انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آموزش و پرورش و بازتولید نابرابری

کتاب آموزش و پرورش و بازتولید نابرابری نوشته ی منصور حقیقتیان، قصد دارد با بررسی رویکرد های مختلفی که می توان نسبت به آموزش و پرورش داشت، اهمیت و تاثیر این سیستم را در جوامع پیچیده ی امروز که حوزه های مختلف آن در هم تنیده شده اند و مرز آنان کمرنگ شده است، نشان دهد. همچنین به بررسی این موضوع می پردازد که سیستم آموزش و پرورش در چه صورتی بیشترین کاربری را برای اقشار مختلف جامعه دارد.

فصل اول
کارکردگرایی

فصل اول این کتاب به بررسی مسئله ی آموزش از دیدگاه مکتب کارکردگرایی به خصوص از نظر سه نظریه پرداز عمده ی آن، یعنی دورکیم، پارسونز و دیویس، پرداخته است. مفاهیم اصلی در این مکتب نظم اجتماعی، انسجام اجتماعی و همبستگی اجتماعی هستند . سوالات اصلی این مکتب درباره ی هر پدیده ای این است که این جزء برای کل نظام چه سود و یا کارکردی دارد.
از مفاهیم اصلی این مکتب که در حوزه ی آموزش نقش مهمی ایفا میکند، اعتقاد به اجتماعی شدن و یا جامعه پذیریر کودکان و انتقال ارزش ها و هنجار ها به آنان است. از نظر دورکیم “جامعه تنها زمانی میتواند بقاء داشته باشد و ماندگار بماند که میزان قابل توجهی از مشابهت افکار، ارزش ها و هنجار ها بین اکثیرت قابل توجهی از اعضای آن جامعه وجود داشته باشد.” اصلی که به طور کلی در این مکتب نهادیه شده است را میتوان اینگونه خالاصه کرد که وظیفه ی سیستم آموزشی آن است که به دانش آموزان نشان دهد که آنان جزئی از یک جامعه بزرگ تر هستند و باید طبق قوانین آن عمل و زندگی کنند. از این جهت نظام آموزشی برای هر سیستمی از اهمیت بالایی برخوردار است. این نظام نه تنها از طرفی افراد را برای زندگی در جامعه به طوری که مورد قبول خودش است آماده میکند، بلکه از طرفی هم شهروندان را نسبت به حقوق خود آگاه می کند.
از بین مفاهمی که دورکیم برای تشریح بحث آموزش و پرورش از آن استفاده می کند می توان به واژه ی “همکاری” اشاره کرد. دورکیم معتقد است افراد درجامعه با کسانی همکاری می کنند که هیچ رابطه ی خویشاوندی و دوستانه ای بین آن ها دیده نمی شود؛ بنابراین معتقد است مهارت برقراری چنین رابطه ای در مدارس به افراد جامعه آموزش داده می شود. دورکیم مسئله ی خود را با این توضیح که انسان ها نیز مانند اشیاء که امکان تغییر آن ها وجود دارد، قابلیت تغییر دارند و می توان با دادن مهارت و توانمندی به آن ها باعث شد تا به شیوه ی جدیدی رفتار کنند؛ این دیدگاه تحت عنوان “سرمایه ی انسانی” مطرح شده است.

محور دیگری که مورد تاکید مکتب کارکردگرایی است و پارسونز و دوویس به آن اشاره می کنند، بحث انگیزه دار کردن افراد جامعه برای فعالیت و غربال کردن آن ها بریا موقعیت های مختلف است. طبق این نظر “نابرابری در جامعه هم مفید و هم منصفانه است”.
به طور خلاصه می توان گفت از نظر این دیدگاه “آموزش و پرورش نهادی کارآمد و مفید است زیرا در زمینه ی تربیت نیروی انسانی مورد نیاز جامعه و همچنین القای ارزش ها و هنجار های مناسب با جامعه عمل می کند”.
با این وجود این دیدگاه بدون انتقاد نبوده و ایرادات بسیاری بر آن وارد شده است که به طور خلاصه به شش مورد آن میپردازیم.
اولین ایراد وارد شده بر این دیدگاه تصور یکپارچه ی این مکتب از جامعه است. این دیدگاه با پیش فرض گرفتن اینکه تمامی ارزش ها و هنجار هایی که در مدارس به دانش آموزان آموزش داده می شود مورد قبول همگان است، بسیاری از خرده فرهنگ ها را نادیده گرفته است.
انتقاد بعدی این است که در این دیدگاه تصور شده است که آموزش و پرورش بعد از خانواده مهم ترین نهاد جامعه پذیری است و افراد در آن تمامی ارزش ها و هنجار هایی که توسط عوامل مدارس به آن ها یاد داده می شود را فراگرفته و به عمل می رسانند؛ در حالی که تحقیقی که کلمن در سال ۱۹۶۱ انجام داد نشان می دهد که فرایند این انتقال به این سادگی صورت نمی گیرد و دانش آموزان با فاصله گرفتن از محیط بزرگ سالان ارزش ها و هنجار های جدیدی را برای خود وضع می کنند.
سومین انتقاد که بیشرت متوجه دورکیم است، عدم توجه به کثرت های فرهنگی و تصور وجود اتفاق نظر بر ارزش ها و هنجار ها است.
چهارمین انتقاد منفعل درنظر گرفتن دانش آموزان و تصور پذیرا بودن صد در صدی آن ها است.
انتقاد دیگری که بر این دیدگاه وارد است رتبه بندی و مشخص کردن اهمیت بین مشاغل مختلف است که کار ساده ای نیست. ثانیا در بسیاری از موارد ربط بین مدارک تحصیلی و مشاغلی که افراد به آن مشغول هستند مشخص نیست. نکته سوم هم اینکه تفاوت های طبقاتی تاثیر زیادی بر غربالگری نظام آموزشی دارد به صورتی که ممکن است دانش آموز مستعدی وجود داشته باشد که به خاطر شرایط طبقاتی خانواده از ادامه ی تحصیل باز بماند.
اخرین انتقادی که در اینجا به این مکتب وارد می شود نیز به عملکرد مدارس باز می گردد. در واقع اینکه مدارس بتوانند تمامی مهارت لازم بریا کار را به دانش آموزان بدهند جای ابهام است زیرا بخش قابل توجهی از این مهارت ها صرفا با تحصیل بدست نمی آیند بلکه نیست.
در آخر نیز می توان گفت که ادعای مکتب کارکردگرایی، مبی بر اینکه آموزش و پرورش میدان رقابتی منصفانه ای را برای افراد جامعه بوجود می آورد، به شدت زیر سوال است.

فصل دوم
سرمایه اجتماعی
عنوان این فصل سرمایه ی اجتماعی است. از نظر جیمز کلمن “مدرسه و خانواده باید با هماهنگی یکدیگر در حوزه ی آموزش فرزندان همکاری کنند.” کلمن در همین راستا از مفهوم سرمایه ی اجتماعی استفاده میکند. البته نویسنده خاطر نشان می کند که کلمن به همراه همکاران خود پژوهش هایی را طراحی و اجرا کرده اند که نتایج آن بیانگر این موضوع بوده است که “متغیر تاثیر گذار بر عملکرد دانش آموزان پیشینه ی خانوادگی یا طبقه اجتماعی آن هاست و عوامل مربوط به مدارس تاثیر چندانی در عملکرد تحصیلی دانش آموزان نداشته است.”
نویسنده در ادامه ی این فصل به بررسی مفهوم سرمایه اجتماعی از دیدگاه های مختلف می پردازد که اولین آن ها دیدگاه بوردیو است. بوردیو چهار نوع سرمایه را به ما معرفی می کند:
سرمایه ی اقتصادی/سرمایه ی نمادین/سرمایه ی فرهنگی/سرمایه ی اجتماعی
از نظر بوردیو سرمایه ی اجتماعی درون ساختار روابط افراد قرار دارد و بستگی به این دارد که فرد چه کسانی را می شناسد و با آنان ارتباط دارد. بوردیو معتقد است سرمایه های مختلف قابلیت تبدیل شدن به یکدیگر و در نتیجه استفاده در موقعیت های مختلف را دارند.در این میان یک “نظام آموزشی که مدارک تایید شده یعنی رسمی تولید می کند،تبدیل و تعویض سرمایه ی فرهنگی به سرمایه ی اقتصادی را تضمین می نماید.”البته باید در نظر داشت که تفاوفت اساسی در مبادلات سرمایه ی اجتماعی و اقتصادی،میزان شفافیت آن است.در نهایت از این طریق اسن که نهاد آموزش و پرورش نیز در بازتولید روابط طبقاتی نقش آفرینی می کنند.
جیمز کلمن نفر بعدی ای است که نظراتش مورد بحث قرار میگیرد. کلمن مهم ترین فرد در شهرت واژه ی “سرمایه ی اجتماعی” است و تعریفی که از آن ارائه می دهد عبارت است از: ” سرمایه ی اجتماعی شئ ای واحد نیست بلکه انواع چیز های گوناگونی است که دو ویژگی مشخص دارند: همه آن ها شامل جنبه ای از یک ساختار اجتماعی هستند و کنش های معین افرادی را که در درون ساختار هستند، تسهیل می کند.” پس از این تعریف کلمن منابع سرمایه اجتماعی را به چهار سرچشمه متصل می کند.
نظر دیگری که در این فصل بیان می شود، نظریات رابرت پوتنام است. پوتنام دو شاخص مهم را برای سرمایه ی اجتماعی نام می برد که “اعتماد” و “مشارکت گروهی” هستند. او معتقد است که سرمایه ی اجتماعی برخلاف سرمایه ی اقتصادی یک کالای عمومی است و احتمالا به همین دلیل است که کم ارزش تلقی شده و تلاشی جهت افزایش آن صورت نمی گیرد.پوتنام برای سرمایه ی اجتماعی ویژگی-هایی را قائل می شود که عبارتند از: ” وجود مجموعه ای متراکم از سازمان ها و شبکه های اجتماعی محلی- سطوح بالای تعهد مدنی یا مشارکت در شبکه های اجتماعی محلی- هویت محلی قوی و نیز احساس تجانس و برابری با اعضای اجتماع محلی- هنجار های تعمیم یافته مربوط به اعتماد و کمک متقابل بین اعضای اجتماع محلی و اینکه آیا آن ها را به لحاظ شخصی می شناسند یا خیر- شبکه های مشارکت مدنی تجسم همکاری های موفقیت آمیز گذشته هستند که میتوانند هم چون الگویی فرهنگی برای همکاری های آتی عمل کنند.”
در بخش پایانی این قسمت نظرات فرانسیس فوکویاما درباره ی سرمایه اجتماعی مطرح می شود. از نظر او “سرمایه اجتماعی عبارت است از یک هنجار غیر رسمی مثالین که باعث افزایش همکاری بین دو نفر شود.”
نویسنده در بخش بعدی این فصل با معرفی عناصر مختلف تاثیر گذار در سرمایه اجتماعی به شرح این موضوع از دیدگاه اسلام پرداخته است.
در ادامه ی نظراتی که درباره ی سرمایه اجتماعی مطرح شد، ابهامات و نقد هایی نیز به این موضوع وارد است. اولین ابهام دراین باره این است که “انگیزه”ی افراد برای عرضه ی منابعشان در ایجاد سرمایه اجتماعی چیست؟! بوردیو در پاسخ به این ابهام معتقد است که افراد برای بهره برداری از منابع دیگران است که منابع خودشان را در اختیار آنان قرار می دهند. اما کلمن معتقد است که از آنجایی که جامعه پذیری و عمل کردن در چارچوب هنجار های جامعه به نفع همگان است، مردم نیز پذیرای آن هستند و همچنین فرزندان خود را طوری تربیت می کنند که آن ها هم هنجارها را رعایت کنند.
دومین ابهام غیر ملموس و غیر شفاف بودن آن است.به این معنی که موفقیت آمیز بودن و یا نبودن آن قابل اندازه گیری نیست. سومین نکته بحث گستره ی ارتباطات و تاثیر آن در میزان سرمایه ی اجتماعی افراد در محلات متفاوت است. مشکل دیگر سرمایه اجتماعی “مشخص نبودن واحد تحلیل است؛ به این معنا که وقتی از سرمایه اجتماعی حرف می زنیم مشخص نیست که چه کسی،گروهی و یا اجتماعی مد نظر است.” اخرین مورد نیز مسئله ی اندازه گیری و سنجش سرمایه اجتماعی است که به طور کلی دو رویکرد برای آن وجود دارد. اولین رویکرد شمارش کردن گروه های داوطلبانه در جامعه است و رویکرد دوم نیز روش پیمایشی و سوال کردن درباره ی میزان اعتماد آنان نسبت به یکدیگر است.

فصل سوم
مکتب تعامل گرایی
در اواسط دهه ۱۹۶۰ حجم ایرادات وارد شده به رویکرد کارکردگرایی چنان زیاد بود که در ادامه ابتدا نظریه تضاد و سپس تعامل گرایی در دهه ی ۱۹۷۰ جایگزین آن شدند. البته هیچ کدام از این دیدگاه ها نتوانستند دیدگاه غالب شوند زیرا همان طور که ریتزر معتقد است “امروزه جامعه شناسی یک علم چند پارادایمی است.” مکتب تعمال گرایی بر خلاف مکاتب کارکردگرایی و تضاد که بیشتر بر عوامل کلان اجتماعی و بیرون از مدرسه تاکید می کنند، بیشتر بر روی عوامل اجتماعی خرد و نوع تجربه ی دانش آموزان و معلمان از مدرسه و ارتباطشان باهم تاکید می کند. از دیدگاه افرادی مانند ماکس وبر،جورج هربرت مید و دبلیو آی توماس – که این مکتب از آن ها الهام گرفته شده است- جایی که واقعیت اجتماعی نمود عینی و بیرونی ندارد، آن ها را بیشتر باید از طریق جلوه ها و نمود هایشان درک کرد. بنابراین ماهیتی نمادین و تفسیری دارند و در نتیجه برای تمام افراد یکسان به نظر نمی رسد. بر این اساس می توان گفت که از تفاوت های این مکتب و مکتب قبلی این است که در تعامل گرایی به انسان به عنوان موجود منفعل نگریسته نمی شود بلکه انسان در ارتباط با یکدیگر و تجاربشان نقشی فعال دارند.
در ادامه ی این فصل به طور مفصل درباره ی تعاریف و حالات مختلف تجربه و ارتباط افراد با یکدیگر از نظر سه نظریه پردازی که مطرح شد، پرداخته می شود.

فصل چهارم
مکتب تضاد
در این فصل از کتاب به مکتب تضاد که عمدتا متاثر از اندیشه های مارکس است پرداخته می شود. از کلید واژه های این مکتب که می توان به آن اشاره کرد “رقابت” است. در این مکتب اعتقاد بر این است که منابع اجتماعی ارزشمند مانند قدرت،پایگاه یا منزلت اجتماعی،شغل و ثروت در جوامع محدود و کمیاب هستند؛بنابراین افراد برای دسترسی به آن ها مجبور به رقابت هستند. از همین رو سوال اصلی طرفداران این مکتب این است که “آیا منابع و امکانات جامعه به صورت متعادل در بین گروه ها،قومیت ها و مناطق یک کشور توزیع شده-اند یا خیر؟” علاوه بر موضوع توزیع آموزش در جامعه، مسئله ی دیگری که این گروه مطرح می کنند، هدف واقعی سیستم آموزشی موجود است که معتقدند در حال آماده سازی افراد مورد نیاز جوامع سرمایه داری است.
در ادامه ی این فصل نظریه ی تطابق مطرح می شود. طبق این نظر یک هماهنگی بین روابط اجتماعی حاکم بر اقتصاد سرمایه داری و روابط اجتماعی حاکم در مدرسه وجود دارد و نقش اصلی مدرسه در این رابطه، تولید یک نیروی کار لایه لایه به همراه مجموعه مهارت های مورد نیاز جامعه ی سرمایه داری است.
در مقابل دیدگاه کلاسیک مارکسیستی که اقتصاد را زیربنا دانسته و همه ی چیز های دیگر از جمله آموزش را روبنا و درنتیجه کم اهمیت تر می داند، مکتب انتقادی و یا فرانکفورت دیده می شود. طرفداران این مکتب در تلاش برای دوری کردن از جبرگرایی اقتصادی و توجه بیشتر به حوزه ی فرهنگی هستند چراکه معتقدند طبقه ی حاکم تنها از طریق سلطه ی اقتصادی نیست که خود را بازتولید می کند بلکه بیشتر بواسطه ی “هژمونی فرهنگی و ایدئولوژیک” خود این سلطه را حفظ می کند.
در ادامه ی این فصل نویسنده به معرفی نظرات افرادی در این حوزه ی فکری می پردازد که عبارتند از: ایوان ایلیچ، پائولو فریره و رندال کالینز می پردازد.

فصل پنجم
نظریه های بازتولید فرهنگی
نظریه پردازان نظریه ی بازتولید فرهنگی بیشتر بر روی مسائل فرهنگی و هنجار های خانواده های طبقات گوناگون تاکید می کنند. در واقع آنان معتقدند که نظریه های مارکسیستی دیگر صرفا بر نابرابر بودن دسترسی طبقات مختلف به آموزش و پرورش تاکید می کنند،درحالی که اینکه خود خانواده های طبقات مختلف نیز چقدر در جهت تجهیز فرزندانشان برای ورود به مدرسه و بهره وری از آن تلاش می کنند نیز اهمیت دارد.
نویسنده ی کتاب نظریه های بازتولید فرهنگی را در قالب بحث های باسیل برنشتاین در مورد الگوهای زبانی طبقات مختلف، نظریه ی فرهنگ فقر اسکار لوییس که درواقع نشان دهنده ی کوشش انسان های فقیر برای مقابله با نومیدی است، و همچنین بحث سرمایه ی فرهنگی و خشونت نمادین پیر بوردیو، برای مخاطبانش مطرح می کند.
این کتاب شامل دو فصل دیگر نیز می شود که در واقع شرح تحقیق نویسنده و بررسی روش و نتایج آن به صورت تحلیل آماری است.

اطلاعات کتاب‌شناختی:

حقیقتیان،منصور(۱۳۹۶)، آموزش و پرورش و بازتولید نابرابری، انتشارات افکار،تهران