سرآغاز نقد روانکاوانه با پیدایش دانش روانکاوی همزمان است، یعنی شاید یکی از امتیازات فروید که دانش روانکاوی معمولاً نام او را به خاطر میآورد آشنایی عمیقش با ادبیات کلاسیک جهان به خصوص ادبیات یونان است و این که نامهایی که در ادبیات شناخته شده هستند، مثل «نرگس» ادیپ و بسیاری از مفاهیم دیگر که جنبهی ادبی و در واقع اینها را از ادبیات وام میگیرد و وارد دانش روانکاوی میکند.
دکتر حورا یاوری، سال گذشته در سفری به ایران و در جلسهای که برای گفتوشنود در مورد نقد آثار ادبی برگزار شده بود، در مورد نقد روانکاوانه و تلاشهایی که خود در این زمینه داشته است سخن گفت ، صحبت هایی که به حال و هوای پرونده این شماره ی مجله نزدیک است.از نقش ادبیات در مدرن شدن جامعه ایرانی گرفته تا تاثیر نویسندگان زن ایرانی در مسائل اجتماعی این مرز و بوم . و این نوشتار، بخشی از آن گفتار است که میخوانید .
نوشتههای مرتبط
سرآغاز نقد روانکاوانه با پیدایش دانش روانکاوی همزمان است، یعنی شاید یکی از امتیازات فروید که دانش روانکاوی معمولاً نام او را به خاطر میآورد آشنایی عمیقش با ادبیات کلاسیک جهان به خصوص ادبیات یونان است و این که نامهایی که در ادبیات شناخته شده هستند، مثل «نرگس» ادیپ و بسیاری از مفاهیم دیگر که جنبهی ادبی و در واقع اینها را از ادبیات وام میگیرد و وارد دانش روانکاوی میکند. برای این که بار آشنای این اسامی و مفاهیم به او کمک کند که بتواند این مفاهیم تازهی روانکاوی را برای عده ی بیشتری توضیح بدهد و قابل دسترسی کند. در نتیجه این پیوند، سرآغازپیوند بین روانکاوی و ادبیات میشود منتهی راهی که طی میشود به نوبهی خودش خیلی جالب است. برای این که وقتی که محققان حوزه ی روانشناسی و ادبیات ( که اکثرشان شاگردان فروید هستند ) از متن ادبی، برای پیدا کردن نشانههای دانش روانکاوی کمک میگیرند باید بدانند که اگر نویسنده را در اختیار ندارند در واقع برخلاف کسی که به روانکاو مراجعه میکند، پیشینه و زندگی نویسنده و خالق اثر در دسترس منتقدان نیست بنابراین فروید مکرر به شاگردانش توصیه میکند که دقت کنند و استنتاجهای نسنجیده از متنی که در گام اول یک آفرینش ادبی است و بعد باید به دنبال خصایل روانی نویسنده در آن گشت نداشته باشند.
اولین نمونههای این نوع نقد در جهان، بیشتر در صدد این است که ویژگیهای روانشناسی نویسنده و مولف را پیدا کند یا به سراغ شخصیتهای داستانی برود یا پیوند بین شخصیتهای داستانی و مولف را پیدا کند. بسیاری ازمکاتب فلسفی که با ادبیات سر و کار دارند، شیوههای تازه و چشماندازهای تازه برای بررسی و تحلیل نقد متون ادبی پیشنهاد میکنند اما دانش روانکاوی یا« دانش نقد ادبی روانکاوانه» این تحولات را به روش خودش دنبال و منعکس میکند. طوری که امروز دیگر نقد ادبی روانکاوانه، از روانشناسی مولف و شخصیتهای داستانی به کل فاصله گرفته و مسیر آن یا خطوط اصلی این مکاتب جدید ادبی روانکاوانه بر پیدا کردن این شباهتها، همانندیها و همخوانیهای بین ساختارهای روایی یعنی آن چیزی که متن بر آن استوار است با ساختارهای روانی یعنی آن چیزی که فضای ذهنی مولف را تشکیل میدهد،پیوند خورده .
نقد ادبی روانکاوانه و صادق هدایت
برای این که ببینیم بین اینها چه همخوانیهایی هست، یعنی به زبان سادهتر این که در ذهن نویسنده چه میگذرد، باید به نقد روانکاوانه متوسل شد، خب طبیعتاً وقتی که این نظریات به ایران میرسد مثل هر نظریه و اندیشهی، دیگری رنگ فرهنگ ما را به خودش میگیرد. یعنی این سرنوشت همهی فرضیههاست که در سفری که از فرهنگی به فرهنگ دیگر یا از دورانی به دوران دیگر میکنند متحول میشوند و از آن دوران و فرهنگ بارهای تازه میگیرند. به ایران که برسیم، نقد ادبی روانکاوانه در ایران بیشتر از این که نام روانکاوان بزرگی مثل فروید یا یونگ و دیگران را به خاطر ما بیاورند به نام صادق هدایت پیوند میخورد، اولین تحقیقات و بررسیهایی که در مورد نوشتههای صادق هدایت هست از این نظریه پیروی میکند. حتی یک پیوندی بین شکل جمجمهی هدایت و داستانهایی که نوشته به خصوص بوف کور پیدا کرده اند و به این مورد هم اشاره کردند و حکمها هم خیلی حکمهای جدی قاطع و سرراستی است. البته مشکل است که بگوییم، چرا هدایت سرآغاز نقد روانکاوانه در ایران است. اما به نظر میرسد، هدایت آن طور نوشته که بسیاری از کسانی که با او هم زمان بودند یا بعد از او آمدن از نوشتنش درماندهاند و او چنان زندگی کرده که به نظر دیگران بیمارگونه، نژند و غیر عادی رسیده و بین سبک نوشتاری که نمیتوانستند به آن برسند و این بیمارگونگی که به نظرشان میآمده پیوندی دیدهاند و خلاصه تقریباً نخستین نشانهها و مدارک یا نوشتهیی که از نقد ادبی روانکاوانه در ایران هست به هدایت و آثار او پیوند میخورد یا آدمی مثل دکتر ثنایی (که من افتخار شاگردیاش را داشتم) در ایران از نمونهی نادر آدمهایی است که میروند به سراغ متون کلاسیک. یعنی میرود به سراغ فردوسی او از بین همهی قصههای شاهنامه میرود به سراغ داستان فرود و کیخسرو. و در این جا دیگر راجع به بیماریهای ذهنی یا ساختمان ذهنی فردوسی صحبت نمیکند بلکه به انگیزهها و به تعارضهایی فکر میکند که احتمالاْ بین کیخسرو و فرود وجود دارد و به همین جهت کیخسرو علیرغم این که برادرش را خیلی دوست دارد به توس که دشمنی و عداوتش با فرود بر همه آشکار است ماموریت نظامی و جنگی میدهد و چندین بار هم تاکید میکند که از سرزمین فرود گذر نکند. استنباط دکتر ثنایی که بسیار با مفاهیم روانکاوی همخوان است این است که هر بار که خسرو به توس بیشتر تاکید میکند که حتماْ از سرزمین فرود گذر نکن بیشتر به او یادآوری میکند که تو حتماْ باید این کار را انجام دهی، میبینیم که این کار هم اتفاق میافتد (به اعتبار آن چه در شاهنامه آمده).
فرق دکتر ثنایی، با بسیاری از کسانی که اولین نقدهای روانکاوانه را در ایران نوشتهاند در آشناییاش با دانش روانکاوی و روانشناسی است.
یک اتفاق فرخنده
من اگر به عنوان کسی که جریان ادبیات معاصر ایران را تعقیب میکند بتوانم اظهارنظر بکنم باید صمیمانه به همهی ناقدین امروز تبریک بگویم امروز اتفاق بسیار فرخندهای که در نقد ادبی به طور کلی در ایران و نقد ادبی روانکاوانه افتاده؛ پرهیز از ارزشگزاری، داوری و پیدا کردن خطوطی که بتوان براساس آن به نویسندهای حمله کرد این اتفاق فرخنده حاصل پا گرفتن تفکر انتقادی در ایران است. تفکر انتقادی به معنای بازگذاردن دریچههای ذهن به طرف عقیدههای تازه و نوشتههای تازه و جدی گرفتن کار نقد به عنوان یک حرفهی تخصصی و نه به معنای این است که شما یک کتاب را بخوانید و بدون دقت کافی بگویید این کتاب خوبی نیست، ارزش خواندن ندارد یا برعکس یک شاهکار بزرگ ادبی است. مشخصه ی بارز نقد معاصر ایران این نیست و من شخصاً از این بابت بسیار خوشحالم و این اتفاق را ما در درجهی اول واقعاً مدیون نویسندهها و شاعران ایرانی هستیم. چون اگر فضای ادبیات داستانی امروز رابا نوشتههای ۶۰ یا ۷۰ سال پیش مقایسه کنیم ، میبینیم که فضای داستان و شعر امروز فارسی بسیار از فضای کلی اجتماع ایران مهربان تر، آگاهتر و بازتر است. به طرف گروه و اقلیتهای مختلف نگاه میکند و در واقع با یک روی باز پذیرای همهی این تفاوتها و ظاهراً تضادهایی است که هر جامعه با آن روبهرو است.
سهم با ارزش زنان نویسنده
در این میان نویسنده های زن ایرانی گام بسیار موثر برداشتهاند، کاری که نویسندههای زن ایرانی کردهاند، در رسیدن به شرایط فعلی بسیار اهمیت دارد و این جا بد نیست یادی هم از سیمین دانشور بکنیم، که نامش در سرآغاز زنان نویسنده ایران ثبت است به هر حال او جزو اولین کسانی است که اولین داستان بلندش تا مدتها پرفروشترین رمانها بوده این راهی که سیمین دانشور در نوشتههای خودش طی کرده در آثار بسیاری از نویسندههای زن معاصر به چشم میخورد، دلیل این موفقیت هم جز این نیست که اندیشههای سیاسی و فلسفی با زنان نویسنده وارد فضای خانه میشوند. بسیاری از زنان نویسنده داستانهایشان در درون خانه میگذرد، اندیشهها وارد خانهها میشوند و خانه را متحول میکنند در برابر بسیاری از داستان های دیگر از فضای بزرگتری از اجتماع ما میگذرند در آثار این نویسندگان ایرانی همین خانه ای که با آدمها ترکیب و ساخته شده د ر گسترش داستان تبدیل میشود به فضای گستردهی اجتماع این را در کارهای سیمین دانشور به وضوح میبینیم. در کارهای پارسی پور و زویا پیرزاد هم می بینیم و بسیاری از نویسندگان د یگر. بنابراین فکری که من در نوشتههایم دنبال کردم و به خصوص بیشتر در کتاب «داستان فارسی و سرگذشت مدرنیته در ایران» به آن پرداختم، حکایت مدرن شدن انسان ایرانی این است که اگر ما میخواهیم داستان مدرن شدن انسان ایرانی را بررسی کنیم نباید مدرن شدن را به معنای موی باز و لباس متفاوت ببینیم، بلکه تعریف آن رسیدن به نقطهای است که انسان ایرانی شناخت جهان را از درون خودش آغاز میکند و درون انسان نشاندهنده ی همهی تحولاتی است که در جامعهی بیرون میگذرد. اگر ما بخواهیم سرگذشت مدرن شدن ایران و انسان ایرانی را دنبال کنیم بیشتر از نوشته های تحقیقی و تاریخی باید به سراغ داستان ایرانی برویم، در داستان ایرانی است که ما آن گامهای لرزان و ترسیدهی انسان ایرانی را که دارد از یک جامعهی سنتی کنده می شود، میبینیم در این حال جامهی سنت دیگر به تن انسان ایرانی زار میزند در عین حال هنوز قبال مدرنیته را هم درست به تنش نکرده و او را با تمام ترسها و نگرانیها و اضطرابها و پریشیدگیهایی که مشخصهی انسان مدرن و زندگی مدرن با آن شکل میگیرد میبینیم.
ما این روند را در داستان ایرانی بیشتر از نوشتههای تحقیقی و تاریخی میتوانیم ببینیم. در واقع توجه نکردن به این موضوع چشم پوشیدن از هم زمانی ورود داستان مدرن به ایران و خود مدرنیته است، یعنی اینها همزاد همدیگر هستند و هم زمان وارد فضای فرهنگی ایرانی میشوند در واقع نقش داستان ایرانی، نقشی که صادق هدایت در مدرن کردن جامعه و تفکر ما بازی کرده، نقشی که در نوشتههای آل احمد دیده میشود بسیار مهم است. آل احمد اولین نویسندهای است که خود را ناگزیر میبینید که از این که به خودش جواب بدهد و بگوید که در زندگیاش چه کرده و چرا کرده و چرا این راه را رفته است، همه ی خطاهایش را با صراحتی که در فرهنگ ما سابقه ندارد روی دایره بریزد یعنی همه ی آن پرسشهایی که انسان مدرن با آن روبهرو هست را از خودش بپرسد و به آن ها پاسخ بدهد.
همهی اینها نشان دهنده ی این است که داستان فارسی هم زمان همراه و همگام با گام های ترسان و لرزان انسان ایرانی آهسته رو به طرف مدرنیته و نوشدن برداشته و منعکس کنندهی این تحولات است. و این روانکاوی با متن ادبی که برای اولین بار با صادق هدایت شروع شد و تطبیق آن با هفت پیکر نظامی برای آن که نشان دهم در فاصلهی این سالهایی که این دو متن را از هم جدا میکند بر روان جمعی ما که این سالهای دراز بیداد و ظلم و ستم را پشت سر گذاشته چه گذشته یعنی در واقع متن ادبی یک وسیلهای میشود برای این که چهرهی انسان هم روزگار متن را در آن پیدا کنیم که این دو متن کاملاً نشان میدهند که از زمانی که بهرام گور زندگی میکرد تا زمانی که راوی بوف کور، داستانی را روایت کند بر لایه های عمقی روان جمعی ما چه گذشته که این طور از آسمان بریده و در زمین بیپناهیم و مثل پیرمرده خنزرپنذری هدایت در دستان خالیمان جز چند سفال شکسته و یک گزلیک چیز دیگری نیست و سفر درازی که خیلی خوش سرانجام نبود چه طور طی شد؟
این یادداشت طی همکاری رسمی و مشترک انسان شناسی و فرهنگ و آزما بازنشر می شود.