامین با جریان من وضو می ساختند… امّا اکنون … فقط صدایم شبیه صدای پای آب باقی مانده است…»

دقیقه ی ۳۴:۲۰ ادامه ی نریشن خانم خواجه نوری: «سرانجام هرآنچه از جسمم باقی مانده در دشت دامنه سیاه کوه ورامین را در نی زاری بزرگ پراکنده می سازم… یکجا نشینی و آفتاب رنگم را روشن تر می کند تا عطش گوسفندان و کویرنشینان منطقه را تسکین دهم.»

دقیقه ی ۳۵:۲۴ بر روی تصاویری از غروب در دشت ها ونیزارهای جنوبی تهران، تیتراژ پایانی: نام فیلم و عوامل تولید؛ تا دقیقه ی ۳۷:۰۰.

لینک فیلم در اینترنت: https://www.youtube.com/watch?v=9mWDq0nfFlQ

 

 

بسامد واژگان مرتبط با آب در شعر بلند “صدای پای آب” (۱۳۴۳)

در اینجا واژگان مرتبط با آب را در هر بند از این شعر بلند مرور می کنیم:

بند اول [که شاعر به معرفی مشخصات فردی و روابط خویش با اطرافیانش می پردازد.]: ۲ بار: از “اهل کاشانم، روزگارم بد نیست…” تا “دوستانی بهتر از آب روان” و “خدایی که در این نزدیکی است … روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.” در همین بند ابتدایی دو بار صحبت از آب روان است که شاعر دوستان خود را به آن تشبیه کرده.

بند دوم [که شاعر هویت اعتقادی خود را معرفی می کند.]: از “من مسلمانم…” تا “حجرالاسود من روشنی باغچه است” = ۳ بار: جانمازم چشمه … من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.” و صحبت از نمازی است که “پی قد قامت موج” خوانده می شود.

بند سوم [که شاعر از عشق دیگرش، نقاشی پرده بر می دارد.]: از “اهل کاشانم. پیشه ام… تا … حوض نقاشی من بی ماهی است” = ۱ بار: حوض نقاشی.

بند چهارم [که شاعر به گذشته ی خود و گذشته ی انسان نوعی نگاه می کند.]: از “اهل کاشانم. نسبم… تا … زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود” = ۳ بار: “پشت دو برف”، “بارش عید”، “حوض موسیقی”.

بند پنجم [که شاعر مرحله ی بلوغ و خروج از کودکی پاک را تا تجربه های جسمی اش بیان می کند.]: از “طفل پاورچین پاورچین…” تا “صدای پر تنهایی” = ۱ بار: “تا شب خیس محبت رفتم”

بند ششم [که شاعر از نگاهش به زمین می گوید.]: از “چیزها دیدم در روی زمین…” تا “پله هایی که به سکوی تجلی می رفت” = ۵ بار: “دوری شبنم”، “مسجدی دور از آب”، “کوزه ای لبریز سؤال”، عکس غوکی در حوض”، “سردابه ی الکل”

بند هفتم [که شاعر از زاویه ای دورتر به هویت بشر نگاه کرده و آنرا تفسیر می کند.]: از “مادرم آن پایین…” تا “… دست تابستان یک بادبزن پیدا بود” = ۶ بار: “خاطره ی شط”، “بزی از خزر نقشه ی جغرافی آب می خورد”، “موج پیدا بود”، “آب پیدا بود”، “عکس اشیا در آب”، “سمت مرطوب حیات”

 

بند هشتم [که شاعر گرفتاری بشر را در زندگی این جهانی یادآور می شود.]: از “سفر دانه به گل” تا “و بشر را در نور و بشر را در ظلمت دیدم” = ۲ بار: “سفر ماه به حوض”، “آب را دیدیم”

بند نهم [که شاعر باز به هویت خویش بازمی گردد و دیدگاه برترش در درک هستی را به ما می آموزد.]: از “اهل کاشانم، امّا…” تا ” و تمشک لذت زیر دندان همآغوشی” = ۹ بار: “گمنامی نمناک علف”، “عطسه ی آّب”، “چکچک چلچله”، “صدای باران”، “روی پلک تر عشق”، “سرنوشت تر آب”، قطره های باران را”، “شستشو داده مرا در سیلان بودن”، “ساختمان لب دریا”

بند دهم [که شاعر با اقتدار کامل، فلسفه ی فکری اش را به همگان توصیه می کند در حالی که خود را نیز فراموش نکرده و یکی از ما دانسته و خودش را با ما جمع می بندد.]: از “زندگی رسم خوشآیندی است…” تا پایان “کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم” = ۲۸ بار: “شستن یک بشقاب”، “جوی خیابان”، “چشم ها را باید شست”، “واژه ها را باید شست”، “واژه باید خود باران باشد”، “زیر باران باید رفت”، “فکر را خاطره را زیر باران باید برد”، “با همه مردم شهر زیر باران باید رفت”، “دوست را زیر باران باید دید”، “زیر باران باید با زن خوابید”، “زیر باران باید بازی کرد”، “زیر باران باید چیز نوشت”، “زندگی تر شدن پی در پی”، “زندگی آبتنی کردن”، “حوضچه ی اکنون”، “آب در یک قدمی است”، “اندیشه ی دریاها”، “فواره ی اقبال”، “خاطره ی موج”، “ساحل”، “لب دریا برویم”، “تور در آب بیاندازیم”، “آب و هوای خوش اندیشه”، “شناور باشیم”، “دست در جذبه ی یک برگ بشوییم”، “گل نم بزنیم”، “نام را بازستانیم از ابر”، “پای تر باران”.

مجموعاً ۶۰ عبارت یا واژه ی مرتبط با آب در این شعر بکار رفته است.

نتیجه گیری

با بررسی بسامد واژه های مرتبط با آب در شعر صدای پای آب متوجه می شویم که در اواخر این شعر، که به تعبیر ما بند دهم آن است و شامل فلسفه ی فکری شاعر می باشد، باران و آب منشأ و مقصد زندگی تلقی می شود. و باید زیستن زیر بارش باران ادامه یابد. که به تعبیری یعنی باید به سرچشمه ی حیات بازگشت و حضور خود را زیر منشأ هستی حفظ کرد. این شعر که حدیث نفس شاعر است همانا صدایی است از گذر پای آب؛ که می گذرد و تنها صدایش می ماند. با نگاهی به ترکیب بندی این شعر احساس می کنیم سیری از مادیات به معنویات را طی می کنیم. شاعر ابتدا از وضعیت معیشت و دوستان و مادر خود می گوید؛ که مثل آب روان و برگ درخت مقدس اند. سپس باغ و باغ عدنی که در آن بوده و بعد از آن هم سیر زندگی در میان ابناء بشر را بیان می دارد و از دیده هایش و تجربیاتش می گوید که حمله ها و فتح ها و قتل ها و جنگ ها و سفرها و زندگی و مرگ را همه را به چشم دیده. یک حس نوستالژیک که به اتوپیا یا زندگی ایده آل می رسد. و در این سیر و سفر توصیه ی مدام شاعر این است که: رخت ها را بکنیم، آب در یک قدمی است؛ در واقع، برای رسیدن به درک هستی و یگانه شدن با کلِ وجود، فقط کافی است که اضافات را از خود دور کنیم. بدین ترتیب، آنچه بندهای مختلف این شعر را به هم پیوند می دهد، و در شکل و فرم نیز چندان رؤیت نمی شود، اسطوره ی آب است. همانطور که آب منشأ هستی است و طبق بینش عرفانی، انسان در سیر زندگی به اصل و ریشه ی خود رجوع می کند، سفارش شاعر در این شعر همانا شنیدن صدای پای آب است برای بازگشت به خویشتن خویش؛ بی آنکه به پشت سر که خستگی تاریخ است نگاهی بیاندازیم، باید تور را در آب بیاندازیم و طراوت و تازگی لحظه مان را از آب بگیریم. و مرگ را با همه ی زیبایی هایش بنگریم و تنها و وسیع بوده و روی پای تر باران به بلندای محبت برویم و حقیقت را دریابیم. این مانیفست ایده آل شاعری است که می گوید: آب را گل نکنیم.

در فیلم گذر شهر بر آب، وجه اسطوره ای آب مبتنی است بر متن نریشن و کلام خانم خواجه نوری؛ چنانکه اگر فیلمساز این نریشن را از فیلم حذف می کرد و فیلم را به صدای صحنه و کلام و نریشن آقای حائری وامی گذاشت، دیگر جز مستندی درباره ی جوی های تهران و رودخانه ای که به فاضلاب تبدیل می شود چیزی باقی نمی ماند. همین تصاویر گویا و جذاب آب و رودخانه که هر پلان آن یک عکس زیبا و هنری است، بدون این کلام و صدای زنانه، ارتباطی با اسطوره ی آب برقرار نمی کرد و اگر هم ارتباطی داشت بسیار کم رنگ و محو می شد. در واقع، صدای خانم خواجه نوری کلام یک زن یا راوی نیست و جملات همه از زبان “من” اول شخصی که “آب” باشد شنیده می شود؛ و ما با کلام و جان و روح و اسطوره ی آب سر و کار پیدا می کنیم. اسطوره ای که خودش دارد خود را معرفی می کند و در گذر زمان و در طول فیلم از رنج هایش می گوید. ابتدا از اینکه مادر همه ی موجودات و الهه ی باروری بوده سخن می گوید و بعد از این سرگذشت تلخ. و در نهایت هم از گشاده دستی اش در نهایت ظلمی که به او روا شده. که این یعنی همچنان زنده و جاوید است و اسطوره ی آب هرگز نمی میرد؛ حتی درغروبی چنین غم انگیز. درک اسطوره ی آب در این فیلم به سادگی میسر است زیرا که ما با صدای آب و کلام او آشنا می شویم و او خود، اسطوره ی خود را به زبان حال و با کلامی دلنشین برای ما نقل می کند.

شباهت این دو اثر در بیان اسطوره ی آب مشخص است و در نگرش هنرمند نسبت به آینده: در پایانِ شعر صدای پای آب، آینده ی ایده آل، با پیوستن به باران و محبت توصیه می شود؛ و در پایانِ مستند گذر شهر بر آب نیز، جان بخشیِ جاویدانِ آب، آن هم در پست ترین شرایط فعلی، مورد تأکید قرار می گیرد. بنابراین، می توان گمان کرد که به احتمال زیاد، هر دو هنرمند به طور آگاهانه از وجه اسطوره ایِ آب برای بیان افکار و اندیشه های خود بهره گرفته اند.

منابع:

اسطوره زندگی زردشت، ژاله آموزگار و احمد تفضلی، ۱۳۷۲ نشر چشمه و نشر آویشن
فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، دکتر محمد جعفر یاحقی، ۱۳۷۵ انتشارات سروش
هشت کتاب، سهراب سپهری، ۱۳۸۳ انتشارات طهوری