انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آزادی مثبت و آزادی منفی در اندیشه آیزایا برلین

فیلسوف انگلیسی که بیشتر به عنوان یک مورخ اندیشه های فلسفی شناخته می شود، وی سعی می کند در چارچوب های فکری اندیشمندانی تورق نماید که کمتر به آنها پرداخته شده است ،تولستوی، ویکو، پرودون، کیرکه گارد از آن جمله اند. مبحث اصلی تفکرات برلین واژه« آزادی» است وآن را به دو مفهوم مثبت و منفی تقسیم بندی می نماید. در حقیقت قبل از او چنین تقسیم بندی توسط افرادی چون هگل، کانت، ادموند برک و جان دیویی انجام شده بود اما برلین این مفاهیم را دگرگون و تعاریف جدیدی را از دو بعد آزادی مثبت و منفی ارائه می کند.

فیلسوف انگلیسی که بیشتر به عنوان یک مورخ اندیشه های فلسفی شناخته می شود، وی سعی می کند در چارچوب های فکری اندیشمندانی تورق نماید که کمتر به آنها پرداخته شده است ،تولستوی، ویکو، پرودون، کیرکه گارد از آن جمله اند.

فلسفه سیاسی برلین تکثرگرایی ارزشی است و به همین دلیل است که در مطالعه تاریخ اندیشه ها به سراغ اندیشمندانی رفته است که در تخریب وحدت گرایی ارزشی در سنت روشنگری غرب نقشی داشته اند.(بشیریه،۱۳۸۶، ۹۷).

مبحث اصلی تفکرات برلین واژه« آزادی» است، او آزادی را به دو مفهوم مثبت و منفی تقسیم بندی می نماید در حقیقت قبل از او چنین تقسیم بندی توسط افرادی چون هگل، کانت، ادموند برک و جان دیویی انجام شده بود اما برلین این مفاهیم را دگرگون کرده و تعاریف جدیدی را از دو بعد آزادی مثبت و منفی ارائه می نماید.

بنا به درک برلین خواست ارباب خود بودن اساس آزادی ایجابی را که از دیدگاه او آزادی خطرناک و فاسدی است تشکیل می دهد آزادی ایجابی به مفهوم این است که انسان نخست زمانی به آزادی می رسد که شرایط خاصی را تامین کرده باشد آزادی چیزی است که برای نیل به آن باید تلاش کرد چیزی که انسان باید صلاحیت داشتن آن را به دست آورد بنابراین آزادی امکانی نیست که به همه صرف نظر از ماهیت شان اعطا شود بنا به باور برلین این برداشت از آزادی که انسان نخست زمانی می تواند آزاد باشد که از پس آزمایش برآمده باشد نامعقول است …از دیدگاه برلین هیچ کس نمی تواند آزادی ایجابی را جز مقولات آزادی بگنجاند بنابراین به جای آن باید بدیلش یعنی آزادی سلبی را جایگزین کرد آزادی سلبی عرصه ای را مشخص می کند که در آن افراد و گروه ها اجازه دارند که بدون دخالت دیگران هر طور که می خواهند باشند یا هر کار که می خواهند انجام دهند.( لیدمان،۱۳۸۴، ۲۶).

نکته مشترکی که در اندیشه آیزایابرلین و کارل پوپر وجود دارد، اعتراض آنان به هگل و مارکس است که هر دو فیلسوف را عامل سلب آزادی و اختیار از انسان می دانند.

تاریخ پرستی هگل و مارکس جای اعتراض دارد زیرا پاسخ چرایی اعمال بشر را با توسل به رابطه علت معلول می دهد و در نتیجه منکر اختیار برای آدمی می شوند و مورخان را تشویق به شانه خالی کردن از بار این مسئولیت می کند. ( ودمهتا،۱۳۶۹، ۱۲۸).

آزادی مثبت

آیزایابرلین آزادی مثبت را مبتنی بر خود مختاری عقلانی می داند، یعنی آزادی اراده ای که بر اساس واقعیت های موجود فرد با اتکاء بر قدرت عقلانی وابسته به دیگران رقم می خورد.

آزادی مثبت آزادی که بر شیوه عقلانیت باشد؛ و عملی که عقلانی است پیرو تفکر و اختیار دیگران است، پس آزادی مثبت در عمل به معنای پیرویی از عموم می باشد که به فرد گفته می شود چگونه باش! در حقیقت آزادی به فرد تحمیل می شود. آزادی مثبت همه ی افراد در نقطه ی شروع از امکانات برخوردار می باشند. در این تغییر معنایی، آزادی به واسطه ی چهار عامل
صورت گرفته است. نخست آنکه همه ی انسانها یک هدف دارند. دوم غایت همه ی موجودات عقلانی و بایستی در چارچوب عموم و واحدی هماهنگ صورت گیرد. سوم نزاع اصلی بین اصول عقلانی و غیر عقلانی و چهارم آنکه وقتی همه ی انسانها خردگرا باشند از قواعد عقلانی پیروی کرده و این قاعده در همه ی مردم یکسان است و همه تابع عقل و آزاد می باشند.

آزادی مثبت اولاً به معنای خودمختاری فردی و ثانیاً به مفهوم عمل بر حسب مقتضیات عقل و ثالثاً به معنای حق مشارکت در قدرت عمومی به کار رفته است…معنای مثبت آزادی از خواست فرد برای خودمختاری بر می خیزد آرزوی من این است که زندگی و تصمیمات من متکی بر خودم باشد نه بر نیروهای خارج از من. می خواهم ابزار اراده خودم باشم نه اراده دیگرانمی خواهم کارگزار باشم نه کار پذیر …یعنی اینکه بتوانم اهداف و شیوه های رسیدن به آن ها را در ذهن خود تصویر کنم…اما برلین استدلال می کند که این معنای اصلی آزادی مثبت در اندیشه فلاسفه ایدئالیست و عقل گرا مسخ شده و به معنای دوم یعنی عمل بر حسب مقتضیات عقلی مبدل گردیده است…در نتیجه آزادی چیزی جز بازشناسی عقلانی ضروزت نخواهد بود انسان را نهادهای اجتماعی تباه کرده اند و او از حرکت به سوی عقل و آزادی باز مانده است بنابراین بهتر است گروهی از دانایان راهنمایی او را به سوی عقل و آزادی بر عهده گیرند چه در شکل ایدئالیستی و چه در شکل ماتریالیستی آن به نفی کل آزادی می انجامد…تغییر معنای آزادی مثبت نتیجه تاثیر چهار مفروض اساسی عقل گرایی است:نخست این که همه انسان ها فقط یک هدف راستین دارند و آن خودگردانی عقلانی است دوم این که غایات همه موجودات عقلانی ضرورتاً می باید در چارچوبی عمومی و واحد هماهنگ باشد واین چارچوب را عده ای بهتر از دیگران در می یابند سوم این که نزاع و تراژدی یگانه نتیجه برخورد عقل با امرذ غیر عقلانی یا نه چندان عقلانی است…و چنین برخوردهایی اصولاً اجتناب پذیر است…چهارم این که وقتی همه انسان ها خرد گرا شوند از قواعد عقلانی طبیعت پیروی خواهند کرد و این قواعد در همه مردم یکسان است.بدین سان در آن واحد هم تابع عقل خواهند بود و هم آزاد….آزادی مثبت در این معنا عبارت است از زیستن به حکم عقل …برداشت عقل گرایانه از آزادی مثبت کلیت انسان را تنها به عقلانیت او تقلیل می دهد و عقل را نیز نه به مثابه توانایی فکری انسان بلکه اصلی عینی می پندارد بنابراین چون عقل عبارت است از عمل بر حسب حقیقت یا ضرورت و چون آزادی عبارت است از زیستن به مقتضای عقل پس آزادی یعنی پذیرش ضرورت.( همان، بشیریه، ۱۰۷).

آزادی منفی

در نگاه برلین آزادی منفی اساس و پایه دموکراسی است. « آزادی منفی چیزی است که حدود آن را در هر مورد نمی توان به آسانی مشخص کرد در ظاهر چنین می نماید که آزادی منفی به طور ساده همان مختار بودن انسان در گزینش و انتخابی است که در سر هر دو راهی صورت می دهد لیکن هر انتخابی از روی اختیار نیست یا دست کم درجات اختیار از یک انتخاب تا انتخاب دیگر فرق می کند اگر در حکومت مطلقه فشار شکنجه یا حتی ترس از دست دادن کار باعث شود که من دوستم را لو بدهم انصافاً می توان گفت که از روی اختیار عمل نکرده ام مع ذلک شکی نیست که من دست کم در عالم نظر می توانسته ام این انتخاب را نکنم و مرگ و شکنجه و زندان را بر آن ترجیح دهم پس صرفاً بر سر دو راهی قرار گرفتن به معنی وجود آزادی نیست گر چه ممکن است کاری را که کرده ام به خواست خود ( در معنی معمول ) کلمه انجام نداده باشم بنابراین حدود آزادی هر کس منوط است به عوامل زیر:

الف: تعداد امکاناتی که در برابر او قرار دارد.

ب: سهولت یا اشکال دسترسی به هر یک از آن امکانات

ج: درجه اهمیت این امکانات در مقایسه با یکدیگر به لحاظ نقشه ای که شخص مفروض برای زندگانی خود دارد.

د: تاثیر اعمال دیگران در میزان دسترسی او به امکانات مذکور.

هـ: ارزشی که نه تنها خود شخص بلکه به طور کلی جامعه ای که او در آن زندگی می کند برای آن امکانات قائل است همه این عوامل و ابعاد مختلف باید با هم ملحوظ گردد و لذا نتیجه بدست آمده هیچ گاه نمی تواند مقرون به وقت و قطعیت باشد و نیز چه بسا جمع بین انواع و درجات مختلفی از آزادی ممکن نباشد به همین جهت نتوان ملاک واحدی را در سنجش به کار برد باید اضافه کرد که در مورد جوامع مسائلی نیز مطرح هست که به لحاظ منطقی بی معنی می نماید (برلین،۱۳۸۶ ،۲۴۹- ۲۴۸).

آزادی منفی نزد برلین یعنی آزادی عمل و انتخاب بدون مداخله عوامل بیرونی. این آزادی به چهار شرط بستگی دارد که در بالا به آنها اشاره شد در حقیقت رهایی از دخالت خود سرانه دیگران آزادی واقعی و در کلام برلین آزادی منفی است که جوهر و اساس لیبرالیسم را تشکیل می دهد؛ که می تواند به دموکراسی ختم شود.

به هر ترتیب آیزایابرلین انسان را محور و هسته اصلی عقاید خود قرار می دهد او اعتقاد دارد که آدمی می تواند در مقابل تاریخ بایستد انسان آنقدر آزاد و صاحب اختیار است که هیچ قدرتی یارای مقابله با او نیست در واقع بشر تاریخ را به زیر دستان خود کشانده و تبدیل به حوزه عمل خویش ساخته است. از جمله نکات مشترک دیگر در عقاید کارل پوپر و آیزایابرلین تاکید بر همین مسئله می باشد که تاریخ حوزه عمل انسان است.

برلین در حالی که به مبحث اصلی خود یعنی تفکیک آزادی مثبت و منفی می پردازد سعی
می کند به طریقی پاسخ مارکسیست ها را نیز داده، که معتقدند برای رسیدن به آزادی بایستی جنگید و مبارزه کرد وی آزادی را راهی نمی داند که برایش تلاش نمود تا به آن رسید چرا که در آن صورت در حین مبارزه، افراد اختیار خود را به یک حکومت و یا یک حزب انحصار طلب می سپارند، تا آنان را به آزادی رساند پس این نمی تواند آزادی واقعی باشد. آزادی فرایندی نیست که برای رسیدن به آن بایستی طی مراحلی نمود پس نتیجه و عملکرد طیفی که در این نبرد وارد نمی شود چیست؟

آیا آزادی صورت خود را از آنان پنهان خواهد نمود؟ برلین با چنین تحلیل های به کمونیست ها پاسخ می دهد که معتقدند برای رسیدن به سوسیالیسم و آزادی بایستی جنگید.

آیزایابرلین با تفکرات خود سعی نمود به طریقی آزادی را به دو شق متفاوت تقسیم نماید از سوی آزادی مثبت وجود دارد که به توتالیتاریسم و استبداد ختم می شود؛ و از طرف دیگر آزادی منفی که به لیبرالیسم و آزادی واقعی منجر می شود، آزادی مثبت به پیروی از عقل که به تبعیت از دیگران ختم می شود و خود پایه گذار حکومت های فاشیستی است و آزادی منفی که به دور از مداخله خود سرانه دیگران و یا هر فشاری تبیین می گردد و آزادی واقعی در آن نهفته است.

از جمله تفاوت های مهم برلین و میل را می توان در وحدت و کثرت ارزش ها تلقی نمود ” برلین می گوید هر چیز همان چیزی است که هست آزادی آزادی است نه برابری است و نه عدالت و فرهنگ و نه خوشبختی انسانی و نه وجدان آرام بنابراین هر ارزش مثبتی مجزاست و باید به عنوان همان ارزش مدنظر قرار گیرد…میل دیدگاه خوش بینانه تری نسبت به جامعه دارد بنا به درک او فرهنگ آزادی و خوشبختی انسان وحدت پذیرند.(همان، لیدمان، ۲۹).

منابع

بشیریه، حسین، “لیبرالیسم و محافظه کاری”، ۱۳۸۶، چاپ هفتم، تهران، نشر نی.
برلین، آیزایا، “چهار مقاله درباره آزادی”، ۱۳۶۸، چاپ اول، ترجمه محمد علی موحد، تهران، نشر خوارزمی.
لیدمان، سون اریک، “سبکی فکر سنگین واقعیت درباره ی آزادی”، ۱۳۸۴، چاپ اول، ترجمه سعید مقدم، تهران، نشر اختران.
ودمهتا، “فیلسوفان و مورخان”، ۱۳۶۹، چاپ اول، ترجمه ی عزت الله فولادوند، تهران، نشر خوارزمی.