انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

از شهر تا فرهنگ

سخن گفتن از «فرهنگ» در همۀ ابعاد، در همۀ موارد و همۀ بهانه ‏ها، از فرط تکرار، امروز در زبان ما به امری آشنا و گاه حتی آزاردهنده تبدیل ‏شده است؛ گویی واژه ‏ای معجزه‏ آسا کشف کرده باشیم که با اتکا به آن بتوان همۀ گره‏ها را در سردرگم‏ترین کلاف‏ها از هم گشود، هر در بسته ‏ای را باز کرد و هر مانع سرسختی بر سر راه و به ‏سوی اهداف واقعی یا خیالی را از میان برداشت. برای آنکه نسبت به این ادعا قانع شویم، کوشش زیادی لازم نیست، کافی است نگاهی به عناوین اصلی و فرعی مطبوعات، رسانه ‏ها و کتاب‏ها و حتی گفت‏وگوهای خیابانی بیندازیم و یا حتی اسامی کتب منتشرشده در حوزۀ علوم اجتماعی و انسانی را مرور کنیم و یا به شیوه‏ای جدید‏تر به سراغ موتورهای جست‌وجوگر اینترنتی برویم و واژۀ «فرهنگ» را در آن‏ها وارد کنیم تا با انبوهی بی‏پایان و اقیانوس‏وار از اخبار، اطلاعات و مقالات و نوشته‏ ها و عکس‏ها و فیلم‏ها و… با این عنوان روبه‌رو شویم. گویی مفهوم «فرهنگ» به ‏نوعی داروی مسکن و سحرآمیز تبدیل ‏شده است که برای هر دردی می‏توان آن را تجویز کرد و از آثار اولیه و ثانویۀ آن مطمئن بود.

حال دو پرسش اساسی مطرح است: نخست آنکه آیا این مفهوم، پدیده‏ای محلی است یا جریانی جهانی و سپس آنکه آیا این واقعیتی مقطعی است یا حقیقتی پایدار؟ تجربه‏ های مشابه با دنبال کردن واژۀ «فرهنگ» که در اصلی‏ترین و پرمخاطب‏ترین زبان‏های بین‏ المللی ثابت است، به ‏سرعت نشان می‏دهند که ما در زبان‏ها و فرهنگ‏ها و پهنه‏ های فکری کاملاً متفاوت و حتی دور از یکدیگری نیز با همین پدیده روبه‌رو هستیم. در حالی که آخرین مطالعات بر تاریخ علوم اجتماعی و انسانی، از نیمۀ قرن بیستم تا امروز، گویای پایدار بودن این حرکت است که هر چه بیشتر و با عمقی هر چه ژرف‏تر، مفاهیم برساخته از ریشۀ «جامعه» و «روابط اجتماعی» را به مفاهیم جدیدی از ریشۀ «فرهنگ» و «مطالعات فرهنگی» می‏رسانند. از این‏رو، بیهوده و خالی از واقعیت نیست که مفهوم «فرهنگ» را دارای پیشینه و ریشه‏ های استوار و چشم‏اندازهای کمابیش درازمدت بدانیم.

بنابراین باید در واژۀ فرهنگ از یک‏سو آن را از کاربرد عمومی و رایجی که بیشتر برداشتی عام و سطحی از واقعیتی بسیار عمیق است، دور کنیم و از سوی دیگر، به این نکته توجه داشته باشیم که این مفهوم، همچون همۀ مفاهیم دیگر بسیار بحث‌شده در علوم اجتماعی و انسانی مانند «جامعه»، «طبقه»، «کارکرد»، «ساختار»، «الگو» و… سرچشمه و عامل بی‏پایانی برای مناقشه‏های فکری پربار بوده و هست و هیچ نگاهی به فرهنگ و به‏خصوص هیچ نظریه‏ای را در باب آن نمی‏توان جز یک نگاه در میان هزاران نگاه دیگر به شمار آورد که باید در دستگاه‏های فکری– مفهومی– نظریه‏ای ویژۀ خود مؤلف و تحلیلگر وارد شود و به استدلال‏ها و نتیجه‏گیری‏هایی دامن بزند که لزوماً با یک تحلیلگر و نظریه‏پرداز دیگر یکسان نیستند؛ اما این تفاوت اگر بتوان آن را به‏خوبی مدیریت کرد، خود قادر است سرمنشأ ارتقای اندیشه و گشودن درهای بسیاری برای حل معضلات و مشکلات در همۀ زمینه‏های زندگی اجتماعی شود. آنچه رویکرد ما را نسبت به مسئلۀ فرهنگ می‏سازد، پیش و بیش از هرکجا در معنای انسان‏شناسی و جامعه‏شناسی و تاریخی آن به‏گونه‏ای است که از تایلر و دورکیم تا وبر، گیرتز، لوفبور، برودل، هاروی، بوردیو… فرموله شده است. در این دیدگاه‏ها به‏رغم فاصله‏های بسیار زیادی که گاه در فرایند مفهوم‏سازی دارند، همگی اصولی چند را می‏پذیرند: نخست آنکه فرهنگ امری ترکیبی و مرکب از اجزائی مادی و غیرمادی است که به‏صورت تفکیک‏ناپذیری با یکدیگر ترکیب‏ شده‏اند؛ سپس آنکه فرهنگ هر جامعه‏ای اصل و اساسی انسجام‏یافته است که از خلال گروهی از عناصر پایه‏ای به‏ویژه عناصر مادی نهادینه همچون نظام‏های معیشتی و سیاسی و اقتصادی و غیرمادی مانند نظام‏های اعتقادی و باوری و حافظه‏های تاریخی، امکان جامعه‌بودگی را فراهم می‏کند؛ بنابراین بدون فرهنگ نمی‏توان اصولاً به جامعه رسید و اگر یک شرط اساسی امکان‏پذیر شدن جامعه، وجود سازمان‏دهی جمعی برای حیات جمعی گروه‏های بزرگ انسانی و سازگاری نسبی آن‏ها با محیط است؛ شرط دیگر وجود چنین نظام‏هایی فرهنگی است که بتوانند همچون ‏خونی در رگ‏ها و نفسی در سینۀ این فرایندهای ارتباط اجتماعی گردش داشته باشند و به آن‏ها حیات ببخشند. هم از این‏رو‌ست که به باور ما درک هیچ پدیدۀ اجتماعی بدون درک فرهنگ آن جامعه و رابطۀ آن فرهنگ با فرهنگ‏های دیگر همان جامعه و با فرهنگ‏های پیرامونی آن در جوامع دیگر میسر نیست؛ و باز به همین دلیل است که روی آوردن به مفهوم فرهنگ با رشد شهرنشینی و جهانی‏ شدن هر چه بیشتر به پدیده‏ای گسترده، پایدار و عمیق تبدیل می‏شود که البته باید به دلیل گسترش بی‏نهایت آن پیش از رسیدن به امر تلفیق، لزوماً به آن نگاهی خرد داشت. از همین‏جا به مفهوم شهر می‏رسیم. شهر چنان «بدیهی» می‏نماید که گاه ممکن است به نظر برسد همگان آن را می‏شناسند و مسئله فقط بر سر چگونگی تجربۀ زیستن در شهر است و مشکلاتی که این زیستن فراهم می‏آورد و راه‏های از میان برداشتن این مشکلات. هرچند نمی‏توان منکر اهمیت این رویکرد که کاملاً کاربردی است، شد و ما خود نیز عملاً چه به‏مثابه انسان‏شناس و چه به‏عنوان جامعه‏شناس مدام در همکاری با مسئولان شهری درگیر آن هستیم، اما باید توجه داشت که شهر، مفهومی عمیق‏تر نیز دارد. شهر ساختاری هزاران‌ساله است که عمر تمدن را تعریف می‌کند و می‏سازد. با این وصف، انقلاب صنعتی و انقلاب اطلاعاتی که یکی در قرن نوزده و دیگری در اواخر قرن بیستم رخ دادند، هر یک این مفهومی را به صورتی ریشه‏ای هم پیچیده‏تر و هم عمیق‏تر کردند و روابط جدیدی را به وجود آوردند که نه‏ فقط به سازمان‏دهی‏های فناورانه، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی متفاوت جدید مربوط می‏شود، بلکه همچنین، تمام کنشگران شهری را در قالب‏های فردی و جمعی و روابط آن‏ها را در حوزۀ روابط واقعی فیزیکی و کالبدی، روابط مجازی و الکترونیک و رایانه‏ های و شبکه‏ای و حتی روابط ذهنی در بر می‏گیرد.
شهر امروز به مفهومی چنان پیچیده تبدیل‏ شده است که دیگر سخن گفتن از جامعه‏شناسی یا انسان‏شناسی شهری جز مطرح کردن پهنه‏هایی وسیع معنایی در بر ندارد. در هر یک از پهنه‏ها، امروز صدها و بلکه هزاران موضوع تحقیق، شناخت، مفهوم‏سازی و تحلیل وجود دارند؛ اما شهر واقعیتی است که یک‏سوی آن در ژرف‏ترین نقاط گذشته‏های ذهنی و مادی ما جای دارد و سوی دیگرش، در زندگی امروزی ما: اینکه ایران یکی از نخستین آغازگران تمدن و شهرنشینی در جهان بوده است و میلیون‏ها اثر باستانی که امروز در موزه‏های سراسر جهان وجود دارند، گواهی روشن بر این واقعیت هستند، واقعیتی که با گنجینه‏ای پربار در ادبیات شفاهی و مکتوب، شعر و اسطوره و داستان و زبانزدهای مردمی تکمیل می‏شود؛ اما سوی دیگر واقعیت نیز در لحظۀ کنونی زندگی ما قرار دارد و آن ایران به‏مثابه کشوری است به‏شدت شهری که بدون تردید باید آن را شهری‏ترین کشور خاورمیانه به شمار آورد. میزان شهرنشینی نزدیک به هشتاد درصدی ایران که خود مقداری بسیار زیاد است، باز هم نمی‏تواند واقعیت را به‏گونه‏ای که ما با آن روبه‌روییم نشان دهد: حتی روستاهای ما امروز به‏نوعی «روستا-شهر» هستند زیرا تقریباً به تمام شبکه‏ها و خدمات شهری دسترسی دارند.

شکی نیست که شهرنشینی معاصر در ایران روندی شتاب‏زده بوده است که با سرازیر شدن درآمدهای نفتی طی نیم ‏قرن گذشته در این کشور به وجود آمده و به همین دلیل نیز ابعاد تأسف‏آور و منفی زیادی در خود داشته است: آسیب‏های اجتماعی، کژکارکردها، مشکلات شهری، آلودگی‏های زیست‏محیطی،… برخی از این ابعاد نامناسب هستند؛ اما این امر نباید سبب شود که ما نیمۀ پر لیوان را نبینیم و آن به وجود آمدن زیرساختارهای شهری به صورتی گسترده و شکل گرفتن یک جامعۀ مدنی (به معنای شهری) در گسترده‏ترین و عمیق‏ترین شکل آن در این کشور است که به نظر ما ضامن اساسی برای رشد و اعتلای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ماست. میلیون‏ها جوانی که امروز در دانشگاه‏های کشور تحصیل می‏کنند یا از آن‏ها فارغ‏التحصیل شده‏اند، میلیون‏ها شهرنشینی که تلاش می‏کنند هر چه زودتر خود را با پدیدۀ بسیار پیچیده‏ای به نام شهر و به‏ خصوص شهر بزرگ با تمام سازمان‏دهی و نظم سخت آن سازش دهند و زندگی جمعی را بیاموزند، راهی سخت و دشوار و گاه آسیب‏زاست، اما راهی است که تنها امکان برای رشد فرهنگ و بالندگی ما به‏حساب می‏آید. این امر البته نه‏فقط به معنای کم پنداشتن اهمیت و ارزش اشکال زیست غیرشهری (روستایی، عشایری) نیست، بلکه گویای آن است که این شکل‌ها می‏توانند به ‏صورت جدیدی بازتعریف شوند و در نظام کاملاً جدیدی از ترکیب عوامل فرهنگی مادی و غیرمادی قرار بگیرند که بتواند از این منابع درونی بیشترین استفاده را برای ساختن آیندۀ خود بکند. کاری که ما هنوز چندان در آن‏ همت نکرده‏ایم.
مجموعه مقالات، نوشته‏ ها و گفت‏وگوهایی که در کتاب حاضر گرد آمده ‏اند طی بیش از بیست سال کار نویسنده در حوزۀ شهر، تدوین و نوشته ‏شده ‏اند و برخی از آن‏ها نیز حاصل کار مشترک او با دانشجویان پیشین و همکاران کنونی‏اش است. البته کل مجموعه، فقط بخشی از نوشته‏های نگارنده را دربارۀ شهر در بر می‏گیرد که بخش‏های دیگری از آن در کتاب‏های دیگر ارائه ‏شده ‏اند. دلیل اصلی انتشار کتاب حاضر به ‏صورت یک مجموعه در اختیار گذاشتن نوشته‏های پراکنده‏ای بوده است که لزوماً در زمان‏ها و چارچوب‏های متفاوتی عرضه‏ شده‏اند، اما در اینجا تلاش کرده‏ایم آن‏ها را در حد امکان در یک جا گرد آوریم و به آن‏ها انسجام حداقلی بدهیم. در این کار همکار عزیزم، سرکار خانم زهره دودانگه، زحمت اصلی را برای ویرایش علمی کار و تنظیم نوشته‏ ها و گفت‏وگو‏ها کشیدند و مثل همیشه سرکار خانم فاطمه سیارپور، از مدیران انسان‏شناسی و فرهنگ، ویرایش نهایی و نظارت لازم را برای انتشار کتاب بر دوش داشتند و همچنین همکاران مرکز مطالعات فرهنگی‌ـ اجتماعی شهر تهران که کار نهایی انتشار و چاپ کتاب را انجام دادند و از همکارانم خانم آن رولن (دانشگاه نانتر)، خانم سپیده پارساپژوه (مرکز ملی مطالعات علمی فرانسه) و خانم زهره دودانگه که اجازۀ انتشار مقالاتشان را در بخش پیوست‌های کتاب حاضر دادند، تشکر کنم. این تشکر و قدردانی از همۀ دوستانی که ممکن است در این مقدمه نتوانسته باشم نامی از آن‌ها به طور مشخص بیاورم نیز ضروری است. کتاب پیش رو همچنین حاصل کار بسیاری از دوستان جوان است که به‏مثابه خبرنگار، ویراستار و مدیران انتشارات مجلات و نشریات، در برانگیختن موضوع و به سرانجام رساندن مقالات، مطالب و گفت‏وگو‏ها تلاش بسیار کردند و باید از سعی و کوشش آن‏ها نیز قدردانی شود. روشن است که کتاب حاضر نیز همچون هر کاری خالی از نقص و کاستی‏های بسیار نخواهد بود و انتظار می‏رود دوستان با هدایت خود به هرگونه که صلاح می‏دانند، به ما در بهبود آن در نسخه‏های جدیدتر یاری رسانند.