نویسنده متن: دونالد هاجز برگردان شهاب جعفری
دورههای حیاتی و بهینه
نوشتههای مرتبط
در اوایل دورهی کودکی مغز به سرعت در حال تغییر است و تحریکِ مناسبِ مغز از جمله ضروریاتِ دورههای حیاتیِ رشد به شمار میرود. رشدِ سالمِ مغز مستلزمِ برخورداری از محیطی غنی است و کودکانی که در محیطهای ضعیف و محروم بزرگ میشوند ممکن است با نقصهای فیزیکی، هیجانی و اجتماعی مادامالعمری مواجه شوند. علاوه بر این، تجربیاتِ مناسب در زمانِ مناسب اثری آبشاری از خود برجای میگذارند که مزایایی بلندمدت را به دنبال دارد. در حوزهی یادگیری، پنجرهی فرصت همیشه باز است. بنابراین بهتر است به جای صحبت از دورههای حیاتی، به دورههای بهینه یا حساس اشاره داشته باشیم. از دیدگاه موسیقایی، فرآیند یادگیری در سنین پایین کارآمدتر است. البته دستیابی به سطحی از شایستگیِ موسیقایی در همهی سنین ممکن است و برای رسیدن به این هدف هیچ وقت دیر نیست. مبتدیانِ بزرگسال هنگام یادگیری موسیقی لذت بیشتری میبرند و از مزایای فراوانی نیز برخوردار خواهند شد. یکی از این مزایا یاد گرفتنِ نحوهی بیانِ احساسات به صورت انفرادی و گروهی است. . . .
مغزِ الگویاب
مغز توانایی بسیار بالایی در تشخیص الگوها دارد. درواقع ما انسانها میلی ذاتی برای کشف الگوهای موجود در محیط پیرامون خود داریم. . . . به همین ترتیب یافتن الگوهایی که در اطلاعات حسی به ظاهر ساختارنیافته تعبیه شدهاند نیز برایمان لذتبخش است. لذتی را در نظر بگیرید که بسیاری از انسانها با حل معماها، مارپیچهای هزارتو، بازیهای اعداد، سودوکو، «والدو کجاست؟[۱]» و . . . به دست میآورند. معماهای بسیار ساده، درست مانند مفهوم جریان که پیشتر به آن اشاره شد، کسالتبار هستند. به همین ترتیب معماهای بیش از اندازه دشوار نیز انسان را ناامید میکنند.
در مغز نورونها را داریم که به شبکهها شکل میدهند و الگوهایی را ایجاد میکنند. یادگیری موسیقی، مانند سایر انواع یادگیری، شبکههایی عصبی را ایجاد میکند و این شبکهها نیز میتوانند با سرعتی بسیار زیاد رشد کنند. در یک آزمایش، الگوهای فعالسازی مغزی بزرگسالانی که تا بهحال پیانو ننواخته بودند پس از ۲۰ دقیقهی اولین تجربهی خود از نواختن پیانو، دچار تغییر شدند. بنابراین اطلاعات حسی دارای الگوهایی قابلشناسایی هستند و الگوهای شبکههای عصبی نیز به صورت مستمر در حال رشد و تغییر است.
در یادگیری محاسباتی کودکان از الگوهای آماری برای شناسایی واحدهایی ادراکی استفاده میکنند که به فرهنگ تعلق دارند. نوزادان معمولاً حجم زیادی از موسیقی را در قالب لالاییهای مادر، برنامههای تلویزیون و رادیو و . . . میشنوند. هر بار که این نوزادان «آهنگ بارنی[۲]» را میشنوند، از توزیعات فرکانسی برای یادگیری الگوهایی استفاده میکنند که به فرهنگ بومی آنها تعلق دارند. نوزادان بهصورت ناآگاهانه و بر اساس الگوهای موسیقی که به گوش آنها میرسند قواعد ملُدی، هارمونی و ریتم را یاد میگیرند. به همین ترتیب این نوزادان پس از شروع به ادای صداهای نامفهوم و تلاش برای ارتباط کلامی، یاد میگیرند کدام الگوها تأیید مراقبان آنها را به دنبال دارند. در زمان مناسب نوزادان شروع به خواندن ملُدیهای سادهای مانند «چشمک بزن ستاره کوچولو[۳]» میکنند و نسخههایی از ملُدیها را تولید میکنند که بهتدریج به نسخهی درست نزدیکتر میشوند . . .
تقلید و مغزی با قابلیت یادگیری اجتماعی
یادگیری آماری بهصورت مجزا محقق نمیشود. انسانها درسهای زیادی را از تعاملات اجتماعی خود یاد میگیرند. انسانها مقلدان مشتاقی هستند و تقلید را از همان دوران نوزادی آغاز میکنند و تا پایان عمرشان نیز ادامه میدهند. ما اعمال دیگران را تحت نظر داریم و از آنها نسخهبرداری میکنیم. این دیگران در واقع اعضای خانواده، همسالان یا شبکههای اجتماعی هستند. نورونهای آینهای مغزمان با مشاهدهی اعمالی که از دیگران سر میزنند یا شنیدن اصواتی که دیگران تولید میکنند فعال میشوند. این نورونها هنگامی که خودمان دست به این اعمال میزنیم و همان اصوات را تولید میکنیم، نیز فعال میشوند. بنابراین مغز ساز و کارهایی درونی دارد که یادگیری از طریق تقلید را برای انسان ممکن میکنند.
یادگیری از طریق تقلید فرآیند یادگیری را سرعت میبخشد، زیرا یادگیرنده نیازی به آغاز یادگیری از همان مرحلهی اول ندارد. همچنین در این روش آنچه را که دیگران یا فرهنگ طی مدتی طولانی کشف کرده و یاد گرفتهاند فرا میگیریم. در نهایت، این روش امکان یادگیری از متخصصان را نیز برایمان فراهم میکند. تجسمِ محصولِ نهایی برای تازهکاران دشوار است؛ مگر این که پیش از این مدلی از محصول را دیده باشند. ویلننوازِ تازهکاری را در نظر بگیرید که تنها الگوهایش صداهای نخراشیده و ناکوکی هستند که خود با سازش تولید کرده است. در این شرایط این ویلننواز هرگز نمیتواند در راه رسیدن به درجهای همسطحِ هنرمندی موفق گامی به جلو بردارد. . . .
یادگیریِ گروهی
یکی دیگر از جنبههای مهم یادگیریِ اجتماعی یادگیریِ گروهی است. به عبارت دیگر کودکانی که در کنار یکدیگر روی پروژهای واحد کار میکنند هر یک بهصورتِ انفرادی تحتِ تأثیر گروه تقویت میشوند. به لحاظِ عصبشناختی، ما انسانها مداربندیای با سازوکارهای توجهِ مشترک داریم. برای مثال، نوزادان یاد میگیرند نگاهشان را در جهت حرکتِ سرِ بزرگسالان تنظیم کنند. همین نوزادان در یکسالگی، نه تنها به جهت حرکتِ سر حساس میشوند بلکه به جهتِ حرکت و حالتِ چشمهای بزرگسالان نیز توجه دارند. در نهایت این ما هستیم که یاد میگیریم با الگو قرار دادنِ خودمان، رفتار و نیاتِ دیگران را تفسیر کنیم. درواقع میتوانیم تجربیاتِ خودمان را به دیگران تعمیم دهیم. . . .
همدلی و هیجاناتِ اجتماعی
همدلی یکی دیگر از جنبههای مهم یادگیری اجتماعی است. انسانها موجوداتی اجتماعی هستند و زمان بسیار زیادی را در کنار دیگران میگذرانند. دستزدن به اقداماتِ مخاطرهآمیزِ جمعی، بدونِ در اختیار داشتنِ ابزارهای لازم برای درکِ احساساتِ دیگران، بسیار دشوار خواهد بود. جدیدترین تصاویرِ مغزِ انسان نشان میدهد مغز دارای شبکههای عصبیِ تخصصی است که همدلی با دیگران را ممکن کردهاند. برای مثال با مشاهدهی دردِ دیگران، با آنها همدردی میکنیم. پس با همکاری با یکدیگر یاد میگیریم چگونه هیجاناتمان را تنظیم کنیم.
موقعیتهایی که در آن به یادگیری موسیقی میپردازیم یکی از موقعیتهایی هستند که قطعاً میتوانیم تأثیر همدلی بر یادگیری را در آنها بهوضوح مشاهده کنیم. کودکانی که همراه یکدیگر آواز میخوانند، بازی میکنند و میرقصند، از تجربهی هیجانیِ مشترکی برخوردار میشوند که فراتر از محتوای درسیِ آنها است. البته این مسأله به معنای این نیست که همهی کودکان احساسی مشابه دارند. درواقع موسیقی هستهی هیجانیِ مشترکی را ایجاد میکند که نقشِ محور را برای گروه ایفا میکند. رهبر ارکستر، تکنوازها، گروهِ کُر و ارکستری که مرثیهخوانیِ موتسارت را اجرا میکند در بیانی که در این اثر نهفته است مشترک هستند؛ حتی اگر تحت تأثیر تجربیات شخصیشان از این اثر قرار داشته باشند. به همین ترتیب کودکان هم میتوانند یاد بگیرند و همزمان با مشارکت در فعالیتی گروهی، از احساسات سایر اعضای گروه نیز آگاه شوند.
یادگیری حواسِ چندگانه را درگیر میکند
هر یک از اندامهای حسی ناحیهای خاص در مغز را به خود اختصاص دادهاند. برای مثال لوب پَسِسری، که پشت مغز قرار دارد، با بینایی سروکار دارد و لوبهای گیجگاهیِ هر دو نیمهی مغز نیز با شنوایی مرتبط هستند. چند ناحیهی همپوشان نیز در لوب آهیانهای وجود دارند که دادههای ورودی حواس چندگانه را دریافت میکنند. اطلاعات دریافتی از حواسِ مختلف در این نواحی یکپارچهی چندحالته با یکدیگر ادغام میشوند و کلیتی واحد را تشکیل میدهند. اکثر تجربیاتِ یادگیری، اگر نه همهی آنها، با حواسِ چندگانه مرتبط هستند و پرداختن به مفهومی جدید از زوایای متعدد نیز باعثِ تقویتِ درکِ کلیِ انسان میشود. . . .
[۱] Where’s Waldo? نوعی بازی فکری که شخصیت اصلی آن پسری به نام والدو است و هدف بازیکنان نیز پیدا کردن اوست. – توضیح مترجم.
[۲] Barney Song
[۳] Twinkle, Twinkle لالایی معروف انگلیسی – م.
نویسنده متن: استاد آموزش موسیقی در دانشگاه کارولینای شمالی در گرینزبرو