یورگن روله، ادبیات آلمان را در دوران پس از انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷شوروی و در طی نیمه ی اوّل قرن بیستم بررسی می کند. ادیبان آلمانی با گرایش های فکری متفاوت. اگر ادبیات شوروی زیر چتر حکومت خودکامه ناگزیر است تمام تحولات سیاست فرهنگی کمونیستی را بازتاب دهد، امّا ادبیات چپ گرای آلمان، تصویری ضدّ و نقیض ارائه می کند.
روله، یورگن، ادبیات و انقلاب، نویسندگان آلمان، ترجمه علی اصغر حدّاد، نشر نی، تهران: ۱۳۹۱
نوشتههای مرتبط
یورگن روله، ادبیات آلمان را در دوران پس از انقلاب کمونیستی ۱۹۱۷شوروی و در طی نیمه ی اوّل قرن بیستم بررسی می کند. ادیبان آلمانی با گرایش های فکری متفاوت. اگر ادبیات شوروی زیر چتر حکومت خودکامه ناگزیر است تمام تحولات سیاست فرهنگی کمونیستی را بازتاب دهد، امّا ادبیات چپ گرای آلمان، تصویری ضدّ و نقیض ارائه می کند. چنین تفاوت فکری را در دو برادر، هاینریش مان و توماس مان، نیز می توان دید؛ مجادله ای در یک خانواده، با تقابل اندیشه و قدرت، نقد اجتماعی و وفاداری، روشنگری و سنت، طلح طلبی و میلیتاریسم، و نیز استقلال رأی و همگرایی آراء: جناح راست و ناسیونالیسم و دفاع از شوروی، در کنار طرفداری از جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و بیانیه های پرولتاریایی…؛ آن هم به رادیکال ترین شکل ممکن.
یورگن روله در کتاب خود، به بسیاری از پرسش ها درباره ی دیالکتیک و نیز چگونگی کنار هم قرار داشتن این اندیشه های متفاوت و همچنین متضاد پاسخ می دهد. در این کتاب با وضعیت نویسندگان و مجلات وابسته به جریان های مختلف سیاسی و فکری آلمان به خوبی آشنا می شویم: ناسیونال سوسیالیست ها، چپ گراهای آلمان غربی و نیز جمهوری دموکراتیک آلمان میانی، پرولتری های روستایی و انقلابی؛ مدافعان جمهوری وایمار؛ و… تشکل های متحد.
فهرست مطالب
چپ، جایی که قلب قرار دارد
اکسپرسیونیسم – رئالیسم انتقادی – شاعران کارگری و ادبیات کارگری – محفل لینکس کوروه – محفل ولت بونه
عشق و نفرت به شیاطین فرومایه
ارنست نیکیش و ناسیونال بلشویسم
تاریخ به مثابه تمثیل
در آثار لئون فویشتوانگر و هاینریش مان
خبرنگار سرخ
اگون اروین کیش
افسر قیصر – سرباز کمینترن
لودویگ رِن
همسفران بر سر دوراهی
آنا زگرس و جدل با گئورک لوکاچ
برت برشتی دیگر
هنر قیود درونی
آرنولد تسوایگ
مذهب شاعرانه ی یوهانس ر. بِشر
مثال هایی از روان پریشی سیاسی
کوبا – هرملین – هایم – بروئن
جمع بندی جنگ هیتلر – استالین
سه گانه ی تئودور پلیور
سپیده دم به پیش
ارنست بلوخِ فیلسوف
سال شمار رویدادها
با مطالعه ی این کتاب، نه تنها از تأثیر عظیم ادبیات بر نهادهای انقلابی پی می بریم؛ بلکه از همسویی و همفکری های دولتمردان و تأثیرگذاران بر اندیشه ی ادیبان نیز مطلع می شویم. با مروری مختصر بر این کتاب، چنین می خوانیم:
ادبیات چپ گرای آلمان از همان ابتدا از این مزیت برخوردار بود که فارغ از خط مشی حزبی و کنترل دولتی رشد کند و شکوفا شود. مجادله بر سر دیکتاتوری هیتلر، بحث درباره دیکتاتوری استالین را تحت الشعاع قرار داد. آلمانی ها دوازده سال بیشتر از آنچه در شوروی امکانپذیر بود، فرصت داشتند کمونیست باقی بمانند و در عین حال نویسنده و شاعر. و در این مسیر کسانی مانند برشت موفقیت های شایانی به دست آوردند.
امّا آنچه در این جا زندگی هنرمندان مختلف را به یکدیگر می پیوندد، مرگ غیرطبیعی و نابهنگام است. صدای شاعران و درام نویسان و منتقدان آلمانی یکی پس از دیگری با تبعید یا قتل یا خودکشی خاموش می شود. با خواندن ماجرای نابودی بسیاری از این نویسندگان، پی می بریم که ادبیات به راستی خطرناک ترین پیشه هاست.
اکسپرسیونیسم نخستین بیان هنری موج انقلابی این قرن بود و به مثابه شورشی هنری آغاز شد. اکسپرسیونیسم ادعایی فراتر از اهداف فرمال در سر دارد: ویران سازی فرم ها به ویران سازی نظم موجود منجر شد، شورش علیه پدران به شورشی علیه جهان شهروندان، نشانه های ضربه ی روحی به قراین مرموز فاجعه ای اجتماعی، انقلاب اندیشه به انقلابی سیاسی. در مونیخ مجله ی انقلاب، و نیز گروه توفان و طغیان، از ارگانهای تأثیرگذار اکسپرسیونیست ها بودند. البته هیچیک از ادیبان شورشگر نمی دانست که انقلاب چگونه انقلابی باید باشد.
نویسندگان عموماً انقلاب را به منزله ی جشن برادری بشریت در ذهن خود مجسم می کردند، به منزله ی درآغوش کشیدن شادمانه و فشردن دست یکدیگر در پی حمام خون به راه افتاده در جنگ. گئورک لوکاچ این نکته را که اکسپرسیونیسم حامی حزب سوسیال دموکرات مستقل (USPD) بود مطرح کرده و از نقش ایدئولوژیک ادیبانی مانند برشت در این راستا انقاد نموده است.
پس از فرونشستن موج انقلاب، حزب سوسیال دموکرات مستقل منحل شد؛ جناح چپ آن در سال ۱۹۲۰ به حزب کمونیست پیوست، جناح راست آن در سال ۱۹۲۲ به سوسیال دموکراسی برگشت. اکسپرسیونیست ها هم پراکنده شدند…
دیروز تو / سینه ی دیوار ایستاده بودی. / حال دوباره تو / سینه ی دیوار ایستاده ای. / این تویی / که امروز / سینه ی دیوار ایستاده ای. / انسان، / این تویی. / خود را باز شناس؛ / این تویی. (ارنست تولر)
دوران های فوق العاده، ابزارهای فوق العاده را توجیه می کنند؛ آنجا که مسأله مرگ و زندگی یک ملت در میان است، مشورت های حکیمانه و سنجیده ی پنهانی بی معنی می شود. در چنین لحظاتی باید ژرف ترین و تاریک ترین نیروهای ملت از قید و بند برهد. در این لحظات اگر قدرت بنیادی در خواب بماند، اگر جوشان و خروشان هر سدّ و مانعی را درننوردد، هر امیدی از دست می رود. (ارنست نیکیش)
وقتی نوشته های نیکیش را می خوانیم، شگفت زده از خود می پرسیم به راستی او از چه چیز هیتلر ناخرسند بوده است؟ مگر نه اینکه رایش سوم به آن چیزی جامه ی عمل پوشاند که او تبلیغ می کرد؟ با اینهمه، نیکیش در سال ۱۹۲۱ در مجلس ایالتی بایرن خواستار اخراج هیتلرِ فاقدِ تابعیت آلمان شد؛ و در برابر تمام ابراز علاقه و وسوسه های ناسیونال سوسیالیست ها مقاومت کرد. برنامه ی نیکیش یک یوتوپیای ناسیونال بلشویکی بود. او نه فقط از سیاست خارجی ابتدایی ناسیونال سوسیالیست ها، که از اعمال جنایت آمیزشان هم نفرت داشت. نیکیش در کتاب خود به نام “رایش شیاطین فرومایه” – که در سال ۱۹۳۵ و ۱۹۳۶ پنهانی نوشت و همین کتاب بعدها بهانه ای شد تا او را به جرم خیانت به وطن محاکمه کنند – ناسیونال سوسیالیست ها را به سبب اعمالشان به شدت سرزنش می کند، هرچند خود او در سال های دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ مُبلغ آن ها بود.
در آشفتگی های میان دو جنگ، در ناامیدی های مهاجرت، نویسندگان آلمانی کوشیدند در تاریخ، تسلا و راه چاره ای بجویند. آثار اصلی لئون فویشتوانگر، و هاینریش مان، با این انگیزه پدید آمده اند. “من به نوبه ی خودم از وقتی شروع به نوشتن کرده ام، می کوشم رمان های تاریخی در خدمت خرد بنویسم، علیه حماقت و زور، علیه آن چیزی که مارکس آن را سقوط در ناآگاهی تاریخی می نامد.” (لئون فویشتوانگر) افکار هاینریش مان هم گرد تضاد میان قدرت و اندیشه می چرخید؛ اگرچه او ستایشگر و شاگرد مکتب ادبیات فرانسه، از آغاز اندیشه را فعال تر و مبارزتر از فویشتوانگری در نظر می گرفت؛ فویشتوانگری که با تأثیرپذیری از فلسفه ی هندی و عرفان یهودی رشد کرده بود.
آثار متأخر فویشتوانگر و هاینریش مان حاکی از آن اند که این دو نویسنده ی چپگرا از قصیده سرایی شورانگیز برای انسان مجرد، و از خیال پردازی های اومانیستی، به واقعیت سیاسی رسیده اند: رو آوردن به تاریخیت (رئالیسم)، توجه به جنبش های مردمی (انقلاب)، و تأیید مبارزه ی عملی – سیاسی (ضد فاشیسم)
بر زمین سرد که در سراسرش باد سرد می وزید / با تنی برهنه آمدید. / آمدید بی لباس، مانده روی خاک سرد / تا که بانویی بر تن شما کهنه پاره ای کشید. / هیچکس صدا نکرده بودتان، هیچکس نمی کشید انتظارتان / از پی شما گسیل نکرده بود مرکبی… از زمین که در سراسرش باد سرد می وزد / با جبین پر چروک و زخمدار می روید / بیش و کم همه بر زمین دل سپرده اید / آن زمان که دو مشت خاک نصیب می برید. (برتولت برشت)
به راستی در روزگار سیاهی عمر می گذرانم! / سخن به پاکدلی راندن نابخردی ست. پیشانی بی چین / از بی غمی خبر می دهد. آنکه می خندد / هم از آن روست که هنوز خبر هولناک را نشنیده است. چه زمانه ای / که از درختان سخن گفتن کم از جنایت نیست… می گویند: بنوش و بخور! از اینکه داری، شاد باش! / امّا چگونه می توانم بنوشم و بخورم / آنجا که خوراک را از چنگ گرسنه ای می ربایم… (برتولت برشت)
شعرها و نمایشنامه های برشت همه از حس همدردی آکنده اند. با این همه، اینکه لازم می دید خود را تا اینهمه پنهان کند، نشان می دهد که هجوم احساسات در درونش بسیار نیرومند بوده است.
ارنست بلوخ نیز همانند لوکاچ، با تمام وزنه ی شخصیت و فلسفه ی خود به درون شکافی رخنه کرد که بیستمین کنگره ی حزب در مسکو در دژ ایدئولوژی کمونیستی ایجاد کرده بود. در اینجا او به مانند لوکاچ در بوداپست، نه با کمونیسم به طور کل، که با ناهنجاری های راه یافته در آن مخالفت کرد. در پی ظهور نسل تازه ای از فیلسوف ها، سوسیالیست های جوانی که ایده ی بلوخ را تند و تیزتر کردند و ابعاد سیاسی به آن دادند، بحث و جدل تشدید شد.
گونتر سِم در دستنوشته ای (که بعداً سازمان امنیت کشور آن را ضبط کرد) مجموعه ای حاوی انسان شناسی مارکسیستی تدوین کرد که در آن علاوه بر نظریات مارکس و بلوخ، نظریات سارتر و فلسفه ی اگزیستانس آلمان هم گرد آمده بود. پژوهش او که مسائل بی خانمانی کیهانی و بیگانگی تشدید شده به دست استالینیسم را در بر می گرفت، به این نتیجه انجامید که پایان دادن به بیگانگی دیگر مسأله ی پرولتاریا نیست؛ بلکه به تمام انسان ها مربوط می شود؛ به ویژه به روشنفکرانی که از سوی او به “اندیشه ی بین المللی” فرا خوانده می شدند.
در اعلامیه ی رسمی و تفتیش عقایدگونه ای که مدیریت دانشگاه لایپزیگ و عامل حزب واحد سوسیالیستی آلمان به دستور اولبریشت نوشت، از بلوخ به نام “گمراه کننده ی جوانان” نام برده شد. چه افتخاری برای یک فیلسوف: این دقیقاً همان جرمی است که زمانی به سقراط نسبت داده شد.
علی اصغر حداد، در ادامه ی “ادبیات و انقلاب؛ نویسندگان آلمان” و “ادبیات و انقلاب؛ نویسندگان روس” نوشتهی یورگن روله، جلد سوم این دورهی سهجلدی را که یورگن روله به موضوع ادبیات و انقلاب در کشورهای آمریکای لاتین، اروپا و آسیا میپردازد؛ ترجمه کرده است.
از علی اصغر حداد تاکنون ترجمه های بسیار ارزنده ای چاپ شده است: “یعقوب کذاب” یورک بکر؛ “مردهها جوان میمانند” آنا زگرس؛ نمایشنامههای “کاسپر” و “دشنام به تماشاگر” پیتر هانتکه؛ “بودنبروکها” از توماس مان؛ “توماس مان و دیگران” و رمان ها و داستان کوتاه هایی از کافکا.