نوشته پیر رمبر برگردان منوچهر مرزبانیان
هرچند همه هراس آنرا در دل داشتند، اما کسی گمان نمی برد که درام به این شکل سربرکشد: روز جمعه ۹ ژانویه ”عبدالحمید الکوثری“، بازیکن فوتبال اهل ”مون پلیه“، هنگام نرمش برای آماده سازی بدنی پیش از بازی در برابر تیم ”المپیک“ مارسیّ لباس تمرینی را نپوشید که روی آن جمله «من شارلی هستم» نوشته بودند. سر و صدای شبکه های اجتماعی زود بلند شد. روز یکشنبه از ”رولان کوربی“، مربی تیم که به شبکه تلویزیونی ”کانال پلوس“ دعوت شده بود توضیح خواستند. فردای آنروز مجادله بالاگرفت: سه بازیکن ”ولانسین“ فقط به شرطی حاضر شدند آن لباس کذائی را به تن کنند که عبارت «من … هستم» را با نوار چسبی بپوشانند. در میزگرد ”افتر فوت“ برنامه پر بیننده شبکه ”RMC“، تندی و پرخاش بالا گرفت. ”ژیلبر بریسبوا“ مجری برنامه شرح می داد که «یک هفته است که برای آزادی بیان در نبردیم، بگذاریم آنها هم حرف های خود را بزنند و صبر کنیم تا توضیحات شان را بشنویم.» ”دانیل ریولو“، روزنامه نگار ورزشی شبکه، خشمگین دنباله گفتگو را گرفت که: «… آزادی بیانی که استدلال همه ابله ها خواهد بود تا هر نوع یاوه ای را به هم ببافند».
نوشتههای مرتبط
«شارلی» بودن یا نبودن؟ در هفته پس از قتل روزنامه نگاران و طراحان هفته نامه فکاهی، و سپس مشتریان سوپر مارکت ”کاشر“ به دست جهادیون فرانسوی، این پرسش برق آسا از تالارهای کاخ حکومتی گرفته تا اتاق های تحریریه را درنوردید. روزنامه لوموند (به تاریخ ۱۶ ژانویه) عنوان زد «حومه شهرها در کشاکش میان ”شارلی هستم“ و ”شارلی نیستم“». بر روی جلد نشریه ”امروز در فرانسه“ (۱۵ ژانویه)، یک تابلو پاره شده «من شارلی هستم» نمادی بود از «خطر احتمالی گسیختگی اجتماعی». حالا به یکایک مردم حکم کرده اند تا نه فقط اردوگاه خود را برگزینند، بلکه به ویژه بدیهی بودن این مرز بندی را نیز بپذیرند. ”ناتالی سن ـ کریک“ روزنامه نگار شبکه تلویزونی ”فرانس ۲“ بر زبان آورد که: «دقیقا همان هائی که ”شارلی“ نیستند را باید پیدا کرد. همین ها هستند که باید ردشان را بیابیم، به آنها بپردازیم، در جامعه ملی بگنجانیم یا از نو بگنجانیم» (۱۲ ژانویه). ترجیع بند: «با ما یا با تروریست ها» دستمایه چشمگیرترین به صحنه آوردن ها، انفجاری ترین بحث ها و گفتگوها گردیده است.
و نیاتی شوم تر. عقیده پردازان جهاد بین المللی، رویای چند پارگی ملت های اروپائی را در سر می پرورانند، تا میان جمعیت «سفیدهائی» که یقین یافته اند با تهدید خطری اسلامی مواجه اند و «مسلمانان» به حاشیه رانده شده ای تفرقه اندازند که نژادپرستی و مداخلات غربی ها آنها را به سوی افراط و تندروی کشانده است. البته، دیری است که مسیری را هموار کرده اند که با پیمودنش، جامعه به جای انسجامی بر بنیاد نیروهای اجتماعی و منافع مشترک، بر اساس گرایش به «ارزش ها» و هویت ها سامان یابد؛ تا گسلی همواره ژرفتر، حقوق بگیران، بیکاران، قربانیان سیاست های ریاضتی را به تبع ایمان مذهبی آنها از پیکر اجتماع جدا سازد (مقاله «اسلام هراسی یا ترس از پرولتاریا» را در همین شماره بخوانید). با اینهمه موانعی همچنان بر سر راه است. برخوردهای فرهنگی را جایگزین کارزار در جبهه سیاسی کردن متضمن آنست که خرده بورژوازی روشنفکری که همواره مردد میان سمت گیری هاست، قطعا به اردوگاه ارتجاع بپیوندد. این گروه اجتماعی که تضادهای خود را چون حمایلی بر دوش می کشد با پرولترهای برآمده از تبار مهاجران رابطه گنگ و مبهمی برجای می دارد که در آن رغبت به آمیزش فرهنگی با حفظ مناسبات سلطه؛ اختلاط طبقات در شهرنشینی با جدائی مناطق مسکونی، ستیز با نژادپرستی با قوم محوری، عرفی مسلکی سازش ناپذیر با استخدام دایه های محجبه برای فرزندان، در هم آمیخته است. این ستون جهان هنر و فرهنگ، نقش تعیین کننده ای را در پروراندن معرف اجتماعی فرد [سلوک، عقاید، باورهای جزمی، ارزش ها، ایدئولوژی، …] بر عهده می گیرد. پیوستن به سنگر مدعیان برخورد تمدن ها شاید مهم ترین نمود چنین نقشی باشد.
این استراتژی کشاکش و تنش [میان گروه های اجتماعی] از پشتیبانی ناخواسته رسانه ها و روشنفکرانی برخوردار است که وسواس شکل دهی مجدد بحث عمومی در باره گزینه دوگانه بدیلی دارند: «شارلی بودن» یا «شارلی نبودن». گزینه ای بینابین و یا «آری، اما» دیگر به هیچ رو پذیرفته نیست. آقای ”ریشار مالکا“ وکیل ”شارلی ابدو“ تشریح می کرد که: «بر علیه همین گفتمان نسبیت گرای اندکی بزدلانه ”اما“ست که از سال ها پیش به نبرد برخاسته ایم. و از همین امروز چنین رویکردی را دیگر نباید اجازه دهیم» (برنامه «در هوا موج می زند»، شبکه فرانس ۵، ۹ ژانویه ۲۰۱۵)؛ بدا به حال کسانی که پرسش آزارنده «یک بام و دو هوا» را در حیطه مبادله آزاد اندیشه ها و عقاید پیش کشند! در حالی که ”دیودونه“ بازیگر فرانسوی به اتهام ستایش از تروریسم در لغزشی زبانی هنگام بازی با کلمات، بازداشت و تحت پیگرد بود، ”توماس لوگران“ گفتار نویس فرستنده رادیوئی ”فرانس انتر“ می پرسید که « به رغم اینکه بیم آن است که به ”دیودونه“ وضعیت یک قربانی بخشیم آیا باید او را محکوم کنیم؟» (۱۵ ژانویه). «چنین پرسشی، استعلامی خیانت ورزº، یک ضعف، خالی کردن مجرمانه صحنه، و هم تراز کردن دیدگاه ها به زور است!» سخن کوتاه، به زعم اینها: آزادی بیان، دموکراسی، رواداری، شهامت، همانا گزینه «شارلی»؛ و وحشیگری، ترور، تعصب، نا بردباری مترادف انتخاب «شارلی نبودن» است.
تردید نمی باید داشت که میلیون ها انسان که با شنیدن خبر کشتارها، احساسات و خشم شان به جوش آمد، خود را در هیچیک از شاخه های دوگانه چنین گسل ظریف و باریکی باز نمی یابند. بسیاری از این مردم چه تابلو «من شارلی هستم» را در دست گرفته یا نگرفته باشند، چه در تظاهرات غول آسای روز یکشنبه ۱۱ ژانویه شرکت کرده یا از آن برکنار مانده باشند، همدلی برادرانه ای را با پوست و گوشت خود احساس کرده بودند، بی آنکه تصاویر جمعیت انبوهی آنها را بفریبد که رسانه ها حلقه وار و پیاپی پخش می کردند، و مردمی را نشان می دادند که پرچم سه رنگ در دست و سرود ملی ”مارسیز“ بر زبان، پلیس را تشویق می کردند. باورهای راه پیمایانی که نیاز به همبستگی گردآورده بود هم کمتر از اعتقادات دسته راهیان به صف کرده گریان میزگردهای تلویزیونی، همگن و یکسان بود. اگر اندکی به تأمل بنگریم شکاف سرگیجه آور میان آنچه «شارلی بودن» برای دسته ای (همدلی جهانی) و برای چند تن دیگر (عرب ها بیرون!) معنی می دهد، هرگونه انسجامی را از مقوله برمی گیرد. اما آیا نظام بمباران مداوام اطلاعات فرصتی به تأمل و اندیشه می دهد؟
روز جمعه ۹ ژانویه اگر شور و وجد آقای ”الن ویل“ مالک شبکه ”ب.اف.ام تی وی“ نبود که ذوق زده بر روی ”تویتر“ خود نوشت که «رکورد تاریخی بینندگان» را شکسته، دیگر فرقی میان شبکه های تلویزیونی ”ت.اف.۱“ و ”ب.اف.ام تی وی“ نمی دیدیم. ”ت.اف.۱“، نخستین شبکه تلویزیونی فرانسه با شکستن جدول برنامه های خود از ساعت ۱۰ تا ۲۱ و ۱۵ دقیقه تحولات را با پخش زنده نشان می داد؛ بر روی شبکه ”اروپ ۱“ هم، پخش ویژه، چهار روز به درازا کشید. نبردی در گرفته بود تا همزمان و نه پس از واقعه، معنائی بر آن برگمارند. در این بازی، رسانه های خبری همواره اول از همه از جای جنبیدند تا فلسفه خودجوش مدیران تحریریه خود را بر روی ”کلایدوسکوپ“ پرده های تلویزیونی طنین اندازند: میل مقاومت ناپذیر به نمایش نظم و نزاکتی که نمادش، تصویر پیاده روی شانه به شانه چهل و چهار رئیس کشور و دولتی بود که به طرز نابرابرانه ای به دموکراسی پایبندند. شبکه تلویزیونی ”فرانس ۲“ حیاتی دانسته بود که این سکانس را دوباره با حرکت آهسته پخش کند، و با نوای ویولن و پیانوی نشئه آوری همراه سازد، و تصویر ”انجلا مرکل“ را که مهربانانه بر شانه آقای ”فرانسوا اولاند“ تکیه داده بود، چون نگینی بر نقطه اوج این صحنه آرائی بنشاند (۱۲ ژانویه).
توده هائی که وقتی برای دفاع از حقوق اجتماعی خود به تظاهرات رو می آورند، مطبوعات آنها را چونان نعره زنانی مبتذل تصویر می کنند، ناگهان به چشم همین مطبوعات درخششی یافتند؛ هفته نامه ”اُبز“ (۱۱ ژانویه)، در پشت جلد خود آنها را به شیوه آثار ”دولاکروا“ با زیبائی رومانتیکی تصویر کرده که گویا آزادی رهنماینده خلق را احیا می کنند؛ یا روزنامه ”لیبراسیون“ کلیشه عبرت آموز پسر جوان سیاه پوستی را با نگاهی غمزده به چاپ رسانده بود که نوار نوشتهٔ «من شارلی هستم» را بر روی گونه چسبانده، و از فراز ستون مجسمه میدان جمهوری به انبوهی مردم چشم دوخته (۱۳ ژانویه) ــ چهره ”پوتمکین“ واری برای پنهان کردن حضور اندک «بخشی» از جمعیت کشور در اجتماعات پاریس. ”اتین مونن“، گزارشگر بلند آوازه به طور مستقیم از مرکز جهان بر روی امواج ”فرانس انفو“ (۱۱ ژانویه) به وجد آمده بود که: «در این تظاهرات، لحظه کوتاهی از خرامی ملکوتی، تصویری درخشان، وجاهتی، چگونه بگویم … تجلی پرتوی ناگهانی، تصویر زوج جوانی، زن با چشمانی آبی که غبار غمی بر آن سایه انداخته؛ مرد، با زیبائی دورگه اطمینان بخشی.»
مانند کارناوال ها، قدردانی مطبوعات از خود، نقشی وارونه زدند: ”لوز“ طراحی جان به در برده از گروه ”شارلی ابدو“ (www.lesinrocks.com، ۱۰ ژانویه) به خشمی توفنده فریاد برداشته بود که: «از خاطره ”شارب“، ”تیگنوس“، ”کبو“، ”اونوره“، ”ولینسکی“ حرف می زنند: خود آنها اگر زنده بودند بر روی این گونه اداها می ر..دند». بی اعتنا به این نظر، گل سر سبد مفسران، در ادای احترامی به کج سلیقگی، در راهپیمائی هماهنگ شده وزارت کشور که پاپ، پیمان اتلانتیک، فدراسیون فوتبال فرانسه و آقای ”آرنولد شوارتسنِگر“ تقدیس کرده بودند به دلسوزی بر مرگ کاریکاتوریست های آنارشیست می گریست. چهل و هشت ساعت پس از پرستشی که نثار آزادی بیان شد، مطبوعات، بی پروا، از محکومیت قطعی به زندان چند نوجوان و یک سیاه مست، و فرد ساده لوحی پرده برداشتند، که به جرم لغزش زبانی، زیر تیغ قانونی افتاده بودند که به تازگی سختگیرانه تر کرده اند. می توان از فکر اینکه آقای ”منوئل والس“، پشت جلد مجله ”شارلی ابدو“ به تاریخ ۱۸ دسامبر ۱۹۷۵ را کشف کند که میلاد مسیح را با ترغیب کمتر متمدنانه ای جشن می گرفت، به لرزه در افتاد: «نماد اصطبل زادگاه مسیح را با مدفوع خود بیآلائید. کار معلولان را تمام کنید. نظامیان را به گلوله ببندید. کشیشان را خفه کنید. گزمه ها را له کنید. بانک ها را آتش بزنید»
در مقام مقایسه، منبع الهام مطبوعات شهرستانی تقریبا خشک و خویشتن دار پدیدار گردید. روز جمعه ۹ ژانویه، ده روزنامه در صفحه «اول» خود همان عنوان را چاپ کرده بودند: «تعقیب»؛ و دوشنبه بعد، هشت نشریه همزمان تیتر زدند: «تاریخی!». پشت سرهم آمدن زنجیره ای از وقایع چاشنی این بزرگداشت کثرت گرائی در وحدت شد، وقتی در روز ۷ ژانویه «جامعه ناشران» مطبوعات متشکل از ده اتحادیه کارفرمایان، رسما اعلام داشت که «هرگز در برابر تهدیدات و ارعابی تسلیم نخواهد شد که اصول نقض ناشدنی آزادی بیان را آماج خود گرفته باشند»؛ همانروز، ”پاتریک دراهی“ میلیاردری که یکی از مالکان روزنامه ”لیبراسیون“ هم هست، قصد خود را برای تملک مجله های ”اکسپرس“ و ”اکسپانسیون“ تائید کرد.
مادامی که روزنامه ”لیبراسیون“ دقیقا به خود می بالید که به یاری مفاهیم عمده اما با کمبود وسائل ــ شهروندی، عرفی مسلکی، آموزش، عدالت وغیره ــ، «بر زخم جمهوریت مرحم می نهد» (۱۸ ـ ۱۷ ژانویه)، ”نیکلا باورز“، مقاله نویس لیبرال، به بانگی بسیار آشنا به زبان آمده بود که: «اتحاد ملی باید برای نبرد علیه اسلام گرائی، اما همچنین برای انجام اصلاحات اقتصادی و اجتماعی گسترش یابد»، که «آزادسازی بازار کار، که کارآمدی خود را در همه جای دیگر نشان داده» هم جزو آنهاست (لو پوئن، ۱۶ ژانویه). آزادی مطبوعات بی برو برگرد از سؤقصد ها جان سالم به در برده.
º در متن «مونیخی»، [منسوب به مونیخ] آمده است، به اشاره عقد معاهده ای که در سپتامبر۱۹۳۸، پس از الحاق بخشی از خاک چکسلاواکی به آلمان میان ”ناویل چمبرلن“ (بریتانیا)، ”ادوارد دالادیه“ (فرانسه)، ”بنیتو موسولینی“ (ایتالیا) و ” آدولف هیتلر“ به امید پرهیز از جنگ، در مونیخ، به امضاء رسید. رفتار رهبران وقت فرانسه و بریتانیا در در این ماجرا را ساده لوحی و خیانت برشمرده اند.