انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

آتشِ نهان روزهای کودکی: نگاهی به کتاب “نخستین انسان” آخرین اثر آلبر کامو

ویکتور برومبر ترجمه ی آرمان شهرکی

وقتی آلبر کامو به سال ۱۹۶۰ و در سن ۴۶ سالگی در سانحه اتومبیل درگذشت؛ همسر و دوستانش با انتشار دستنوشته ای از رمانی ناتمام مخالفت کردند؛ نام این دستنوشته “نخستین انسان” ( Le Premier Homme) بود. با وجود بردن جایزه نوبل ادبیات در سالهای پایانی؛ کامو محبوبیتی در دم و دستگاه روشنفکری فرانسه نداشت؛ کسانیکه که ندای میانه روی اش در اوج جنگ الجزایر را به باد انتقاد گرفتهبودند. آنروزها، حمایت از جنبش استقلال الجزایر، و لذا تروریسم، موضعی صحیح قلمداد میشد. کامو، که خود در الجزایر متولد و بالیده بود؛ با تندروی و خشونت از سوی هر دو طرف مخالفت کرد و خواهان الجزایری چندفرهنگی شد و در نهایت ترجیح داد تا در موضوعاتی که حس میکرد توسط ایدئولوژی تحریف گشته؛ سکوت پیشه کند. انتشار دستنوشته ای ناتمام و ناقص که بطور حتم خشم ایدئولوگهای چپ و راست را به بار میآورد؛ در چنان اوضاع و احوالی، نابخردانه مینمود. “نخستین انسان” در شکل ناقصش، مالا در فرانسه بیرون آمد، اما فقط یک سال پیش[یکسال قبل از تاریخ نگارش این مقاله]، و بلوا بپا کرد. حال ترجمه ای انگلیسی و عالی از آن به قلم دیوید هاپگود (David Hapgood) در دست است. کتاب، رمانی اتوبیوگرافیکال و حیرتزاست به روایت سوم شخص (که ظاهر قصه را به اوج میرساند)، و بازنمودِ کاوشی در خویشتن نویسنده و به همان میزان، گونه ای وصیتنامه. رمان کمک میکند تا تمامی آثار کامو در یک چشم انداز واضحتر گرد آید و آنچه او را از شخصیتهای ادبیِ ستیزه جوترِ دورانش، همچون سارتر و مالرو متمایز میسازد؛ برجسته تر شود. نویسنده ی کم حرف درباره خویش، اینبار در آخرین اثرش، آشکارا سفری را به گذشته و جهان خصوصی اش آغاز کرده و خواننده را به طرح سوال پیرامون ایده های که همواره با نامش تداعی میگشته؛ ترغیب میکند: وجودگرایی (existentialism)، نگره پوچ (absurd)، ازخودبیگانگیِ غریبه (stranger) با جامعه، تئوریِ طغیان (revolt)، اسطوره سیزیف (Sisyphus). در مقابل آنچه رخ مینماید؛ تعلق خاطر عمیق کاموست به الجزایرِ دوران کودکی و بلوغش، جاییکه ریشه ها و اغلب قیودات پرمعنیش قرار دارند. از این نقطه نظر، فرانسه یک انتزاع است. تاحدی، کشوری بیگانه در سراسر عمر. پدری که کامو هیچگاه ندیدش و تا ۱۹۱۴هرگز به فرانسه پای نگذاشته بود؛ آن سال در حوالیِ مارن (Marne) و در همان هفته های نخست جنگ جهانی اول، درگذشت؛ آلبر تنها یکسال داشت. “نخستین انسان”، آشکار میسازد که کامو هیچگاه خویش را در فرانسه در خانه احساس نمیکرد؛ سرزمینی که حتی تصورش به او حسی از دردام افکندگی میداد. وحدت کامو با الجزایر دوران جوانی ، سوی دیگر وابستگی شدید به مادر عامی و خموشش است؛ کسی که با عشقی وصف ناپذیر دوستش میداشت. همواره خاطرات سوزناک زندگیِ سرشار از فقرِ سهیم شده با مادر، برادر، داییِ کم حرف و مادربزرگ عبوسش در یکی از محلات بی هویت الجزیره را در خاطر نگاه میداشت. علی رغم معروفیت پر کش و قوس و آسایش مادی ای که از آن برخوردار شد؛ هیچگاه به لحاظ عاطفی از آنچه، جهان دوست داشتنی و معصوم فقر مینامید؛ دست نشست. در جستجوی ریشه ها، آنهنگام که دگربار با کودکی اش مواجه شده و سعی میکند تا یک پدر بی نام و نشان را در ذهن تصور کند؛ خویشتن را دوتکه؛ دوسویه، با شخصیتی ازهم گسیخته و ضدونقیض می یابد. در اینجا با نویسنده “بیگانه” و “طاعون”، و سردبیر پیشین روزنامه سری و سازشناپذیر “کمبا” (Combat) روبروییم؛ شمایلی عمومی و درگیر در مجادلات بر صحنه پاریس. اما کاموی دیگری نیز هست. همانطور که خود در “نخستین انسان” گفته: “مدیترانه دو جهان را در من جدا ساخته.” و آنچه در سوی دیگر پهنای فراخ دریا آرمیده است؛ جهان شمال آفریقاست؛ آنجاکه عمیقترین تعلقات وجودی اش را حس میکند—دنیای باد و شن، مراتع گشوده و گمنامی. دوره ای که کتاب را مینویسد؛ با بلوای جنگ در الجزیره همزمان میشود. آنچه هست؛ صدای تروریستهای بمبگذار است و رژه ی جیپهای مملو از اسلحه، آگاهی از شکنجه ی هرروزه. عنوان “نخستین انسان”، یادآور الگوهای سرنمونی (archetypal) است. کاوش پیگیر برای هویت، الحاق میشود به جستجویی برای پدرِ ناپدید شده؛ یک “غریبه ی مرده” آنچنانکه کامو خود گفته. زمانیکه مقبره پدر را در گورستان نظامی بریتانی ملاقات نمود؛ با این واقعیت رودررو شد که در چهل سالگی، از پدرش به هنگامی که بطور مهلکی از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت؛ پیرتر است. بی پدر، کامو پی میبرد که پدرش نیز فاقد زادگاه بوده. یادآوری کودکی نویسنده مهیج است. آپارتمانی که گاز ندارد؛ تنها یک بخاری با سوخت الکل، نه روزنامه ای، نه کتابی، حتی رادیو، شلاقهایی که مادربزرگ میزند هرگاه که کامو کفشهایش را در فوتبالِ زنگ تفریح مدرسه پاره میکند؛ و لبخند موقرانه مادرش که ساعتها بعنوان مستخدمه در خانه ها رفت و روب میکند؛ زنی که فرهنگ واژگانش به ۴۰۰ واژه محدود میشود و با مُهر سکوتی بر لب، تسلیم است. اما شوخ طبعی نیز هست؛ و شواهدی از گنجایشی وسیع برای تعلق، دوستی و حق شناسی—که اغلب آن نثار معلم مدرسه شده؛ پدری جایگزین که او را تشویق به ادامه تحصیل نمود و تربیتش را خارج از کلاس برعهده گرفت تا بتواند بورسیه لیس (Lycee) را با موفقیت بگیرد. فاصله میان خانه ی فارغ از سواد و جهان کتابها و ایده هایی که جوانِ روشنفکر و خودساخته را به وجد میآورد؛ تنها حس بیگانگی کامو را تشدید میکند. اما هیچگاه پیشینه حقارتبارش را انکار نکرده و از بالیدن میان مطرودین و فقرا شرمسار نبود. نگره شخص خود-ساخته؛ به عنوان کتاب اهمیتی بیشتر میبخشد. “نخستین انسان”، کاموی جوان، باید به تنهایی بپرورد؛ بدون اقتدار و راهنمایی پدر، بی ارث و میراثی که برجای مانده باشد. باید بر مبنای حقیقت و اخلاقی ازآنِ خویش عمل کند. اما عنوان با ارجاع به الجزیره دلالتهای بیشتری نیز در چنته دارد؛ زیستن بر خلاف فراموشی گذشته؛ ” سرزمین فراموشی که هر کس درآن انسان نخستین است.”

خلق خویش بر آزمون خویش دلالت میکند. اما آیا به معنای خود-تعلیمی نیز هست؟ فصل نهایی کتاب با عنوان ” رازی درون خویش.” بخشی نادیده انگاشته شده از او که زمانی به یاد میآورد بوده است؛ کامو به پایدارترین نشانهای خویش نگاهی اجمالی میافکند. آلبرت کوچولو (با نام ژاک در کتاب) به ژستها و حرکات متعارف بی میل است؛ او خونگرم است؛ شوخ و شنگ و مستعد اعمال بچه گانه، بسادگی خودش را با همه جور آدمی وفق میدهد و دوست دارد تا از قواعد سرپیچی کند؛ دارای اراده ای است برای شجاعت که میتواند از خود شجاعت، بسیار گرانبهاتر باشد. اشتهایی سیری ناپذیر برای زندگی که در معرفتی زودهنگام از مرگ ریشه دارد. هیجانات کور و آتش نهانی که بعنوان یک پسربچه حس میکرد؛ در وجودش مدفون باقی ماندند؛ و ادراک شاعرانه ی شیفته گون به جهان را سبب شدند. هنگامی که سعی میکند تا یک متفکر انتزاعی باشد به واقع خودش نیست. ادراکات غنی او شورانگیز و شاعرانه اند. یادآوری از الجزیره و ساکنینش دقیق و سرشار از نشانه هاست: شفق آبرنگ گونه، گذر فصلی به فصلی دیگر، کوچ پرستوها، پیچ و تاب رستنیها، تنگدره های مشحون از رایحه، روزهای تابستانی، آنهنگام که تیغ آفتاب، گچ و سنگ را به خاکی نرم آسیاب میکند و آسمان از حرارت، خاکستری میزند. محلات پرازدحام الجزیره زنده میشوند با آن دالانهای تنگ و طاقدارشان، جایگاه دستفروشها، کارگاهها، اغذیه فروشیها، و قومیتها و گروههای مذهبی درهم و برهم. کامو در دستنوشته ی خویش خواهان آن است که کتاب، ” سنگین از چیزها و تَنها” (heavy with things and flesh) نام گیرد. او به خوبی از عهده بخشیدن ابعادی اسطوره ای به فضاهای فیزیکی برمیآید؛ آنهنگام که “ترس مقدس” احساس شده در غروب پاشیده شده شمال آفریقا بر دریا را با حالت تجربه شده در دامنه های کوهستان دلفی، با آن معابد و صحنهایش، مقایسه میکند. تدبیر سوم شخص به کامو این اجازه را میدهد تا چشم اندازی کنایه آمیز اتخاذ کند. وقتهایی هست که نثر نویسنده از کیفیتی فالکنری برخوردار شده و بنحوی سنجیده؛گذشته و حال را در ابهام فرو میبرد. ترجمه آقای هاپگود (Hapgood) در برخورد با تدابیر ادبی اثر، مهارت به خرج داده و توانسته است لحن کامو را فراچنگ آورد: سرراست، ظریف، گاهگاهی نغز، پایدار شده با تغزلی متین و توجهی حسرتخوارانه به جزئیات. عشق به آفتاب و دریا، دوستی و بازیها از سر نیاز، شوری برای فوتبال، اینها همگی برای یک بچه مدرسه ای مشتاق به رهایی از حبس اندوهبار خانه متعارف هستند. بیشتر از اشتیاقش به جهان صنعتگران میگوید؛ از تعهد و انسجامشان. کامو ملاقاتش از بازار مسگران را توصیف میکند؛ آنجاکه داییش کار میکند؛ اینکه چگونه او را نظاره گر است؛ با شیفتگی به کوبش تسمه داران و رقص آتشین چکشها زُل میزند. این جنس از احترام به شان کار است که کامو را از روشنفکران پاریسی، آنهاکه تنها پیرامون پرولتاریا تئوری پردازی میکنند؛ جدا میکند. مضامین گسترده تری هستند که معانی جدیدی تحت یک چشم انداز خود-شرح حال گونه کسب میکنند. انزجار کامو از خشونت، به مشتبازیش در دوران کودکی بازمیگردد؛ زمانیکه زیر چشم همکلاسیش را با مشت سیاه میکند و پی میبرد که “مغلوب نمودن یک مرد تلختر از مغلوب شدن است.” تنفرش از مجازات اعدام در سرتاسر زندگی، گویا که تنها قید قطعی اش با یک غریبه مرده است؛ پدرش. او شدیدا از این جریان که پدر پس از تماشای مراسم اعدام یک جنایتکاردر ملاء عام با حالتی از شوک، دل آشوبه و وحشت به خانه بازمیگردد؛ متاثر گشته بود. اگر کامو، اینچنین از وجدان زمانه خویش سخن میگوید بواسطه آن است که هرگز و در تمام زندگی به همراهی با اعدام کنندگان تن نداد؛ حتی زمانیکه قربانیان، گناهکار بودند. مرگ، حضوری دائمی در زندگی کامو دارد؛ خونابه های دوران نوجوانی، کلنجارهای دائمی با بیماری سل. لیکن دوران نقاهت و سلامتی نیز لطف خودش را دارد. عشق او به تن آدمی و زیباییش هرگز به شکنندگی خود نویسنده بی اعتنا نیست. کامو با وضوحی سرشار، به یاد میآورد که چگونه او و دوستانش در محوطه آسایشگاه معلولین جنگی، جاییکه مادر یکی از دوستانش بعنوان سرمستخدمه کار میکند؛ بازی میکردند. حضور معلولین، غم انگیزی ویژه ای به بازیهای آنها و نیز به شادابی بوته های تُرد میبخشد.

شکست و جبران، هسته ی اسطوره شناسی شخصی کامو هستند و بر نگره تبعید که اغلب به آن بازمیگردد؛ پرتو میافکنند. تبعید، آنچنانکه در “طاعون” آشکار میسازد؛ بیشتر یک آگاهی نجاتبخش و بالقوه از خلائی عاطفی و نیازمند پر شدن است تا یک محکومیت وجودی—تمنایی برای چیزی گمگشته یا بکلی فراموش شده؛ و در همانحال، کاوشی در پیش رو. صدای کامو هیچگاه به آن اندازه که در” نخستین انسان” هست؛ شخصی نبوده. او سرراست و با حسی از نزاکت سخن میگوید؛ و نمیپذیرد تا همدست وقایع و تمجیدها باشد؛ و نه قهرمان یا گونه ای قدیس، او اعلام میدارد که در شادی شرمی نیست؛ که جهان بی عشق جهانی مرده نیست. نمیشود گفت که کامو همواره به واقعیات تاریخ بی توجه است. او واقف است که “تاریخ” میتواند یک تجاوز ستمگرانه باشد؛ نوعی توجیه سرکوبگرانه یا حتی سلاحی برای ایدئولوگهای این جهان. مقاومت کامو در برابر انتزاعات سیاسی و فلسفی به بهترین نحوی در دوتا از بیانات او در کارهای ابتدائیش جمع بندی شده. اولی در پیشگفتاری بر مجموعه مقالات نخستش: “فقر مرا از این قضاوت که همه چیز زیر تابش آفتاب و تاریخ روبه راه است؛ بازمیدارد؛ آفتاب به من آموخته است که تاریخ همه چیز نیست.” دیگری، از یکی از “دفترچه های یادداشتش”، شرحیاتی بر یکی از بیانات داستایوفسکی: “داستایوفسکی میگوید؛ آدمی باید به زندگی عشق ورزد پیش از عشق ورزیدن به معنای آن…آنهنگام که عشق به زندگی رخت بربندد؛ هیچ معنایی نمیتواند مارا تسلی دهد.” انسانگرایی تراژیک کامو را نباید با آیین بدبینی اشتباه گرفت. کامو میداند که جنگ معمول است نه صلح، که قابیل، هابیل را میکشد—همانطور که دکتر ریو (Rieux) در “طاعون”، میداند که باسیلِ کشنده از بین نمیرود. ازینرو هوشیاری همیشگی نیاز است. در نزاع دائمی ما با رنج، آتش بسی وجود ندارد. کامو به ما میآموزد که باید عشق به آنچه را که ناقص است فراگیریم. این عشق باید به، عشق به آنچه ناگزیر است بسط یابد. هواداری او از زندگی، همان زندگی ای که ناگهان و زودهنگام از کفش رفت؛ از همان ابتدا، مسرت بخش و کشنده است.

پیوند متن اصلی در اینترنت:

http://www.nytimes.com/books/97/12/14/home/camus-firstman.html

به قلم: Victor Brombert، منتشر شده در نیویورک تایمز، ۲۷ آگوست ۱۹۹۵