برگردان: شیوا قربانیان
در سدۀ دهم در قطب شمال و در زمانیکه وایکینگها در سرزمین بافن و در امتداد کرانۀ اقیانوس اطلس لنگر انداختند، نخستین روابط شناخته شده میان اروپا و بومیان کانادا در گرئونلند و لابرادور برقرار شد. حکایت اریک لوروژ شرح مفصلی ازسفرهای خود او، لیف هاپنی اریکسون، بیجارنی هرجولفسون، و چند تن دیگر از وایکینگهای مشهور را نقل میکند. پسرِ اریک لوروژ سفرهای دیگری به نیوفاندلند داشت (که در آن زمان وینلاند نامیده میشد). اطلاعات زیادی از آن دوران در دست نیست، اما به نظر میرسد که بومیان در مقابل اروپاییان ایستادگی نمودند زیرا دشمنیهای روزافزون میان وایکینگها و بومیها – قبیلۀ بئوتوک در جزیره نیوفاندلند- پایانی بود بر تمام تلاشهای تشکیلات اروپایی مبنی بر ایجاد « قلمرو کانادا». سفرهای واکینگها به کانادا چندان ادامه نیافت، حتی با این احتمال که تلاش اسکاندیناوها برای تصاحب شمال نیوفاندلند به مدت شش دهه، از سالهای ۹۹۰ تا ۱۰۵۰ به طول انجامید.
نوشتههای مرتبط
در شرق کانادا کمابیش روابط دیگری برقرار شد که بسیار زود گذر بودند. در سال ١۴٩٧ جیووانی کابوتو (این نام در زبان انگلیسی جان کابوت و در زبان فرانسوی ژانکابو تلفظ میشود) که یک کاشف ایتالیایی و جیرهخوار انگلستان بود، به نیوفاندلند و سپس کپ-بروتون (که امروزه در نوول اِکوس قرار دارد) سفر کرد، درحالیکه فکر میکرد آمریکا را کشف کرده است. چنانچه پیش از او و در سال ١۴٩٢ کریستف کلمب با رسیدن به جزایر آنتیل چنین تصوری کرده بود. کابوتو انسانهایی را که در آنجا ملاقات کرده بود «بومی» نامید. جیووانی کابوتو سرزمین نیوفاندلند را تصرف کرد و آن را به نام، و به افتخار قدیسِ وقت یعنی پادشاه انگلستان هانری هفتم، جان مقدس نامید. برخی مورخان او را نخستین کاشف کانادا میدانند اما هیچ نشانی از استعمار در این دوره وجود ندارد.
در سال ١۵٢۴ جیووانی دا ورازانو، به نام پادشاه فرانسه، سفر شناسایی آمریکای شمالی را آغاز کرد. او پس از رسیدن به ساحل کارولین شمالی، کرانۀ ساحلی را تا دهانۀ رودخانۀ هادسون ادامه داد و سپس به جزیره کپ-بروتن رسید. به سبب زیبایی درختان و مناظری که در سرزمینهای ماریلند کنونی و ویرجینی تحسین او را برانگیخته بود، ورازانو این منطقه شرقی کانادا را آرکادیا (آکادی) نامید. برخی مورخان بر این عقیدهاند که آکادی برگرفته از واژۀ آلگاتیگ است، که در زبانِ میکمک به معنای «محلی برای اردو زدن»است. برخی دیگر معتقدند که این واژه شکلی متفاوت از واژه کودی در زبان مالسیت است به معنای «محل حاصلخیز». سالها بعد یعنی در سال ١۶٠٣، ساموئل دو شامپلن بار دیگر واژۀ آرکادی را، که گاهی «آرکادی» و گاه «آکادی» مینوشت، مطرح کرد. به هرحال، ورازانو میدانست که این کلمه نه آسیایی است و نه آفریقایی، بلکه به قاره ای ناشناخته مربوط است.
چند دهه بعد در سالهای ١۵٧۶ و ١۵٧٨، مارتن فروبیشر سه سفر اکتشافی را با عبور از لابرادور در شمال کانادا انجام داد. او نیز بر این باور بود که گذرگاه افسانهای شمالغربی را یافته و تصور میکرد که جزیرۀ بافن دارای منابع غنی طلاست. با این حال به تدریج که کاوشگران وارد سرزمینهای پهناور یخ زدۀ شمالی شدند به منابع در خور توجهی دست پیدا نکردند. روابط با اینوویتها بسیار اندک بود. در سال ١۵٨٣ سِرهامفری گیلبرت جزیرۀ نیوفاندلند را به نام انگلستان تصرف کرد و در آنجا با شمار فراوان کشتیهای ماهیگیری اسپانیایی، پرتغالی و فرانسوی مواجه شد. در هنگام بازگشت، کشتی او اسکیرل، در طوفان غرق شد و تمام خدمه به همراه خود گیلبرت جان سپردند و مهاجرانی هم که با خود به جزیره آورده بود به سرنوشت سپرده شدند. به گفته مورخان این مهاجران زندگی سختی را در میان بئوتوکها که به داخل زمینها رانده شده بودند، میگذراندند.
آغاز هجوم اروپا
روابط به مراتب متداومتر در حدود اواخر سدۀ شانزدهم اتفاق افتاد زمانیکه اروپاییان (از جمله اسکاندیناوها، بروتنها، باسکها، نرماندها و…) ماهیگیری را در اقیانوس اطلس شمالی آغاز کردند. بومیان معمولاً ماهیگیران خارجی را در کنار خود تحمل میکردند به شرطیکه صرفاً اهداف تجاری داشته باشند و اقدامی جهت اقامت در آن سرزمینها نکنند. در طی همین دوران، بسیاری از ماهیگیران فرانسوی، اسپانیایی و پرتغالی، همه ساله در فصل بهار برای ماهیگیری به پهنۀ نیوفاندلند میآمدند و با فرارسیدن پاییز با محمولههای شامل ماهی مورو نمکسوده بازمیگشتند. درست پیش از آنکه ژاک کارتیه این قلمرو را به نام پادشاه فرانسه تصرف کند، این جزیره و جنوب لابرادور، آن جاییکه باسکها نهنگ شکار میکردند، تنها مکان ماهیگیری به شمار میآمد. گمان میرود که هجوم قطعی اروپاییان در اوایل سدۀ هفدهم آغاز شده، زمانیکه حدود ١٠٠٠ کشتی هر ساله برای ماهیگیری میآمدند و با پوست فروشان خلیج سنلوران و امتداد ساحل اقیانوس اطلس معامله میکردند. بهاینترتیب منطقۀ نیوفاندلند به گونهای تبدیل به «منطقۀ الحاقی اروپا» برای ماهیگیران شد.
با این حال در میان سایر اروپاییان، فرانسویها و بریتانیاییها بیش از دیگران روابط خود را با بومیان کانادا حفظ کردند. در ابتدا فرانسویها در جزیرۀ نیوفاندلند، آکادی و در کنارۀ رودخانۀ سنلوران و سپس در اطراف دریاچههای بزرگ تا حد فاصل درۀ اوهایو و کمی پس از آن تا جنوب، گردهم آمدند. بریتانیاییها درابتدا خلیجهای هادسون و جیمز و سپس جزیرۀ نیوفاندلند، آکادی و پس از آن تمام سواحل شرقی قاره را برای اقامت برگزیدند. همچنین میدانیم که هلندیها و اسپانیاییها در جنوب و روسها در شمالغربی، این سرزمینها را اشغال کردند اما هنوز کسی از «کانادا» گفتگو نمیکند.
قرارگاه بازرگانی وتبلیغات مذهبی
فرانسوای اول پادشاه فرانسه، ژاک کارتیه را برای سرپرستی یک سفر اکتشافی جهت جستوجوی «طلا و اشیاء قیمتی دیگر» و همچنین یافتن گذری به سوی غرب (آسیا) برگزید. این کاشف بندر سنت مالو را با دو کشتی عظیم و به همراه ۶١ نفر درماه آوریل سال ١۵٣۴ ترک کرد. پس از بیست روز وی به جزیره نیوفاندلند رسید و با عبور از تنگۀ بل-ایل (میان نیوفاندلند و لابرادور) مسیرش را در امتداد کرانۀ غربی جزیره ادامه داد تا خلیج سنلوران را کاملا دور زده باشد. کارتیه در سفر نخستش به جزیرۀ پرنس ادوارد و ساحل نیوبرانزویک رسید، سپس وارد خلیج کوچکی شد و آن را «خلیج گرما» نامید. پس از آن در شبه جزیرۀ گاسپزی لنگر انداخت و در تاریخ ٢۴ ژوییه ١۵٣۴ صلیبی را در آنجا نصب کرد به همراه نوشتۀ: «زنده باد شاه فرانسه». اما بومیها معترض شدند و رییس دوناکونا ( که کارتیه او را «کاپیتان» نامیده بود) این مسئله را به او متذکر شد. روایت کارتیه تصویر آشکاری را از واکنش محلیها (واژهای که در آن زمان مرسوم بوده) در مقابل صلیب عَلَم شده در گسپه ترسیم میکند:
«هنگامیکه با کشتیها بازگشتیم، کاپیتان با پوششی از پوست قدیمی خرس سیاه به همراه سه پسر و برادرش با قایقی آمد و نطقی طولانی برایمان ایراد کرد در حالیکه صلیب را نشان میداد و با دو انگشتش علامت صلیب را ترسیم میکرد. سپس به زمینهای دورتادورمان اشاره کرد چنان که گویی قصد داشت به ما بگوید که تمام این زمینها متعلق به اوست و ما نباید بدون اجازۀ او صلیب را در زمین نصب میکردیم».
این ارتباطات اولیه با بومیان همچنان شکننده باقی ماند، حتی با وجود اینکه کارتیه اجازه گرفت که دو بومی (دوماگویا و تنوآنی) را همراه خودش ببرد. ژاک کارتیه در طی سفر دومش به کانادا ( ١۵٣۵ – ١۵٣۶) چندین روستا را یافت که متعلق به ماهیگیران و کشاورزان بومیان آمریکای شمالی بودند و در امتداد کرانۀ شمالی سنلوران و خلیجی در اوشلاگا ( درمونترال)، که ازاستاداکونا (در کبک) میگذرد، پراکنده بودند. قبایل میکمک و ایروکوآ نسبت به اهداف واقعی این کاشف خارجی که در جست و جوی راهی به سوی آسیا و اندوختههای طلا، نقره و مس بود، بدگمان بودند.
سفرهای کارتیه به لحاظ زبانشناسانه سهم بسزایی در تسریع روند مکانشناسی شرق کانادا داشت و باید یادآور شد که ژاک کارتیه نام مکانهای کانادا را به اروپا معرفی کرد. در ادامه شرحی از مارت فریبل زبانشناس راجع به کارتیه میآید که بسیار تحت تأثیر نامگذاریهای محلی وی بود:
«ژاک کارتیه در دومین سفرش (١۵٣۵ – ١۵٣۶) برای نخستین بار وارد سنلوران میشود. مردمان ایروکوآ را در استاداکونا (در زبان آنان به معنی «صخره ساحلی بزرگ»است، کبک کنونی) ملاقات میکند. وی این منطقه را «قلمرو کانادا» مینامد که از واژۀ کاناتا گرفته شده و در زبان ایروکوآ به معنی «دهکده» است، در حالیکه منطقۀ مونترال نامش را از سرزمین اوشلاگا گرفته است».
در اواخر سدۀ شانزدهم ایروکواهای اهل لوران کرانههای سنلوران را ترک میکنند و میکمکهای اهل مارتیم جایگزینشان میشوند. اینان در گذشته و از مدتها پیش از طریق جادۀ باربری و در امتداد رودخانههای رستیگوش، ماتاپدیا و ماتان و پیش از آن در جنوب از طریق حوضچۀ رودخانههای اشمن و شودیر به آنجا میآمدند. بنابراین فرانسویها در اواخر سدۀ شانزده و ابتدای سدۀ هفده اسامی مکانها به زبان میکمک را میپذیرند و به کار میبرند. به این ترتیب گاسپه که از واژۀ میکمک «ژسپگ» به معنای «انتها» گرفته شده، جایگزین واژۀ هونگدو میشود که اصالتاً ایروکوایی است و کارتیه آن را به کار میبرد. به همین ترتیب کبک هم که از ریشۀ میکمک ژپگ به معنی «تنگه» میباشد، جایگزین واژۀ«استاداکونای» ایروکوآیی میشود. و اما آنتیکوستی که از ناتیگوستگ (در زبان میکمک به معنی «زمین گسترده») وارد شده، جایگزین نام جزیرۀ اسومپسیون میشود که کارتیه آن را مطرح کرده بود. و بالاخره، نام تادوساک از واژۀ ژیاتوزوگ گرفته شده به معنای «میان صخرهها»، نامی که در حدود سال ١۶٠٠ فرانسویها برایش برگزیدند.
اغلب دهکدههای ایروکوآیی که کارتیه نامشان را در سال ١۵٣۶ ذکر کرده بود، در سال ١۶٠٨ سال برپایی کبک توسط ساموئل دو شامپلن، دیگر وجود نداشتند. میدانیم که بومیها سنت پایداری در جنگاوری داشتند. هدف اینگونه درگیریها به ندرت توسعۀ سرزمین و بیشتر برای بازگرداندن اسیران جنگیشان بود. شامپلن به محض رسیدن به کانادا ناچار شد موضع خود را در قبال سلسله جنگهای آلگونکنها علیه ایروکوآها مشخص کند. چرا که با ادامۀ جنگ، ایروکوآها تقریباً موفق میشدند تمام قبیله هورون را که وفادارترین شریک فرانسه در معاملۀ پوست بودند، از بین ببرند. اینوویتها، مونتانیها (اینو)، ناسکاپیها، میکمکها و مالسیتها نیز روابط پایداری را با فرانسویان برقرارکردند، اما اینان همواره و دست کم تا زمان صلحِ مونترال در سال ١٧٠١، برای حفظ روابط صلحآمیز با مردم ایروکوآ با مشکل رو به رو بودند.
ایجاد جایگاههای بازرگانی و آغاز تبلیغات مذهبی، روابط میان آمریکاییهای بومی و اروپاییان (به ویژه فرانسویان) را تغییر داد، به خصوص در شرق قاره و در منطقهای که بعدها «سرزمین مرتفع» یا منطقۀ دریاچههای بزرگ نامگذاری شد. نتیجۀ این امر رشد سریع تبادلات اقتصادی و گسترش جمعیت دورگه بود. دورگهها از آن جهت که هم به زبان محلی و هم به زبان فرانسوی مسلط بودند مورد توجه اروپاییان و بومیها قرار گرفتند. آمدن مبلغان مذهبی فرصت تبادلات فرهنگی و زبانی را فراهم کرد. این افراد قصد داشتند فرهنگ بومیان را به نوع دیگری تبدیل کنند که به نسخۀ مسیحی اروپا شباهت داشت. مبلغان نه تنها در صدد حذف زبانها نبودند بلکه بر عکس، زبانهای بومیان را نیز فراگرفتند. در واقع، حضور مبلغان نشانۀ آغاز حملهای بود که بر علیه مذهب، اعتقادات و سنتهای مرسوم جوامع بومی برنامهریزی شده بود. در این رفت و آمدها البته شیوع بیماریهای واگیردار را هم نباید از یاد برد. این کشمکشها ادامه یافت تا جایی که خود دولتهای استعماری، چه فرانسوی چه بریتانیایی، «امور مربوط به بومیان» را به دست گرفتند.
تأثیر فرانسه
تسلط قطعی فرانسه در سال ١۶٠٨ با برپایی کبک توسط ساموئل دو شامپلن آغاز شد. اما موفقیتهای اندکی حاصل شد، زیرا در سال ١۶٢٧ در نوول فرانس شمار ساکنین تنها حدود صد نفر بود که در دو گروه پراکنده بودند، گروهی در کبک و سایرین در جزیرۀ روایال، منطقهای در آکادی که امروزه نوول اِکوس گفته میشود. «کانادا» به لحاظ جمعیتی هنوز کشوری بسیار کوچک بود که بخش عظیمی از قلمرو شمال آمریکا را در برمیگرفت. کانادا در مقابل هلند نو (نیویورک هلند) که شمار ساکنانش تا آن زمان به ١٠٠٠٠ نفر میرسید و همچنین مستعمرههای انگلیسی با ٨٠٠٠٠ سکنه، اهمیت چندانی نداشت. علاوه بر این، تا سال ١۶۶٠فرانسه چشمپوشی از کرانههای رودخانۀ سنلوران را در نظر داشت.
http://www.salic.uottawa.ca/content_images/214001.gif
در فاصلۀ سالهای ١۶٢٧ و١۶۶٣ جمعیت از ١٠٠ نفر به حدود ٢۵٠٠ نفر رسید. در عرض ٣۵ سال تقریباً ١٢۵٠ مهاجر فرانسوی بر جمعیت مستعمرۀ اصلی کوچک اضافه شدند. شمار جمعیت به دنبال زاد و ولد دو برابر شد. مستعمرۀ فرانسه در آن زمان در کرانۀ سنلوران، در آکادی و نیوفونلند، جای گرفته بود؛ سال ١۶٨٢ لوییزیان هم به این قلمرو اضافه شد. تا زمان انعقاد معاهدۀ اوترخت (١٧۶٣) نوول فرانس شامل پنج قلمرو بود که هر کدام دولت خاص خود را داشتند : کانادا، آکادی، نیوفونلند، خلیج هادسون و لوییزیان. به علاوه مرز غربیِ کانادا و لوییزیان به روی دیگر بخشهای قاره باز بود. به این ترتیب در پایان سدۀ هجدهم، سرزمینی که نوول فرانس نامیده میشد مساحت قابل توجهی را اشغال کرده بود که از شمال تا جنوب از منطقۀ بافن تا مکزیک گسترده بود و عملاً نیمی از سرزمین کانادا و ایالات متحدۀ امروزی را در بر میگرفت. نوول فرانس، به خودی خود، بین سالهای ١۶۶٣ و ١٧۵۴ پیشرفت چشمگیری داشت : جمعیت در آکادی فرانسه به ١٠٠٠٠ نفر، در کانادا به ۵۵٠٠٠ و در لوییزیان دور دست به ۴٠٠٠ نفر رسید. بر خلاف آنها شمار بومیان به علت بیماریهای مهلکی که از طریق اروپاییان منتقل شده بود، به طرز متأثر کنندهای کاهش یافت و از ٣٠٠٠٠٠ نفر جمعیت کمتر از ٢٠٠٠٠٠ نفر باقی ماند. نوول فرانس، در مقایسه با مستعمرههای انگلیسی، در موقعیت بسیار آسیبپذیرتری قرار داشت. زیرا اگرچه فرانسه قلمرو وسیعی در اختیار داشت اما انگلیس، به نوبۀ خود، دارای جمعیت در خور توجهی بود. نوول فرانس همواره در معرض خطر سرکوبی از سوی سرزمینهای انگلیسی قرار داشت: در شمال، خلیج هادسون از سال ١٧١٣ و در جنوب، انگلستان جدید. جمعیت کلی این گروه یک میلیون نفر بود به اضافۀ نیروی کاری ٣٠٠٠٠٠ بردهای که در اختیار داشتند.
سازش با بومیان
فرانسه برای حفظ امپراتوری خود در آمریکای شمالی ناگزیر شد به سازش با بومیان تن دهد. در حقیقت شمار بومیان متحد با فرانسه شگفتانگیز بود. فرانسویها تقریباً تمام آلگونکنهای کانادا، آکادی و جنوب دریاچههای عظیم را در شمار متحدان خود داشتند یعنی آبناکیها، میکمکها، مونتانیها، مالسیتها، آلگونکنها، هورونها، اوتووآییها، سلتوها (اجیبوه)، کریها، اریهها، پیه نوآرها، ایلینوآها، میامیها، پوته اوآتامیها و دیگران. در لوییزیان نیز فرانسویها با تعداد زیادی از اقوام از جمله شاکتاها، کریکها، ناچها، اوماها، ناکوتاها، لاکوتاها و دیگران پیمانهای اتحاد بستند. تحکیم این پیمانها با بومیان، موجب شد که فرانسویها نه تنها بر آکادی و درۀ سنلوران، بلکه بر درۀ اوهایو استیلا یابند که از دژِ دتروآ تا لویزیان و دهانۀ میسیسیپی گسترش داشت. اسناد گویای آنند که فرانسویها با حدود ٢٣ قوم و انگلیسیها با هفت قوم پیمان اتحاد بسته بودند و پانزده قوم دیگر بیطرف ماندند. ازآنجا که انگلیسیها به لحاظ جمعیت نسبت به فرانسویان برتری داشتند، سهم متحدان بومی کم اهمیتتر به نظر میرسید. در مجموع میتوان گفت که فرانسویان روابط نسبتاً صمیمانهای (هر چند از موضع هدایتگری) با جمعیت بومیان برقرارکردند به جز با ایروکوآها که لااقل تا زمان صلح مونترال در سال ١٧٠١، اغلب با آنان در نزاع بودند.
تاریخنگاری این وقایع نظریۀ «هوش استعماری» را مطرح میکند، مشخصهای که فرانسویان در آمریکای شمالی بدان مشهور شدند. رفتار آنها با بومیان بیش از رقیبان اروپاییشان مسالمتآمیز و آزاداندیشانه بود. فرانسیس پارکمن ( ١٨٢٣-١٨٩٣) مورخ اهل بوستون، در اثر خود با عنوان فرانسه و انگلستان در آمریکای شمالی به خوبی این نظریه را بیان میکند : «تمدن اسپانیایی تمدن بومی را لگدمال کرد، بریتانیا آن را تحقیر کرد و نادیده گرفت، تمدن فرانسه اما آن را پذیرفت و از آن مراقبت کرد». در حقیقت فرانسویان برتری اخلاقی خاصی بر سایر استعمارگران اروپایی نداشتند، بلکه کل سیاست سلطنتی فرانسه بر پیمانهایش با بومیان استوار بود. برای فرمانداران نوول فرانس «سیاست بومیان آمریکای شمالی» نسبت به سایر سیاستها در اولویت قرار داشت، زیرا مستعمرههای نوول فرانس بدون همپیمانان بومی احتمالاً پوستههای تو خالی بودند که خیلی زود نابود میشدند. به علاوه فرمانداران بر اثر فشار بومیان ناراضی، حتی در برکناری افسرانی که منشأ نارضایتیها بودند لحظهای تردید نمیکردند. شوالیه ریمون دو نِراس، افسر جوانی که با ایروکوآها مبارزه میکرد، در اثر خود به نام خاطراتی از منصبها در کانادا در مورد قیمت پرداخت شده برای هم پیمان شدن با بومیان مینویسد:
«سیاست و ملاحظاتی که باید در قبال وحشیان داشت برای اینکه آنها را نسبت به خود وفادار نگه داریم در باور نمیگنجد. […] به همین دلیل تمام توجه یک فرمانده باید بر جلب اعتماد وحشیانی معطوف باشد که تحت فرمان او هستند. برای نیل به این هدف، او باید خوش اخلاق باشد، به ظاهر در احساساتشان شریک شود، بخشنده و از اسراف به دور باشد و همواره به آنان چیزی ببخشد».
به عبارت دیگر به عقیدۀ فرانسویان سیاست اتحاد فرانسوی- بومی، مستلزم مهارت زیادی بود که این امر تا اندازهای موجب سرخوردگی نیز شده بود. لویی-آنتوان دو بوگن ویل، آجودان مونکالم، تأسف میخورد از اینکه «مجبور بودند بردۀ این بدویان باشند» تسلیم «تمام هوسهایشان» شوند، «اهانتهایشان» را تحمل کنند و دیگر مسایل از این دست. در واقع بومیان در عین سازش با اروپاییان، از منافع خود دفاع میکردند. در سال ١۶٨١ لویی چهاردهم آنچه را که در ادامه میخوانیم، به پیشکار خود ژاک دوشنو ( ١۶٧۵-١۶٨٢) نوشته بود:
«بسیار مهم است که با این وحشیان با ملایمت رفتار شود […] فرمانداران را از توقع هر گونه هدیهای از جانب آنان باز دارید، نظارت داشته باشید که قضات ساکنانی را که احتمالا ًخشونتی علیه آنها مرتکب شدهاند، به شدت مجازات کنند. تنها با این طرز رفتار موفق خواهیم شد آنان را مطیع خود سازیم».
این دستورالعمل به خوبی برخورد پدرانۀ فرانسویان را در قبال بومیان نشان میدهد. لزوم جذب مطلوب آنها امری غیر قابل اجتناب بود اما به نظرمیرسید که پیش از هر چیز لازم بود با آنها سازش کرد، زیرا اتحادشان ضروری بود. توافقات آنچنان افراط گونه پیش میرفت که مقامات استعماری، فرانسویان مجرمی را که علیه بومیان جنایاتی مرتکب شده بودند، مجازات میکردند اما در عوض، بومیان میتوانستند یک فرانسوی را بکشند بدون آنکه احتمال یک توبیخ ساده برایشان وجود داشته باشد. در انگلستان جدید یک بومی به اتهام قتل یک انگلیسی به مرگ محکوم شد، در حالیکه یک انگلیسی هیچگاه برای کشتن یک بومی مجازات نمیشد. این وقایع ثابت میکند که فرانسویان برای دوام آوردن در نوول فرانس، تا چه حد به پیمانهای نظامیشان با بومیان پایبند بودند.
واژگان سیاسی توافق نامهها
در توافقنامههای میان فرانسویان و کاناداییها واژگان سیاسی خاصی وجود داشت. به این ترتیب بومیان هم پیمان با فرانسویان، «فرزندان» فرماندار و پادشاه فرانسه بودند. رابطۀ فرانسویان با بومیان بر پایۀ لفظِ استعاری «پدر» و «فرزندی» بنا شده بود. بومیان در کانادا فرماندار را اونتونیو (به معنی کوه بزرگ) مینامیدند. واژهای در زبان هورون که احتمالاً مشابه نام نخستین فرماندار، شارل ژاک دو اوالت دو مونتمنیی (١۶٣۶-١۶۴٨) و به معنی «مونس ماگنوس» (منطقهای در ایتالیا) میباشد. تمام فرمانداران کانادا با این نام رسمی خوانده میشدند و این سنت از نسلی به نسلی دیگر منتقل شد. هرگاه فرمانداری ازدنیا میرفت یا دیگری جانشین او میشد، سفرای ملل گوناگون از همین آیین پیروی میکردند : با تشریفات رهسپار مونترال میشدند تا اونتونیوی جدید را ملاقات کنند. هم چنین پادشاه فرانسه که ساکن آن سوی «دریاچۀ عظیم» (اقیانوس اطلس) بود، اونتونیوی بزرگ یا اونتونیوگوآ (مرتفعترین کوهستان زمین) خوانده میشد. دیدار رهبران بومی با دربار فرانسه بسیار متداول بود، زیرا این امر اتحاد میانشان را محکمترمیکرد. از سوی دیگر فرزندان اونتونیو، «وحشیان همپیمان»، «ملتهای همپیمان» یا «ملتهای بدوی» نامیده میشدند. آنها تحت «حمایت» پادشاه فرانسه بودند که به عنوان «مالک کشور» به رسمیت شناخته بودند، اما فرمانبردار قوانینش نبودند. از آنجا که بومیان تابع شاه فرانسه نبودند از عدالت فرانسوی و نیز مالیاتهای اربابی و نامنویسی در ارتش میگریختند. با گذشت زمان فرانسویان آموختند با بومیان آمریکا به همان روش مذاکره با قدرتهای اروپایی معاشرت کنند و رهبرانشان را مانند «سفرا» به حضور بپذیرند. با این همه اگر فرانسویان فرصتش را داشتند، بسیار مایل بودند که بومیان را «تابع فرانسه» کنند، به این معنی که همه را به اطاعت وادارند و در ازایش جایگاهی در امپراتوری به آنها بدهند.
اعتبار هر اونتونیو در کانادا، به توانایی وی در سازگاری با قوانین رهبران بومی یا به عبارتی «اصول وحشیان» بستگی داشت. اوهمواره ملزم بود هم پیمانان بومی خود را از برنامههایش آگاه سازد و بطور مرتب با آنها مشورت کند. در حقیقت دستوراتش بیشتر به مانند «پیشنهاد» بود یعنی، فرماندار اونتونیو پیشنهاد میداد اما قدرت اجرایی نداشت! به علاوه برای حفظ تفاهم در توافقنامه، او میبایست «ابرهای کدورت را از بین ببرد»، به این معنی که با توجه به اوضاع و شرایط سخنرانی میکرد و هدیه میبخشید. فرانسویان و بومیان بر مبنای سیاست «ارزان» آیینی را جهت اهدای هدیه گسترش داده بودند که بر بخشیدن کالاهای بیشتر به بومیان مبتنی بود، حتی اگر پوست حیوان کمتری در برابر هدایا می آوردند. فرانسویان فهمیده بودند که بومیان نسبت به پاداشها حساس هستند از این رو به فراوانی به آنها هدیه میدادند. به خاطر داشته باشیم که علاوه بر عرصۀ نظامی، بومیان آمریکا در سطح اقتصادی نیز حضور خود را ضروری نشان دادند، زیرا آنان فرانسویان را با تجارت پوست، اعم از پوست سگ آبی در کانادا و پوست آهو در لوییزیان، مطیع کرده بودند.
ناکامی توافقنامهها
اتحاد با فرانسویان زوال بومیان را نیز به همراه داشت. ساموئل دو شامپلن سالهای ١۶١۵-١۶١۶را برای رشد تجارت پوست و آسانسازی روند تبلیغات مذهبی در میان بومیان آمریکا، در «سرزمین مرتفع » (دریاچههای عظیم) گذراند. مبلغان مذهبی در ابتدا فرقۀ رکولهها بودند (١۶١۵) سپس یسوعیان (١۶٢۶) و بعد سولپیسینها (١۶۶٩). اگرچه مبلغان زبان بومیان را فرا گرفته بودند اما سعی داشتند آنان را پیرو آیین مسیحیت و در عین حال، فرانسوی بار آورند. اما پیش از هر چیز بیماریهایی را به آنان انتقال دادند که بومیان بخت برگشته در مقابلشان چندان ایمن نبودند. به عنوان مثال هورونها با گذشت زمان به این درک رسیدند که برخلاف هشدارهای مبلغان، خشم خداوند برای مجازات آنها به دلیل بیدینیشان آنان را نابود نمیکند، بلکه خود این «مشکیپوشان» مسببان اصلی مصیبت در کشورشان هستند. در طی سالهای ١۶٣٠ آبله و سرخک مردم هورون را از پای در آورد و هزاران نفر از بومیان این منطقه مردند. در سال ١۶۴٠ نیمی ازجمعیت بومیان از بین رفته بود. با وجود تلاشهای مبلغان مذهبی که مصمم بودند از آنها مراقبت کنند، بسیاری از قبایل همپیمان به همین سرنوشت دچار شدند.
علاوه بر این، ایروکوآهای مسیحی شدۀ ساکن آکوساسن، کاناواک، کانزاتاک و اوسوگاچی به همراه فرانسویها با نیروهای بریتانیایی مستقر در امتداد کرانۀ اطلس مبارزه میکردند. در سال ١۶۶٧ ایروکوآهایی که از سوی یسوعیان فرانسوی به دین مسیح گرویده بودند، ازاتحاد ایروکوآیی دست کشیدند و در امتداد رودخانۀ سنلوران در اطراف مونترال مستقر شدند. در سال ١۶٩٠ موهاکها، اونونداگاها و سنکاها متعهد شدند که از بریتانیاییها در مقابل فرانسویان حمایت کنند، اما اونهایداها و کایوگاها از این امر سرباززدند. در سال١٧١٠ چهار رهبر ایروکوآیی، که از سوی بریتانیاییها به «چهار پادشاه بومی» ملقب شده بودند، به دیدار آن، ملکۀ انگلیس، رفتند و سوگند وفاداری یاد کردند.
منطقۀ تحت سلطۀ تِغنوف (سرزمین جدید)
گفته میشود که تقریباً ٢٠٠ سال پیش، بئوتوکها ساکن جزیرۀ نیوفاندلند بودند و جمعیتشان پیش از هجوم اروپاییان حدود ٢٠٠٠ نفر بوده که درسراسر ناحیۀ ساحلی جزیره بجز جنوب شبه جزیرۀ آوالون زندگی میکردهاند. این بومیان خیلی زود نسبت به اروپاییان اعم از اسپانیاییها، باسکها، فرانسویها و انگلیسیها، بیاعتماد شدند. دولت فرانسه در سال ١۶۶٢ مستعمرۀ سلطنتی را در پلزانس در تِغنوف پایهگذاری کرده بود. از مدتها قبل در امتداد کرانۀ غربی، ساحل شمالی تا دماغۀ بناویستا و در جنوب تا مجمعالجزایر سنت پیر و میکلون دهکدههای فرانسوی متعددی وجود داشت. در ابتدا روابط فرانسویان با بئوتوکها نسبتاً دوستانه بود اما از سال ١۶١٣، هنگامی که یک ماهیگیر فرانسوی یک بئوتوک را که سعی داشت سرقت کند کشت، شرایط به سرعت رو به وخامت گذاشت. بئوتوکها شورش کردند و ٣٧ ماهیگیر فرانسوی را کشتند. پس از آن فرانسویان، میکمکهای هم پیمان خود را ترغیب کردند که این بئوتوکها را که به آن سرزمین پناهنده شده بودند، تعقیب کنند.
http://www.salic.uottawa.ca/content_images/214003.gif
تنها شبه جزیرۀ آوالون در شرق، شمار زیادی انگلیسی را در خود جای داده بود که به سبب فراوانی بینظیر ماهی جذب آنجا شده بودند. سرشماری سال ١۶٨٠ حاکی از آن بود که ١٧٠٠ نفر در ساحل انگلیسی، میان بناویستا و ترهپاسی، زندگی میکردند. اما بیشترین حضور فرانسویان در جزیره، بین سالهای ١۶٧٨تا ١۶٨٨بود که حدود ٢٠٠٠٠ فرانسوی در طول تابستان مشغول ماهیگیری بودند. در آن زمان انگلستان پایتخت خود را در سنتجان ( شبه جزیرۀ آوالون) مستقر کرده بود.
تمام این افراد در مناطق ساحلی جای گرفته بودند، جاییکه در اصل محل زندگی بئوتوکها بود. به همین علت آنها مجبور شدند به داخل، یعنی در مناطقی که از امکانات کمتری برخوردار بود، پناهنده شوند. از آن پس در روابط با تاجران و ماهیگیران اروپایی، نشانههایی از خصومت به جا مانده است.
با این حال ماهیگیران فرانسوی و انگلیسی بیشتر سرگرم فعالیتهای تجاری و کمتر درگیر جنگ و نزاع بودند، از این رو در طول مدت زمانی مشخص به روشی صلحآمیز در کنار هم زندگی کردند. تا اینکه نظامیان فرانسوی مستقردر پلزانس، با کمک میکمکهای هم پیمانشان، حملاتی را به روستاهای انگلیسی آغاز کردند. آنها حتی شهر کوچک سنتجان را ویران کردند. اگر بخواهیم بطور خلاصه از وضعیت بومیان در این منطقه سخن بگوییم، میتوان گفت ورود اروپاییان موجب نابودی کامل ساکنان جزیره شد.
آکادی
آکادی در سال ١۶٠۴ یعنی چهار سال قبل از کبک همانند پایتخت جزیرۀ روایال در حوضچۀ آناپولیس پایهگذاری شد. آکادی فرانسه کمابیش در محدودۀ استان کنونی نوول اِکوس قرار داشت. در سال ١۶٣١این منطقه به عنوان مستعمرۀ خودگردان نوول فرانس با نام آکادی به این قلمرو ملحق شد. آکادی در وسیعترین گستره، گسپزی (درکبک)، خلیج گرم، نیوبرانزویک کنونی و بخشی از ایالت مین، جزیرۀ سنتجان (جزیرۀ پرنس ادوارد)، نوول اِکوس، جزیرۀ روایال (کپ برتون) را در برگرفته بود. در ابتدای سدۀ هجدهم، بیشتر مهاجران فرانسوی که در آکادی سکونت داشتند در امتداد ناحیۀ ساحلی نوول اکوس مستقر شده بودند.
http://www.salic.uottawa.ca/content_images/214005.gif
آکادی فرانسه خیلی زود بیاعتمادی بریتانیاییها را برانگیخت. از سال ١۶١٣ انگلیسیهای ویرجینی، اقامتگاههای فرانسویان را در منطقۀ جزیرۀروایال نابود کردند. در سال ١۶٢١ انگلستان مدعی مالکیت آکادی شد که دوباره با نام «نوول اکوس» شناخته میشد. اما معاهدۀ سن ژرمن آن لی (١۶٣٢) حاکمیت فرانسه را در آکادی به رسمیت شناخت. با این حال سایۀ تهدید انگلیس همه جا گسترده بود، زیرا تا زمان معاهدۀ بردا در سال ١۶۶٧، که این سرزمین را به فرانسه باز گرداند، آکادی به مدت ٣٢ سال در تسلط فرانسه و ٣١ سال در حاکمیت انگلیس باقی ماند. به لحاظ نظامی، بومیان برای فرانسویان رکن دفاعی مهمی در مقابل تهدید بریتانیاییها محسوب میشدند. این نکته بیش از هر چیز توضیح میدهد که چرا روابط رسمی میان فرانسویان و بومیان گستردهتر ازهرجای دیگری در نوول فرانس (کانادا، آکادی و لوییزیان) بود.
آکادی در ابتدا محل زندگی دو قبیلۀ بزرگ از خاندان آلگونکن بود: میکمکها ( که فرانسویان آنان را سورکوآ نیز مینامیدند) و مالسیتها یا اچمینها. مالسیتها جنوب و غرب نووبرانزویک کنونی و بخشی از انگلستان نوظهور (ایالت مین) را اشغال کرده بودند و میکمکها بخشهای دیگر نووبرانزویک، نوول اکوس و جزیرۀ سنتجان (جزیرۀ پرنس ادوارد) را در دست داشتند. جمعیت بومیان آمریکا احتمالاً بین ۵٠٠٠ تا ٨٠٠٠ نفر متغیر بود، اما در سال ١۶١١ یک مبلغ مذهبی یسوعی جمعیت میکمکها را حدود ٣۵٠٠ نفر تخمین زده بود.
در سال ١۶٠٧بخش زیادی از مستعمرۀ کوچک فرانسه به این کشور باز گردانده شد، اما برخی از فرانسویان تصمیم گرفتند در آکادی بمانند. برخی نزد میکمکها پناه گرفتند، بسیاری از آکادینها نیز در موقعیتهای مختلف دست به چنین کاری زدند و تا حدودی فرهنگ بومیان آمریکا را پذیرفتند. به یاد داشته باشیم که آکادی همان قدر که فرانسوی بود (٣٢ سال) به انگلیس هم تعلق داشت (٣١سال). به دنبال برخی پیروزیهای بریتانیا، بیشتر مردم آکادی نزد همپیمانان میکمک یا مالسیت خود پناهنده شدند. این موضوع منجر به برقراری نوعی زندگی مشترک غیر قابل اجتناب شد و وحدت میان دو ملت را تثبیت کرد. برخلاف کانادا (کرانۀ سنلوران)، ازدواجهای میانقومی نه تنها با شکارچیان بلکه با شبه نظامیان و حتی طبقۀ اشرافی فرانسه رواج یافت؛ از جمله در میان خانوادههای شارل دو منودولنی و شارل دو سنتاتین دولاتور، دو فرماندار رقیب که با هم در جنگ بودند.
یکی ازمشهورترین نمونههای همگونی با فرهنگ بومیان، به بارون ژانونسان اَبّادی دوسنت کاستن مربوط میشود. یک سرباز فرانسوی که در ایالت مین در کنار میکمکها زندگی میکرد و با پیدیانسک (با نام فرانسوی ماری-مالتیلد) دختر مادوکاواندو، رهبرمیکمکها، ازدواج کرد. او فرهنگ بومیان آمریکا را کاملاً پذیرفته بود تا جایی که به زبان آنان صحبت میکرد و بعدها رییس قبیله هم شد. به نظر میرسد که این روابط میان فرانسویان و بومیان آمریکا از سوی دولت فرانسه مورد تأیید بود چرا که «بومیان مسیحی» را به اندازۀ «شهروندان فرانسوی» به رسمیت میشناخت. در آکادی، بر خلاف کرانۀ سنلوران، موارد زیادی از ازدواج میان فرانسویان و بومیان رخ داده بود. در واقع میکمکها کاتولیک شده بودند و نامهای فرانسوی داشتند، به خصوص تعداد زیادی از رهبران قبایل و رهبران گروهها. خاطرنشان میکنیم که کشیشها و مبلغان کاتولیک بر آکادینها و بومیان آمریکا تأثیر زیادی گذاشته بودند. نتیجۀ عملکرد مشابه کشیشان پروتستان با سایر بومیان این شد که برخی بومیان فرانسوی شدند و سایرین انگلیسی وانگلیسی مآب. با این وجود میکمکها و مالسیتها به تدریج مجبور شدند به سرزمینهای داخلی پناهنده شوند زیرا مهاجران فرانسوی و انگلیسی مناطق ساحلی را به انحصار خود درآورده بودند.
امروزه آکادی نام بسیاری از مکانهای اصلی میکمک یا مالسیت را همچنان بر خود دارد. حتی میتوان گفت که نووبرانزویک استانی در اقیانوس اطلس است که بیشترین میزان اسامی بومی را برای نامگذاری رودخانهها، شهرها و سایر مکانها حفظ کرده است. نام مکانها در زبان بومیان آمریکا معمولاً یک ویژگی جغرافیایی از آن سرزمین را توصیف میکند و مانند زبان فرانسه یا انگلیسی، برگرفته از نام یک شخص نیستند: کوبسکوک «سقوطها»، کیس پامسیس «دریاچۀ کوچک»، اوکپاک «جاییکه جزر و مد متوقف میشود»، ولاستوک «رودخانۀ زیبا»، ماک تاکاک «جاییکه رودخانۀ قرمز جریان دارد»، گاسپه «انتهای زمین»، شوبان آکادی «سرزمین بادام زمینیها»، رستیگوش «رودخانه با جریان مطلوب»، واگ مات کوک «جاییکه آب تمیز است» و دیگر نامها. به طور خلاصه، آکادی منطقهای بود که در آن روابط میان آکادینها، میکمکها و مالسیتها بسیار صمیمی بود و نتیجۀ آن برقراری اتحادهای پایدار میانشان بوده است.
کرانۀ سنلوران
در درۀ سنلوران شرایط متفاوتی دیده میشد زیرا شمار اروپاییان بیش از بومیان بود. فرانسویان به محض ورودشان به این منطقه (کانادای آن زمان) در صدد برآمدند از طریق ازدواج، فرهنگ و زبان، سیاستی را در جهت «ادغام» و همگونی با بومیان آمریکا به کار گیرند. امیدها و تلاشها بسیار بود، چنانکه در نامهای مربوط به سال ١۶۶٨ از مادر ماری دو لانکارناسیون، مسئول آموزش و پروش کودکان و بنیانگذار مجمع روحانیون کبک، میخوانیم:
«ما شمار زیادی از دختران بدوی را، از قبایل هورون گرفته تا آلگونکنها، فرانسوی کردیم. سپس آنها را به ازدواج فرانسویان در آوردیم که به خوبی با هم کنار میآیند. در میانشان دختری وجود دارد که در حد کمال قادر به خواندن و نوشتن است، چه به زبان هورون و چه به زبان فرانسۀ ما. هیچ کس نمیتواند تشخیص دهد و یا یقین پیدا کند که او بومی بوده باشد. […] اعلیحضرت […] تمایل دارد که به تدریج و به همین شکل تمام بومیان را فرانسوی کنیم تا از آنان ملتی با تمدن بسازیم. ما از کودکان آغاز میکنیم. اُسقف اعظم ما تعداد زیادی از آنها را برای این منظور در نظر گرفته است و پدران روحانی نیز تعدادی از آنان را برای مجمع خود در کبک جذب کردهاند. پوشش همۀ آنها مانند فرانسویان است و به آنها آموزش خواندن و نوشتن به سبک کشور فرانسه ارایه میشود. ما بر اساس عقیدهمان مسئول دختران هستیم […]».
برنامۀ «متمدنسازی» بر آموزش و پرورش کودکان کم سن وسال، در چارچوب مدرسۀ شبانه روزی مبتنی بود. با این حال فرانسویان خیلی زود به ماهیت خیالی اقدامات خود در جهت فرانسوی کردن بومیان پی بردند. در واقع اینان که «وحشیان» خوانده میشدند، خود را در برابر این همگونیسازی مقاوم نشان دادند. در «روابط یسوعیان» میخوانیم که : «آنها چندان دغدغۀ یاد گرفتن زبان ما را نداشتند». مدارس شبانهروزی مهاجران به سرعت از شاگردان بومی خالی شد، زیرا آنان نمیتوانستند خود را با چنین برنامۀ زمانی دشوار وفق دهند. وزیر قدرتمندی به نام کولبر در سال ١۶۶٨بسیار تلاش کرد تا «برنامۀ فرانسوی کردن» را از نو راه اندازد. اما کولبر نیز رؤیا پردازی میکرد. مادر ماری دولانکارناسیون (١۵٩٩-١۶٧٢) در نهایت این امر غیر قابل انکار را تأیید کرد: «با این حال فرانسوی و متمدن کردن اینان، اگر نگوییم امری غیرممکن اما لااقل بسیار دشوار بود». مقامات فرانسوی دریافتند که اندیشۀ فرانسوی کردن بومیان آمریکا، حتی از بدو شیرخوارگی در گهواره سراب بوده است. طبق ارزیابی مباشر ژاک رودو ( از ١٧٠۵تا ١٧١١) در سال ١٧١٠ این «کارِ چندین سده» بود. چنین بود که فرانسویان از تلاشهای خود در این زمینه دست کشیدند و مجبور شدند «تن به روش وحشیان» دهند و زبان آنان را فرا گیرند. به عنوان مثال هنوز سه سال و نیم از ورود مبلغ ژان دو بربوف نگذشته بود که به راحتی به زبان هورون صحبت میکرد. مترجمان شفاهی که موفق شده بودند زبان بومیان را یاد بگیرند، نزد بازرگانان و شرکتهای نوول فرانس بسیار مورد توجه و پرطرفدار بودند. در آن زمان بسیاری از جوانان فرانسوی برای ماندن در میان بومیان و مترجم شدن تلاش میکردند، چون شغلی بود با درآمد خوب و پاداش و مزایای بسیار.
طبق گفتههای مادر ماری دولانکارناسیون «از یک فرانسوی راحتتر میشود یک بومی تربیت کرد تا از بومی، یک فرانسوی». بنابراین فرانسویان زبان خود را به بومیان تحمیل نکردند چون قادر به این کار نبودند و بومیان از جمعیت اروپایی و در نتیجه از زبانشان دوری گزیدند. به جز برخی استثناها، استعمارگران به زبان مستعمرۀ خود صحبت میکردند. از همان شروع استعمار لازم بود مترجمان شفاهی تربیت شوند و دوستی با بومیان ریشهدار شود. بسیاری از افسران گاه به یک یا چند زبان بومی صحبت میکردند. بیشتر فرمانداران دوست داشتند در کنار خود افسران دوزبانه یا چند زبانه داشته باشند و علتش هم بیاعتمادی نسبت به شکارچیان که متهم بودند به خیانت در ترجمۀ «سخنان» رهبران بومی. به عنوان مثال شارل لوموین، بارون لونگوی، مترجم شخصی فرماندار فرونتناک برای زبانهای هورون و ایروکوآ بود.
بر خلاف باور عموم، در آغاز استعمارازدواج میان بومیان آمریکا و فرانسویان به ندرت پیش میآمد. تا سال ١۶۶۵ تنها چهار مورد ازدواج با بومیان اتفاق افتاد. با توجه به اطلاعات تدوین شدۀ مربوط به سالهای ١۶٢١ تا ١٧۶۵، تقریباً هفتاد و هشت ازدواج میان مردان بومی و زنان فرانسوی، چهل و پنج ازدواج میان مردان فرانسوی و زنان بومی و پانصد و چهل ازدواج میان دو بومی و در کل بیش از ۴۴۵٠٠ ازدواج ثبت شد. علاوه بر این، تخمین ازدواجهای صورت گرفته میان سفیدپوستان (به عنوان مثال شکارچیان) با بومیان (بنا به سنتهای محلی) غیرممکن است، زیرا عموماً نشان رسمی از این پیوندهای زناشویی موقت در دست نیست. مورخان بر این باورند که زیاد بودن تعداد مردان مجرد، به ویژه در آغاز استعمار، منجر به پخش ژن سفیدپوست در میان بومیان شد در حالیکه مهاجران سفیدپوست خیلی از «خون بومی» بهرهمند نشدند.
از سوی دیگر این را نیز میدانیم که بومیان همپیمان با فرانسویان، زندانیان مهاجر انگلیسی-آمریکاییِ فراوانی را در اسارت خود داشتند و آنها را به همسری ساکنان روستاهای خودشان در میآوردند. پانصد نفر از آنها در کانادا ماندند و برخی دیگر در میان مهاجران فرانسوی جای گرفتند. آنها که عموماً تابعیت فرانسوی داشتند، با اعتقادات کاتولیک آشنا شدند و نامهای انگلیسی خود را به نام فرانسوی تغییر دادند. در نهایت طبق گزارشات مبلغان کبک، مونترال و تادوسک، اگرچه بومیان با نامهای بومی خود غسل تعمید میشدند اما نامهای اروپایی به تدریج جایگزین اسامی بومی شد. بر خلاف آکادی که در آن جا نامهای بومی به سرعت جایگزین نامهای اروپایی شد. فرانسویان کرانۀ سنلوران در شیوۀ برقراری اتحاد با ملتهای نخستین استثنایی بودند. بر خلاف اسپانیاییها و پرتغالیها که امپراطوریشان را بر مبنای تسخیر، تابعیت و بردگی بنا کردند و یا بر خلاف آمریکاییها که برای تصرف زمینهای بومیان آنان را قتلعام کردند، فرانسویان هرگز قدرت اجرای اقداماتی از این دست را نداشتند. آنها برای آنکه بتوانند از همکاری بومیان در معاملات پوست و پس از سال ١۶٨٠ از حمایت نظامیشان بهرهمند شوند، آنان را غرق هدایا میکردند. به همین دلیل است که فرانسویان توانستند نوع هوشمندانهتری از سیاست استعماری اروپایی را گسترش دهند. فرانسویان، مانند تمام اروپاییان، بومیان را نه به چشم شریکان برابر، بلکه به عنوان زیردستان سرکشی میدیدند که باید دانست چگونه با آنان عمل کرد تا مبادا «وظایفشان» را فراموش کنند. به یاد داشته باشیم که حتی با اینکه بومیان درست در قلب مستعمرۀ کانادایی پادشاه فرانسه زندگی میکردند، در مدت حاکمیت رژیم فرانسه، هرگز سلطنت پادشاه را به رسمیت نشناختند و استقلال خود را حفظ کردند.
در مجموع، پیمانهای اتحاد با فرانسویان اگرچه صلحآمیز بود اما برای بومیان شوم بودند؛ چرا که با آنان بیماریهای همهگیر رواج یافت و بخشی از جمعیت آنان را قتل عام کرد به گونهای که در طول نخستین دهههای تاریخ نوول فرانس جمعیت هورونها به نصف کاهش یافت.
«سرزمین بالایی» (اونتاریو)
بهرهبرداری اقتصادی اصلی در منطقۀ « سرزمین بالایی » (که امروزه اونتاریو گفته میشود) تجارت پوست بود. به نظر میرسد که فرانسویان در ابتدا دید بدی داشتند نسبت به شکارچیان که در طول سالها «سرزمین بالایی» یا در واقع، منطقۀ دریاچههای عظیم را در نوردیده بودند. حدود دو هزار فرانسوی در این منطقۀ معاملۀ پوست زندگی میکردند و در آنجا با همسران بومی و فرزندان دورگهشان، جامعهای متفاوت از فرانسویان کرانۀ سنلوران تشکیل داده بودند. با این وجود اینان (که به طور رسمی مجرد بودند) از حضور فرانسویان در غرب قلمرو تحت سلطه آگاه بودند. پس از آن، مأموران دولتی کرانۀ سنلوران از ازدواج سفیدپوستان و بومیان حمایت کردند. این تنها راهکار همسانسازی بومیان و افزایش جمعیت مناطق تحت سلطه بدون توسل به مهاجرت انبوه از فرانسه بود. بر خلاف انتظار، ازدواج با بومیان منجر به جذب آنان نشد، بلکه جمعیت متفاوتی را به نام دورگهها به وجود آورد که اجتماع خود را در امتداد آبهای دریاچههای عظیم بنا کردند.
بیشتر شکارچیان زبان بومیان را فراگرفته بودند اما زبان فرانسه را نیز تاحدودی به بومیان یاد میدادند. به طوریکه در بخش وسیعی از آمریکای شمالی زبان فرانسه به سرعت به زبان واسطۀ میان اروپاییان و بومیان تبدیل شد. از این رو «سرزمین بالایی» مجموعهای از مترجمان شفاهی را پرورش داده بود که در سراسر قاره، از جمله لوییزیان و انگلستان جدید در جستجویشان بودند. در کل، شکارچیان کانادا روشهای مؤثری را جهت رواج زبان فرانسه نزد بومیان به کار میبردند.
سهم زبان بومیان
بومیان آمریکا از دیدگاه زبانی تأثیرات چندان مهمی بر روی زبان فرانسۀ نخستین اقوام کانادایی اعمال نکردهاند، جز نام مکانها که در آن نشانی از زبان بومیان آمریکا مشهود است. در میان قدیمیترین واژگان زبان بومیان آمریکا که وارد زبان فرانسه شدهاند میتوان به این موارد اشاره کرد : آشیگان (ماهی١۶۵۶)، آتوکا (آمیخته به هم ١۶۵۶)، بابیش (بند چرم خام ١۶۶٩)، کاکااویی (اردک ١۶٧٢)، کارکاژو (نوعی گوزن ١۶٨۵) و چندی دیگر. بسیاری از این وامواژهها که در سدههای گذشته به کار میرفتند در زمان ما دیگر کاربرد ندارند چرا که واقعیتی که به آن با این واژگان ارجاع داده میشده دیگر وجود ندارد. میتوان چند مورد از آنها را ذکر کرد : میکویین (قاشق بزرگ چوبی)، اوراگان (گلدان بزرگ چوبی یا ماسه ای و یا دیسی از پوست درخت غان)، ماکاک ( نوعی سبد از پوست درخت غان)، ماشیکوته ( دامن یا زیر دامنی)، ناگان (تختهای برای حمل نوزاد بر روی پشت)، ساکاکوآ یا ساساکوآ ( فریاد جنگ، زوزه، سر و صدا) و دیگر واژه هایی از این گونه.
اقتباس واژگان از زبان بومیان در طول سدۀ هجدهم ادامه داشت اما شمار نسبتاً اندکی باقی مانده بود و از بیست واژه هرگز فراتر نرفت. اما در سدۀ نوزده و ابتدای سدۀ بیستم تعدادشان اندکی افزایش مییابد. تعداد خاصی از این وامواژگان زبان بومیان آمریکا، اکنون جزیی از زبان «فرانسۀ کانادایی» است، به عنوان مثال: آشیگان، آتوکا، بابیش، کارکاژو، کاریبو، ماسکینونژه، اوآاوآرون و پولامون.
هم چنین باید در نظر داشت که شمار این واژگان احتمالاً در سدههای گذشته به ویژه در میان شکارچیان و مسافران، بسیار بیشتر و مهمتر از سدۀ بیستم بوده است. پیوند میان بومیان و فرانسویان کرانۀ سنلوران پس از سدۀ هفدهم به طرز محسوسی کاهش یافت اما به طور کامل قطع نشد. به این ترتیب اقتباس واژگان از زبان بومیان نیز باید به تدریج کاهش یافته باشد. بنابراین کسانیکه به تجارت پوست و اکتشاف قاره مشغول بودند، تا سدۀ بیستم بطور مداوم به رفت و آمد با بومیان ادامه دادند. اما کشاورزان زودتر روابط خود را با بومیان قطع کردند و اقتباسهای زبانی هم الزاماً کمتر شد. چندین کلمه مربوط به جانوران (آشیگان، کاریبو، ماسکینونژه، واپیتی) و گیاهان (پکوس) هنوز در زبان فرانسه باقی ماندهاند. در مجموع، تعداد واژگان قرضی از زبان بومیان و دخیل در زبان فرانسۀ معیار از ٣٠ کلمه فراتر نمیرود.
واژگان نامۀ لوروبر فهرستی از واژگان زیر را ارایه میدهد :
آشیگان(ماهی باس)، آلگونکن، کاکااویی(اردک)، کاریبو(گوزن شمالی)، ایروکوآ، مانیتو(رییس)، ماسکینونژه (نوعی ماهی)، موکاسن (کفش پوست)،اوپوسوم (نوعی جانور کیسه دار)، پاکان(گردو)، پکان (نوعی گردو)، پمبینا، پمیکان (گوشت خشک) ، پلاک مین (خرمالو)، کبکوآ، اسکونس (پوست نوعی پستاندار)، اسکونکز، اسکوآ (خانم)، تاباژی (تنباکو فروشی)، تباگان (نوعی سورتمه)، تماهاک (تبر)، توتم، واپیتی (گوزن)، ویگوام (خیمه). علاوه بر این، اکثر این واژگان به میانجیگریِ زبان انگلیسی-آمریکایی وارد زبان فرانسۀ معیار شدهاند.
زبانهای بومیان آمریکا، به ویژه زبانهای آلگونکنها، واژگان اندکی را وارد زبان فرانسه-کانادایی (انورک (کت)، مانیتو، موکاسن، اسواو، تباگان، تماهاک، توتم، ویگوآم) و انگلیسی- کانادایی (انورک، کانوعه، توتم، ساشم، موکاسن، پاپوس وغیره) کرده است، به استثنای کلمات مشخصی که مربوط به جانوران (آشیگان، کاریبو، ماسکینونژه، واپیتی) وگیاهان (پکان) هستند. اما در مقابل، این زبانها سهم بسزایی در وارد کردن واژگان جغرافیایی کانادا دارند که همچنان که میدانیم واژههای فرانسۀ معیار و انگلیسی-آمریکایی از آن ساخته شدهاند.
بطور کلی اقتباس از زبان بومیان چه واژهها و چه جاینامها، به تمامی از زبان آلگونکنها صورت گرفته و حوزۀ معنایی یکسانی را اعم از جانوران، گیاهان و رسوم محلی در بر میگیرند. اقتباس از نام مکانهای بومی آمریکایی همچنان در سدۀهای بعدی گستردهتر میشود تا حدی که بخش مهمی از نام مکانهای کانادایی را، نه فقط در کبک، انتاریو و آکادی، بلکه تمام استانهای غربی شامل میشود. در واقع هزاران نام مکان در اصل بومی هستند مانند کانادا، مانیتوبا، نوناووت، اونتاریو، کبک، ساسکاشوان، نام بسیاری از شهرها مانند اوتاوا، تورنتو، کبک، شدیاک، شیپاگان، ریموسکی، کلوآنا، ایکالوییت، ساس کاتون، تادوساک، دریاچهها و رودخانهها (آتاباسکا، ساسکاشوان، مانیتوبا، مانی کوآگان، میس تاسینی، اونتاریو،اریه، نیپی سینگ، مانی گوتاگان وغیرو). تمام این نامها متعلق به میراث بومی هستند و در نامهای جغرافیایی ویژۀ کانادا سهم بسزایی دارند. با این حال در پایان حکومت فرانسویان در نوولفرانس، بومیان آمریکا تنها حدود ده درصد جمعیت این قلمرو (کبک کنونی) را به خود اختصاص میدادند. چندین جامعۀ بومی هم که در نزدیکی مناطق شهری مستقر شده بودند، به زبان فرانسه صحبت میکردند.
نفوذ انگلیس
در سال ١۶٠٧ نخستین مستعمرۀ بریتانیا یعنی « کشتزار»، در آن سوی دریا در ویرجینی پایهگذاری شد. دومین دورۀ تسلط بر این مناطق در سال ١۶١٠ با استقرار بنگاه جانگی در کوپیدز واقع در خلیج کونسپسیون (در جزیرۀ نیوفاندلند) آغاز شد. پس از آن، تلاشها در جهت گسترش سرزمینهای تحت سلطه در قارۀ آمریکای شمالی در همه جا ادامه یافت؛ نه فقط در تِغنوف بلکه در آکادی و به ویژه در ساحل شرقی، منطقهای که بلافاصله «انگلستان جدید» خوانده شد.
تمایل بریتانیاییها به استعمار مناطق شمالی انگلستان جدید در سال ١۶١٠ آغاز شد. اما مهاجران انگلستان چندان علاقهای به منطقۀ تِغنوف نداشتند، به ویژه به این دلیل که باید این سرزمین را با فرانسویان تقسیم میکردند. در طول چندین دهه، جمعیت بریتانیاییها ضعیف و آسیب پذیر باقی ماند. با توجه به این که ماهیگیری تنها چهار یا پنج ماه از سال امکانپذیر بود، درنهایت سرمایهگذاران کنار کشیدند. انگلیسیها نیز، مانند فرانسویان، به راحتی موفق شدند بئوتوکها را وادار کنند که به سرزمینهای داخلی پناهنده شوند.
در سال ١۶٠٩پادشاه انگلیس ژاک اول، برای اکتشاف دریاهای قطب شمال هانری هادسون را استخدام کرد. اولین حضور انگلیسیها در این مناطق از خلیج هادسون و خلیج جیمز آغاز شد. هادسون سفرهای اکتشافی خود را از طریق دریاهای قطب شمال و گذرگاه معروف شمالشرقی انجام داد. او در سال ١۶٠٩ رودخانه ای را کشف کرد که بعدها به اسم او نامگذاری شد و منطقۀ نیویورک را به دریاچۀ شامپلن و کرانۀ سنلوران متصل میکرد. او درسال ١۶١١ در حالیکه خدمهاش او را بر روی یخهای خلیج هادسون رها کرده بودند، بدون بر جا گذاشتن نشانهای ناپدید شد. نام مکانها با اسامی انگلیسی مانند هادسون، فرابیشر، شوتامتون، کوتز، مانسل، بلشر، جیمز و… خاطرۀ این کاشف را پاس میدارند. در آن زمان ارتباط میان انگلیسیها و بومیان آمریکا و اینوویتها ارتباطی بسیار پراکنده بود.
از لحاظ زبانی، انگلیسیها در سراسر سدۀ هفدهم تأثیر کمی به جا گذاشته بودند، به استثنای نامگذاری مکانها در مناطق هادسون (هادسون، فرابیشر، شوتامتون، کوتز، مانسل، بلشر، جیمز و… )، تِغنوف (سنت جان، کوپیدز، گوزبی، کورنر بروک و…) و آکادی ( کامبلتون، باتورست، مونکتون، فردریکتون، یارموت، آمهرست و…). اما از سدۀ هجدهم به بعد اوضاع دگرگون شد.
درگیریهای مناطق تحت سلطه
بومیان آمریکا نقشی اساسی در درگیریهای استعماری میان انگلیس و فرانسه بازی میکردند. متحدان اصلی فرانسویان هورونها بودند و سپس آبهناکیها، میک مکها، مالسیتها و همچنین تعداد زیادی از آلگونکنها. بریتانیاییها بیش از همه با پنج تیرۀ ایروکوآها متحد بودند. همان طور که پیش از این نیز دیدیم، فرانسویان با ٢٣ قوم و انگلیسیها با هفت قوم، توافقنامههایی را منعقد کرده بودند و چهارده قوم دیگر بیطرف ماندند.
نخستین جنگ ایروکوآها نزدیک به یک سده به طول انجامید و پس از «صلح مونترال» در سال ١٧٠١ به پایان رسید. این صلح به جنگی شانزده ساله پایان داد و اتحاد انگلیسی- ایروکوآیی را در هم شکست. ایروکوآها در آن زمان اعلام کردند که: «نه توماهاک (تبر به زبان انگلیسی) را قبول دارند و نه آش را (تبر به زبان فرانسه)». نبرد دوم در طی جنگهای هفت ساله رخ داد (اغلب انگلیسیها این جنگ را جنگ فرانسه با بومیان و یا جنگ هفت سالۀ انگلیس- فرانسه مینامند) و تا هنگام شکست نهایی نوول فرانس در سال ١٧۶٠ ادامه داشت. سرانجام، آخرین جنگ استعماری بین سالهای ١٨١٢-١٨١۴، به دنبال جنگ استقلال آمریکا، اتفاق افتاد.
در طول رقابت انگلیس و فرانسه، بومیان گاهی هوشمندانه عمل میکردند و فرانسویان را تهدید میکردند که اگر رضایتشان را جلب نکنند با انگلیسیها تجارت میکنند. بدیهی است که بریتانیاییها و فرانسویان متحدان بومی خود را تشویق میکردند که یا با رقیبانشان مبارزه کنند و یا بیطرف بمانند. بومیان در زمینۀ نظامی نیز همانند تجارت، تنها زمانی از خواستههای استعمارگران تبعیت میکردند که منافع خودشان تأمین میشد؛ در حالیکه هر بار برای منفعت خودشان از بریتانیاییها علیه فرانسویان و برعکس، استفاده میکردند. اما پایان جنگهای استعماری به آنچه که امروزه «شراکت فعال» بومیان و اروپاییان گفته میشود، خاتمه داد.
پس از معاهدۀ اوترخت
در سال ١٧١٣ معاهدۀ اوترخت به جنگ جانشینی اسپانیا پایان داد و منجر به تغییر نقشۀ سیاسی آمریکای شمالی شد. انگلستان موفق شد نیوفاندلند، خلیج هادسون، بخشی از آکادی و یک بخش تحتالحمایه از ایروکوآ را به چنگ آورد. از نوول فرانس کانادا، بخشی از آکادی یعنی جزیرۀ سنتجان، جزیرۀ رویال (که امروزه به ترتیب جزیرۀ پرنس ادوارد و جزیرۀ کپ بروتون نام دارند) و لوییزیان بزرگ باقی ماند.
سرزمین کنونی نووبرانزویک به «سرزمین مورد مناقشۀ» بریتانیا و فرانسه تبدیل شده بود. در واقع انگلستان با توجه به مادۀ دوازده معاهدۀ اوترخت مدعی بود که این سرزمین «طبق مرزهای قدیمی آکادی» جزیی از آن بوده است. از آن پس ارتباط جمعیت بومیان سرزمینهای به تصرف درآمده، به خصوص در «آکادی انگلستان» با بریتانیاییها صورت میگرفت. برخی از پیمانهای اتحاد با بومیان آمریکا تغییر کرد، اما فرانسه موفق شد وفاداری میکمکها را در بخش عظیمی از آکادی انگلستان، یعنی نوا اِسکوشیا (نوول اکوس)، حفظ کند.
با این حال بریتانیا نسبت به توافق مطلوب میان آکادیها و بومیان آمریکا بدبین بود. مقامات استعماری ملاقات آکادینها و میکمکها را ممنوع کرده بودند و همچنین آکادینها را به برانگیختن میکمکها برای حمله به مهاجران انگلیسی متهم میکردند. علاوه بر این، بریتانیاییها که تصور میکردند فتح آکادی مستلزم تابعیت بومیان محلی است، معاهدههای امضا شده میان فرانسویان و بومیان را به نفع آنها میدانستند. اما بومیان هرگز زمینهایشان را به فرانسویان واگذار نکردند و میخواستند که آنها را تحت نظام انگلیس نگه دارند.
http://www.salic.uottawa.ca/content_images/224001.jpg
در طول جنگ فرانسه-بریتانیا بومیان متحد با فرانسه در کرانۀ سنلوران، منطقۀ دریاچههای عظیم و کرانۀ اوهایو، از پیش تفاهمنامههایی را با اونتونیوی بزرگ (در زبان هورون به معنی « پدر») یعنی فرماندار نوول فرانس و «رییس جنگ» فرانسویان، امضا کرده بودند. به موجب این تفاهمنامهها، هزینۀ حمل و نقل کالاها به بومیان پرداخت میشد وهنگامی که مسئول رام کردن حیوانات شکاری بودند، ماهانه مالیاتی را دریافت میکردند. اما آوردن پوستِ سر و دستگیر کردن زندانیان انگلیسی هنوز هم برایشان پر درآمدتر بود. آنها برای «پوست سر هر انگلیسی» ٣٣ پوند و ١٢٠ تا ١۴٠پوند برای «هر زندانی انگلیسی» پاداش میگرفتند؛ به عنوان مثال یک سیاهپوست از ۶٠٠ تا ١۵٠٠ پوند ارزش داشت، چرا که یک «سرمایۀ دایمی» محسوب میشد. به علاوه، مشارکت آنها در حمله به مستعمرات انگلیسی در جنوب این امکان را برایشان فراهم میکرد که «غنایم جنگی» را در مناطق غارت شده تصاحب کنند.
فرانسویان نیز پرداخت غرامت به بومیان را جهت استفاده از سرزمینشان برای ساخت قلعه تضمین و حتی حق عبور از زمینشان را به آنان پرداخت میکردند. تفاهمنامههایی مشابهی هم میان بریتانیاییها و متحدان سرخپوستشان امضا شده بود که «پوست سر فرانسویان» جزیی از آن بود. اما بومیان بطور کلی دریافته بودند که بریتانیاییها محصولات بهتری به آنان میدهند و در معاملات تجاری نیز پول بیشتری برای پوست میپردازند.
پس از فتح
پس از شکست فرانسه در دشت آبراهام در کبک ( سال ١٧۵٩) و پیمان صلح مونترال (سال ١٧۶٠)، استیلای انگلیس بر کانادا موجب قطع رابطۀ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شد. فرانسه طبق معاهدۀ پاریس در سال ١٧۶٣ علاوه بر کانادا، تمام سرزمین آکادی (که شامل جزیرۀ رویال و جزیرۀ سنتجان نیز بود) و کرانۀ چپ رود میسیسیپی را به بریتانیای کبیر واگذار کرد. به این ترتیب قابل درک است که وضعیت سیاسی جدید، اتحاد میان فرانسویان و بومیان را بطور کامل منسوخ کرد.
در طول نخستین دورۀ ارتباط مداوم با بومیان، مشکلات زبانی قابل اغماض بودند. بطوری که سفیدپوستان، اعم از فرانسویان و انگلیسیها، تلاش نمیکردند -هرچند که نمیتوانستند- جمعیت بومی و یا حتی زبانشان را از بین ببرند. کاشفان و مبلغان مذهبی فرانسه و یا کانادایی برای برقراری ارتباط با بومیان زبان آنان را فراگرفته بودند. بدیهی است که بومیان و سفید پوستان میبایست به تبادل واژهها بپردازند و بطور متقابل واژههایی را از زبان یکدیگر قرض بگیرند. اما پس از شکست فرانسه شرایط به طرز چشمگیری به زیان بومیان تغییر کرد.
این مقاله بخشی از ویزژه نامه بومیان آمریکا است.
قاسب کامل مقاله با یادداشت ها به پیوست است