نویسنده متن: دونالد هاجز برگردان شهاب جعفری
یادگیری مستلزم برخورداری از حافظه است
نوشتههای مرتبط
همهی آنچه یاد میگیریم باید در حافظهی ما ذخیره شود. روشهای متعددی برای صحبت دربارهی حافظه وجود دارد. اما با توجه به هدف مد نظر میتوانیم حافظه را به دو نوع حافظهی اخباری (دانش مبتنی بر «چه») و حافظهی مهارتی (دانش مبتنی بر «چگونه») تقسیم کنیم. حافظهی اخباری با یادگیری اطلاعات مبتنی بر واقعیات سر و کار دارد. برای مثال وقتی یاد میگیریم نت یکچهارم در شرایط عادی، از چند ضرب تشکیل شده، این اطلاعات را به حافظهی اخباریمان میسپاریم. حافظهی مهارتی زمانی بهکار میآید که مهارت جدیدی را یاد میگیریم. برای مثال وقتی یاد میگیریم هنگام نواختن ریکوردر کدام دستمان را باید بالای دست دیگر قرار دهیم، از حافظهی مهارتیمان استفاده کردهایم. حافظه از حداقل سه مرحله تشکیل شده است: اکتساب، ذخیره و بازیابی. اکتساب طی حافظهی کوتاه مدت رخ میدهد. حافظهی کوتاهمدت گاه حافظهی فعال نیز نامیده میشود. وقتی یک شماره تلفن ناآشنا را میبینیم، عدد مربوطه در مدارهای الکتریکی مغزمان به گردش در میآید. این فرایند تا زمانی ادامه دارد که اعداد مذکور را شمارهگیری میکنیم. پس از آن بلافاصله شاهد فراموشی شماره تلفن خواهیم بود. اطلاعاتی که برای ما مهم است بهصورت دائمی در مغز ذخیره میشوند. این اطلاعات همان حافظهی بلندمدت هستند. حافظههای بلندمدت بهصورت شیمیایی در مغز رمزگذاری میشوند و اساساً ماهیتی دائمی دارند. در برخی موارد با دشواریهایی در بازیابی حافظه مواجه میشویم. اما مغز دستگاهی است که قدرت بالایی برای ذخیره و بازیابی اطلاعات دارد. برآوردها نشان میدهند، طی فرایند بازیابی، مغز میتواند در هر ثانیه ۵۰ هزار تصویر را جستجو کند. نگارنده و همکارانش برای درک سرعت بالای مغز برای جستجوی حافظهی موسیقایی، . . . از ۳۴۷ شنوندهی موسیقی آموزشدیده و آموزشندیده خواستند ژانر قطعاتی را که بهمدت یک، یکدوم، یکچهارم و یکهشتم ثانیه پخش میشدند تشخیص دهند (کلاسیک، جاز، کانتری[۱]، متال[۲]، رپ[۳] و هیپهاپ[۴]). بهصورت کلی، شرکتکنندگان ۷۶ درصد از ژانرها را درست تشخیص دادند. . . .
ساختاری برای یادگیری
سالها پیش بلوم[۵] و همکارانش چارچوبی را برای یادگیری طراحی کردند. این پژوهشگران از قلمروهایی سخن میگفتند که به قلمروهای شناختی (آنچه میدانیم)، روانی حرکتی (آنچه میتوانیم انجام دهیم) و عاطفی (آنچه احساس میکنیم) معروف هستند. برای مثال تونی نوازندهی ریکوردر را در نظر بگیرید. تونی انگشتگذاری باروک روی ریکوردر را بلد است، میتواند با ریکوردر باروک بنوازد و هنگام نواختن باروک با ریکوردر احساس خوبی پیدا میکند. بر اساس تعریف مدرن مغز، مفهومی پودمانی است. به بیان دیگر مغز از شبکههایی عصبی برای شناخت، رفتار حرکتی و عاطفه تشکیل شده و تجزیهی فعالیتهای یادگیری و گنجاندن آنها در یکی از این سه قلمرو میتواند راهبردی اثربخش باشد. البته با وجود ماهیت پودمانی مغز، معیار یا جایگاه پیشفرض مغز باید به انسجام و یکپارچگی آن اشاره داشته باشد. مغز به وحدت متمایل است.
اطلاعات حسی از طریق مسیرهای عصبی میلیندارشده[۶] انتقال مییابند. به بیان دیگر این اطلاعات با غلافی چرب پوشانده میشوند که سرعت انتقال پیامها را در مقایسه با مسیرهای میلیندارنشده، ۱۰۰ برابر بیشتر میکند. میلینسازی نقشی مهم در فرایند شناخت ایجاد میکند. البته اکثر مسیرهای موجود در بخشهای اختصاصیافته به فرایند ادغام در مغز میلیندار نیستند. بنابراین با وجود این که سرعت جریان ورودی دادهها بالاست، ادغام دادهها و تبدیل آنها به کلیتی منسجم با سرعتی بسیار پایینتر انجام میشود. اتصال اطلاعات مختلف به یکدیگر و درک روابط آنها به زمان نیاز دارد. آنچه میدانیم، آنچه میتوانیم انجام دهیم و احساسمان دربارهی آن، مادامی که برای ایجاد کلیتی منسجم تلاش نکنیم، تکهتکه و مجزا خواهند بود.
جمعبندی
یک بار دیگر به چرخهی یادگیری، که در ابتدای این بخش معرفی شد، باز میگردیم. . . . در ابتدای این چرخه، تجربیات ملموس را داریم. این تجربیات در بخش حسی و پساحسی مغز (لوب آهیانهای) ثبت میشوند. در این بخش شاهد ادغام اطلاعات خام به دست آمده از نواحی حسی اصلی در قالب یک کلیت منسجم هستیم. مشاهده بازتابی در بخش پشت قشر ادغامگر (لوبهای گیجگاهی) رخ میدهد. در این بخش شاهد شکلگیری حافظه، درک زبان و شناسایی اشیاء هستیم. فرضیات انتزاعی، همزمان با حل مسائل و ایجاد برنامههای عمل، در بخش جلوی قشر ادغامگر (لوبهای پیشانی) تدوین میشوند. سرانجام، آزمون فعال نیز با پیادهسازی فرضیات در قشر حرکتی اجرا میشود . . .
حتی با وجود پیچیدگی فوق، روشهای تدریس پیشنهادی مطرح در این مقاله پیشنهاداتی جدید نیستند و تفاوت چندانی با رویکرد بهترین معلمهای فعلیمان ندارند. البته دانش موجود دربارهی فرایند یادگیری موسیقی در مغز نیز بسیار محدود است و ایجاد تغییراتی انقلابی در حوزهی آموزشگری را غیرممکن کرده است.
به درک موجودمان از فرایند سه مرحلهای تدریس – یادگیری فکر کنید. در مرحلهی اول، معلمان خوب، بدون آن که دانشی دربارهی فرایندهای جاری در مغز دانشآموزانشان داشته باشند، دست به طراحی راهبردهایی اثربخش میزنند. احتمالاً این معلمان از قوهی بصیرت، رویکرد آزمون و خطا یا حتی رفتارپژوهی برای رسیدن به این راهبردها استفاده میکنند. مقالهی پیش رو به آغاز مرحلهی دوم میپردازد. اکنون میتوانیم با انجام پژوهشهایی در حوزهی علوم اعصاب، روشهایی را شناسایی و تأیید کنیم. زمانی به مرحلهی سوم میرسیم که درکی کاملتر از ساز و کار مغزمان پیدا کرده باشیم. شاید آن زمان به راهبردهایی نوآورانهای دست یافته باشیم که بتوانند فرایند تدریس ما را بهشکلی قابلتوجه ارتقا دهند. علاوه بر این به معلمانی که همهی پیشنهادات مطرح در این مقاله را خود پیش از این انجام دادهاند تبریک میگویم؛ پژوهشهای قابلاطمینانی در حوزه علوم اعصاب انجام شدهاند که روش تدریس شما را تأیید میکنند. پیشنهادمان برای معلمانی که با مطالعهی این مقاله، اطلاعات جدیدی به دست آوردهاند این است که از توصیههای ما که متکی بر شواهدی عینی هستند در کلاسهای درسشان استفاده کنند. در پایان ذکر این نکته لازم است که همهی ما باید تحولات جدید حوزهی علوم اعصاب را که با سرعتی فزاینده در حال رشد هستند پیگیری کنیم. بدون شک بسیاری از یافتههای هیجانانگیز مطالعات به روش تدریس ما در سالهای آتی غنای بیشتری خواهند بخشید.
[۱] Country
[۲] Metal
[۳] Rap
[۴] Hip-hop
[۵] Bloom
[۶] میلین دارای یک ساختار چربی- غنی است که در اطراف آکسون (رشته بلند و زیبا و باریکی است که از سلول عصبی یا نورون برآمده است.) برخی از سلول های عصبی تشکیل شده از یک لایه علیق الکتریکی پیچیده شده.