فوکویاما با نظریهٔ نهچندان محبوبِ «پایان تاریخ»، از شهرت چشمگیری در میان علاقهمندانِ به علوم انسانی خصوصاً علوم سیاسی برخوردار است. او با طرح این نظریه، گفتمان تازهای را در حوزهٔ اندیشه سیاسی، نهتنها در ایالاتمتحده بلکه در اروپا و آسیا و آمریکای جنوبی و بهمیزان کمتر در خاورمیانه، ایجاد کرد. سزاوار توجه است که بدانیم منظور فوکویاما از پایان تاریخ، وقوعنیافتن رویدادهای جدید نیست؛ بلکه پایان تاریخ از دیدگاه فوق، بر بهپایانرسیدنِ تمام کشمکشها و مغایرتها در نظام نوین جهانی دلالت میکند.
فوکویاما میپنداشت بعد از سقوط فاشیسم و فروپاشی شوروی، آخرین رقیبهای تاریخی لیبرالیسم از بین رفته است و استقرار لیبرالدموکراسی در سراسر کرهٔ خاکی شکل نهایی حکومت در جوامع بشری خواهد بود. اما برخی از تحولات سریع در عرصۀ بینالمللی، بهویژه ناسیونالیسم افراطی و درگیری قومی، مذهبی، منطقهای و حرکتهای اسلامخواهی در شماری از کشورهای اسلامی، فوکویاما را در تصوراتش سست کرد؛ اما او همچنان بر نظریۀ خود تأکید میکند و معتقد است برای جامعهٔ طالب نوسازی، هیچ بدیلی جز پذیرش نظام اقتصاد آزاد و دموکراسی لیبرال وجود ندارد.
نوشتههای مرتبط
شاید اگر با این پرسشها مطالعهٔ کتاب را آغاز کنیم، بهتر باشد:
۱. سیاست خارجی جورج بوش چقدر تحتتأثیر هویت و ارزشهای ایالاتمتحده و تا چه حد از ویژگیهای دولت او بوده است؟
۲. تاریخ چگونه دربارۀ جورج بوش قضاوت خواهد کرد؟
خواندن دربارهٔ شاهکار مداخلهٔ آمریکا و پیامدهای آن در سیستم بینالمللی، وظیفهٔ تمام خوانندگان مشتاق است و خواندن انتقادات شدید منتقدانِ متفکرِ نومحافظهکارِ معتبر مانند فرانسیس فوکویاما، از اهمیت ویژهای برخوردار است. نویسندۀ نظریۀ جنجالبرانگیز «پایان تاریخ»، در کتاب آمریکا بر سر تقاطع؛ دموکراسی، قدرت و میراث جریان نومحافظهکاری در آمریکا، سخن خود را با بیان تاریخ فشرده و جذابی از تفکرات جریان نومحافظهکاری از دهۀ ۱۹۳۰ آغاز میکند. او ضمن اینکه سیاستهای ایالاتمتحده بعد از ۱۱سپتامبر را روشن میکند، مبیّن مواضع سیاسی فوکویاما و برائتنامهٔ وی از جریان نومحافظهکاری هم هست.
جالب است بدانیم چقدر تناقضآمیز است فوکویاما ایدئولوژیای را محکوم کند که خودش از دهۀ ۱۹۹۰ پرورش داده است. نومحافظهکاری حرکتی ایدئولوژیک و سیاسی بود که چهل سال رهبری سیستم بینالمللی ایالاتمتحده را با سیاستهای ضدکمونیستی، تا تغییر رژیم و جنگ پیشگیرانۀ تحت پوشش محورهای اصلی امنیت ملی، زیر فشار قرار داده بود.
جریان نومحافظهکاری بهاینترتیب محافظهکاری را که نمایندهٔ ایدئولوژی و نهاد ارزشهای جامعۀ قدیمیِ تعریفشده بود، بازسازی کرد و آن را به عنصر دائمی سیاست بینالملل نیز تبدیل کرد. فوکویاما که در ابتدا بههمراه حلقهٔ متنفذ نومحافظهکاران، دولت بوش را به گرداب جنگ عراق تشویق میکرد، بعدها با محکومکردن سیاست استراتژیک بینالمللی ایالاتمتحده و انتقاد از رویکرد خارجی دولت بوش در صحنهٔ بینالملل و بهویژه در خاورمیانه، خود را از این جریان دور نگاه داشت.
او رفتار امپراتورمآبانهٔ بوش و جایگاه ابرقدرتیِ آمریکا در صحنهٔ جهانی را متزلزل میدانست و معتقد بود این رفتار اعتبار آمریکا را خدشهدار میکند و دکترین جنگ پیشگیرانهٔ بوش، خود را محدود به تلاشی ایدئولوژیک کرده است. بهاعتقاد او، لیبرالدموکراسی را نمیتوان با توسل به نیروی نظامی، بر هیچ جامعهای تحمیل کرد. سرنوشت آمریکا و همراهانش در عراق نمونهٔ بارزی است که نشان میدهد هرگونه توسل به زور برای تحمیل دموکراسی، محکوم به شکست است.
فوکویاما در پایان کتاب، شیوۀ واقعبینانهتری را برای تحقق سیاستهای خارجی آمریکا ارائه میدهد که در آن، جنبههای مثبت میراث نومحافظهکاری با دید واقعبینانهتری دربارۀ نحوهٔ استفاده از قدرت توسط آمریکا، در سراسر جهان پیوند مییابد و مناسب با واقعیت عصرِ کنونی جهانیشدن است.
کتاب حاضر در هفت فصل با عناوینِ «اصول حزم و تدبیر»، «میراث نومحافظهکاری تهدید مخاطره و جنگ پیشگیرانه»، «استثناگرایی آمریکایی و مشروعیت بینالمللی»، «مهندسی اجتماعی و مشکل توسعه»، «بازاندیشی دربارهٔ ایجاد نهادهایی برای تنظیم جهان»، «سیاست خارجی برای امور از نوعی دیگر»، نگاشته شده است و در پایان کتاب، ترجمۀ رسمی سندی با عنوان «استراتژی امنیت ملی ایالاتمتحدهٔ آمریکا» درج شده است. این اسناد دربارۀ رخدادهای ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ بیتردید نقطۀ عطفی در تاریخ روابط بینالمللی و همچنین تاریخ معاصر آمریکا محسوب میشود که مطالعهٔ آن خالی از لطف نیست.
در مقدمه، شرح مختصری از آثار مختلف فوکویاما از جمله «اعتماد و پساانسان» آمده است و چکیدهای از نظرات فوکویاما دربارهٔ نقش فرهنگ در پیشرفت اقتصادی و ویژگیهای فرهنگی و اعتماد اجتماعی بیان شده است. همچنین به نکاتی دربارهٔ کتاب پساانسان که در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است و نظرات فوکویاما دربارهٔ هیبت کنونی بشر و احتمال پایان بشر و نگرانی او بابت تغییر و تدوین قوانین بینالمللی دربارۀ شبیهسازی انسان اشاره شده است.
فصل اول مرور و بررسیِ برنامههایی است که متفکران نومحافظه کار در سال ۲۰۰۰ برای سیاست خارجی آمریکا تدوین کرده بودند و مفاهیمی همچون تغییر رژیم، هژمونی خیراندیشانه، یکجانبهگرایی، اقدام پیشگیرانه و استثناگراییِ آمریکایی را جزو مفاهیم اصلی در سیاست خارجی دولت بوش قرار داده بودند. فوکویاما در این بخش به سه حوزۀ اصلی اشاره میکند که باعث داوریهای تعصبآمیز و در عمل باعث بروز خطا در دولت بوش شده بود:
۱. برآورد تهدید از سوی اسلامگرایان افراطی رادیکال بهصورت مبالغهآمیز بوده است؛
۲. واکنش منفی جامعۀ جهانی به رویکردِ هژمونی خیراندیشانهٔ آمریکا را پیشبینی نکرده بودند؛
۳. درنهایت دولت بوش از پیشبینی ملزومات بازسازی عراق غفلت کرده بود و در ارزیابی امکانات و تواناییِ مهندسی اجتماعی در عراق و کل خاورمیانه، دچار پیشبینیِ غیرعملی شده بود (فصل اول،ذیل عنوانِ«حزم و تدبیر»).
فوکویاما در فصل دوم، مبانی نظری و تاریخ تشکیل جنبش نومحافظهکاری در آمریکا را بازگو میکند و اثرات آن در سیاستهای آمریکا، بهویژه سیاستهای خارجی دوران جرج بوش، و دلایل حمله به عراق را بررسی میکند. او در این مسیر، از نظریات دانشمندانی همچون لئو اشتراوس و آلبرت ول اشتتر بهره میبرد. فوکویاما معتقد است مبانی کلیدی نومحافظهکاری که از اواسط قرن بیستم تا زمان حال تدریجاً شکل گرفته است، در سُنن گوناگونِ آمریکایی ریشه دارد. ریشههای نومحافظهکاری به حلقهای از روشنفکران میرسد که عمدتاً یهودی بودند و در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ در سیتیکالج نیویورک حضور داشتند. مهمترین میراث بازمانده از حلقهٔ سیتیکالج، خصومت و انزجار از کمونیسم و لیبرالهایی بود که با کمونیسم همدل بودند.
او در این فصل به برخی از مبانی فلسفۀ اشتراوس که منبع الهام سیاست خارجی دولت بوش قرار گرفت، اشاره میکند. اشتراوس به ایدهٔ «رژیم» خیلی اهمیت میداد. بهاعتقاد او، «رژیم» نظام سیاسی و اسلوب زندگی است که در آن، نهادهای رسمیِ سیاسی و خصوصیات رفتاری غیررسمی در تحول یکدیگر اثر میگذارند؛ ازاینرو تغییر رژیم برای ایجاد تغییرات رفتاری ضروری است و از اصول اولیهٔ جریان نومحافظهکاری محسوب میشود (فصل دوم، ذیل عنوان«لئواشتراوس».
در فصل سوم، فوکویاما شرح میدهد: یازدهم سپتامبر برداشت آمریکا از ماهیت تهدید را تغییر داد. این موضوع که سازمان کوچکی بتواند صدمات جبرانناپذیری وارد کند، موضوع بسیار جدیدی در روابط بینالملل بود. آمریکا همزمان با دو نوع تهدید روبهرو شده بود: پیوند اسلامگرایان رادیکال و تسلیحات کشتارجمعی.
آمریکا بعد از ۱۱سپتامبر ادعا میکرد ما در حال نبرد با مذهب اسلام نیستیم؛ بلکه با ایدئولوژی رادیکالی میجنگیم که برای اقلیتی از مسلمانان جذابیت دارد. بهاعتقاد فوکویاما، ایدئولوژی جهادگرایی اسلامی برخاسته از انگارههای غربی و پدیدهای مدرن است که برای برخی از افراد منزوی جذابیت دارد؛ همانگونه که درگذشته برخی از افراد منزوی، مجذوب فاشیسم میشدند. تحقیقات فراوانی نشان داده است منشأ بسیاری از اسلامگرایان رادیکال، کشورهای غربی هستند، نه منطقۀ خاورمیانه. آنها جوانانِ ازخودبیگانه و ازریشهبریدهای هستند که در اروپا زندگی میکنند و ایدئولوژی را پاسخی برای کسب هویت تلقی میکنند. بهاعتقاد فوکویاما، جهادگرایی محصول جهانیسازی است و معضلی جدی برای جوامع مدرن خواهد بود؛ بنابراین سادهانگارانه است که مشکل تروریسم را مذهب یا فرهنگ بدانیم.
نویسنده در فصل چهارم با عنوان «استثناگرایی آمریکا و مشروعیت بینالمللی» شرح میدهد که آمریکا حمله به عراق را در جهت خیر عمومی مشترک مردم جهان فریاد میزد؛ ازاینرو افکار عمومی جهان و مشروعیتی را که نهادهای چندجانبه مانند سازمان ملل قرار بود به ایالاتمتحده ببخشند، با دیدۀ حقارت مینگریست. رفتارهای بلندپروازانه و خارج از مرزهای تفکر متعارف آمریکا با پنداشت تلویحیِ مندرج در سند NSS باعث شده بود که ایالاتمتحده خود را با سایر کشورها متفاوت ببیند و برای خود حقی قائل باشد که آمریکا را با سایر کشورها متفاوت میکند و همگان میتوانند به او اعتماد کنند که از قدرت نظامی خود، عادلانه و مدبرانه استفاده کند؛ بهطوریکه دیگران قدرتش را ندارند (فصل چهارم، ذیل عنوان«استثناگرایی و مشروعیت بین المللی».
این ایده که ایالاتمتحده در گذشته بهشیوهٔ مناسب و در خدمت امور عامالمنفعهٔ بشری عمل کرده، تا حدودی پذیرفتنی است. مثلاً فرایند گذار آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم به دموکراسی و پیوستن آنها به متفقین، حمایت آمریکا از سازمان ملل متحد در دهۀ ۱۹۴۰ و حمایت از اروپای غربی از طریق طرح مارشال و پشتیبانی آمریکا از ملتهای دربند اروپای شرقی در خلال جنگ سرد، منافع مشترک جامعۀ جهانی را برآورده کرد؛ اما فراموش نکنیم که همهٔ اینها با منافع استراتژیک آمریکا نیز هماهنگ بوده است. البته تصور آمریکا دربارۀ اینکه مردم جهان در زمان جنگ عراق نیز از آنها حمایت میکنند، بیشتر رؤیا بود تا واقعیت. خطای بارز نخبگان آمریکایی، درکنکردن گرایشهای اساسی ضدآمریکایی بود که در فاصلهٔ زمانیِ پایان جنگ سرد تا آغاز جنگ عراق شکل گرفته بود.
فوکویاما معتقد است این عقیده که نقش رهبری آمریکا در جنگ سرد میتوانست این مشروعیت را به آنها ببخشد که بعد از آن بتوانند بهشکل هژمونی خیراندیشانه در برابر جهان عمل کنند، دچار نواقص و تضادهای ساختاری است و بهعنوان هدفی درازمدت، سیاست خارجی آمریکا را دفاعناپذیر میسازد. همچنین شالودهٔ هژمونی خیراندیشانه و اعتقاد به استثناگرایی آمریکایی لزوماً با امور عامالمنفعهٔ بشری منطبق نیست، موضوعی که بسیاری از افراد به آن معتقدند.
فوکویاما در فصل پنجم با عنوان «مهندسی اجتماعی و مشکل توسعه» معتقد است باید بین این دو ادعا تمایز قائل شویم: اینکه اشاعهٔ دموکراسی امکان دارد و اینکه دموکراسی یا شکوفایی اقتصادی در جامعهای معین، در زمانی مشخص میتواند نهادهای گوناگونی را در جامعه تأسیس کند. بهگونهای که شاهد بودیم، بعد از حملهٔ آمریکا به عراق، آنها هزینه و معضلات بازسازی عراق و هدایت این کشور بهسوی دموکراسی را دستکم گرفته بودند و از قرار معلوم نهتنها بهسرعت نتوانستند کاری بکنند، بلکه مدتها با عملیات ضدشورش مواجه شدند.
نومحافظهکاران فکر میکردند وقتی ایالاتمتحده باعث تغییر رژیم شد، نهادها بهخودیخود سروسامان پیدا میکنند؛ اما تجربیات و تعاملات فکری مربوط به توسعه نشان میدهد بعد از دوران مستعمرهزدایی در پایان جنگ جهانی دوم به اینطرف، مفهومسازی مناسبی برای مفاهیم توسعه در آن مناطق شکل نگرفته است.
در توسعۀ اقتصادی، نظراتی که بین اندیشمندان رایج بود، نتایج مناسبی بههمراه نداشت. آنها موانع اصلی رشد کشورهای تازهاستقلالیافته را شکاف سرمایهگذاری میدانستند؛ یعنی فرض اولیه، شباهت کشورهای توسعهنیافته با توسعهیافته بود، با این تفاوت که این کشورها گرفتار کمبود سرمایهاند. بنابراین بعد از کمک نهادهای بینالمللی، این تصورات با شکست روبهرو شد؛ زیرا متوجه شدند بخش اعظمی از حمایتهای حکومتی، یا باعث ایجاد رژیمهای استبدادی و ضدحقوق بشری میشود، یا بر اثر فساد مالی، بهنفع کسانی از بین میرود؛ مانند پاکستان که در دههٔ ۱۹۵۰ مبالغی دریافت کرد؛ اما به دیکتاتوری نظامی تبدیل شد و در دهۀ ۱۹۶۰ با هندوستان وارد جنگ شد.
فوکویاما معتقد است در دنیای امروز، نهادهای بینالمللیِ کافی برای مشروعیتبخشیدن به اقدام جمعی یا ایجاد نهادهای جدید که قادر به ایجاد توازن و کارایی بهتر باشند و نهادهایی که بین دولتها پاسخگو باشند، وجود ندارد (فصل پنجم،ذیل عنوان«باز اندیشی درباره ایجاد نهادهایی برای نظم جهانی»).
وجود نهادهای بینالمللی، بهدلیل مسئلۀ جهانیشدن و درهمتنیدهشدن جوامع، بسیار مهم است. راهحل واقعبینانه برای مشکل کنش بینالمللی، ایجاد نهادهای جدید است. برنامهٔ کاری مناسب برای سیاست خارجی آمریکا هم میتواند تلاشی برای شکلگیری شمار زیادی از نهادهای بینالمللی باشد که گاهی با یکدیگر همکاری میکنند و گاهی رقیب یکدیگرند. چنین جهانی را میتوان چندجانبهگرایی چندگانه نامید.
در بخش هفتم، فوکویاما شرح میدهد دموکراتیزهکردن خاورمیانه بهخودیخود پروژهای مطلوب است؛ اما نباید فکر کنیم که مشکلات ما با تروریسم را حل میکند. بر اساس تحقیقات صورتگرفته، خاستگاه جهادگرایی در اروپای غربی است و نه در خاورمیانه و این مشکلات پیامدهای جنبی مهاجرت و فرایند جهانیشدن و سایر ویژگیهای جهان بازو دموکراتیک است.
فوکویاما این فصل را به ارائهٔ راهکار برای عملکرد آمریکا اختصاص داده است. او معتقد است ایالاتمتحده باید مروج توسعهٔ سیاسی و اقتصادی باشد و دربارۀ اوضاع داخلی کشورهای جهان نگران باشد. آمریکا باید در برابر نظام سیاسی، پاسخگو باشد و با نهادهای توانمند، بر جوامع نظارت کند. سازوکار این هدف نیز استفاده از قدرت نرم است؛ یعنی تواناییِ ما برای الگوسازیِ آموزشوپرورش و پشتیبانی بهصورت ارائهٔ مشاورۀ مالی و… . او معتقد است نباید خودمان را گول بزنیم. ایجاد دموکراسی در خاورمیانه میتواند کوتاهمدت باشد؛ زیرا گذار به دموکراسی بهشیوۀ ترکیه، برای بسیاری از مناطق جهان عرب تحققپذیر نیست. دموکراسیِ فراگیر فقط با مشارکت سیاسی گروههای اسلامگرا در یک نظام سیاسی کثرتگرا عملی خواهد بود.
تهران، ۹مهر۱۴۰۰
فرانسیس فوکویاما، آمریکا بر سر تقاطع؛ دموکراسی، قدرت و میراث جریان نو محافظهکاری در آمریکا، ترجمهٔ مجتبی امیری وحید، تهران: نی، ۱۳۸۶؛ در: اپلیکیشن فیدیبو.