روش شناسی مطالعات کُردی
گارنیک آساطوریان
نوشتههای مرتبط
ترجمه ی صنعان صدیقی
ویراستار: پیمان متین
پیشگفتار مؤلف بر ترجمۀ فارسی
کتاب پیش رو ترجمهای است از مقالهی مفصل نگارنده که به زبان انگلیسی و تحت عنوان Prolegomena to the study of the Kurds تقریباً ده سال پیش (سال ۲۰۰۹) در مجلهی ایران و قفقاز (Iran and the Caucasus) به چاپ رسیده است. در گزینش نام فارسی این اثر، هم نگارنده و هم ناشر به دشواری برخوردیم زیرا کلمهی Prolegomena در فارسی معادل جاافتاده ای ندارد و گذشتهازآن، ترجمه ی تحت اللفظی در اکثر موارد قابل قبول نیست. عناوینی مانند «مبانی کردشناسی»، «اصول کردشناسی»، «تأملی بر مطالعات کردی» یا «روش شناسی مطالعات کردی» هم همه ی جوانب نام انگلیسی را نمیرسانند، زیرا این اثر درعین حال که مبانی کردشناسی را بررسی میکند و به اصول کلیدی این رشته ی علمی میپردازد، قسمت عمده ی آن به بحث درباره ی روششناسی اختصاص داده شده است. بنابراین، باید عنوانی را برمیگزیدیم که اکثر این موارد را در برگیرد. سرانجام «کردها و خاستگاه آنها» را ترجیح دادیم، البته با عنوان فرعی «روششناسی مطالعات کردی» که به نظر من به خوبی منعکسکننده ی محتوای این نوشتار است. این نام هم خاستگاه نژادی را میرساند و هم گستره ی جغرافیاییای را که نطفههای اولیه ی گویش کردی و گویشوران آن به مثابه ی گروهی مستقل شکل گرفته است.
پیش از آنکه به مسائل مهمی که در این کتاب مطرح شدهاند بپردازم، میخواهم برای روشنشدن هرچهبیشتر موضوع نکاتی چند را خاطرنشان سازم. در ده سالی که از نگارش این اثر گذشته هم نگاه من به برخی مقولات گستردهتر شده و هم در رشتههای ذیربط علوم تحولاتی رخ داده است که در کتاب حاضر منعکس نشده است، و من فعلاً لزومی ندیدم که نتایج این تحقیقات را به متن فارسی اضافه کنم. نخست به سبب اینکه دستاورد پژوهشهای مذکور موجب نقض نتایج این کتاب نمیشود و دیگر آنکه اضافهکردن بسیاری از موضوعات نیز ممکن بود قدری حجم مطلب را سنگین کند و برای خواننده ملالآور شود. کسانی که مایل به آگاهی بیشتر در این زمینه هستند میتوانند با مراجعه به کتابشناسی این اثر به منابع و مآخذ مورد نیاز خود دست یابند.
نکتهی دیگر آنکه در تألیف این اثر ما بنا را بر ایجاز و اختصار گذاشتهایم، زیرا اصل انگلیسی آن هرچند مفصل، اما در چهارچوب یک مقاله تدوین شده است و بنابراین، برای نگارنده بسط و تفصیل بسیاری از مطالب امکانپذیر نبوده است. خوانندهی نکتهیاب خود درخواهدیافت که در بیشتر موارد سعی ما بر آن بوده است که حداکثر مطالب را در قالب کمترین واژگان و کوتاهترین جملات به خواننده منتقل کنیم. اغراق نیست اگر بگویم که این اثر درواقع خلاصهی یک کتاب چندجلدی قطور است. البته این حد از ایجاز شاید در نظر برخی از خوانندگان مخل تلقی میشود، ولی همانطور که گفتم گزینهی دیگری نداشتهام. نکتهی دیگری که باید متذکر شوم مربوط به ترجمهی فارسی این اثر است. اصولاً ترجمه از زبانهای غربی به فارسی در رشتههای علوم انسانی و پیش از همه زبانشناسی تطبیقی و تاریخ باستان دشواریهایی دارد که وابسته به ویژگیهای زبان فارسی است ــ معادلسازی جملهها و عبارات، ناهمگونی قالبهای فکری، طرز بیان مفاهیم، فقدان اصطلاحات مربوطه و غیره ــ و اینهمه به سبب تعلق کتابت فارسی به سنت نوشتاری عربی ـ اسلامی است، درحالیکه ادبیات علمی زبانهای غربی بر پایهی سنن ادبی کلاسیک (یونان قدیم و روم) و همچنین نوشتارهای غنی فرهنگهای متأخر مسیحی شکل گرفته و متبلور شدهاند. بنابراین، بهرغم تلاش بسیار مترجم محترم، متن فارسی این اثر برای یک فارسیزبان ممکن است در مواردی مصنوعی و حتی بیگانه بنماید که بسیار طبیعی است، و این واقعیت تقریباً برای همهی ترجمههای مربوط به این حوزهی علمی مصداق دارد.
روششناسی، یعنی متدولوژی، اساس پژوهش در هر رشتهی علمی را تشکیل میدهد: بدون درنظرگرفتن قوانین متدولوژی نمیتوان به پژوهش ــ چه در علوم پایه و چه در علوم انسانی ـــ پرداخت. روششناسی یعنی نظام و قوانین مطالعه در هر یک از شاخههای علم. هر حوزه متدولوژی خاص خود را دارد که آن را از علوم دیگر جدا میکند؛ البته متدولوژی جامع هم داریم که در مورد تمام رشتهها مصداق تام دارد و بخشی از فلسفهی علم بهشمارمیآید. حال بینیم ما از چه روششناسیای در نگارش این کتاب پیروی کردهایم؟ چنانکه ملاحظه خواهید کرد، در نگارش اثر حاضر از چند رشتهی علوم انسانی به صورت آمیغی بهره گرفتهایم، و این پژوهش با یک رویکرد میانرشتهای (interdisciplinary approach) انجام شده است: بهرهگیری از دستاوردهای علوم مختلف مانند تاریخ تکوینی، قومشناسی، مردمشناسی و بویژه زبانشناسی تطبیقی که در چنین پژوهشهایی بایسته و ضروری است، زیرا برای بررسی پیشینهی تاریخی اقوام محروم از سنتهای دیرینهی ادبی و تاریخنگاری کهن که از طرفی در منابع باستانی نیز سخنی از آنها در میان نیست، تنها راه دستیابی به دادههای عینی توسل به رشتههای مذکور است. در چنین مواردی مهمترین منبع تاریخی همانا زبان قوم مورد مطالعه است و فقط و فقط به وسیلهی کالبدشکافی زبان میتوان به زوایای پنهان تاریخی چنین قومی پیبرد. در اینراستا البته استفاده از رشتههای جانبی دیگر مانند مردمشناسی تاریخی، انسانشناسی و باستانشناسی نیز ضروری است. خلاصه ی سخن آنکه کتاب حاضر بر پایهی متدولوژی مطالعات تاریخی و مردمشناسی و با تکیه بر زبانشناسی تطبیقی به رشته ی تحریر درآمده است.
در اینجا باید به نکتهای اشاره کنم که در درک و ارزشیابی آثار منتشرشده در حوزهی «کردشناسی» اهمیت شایان توجهی دارد. چنانکه در مقدمهی کتاب خواهید خواند، مطالعات کردشناسی به مثابهی یکی از رشتههای ایرانشناسی و شرقشناسی اصولاً همیشه با فرازونشیبها و نابسامانیهایی توأم بوده و سیر تکاملی ناهنجاری را سپری کرده است. این مسئله بیش از هرچیز به کمبود آثار بنیادین آکادمیک در این زمینه و درعوض فراوانی کتابهای غیرعلمی، انشاگونه و تفننی بازمیگردد.
در این میان لازم است توضیح دهم که تفاوت میان یک نوشتار آکادمیک و یک انشای سطحی در چه چیزهایی است و چگونه و به وسیلهی چه معیارهایی میتوانیم با اطمینان بگوییم که مثلاً این کتاب علمی است ولی فلان کتاب عاری از ارزش است؟ البته به دور از هرگونه حب و بغض نسبت به مؤلفان و نتیجهگیریهای آنها! بدیهی است که شاخص اصلی ارزشگذاری یک اثر همانا تدوین آن بر اساس روششناسی علمی است. یک پزشک، مهندس یا یک فیزیکدان ممکن است در رشتهی خود به دستاوردهای شایانتوجهی رسیده باشد، ولی چون از متدولوژی مطالعات تاریخی و فرهنگی سررشتهای ندارد نمیتواند در رشتههای مذکور یک اثر علمی از خود بهجاگذارد. مطمئن باشید آثار چنین کسانی چیزی بیش از انشانویسی نخواهد بود. حال دیگر تکلیف کسانی که حتی تحصیلات عالی ندارند، ولی در زندگی خویش چندین جلد قطور در حوزهای دشوار و حساس مانند کردشناسی چاپ کردهاند، روشن است و نیاز به توضیح ندارد.
روششناسی تنها به معنای آشنایی با قوانین و اسلوب نگارش یا رویکرد عینیِ ویژه به موضوعهای مورد بررسی نیست: یکی از بخشهای مهم روششناسی تسلط بر «فرازبان» (metalanguage) است. این اصطلاح که از زبانشناسی آمده، بیانگر نظامی است که شیوۀ استدلال، سبک انشا، عبارات و قالبهای خاص، مفاهیم و پندارههای خاص رشتهی معینی از علوم را دربرمیگیرد. فرازبان یک حوزهی علمی سیستم قوانین و اصول منطقی است که در درون آن حوزه شکل گرفته یا از بطن آن استخراج شده است. این سیستم مجموعهای از روابط علت و معلولی را تشکیل میدهد که باز آن هم ریشه در منطق علم مذکور دارد. البته چنین نظامی جز بر پایهی اطلاعات عمیق و موثق از رشتهی مورد مطالعه نمیتواند بنا گردد و دهها سال کوشش و دانشاندوزی میطلبد. کردشناسی هم فرازبان خود را دارد، چنانچه سیوندشناسی، بلوچشناسی، تالششناسی، گیلانشناسی، تاتشناسی و … از فرازبانهای ویژهی خود برخوردارند که بر پایهی فرازبان جامع ایرانشناسی بنا شده است.
بهغیراز موارد فوقالذکر، آگاهی از فرازبان بدون دانستن درست و دقیق ترمینولوژی رشتهی مذکور امکانپذیر نیست. ستون فقرات فرازبان هر رشتهی علمی را اصطلاحات آن رشته تشکیل میدهند. بههمینسبب برای متخصص یک حوزهی علمی داوری دربارهی علمی یا غیرعلمیبودن یک اثر و ارزشیابی آن کار دشواری نیست و در نگاه نخست میتوان تشخیص داد که نگارندهی اثر در این حوزه متخصص است یا صرفاً متفنن؟ اسلوب نگارش، استفادهی بجا از اصطلاحات، نتیجهگیری بر اساس روابط علت و معلولی و سرانجام شیوهی ارجاعدهی، در یک نگاه ماهیت آن اثر را میرسانند و نشان میدهند که آیا علمی است یا شبه علمی.
حال ممکن است این پرسش پیش آید که آیا باید تمامی آثار اینگونه مؤلفین (متفننین) را بهکل نادیده گرفت و به آنها توجهی نکرد؟ چه از طرفی بسیاری از این مردم عمری را بر سر تألیف چنین آثاری گذاشتهاند. پاسخ نگارنده به این پرسشِ محتمل منفی است. از آنجا که گفتهاند هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیرزد، در ایندست کتابها هم در برخی از موارد گوهرهایی نهفته است که مؤلف بدون آنکه از اصول زبانشناسی، تاریخنگاری یا مردمشناسی آگاهی داشته باشد، به صورت ناخودآگاه و در بعضی موارد کاملاً تصادفی پیدا کرده و در نوشتار خود آورده است. توجه کنید که در اینجا سخن از دادههای خام است نه تحلیل اطلاعات و نتیجهگیری. بهعبارتدیگر، آثار متفننین برای دستیابی به دادههای خام بسیار شایانتوجه هستند. خلاصهی کلام آنکه درعینحال که باید به چنین تألیفاتی با رویکرد انتقادی نگریست، هیچگاه نباید آنها را خالی از ارزش شمرد.
اصولاً یکی از ویژگیهای این دلبستگان کتابت و ادب، عشق بیکران آنها به زادگاه خویش است که بسیار ستودنی است و چنین کسانی را در همهی فرهنگها و همهی کشورها میتوان سراغ کرد. در ایران هم من بسیاری از اینگونه ادیبان را میشناسم از گیلان و مازندران و آذربایجان گرفته تا یزد و اصفهان و خراسان و سمنان و خوزستان. کسانی که زادگاه خویش را از همه برتر میدانند و به پشتوانهی تاریخی و فرهنگی آن میبالند. اینها سرزمین مادری خود را مهد تمدن ایران میدانند و سعی میکنند ریشهی زبانشان را در اوستا و فارسی باستان بیابند. این عشق بیکران به سرزمین اجدادی بهراستی تحسینبرانگیز است. چهبسا دادههای باارزشی که ایرانشناسان در تألیفات این عزیزان یافتهاند، زیرا برای یک فرد مسلط به فرازبان، تمییز سره از ناسره و تشخیص لعل از خزف کار صعبی نیست. تا این اندازه آماتوریسم، با اینکه یک پدیدۀ شبهعلمی است، حتی در مواردی، چنانکه دیدیم مفید و ثمربخش نیز هست. اما زمانی که این عشق به زادگاه ابعاد سیاسی و گرایشهای جانبدارانه بهخودمیگیرد و وارد محیط آکادمیک میشود و علاوهبراین، به ترویج ارزشها و رویکردهای مشکوک خود میپردازد و حتی تحمیل مینماید، مبدل به یک فاکتور مخرّب و مضر میگردد که قادر است نظام یک حوزهی علمی را کاملاً متزلزل کرده و دچار فروپاشی کند.
طرح این مسئله را در پیشگفتار حاضر ضروری دانستم، زیرا چنانکه در نخستین پاورقی این کتاب خواهید خواند کردشناسی یکی از سیاستزدهترین شاخههای ایرانشناسی است که نقش متفننین بومی در آن بسیار چشمگیر است. انشانویسی در این رشته چنان موجب بهوجودآمدن هرجومرج شده که در بعضی از موارد حتی راه پیشرفت این حوزهی مهم از ایرانشناسی را سد کرده است. درحالیکه در رشتههای دیگر ایرانشناسی، فعالیتهای آکادمیک و کندوکاوها و جستوجوهای ذوقی و تفننی کاملاً از هم مجزا هستند و هرگز مزاحم یکدیگر نمیشوند. نتایجی که من در این کتاب به آن رسیدهام ممکن است برای برخی ــ قبلازهمه متفننین ــ غیرمنتظره باشد، ولی باید بدانید هرچه در بطن این اثر نهفته است بر اساس دادهها و پارامترهای علمی و بر پایهی روششناسی دقیق تشریح شده است.
من امیدوارم اسلوبی که در نگارش این کتاب رعایت شده و رویکردی که من به مسائل کرد و کردشناسی داشتهام الگویی برای پژوهشگران جوان این حوزه قرار گیرد و سعی کنند تنها با تکیه بر اصول استوار آکادمیک، به دور از هرگونه گرایش سیاسی یا قومی و جانبدارانه، به پژوهش درباب مسائل گوناگون کردشناسی بپردازند. هرچه در این کتاب آمده از سر مهر و علاقه به مردم شریف کردستان ــ که جزء لاینفک ایران بوده و از فرهنگ غنی بسیارکهنی برخوردار است ـــ به رشته ی تحریر درآمده است.
حال بپردازیم به برخی پندارههایی که برای فهم مطالب این کتاب جنبهی کلیدی دارند. پیش از هرچیز باید دید منظور از «قوم» و «نژاد» چیست؟ به بیان استعاری میتوانیم بگوییم که قوم یا نژاد، شاخهای از یک خانوادهی بزرگ است که از والدین جدا شده و در محیط جغرافیایی دیگری سکنی گزیده است؛ زبان این شاخه در طول زمان طبق قوانین زبانشناختی متحول میشود، مردم نیز بسته به محیط و موقعیت جغرافیایی شاخصهای علیحدهای بهدستمیآورند ولی ویژگیهایی که مانند بند ناف آنها را به مادر متصل کرده هرگز گسسته نمیشود.
پیش از استیلای اعراب بر ایران، مردم این سرزمین به دو نژاد بزرگ ایرانی ـ که با یکدیگر رابطهی تکوینی داشتند و زبان هم را می فهمیدند ـ تقسیم میشدند که در اینجا میتوانیم به طور شرطی آنها را «پارس» و «ماد» بنامیم و «پارتها» را نیز به طور شرطی در گروه ماد بگنجانیم. ظاهراً این دو گروه بزرگ در آن زمان تقریباً در یکدیگر ادغام شده بودند و به عنوان یک پدیدهی نژادی واحد تلقی میشدند. نژادهای امروزی ایران ــ چه کرد، چه لر و چه بلوچ و آذری (ترکزبانشدن این گروه در چند سدهی اخیر اتفاق افتاده و جنبهی ثانوی دارد؛ زبان اصلی و کهن آذریها گویشهای اصیل ایرانی بوده که هماکنون نیز در آذربایجان باقی مانده و «تاتی جنوبی» نامیده میشود)، چه گیلک ومازندرانی (طبری)، چه تالشی و سمنانی و سیوندی، چه کاشی و اصفهانی و … ـ به عنوان گونههای بومی زبانی و فرهنگی، قرنها پس از اسلام در بطن ایران شکلگرفتهاند. از این رو تمامی اقوام امروزی ایران فرزندان بلافصل پیکرهی نژادی مردم ایران پیش از اسلام هستند، ولی خود این پیکره دیگر وجود خارجی ندارد و در بازماندگان خویش محو شده است، درست به همینسبب در ایران امروز، اقوام گوناگون ایرانی وجود دارند ولی دیگر سخنی از نژاد پارس (فارس)، ماد و پارت در میان نیست. درواقع، کل مردم ایران از دو بخش پیکرهی مذکور جدا شدهاند: گروههای قومیای که امروز به گویشهای جنوبغربی صحبت میکنند به قسمت پارسها بازمیگردند و گروههایی که به گویشهای شمالغربی تکلم میکنند به بخش مادی یا پارتی آن. زبان فارسی امروزی که زبان رسمی کشور ایران است و طبیعتی آمیغی دارد، آمیختهای از «فارسی ـ مادی» و «پارتی» (زبان اشکانیان) است و جنبهی فراقومی دارد. فارسی متعلق به هیچیک از نژادهای ایرانی معاصر ـ حتی متعلق به مردمی که امروزه به آن تکلم میکنند ـ نیست، زیرا بر روی هر نقطه از جغرافیای فارسیزبان امروزی که انگشت بگذاریم ۱۰۰ یا ۲۰۰ سال پیش زبان ویژهی خود را داشتهاند؛ از مردم اصفهان و شیراز گرفته تا همدان و یزد و حتی خراسان و … .
به جرأت میتوان گفت که حتی در سدههای اولیه پس از میلاد مسیح نیز هنوز این گونههای بومی در وضعیت بهاصطلاح «نطفهای» قرار داشتهاند، یعنی تازه در حال شکلگیری بودهاند. بنابراین، زمانی که از بلوچها یا کردها در بازهی زمانی پیشازاسلام سخن میرود، از نظر روششناسی صحیح باید آنها را گویشوران گویشهای کردی یا بلوچی نامید؛ یعنی کسانی که به گونههای اولیهی این گویشها صحبت میکرده و هنوز هویت قومی نداشتهاند. این گروهها پس از استیلای اعراب بر ایران تدریجاً از یک هویت بومی و منطقهای به هویت قومی و فرهنگی تبدیل شدند.
یکی از دغدغههایی که سالها ذهن نگارنده را به خود مشغول کرده است مشکلات وابسته به رویکردهای سطحی به مفهوم قومیت در محافل علمی است. نژاد یا قوم در اکثر موارد در آثار منتشرشده با مفهوم «ملت» یکسان پنداشته میشوند. بسیاری از اهل قلم در ایران به هر قومی که درواقع خردهفرهنگ یا یک گروه زبانی بیش نیست، جامهی ملت پوشانده و دانسته یا نادانسته آن را ملت قلمداد میکنند. درحالیکه نژاد یک پدیدهی بومی، زبانی و فرهنگی است که در منطقهای معین و در گسترهی جغرافیایی یک ملت معنا مییابد؛ درصورتیکه ملت پدیدهای است کاملاً سیاسی و ابعاد و مؤلفههای دیگری دارد. بهعبارتدیگر، غرضورزیهای سیاسی در دهههای اخیر منجر به بهوجودآمدن هویتهای کاذب و مفاهیم جعلی در بافت قومی ایران شده است، به گونهای که فهم و درک مفاهیمی چون نژاد، خردهفرهنگ بومی و ملت را بهغایت بغرنج و پیچیده کرده است. در گفتمان امروزی ایران دربارهی پدیدههایی مانند نژاد، قوم، ملت، خردهفرهنگ، زبان ملی، زبان مادری، هویت و … چنان هرجومرجی برپاست که به قول روسها حتی «شیطان نیز شاخهایش را از درماندگی میشکند و بهتزده و حیران میماند». مثلاً «زبان گهواره» را که درواقع زبان محاورهی بومی است و مردم در خانه با آن گفتوگو میکنند به مثابهی زبان مادری قلمداد کرده و مفاهیم عینی و ذهنی را با یکدیگر خلط میکنند که به ظهور هویتهای کاذب میانجامد.
لازم میدانم دربارهی مفاهیمی مانند «گویشوران اولیه»، «تاریخ تکوینی اقوام» و «خاستگاه نژادی» ــ که در جایجای این کتاب به آنها برمیخوریم ــ نیز توضیحاتی بدهم.
«گویشور» که درحالحاضر در زبانشناسی همزمانی کاربرد آن بسیار رایج بوده و به معنای حامل یک گویش است، در این کتاب با صفت «اولیه» آمده و معنی گروههای نخستین بومی در پیکرهی قومی ایران باستان را میرساند که تفاوت اندکی در ویژگیهای زبانی خود با دیگر مردم داشتند و از هویت گروهی (طایفهای، قبیلهای، عشیرهای) برخوردار بودند. همین «گویشوران اولیه» نطفهی نژادهای امروزی ایرانی را تشکیل دادند که بعدها در پایان هزارهی اول و اوایل هزارهی دوم پسازمیلاد، یعنی قرنها پس از اشاعهی اسلام در ایران، تحت شرایط ویژهی تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی و با سیر تکاملی گویشهای خویش به نژادهایی چون کرد، بلوچ، گیلک، مازندرانی، آذری و سیوندی مبدل شدند. این گویشوران اولیه، به مثابهی جوامع بومی، فقط از نامهای گروهی برخوردار بودند (که ظاهراً بیشتر نام خانوادگی یا قبیلهای بوده است). نامهای امروزی این اقوام پس از شکلگیری نهایی در کالبد یک قوم علیحده به آنها اطلاق شده است (که ممکن است از طرف دیگران به آنان نسبت داده شده یا در بطن خود جامعه شکل گرفته باشد).
«تاریخ تکوینی» نوسانها و تحولاتی است که قومی در مسیر شکلگیری (ethnogenesis) و تطور با آنها روبهرو بوده است. تعیین زمان و مکان شگلگیری یک قوم در بسیاری از موارد کاری است دشوار و گاه حتی محال. ولی دربارهی نژادهای ایرانی که در گسترهی ایران امروزی زندگی میکنند، دادههای تاریخی و زبانی آنقدر است که بتوانیم کمی روشنتر دربارهی آنها صحبت کنیم. خلاصهی سخن آنکه، تاریخ تکوینی یک قوم نمایانساختن سیر تکاملی آن در زمان و مکانی معین است.
«مکان» یا «خاستگاه قومی» (ethnic territory) به معنی ناحیه یا گسترهای است که اجتماع اولیهی گویشوران یک گروه قومی در آنجا شکل گرفته است. هرچند «خاستگاه» و «خودآگاهی» دو عنصر مهم در تحولات تکوینی است، اما باید اذعان داشت که خودآگاهی قومی ربطی با خاستگاه نژادی ندارد. شکلگیری نهایی یک قوم، یعنی ظهور خودآگاهی ویژه، ممکن است صدها یا هزار و اندی سال پس از شکلگیری گروه گویشوران اولیه اتفاق بیفتد وحتی ممکن است که ظهور هویت قومی ــ بسته به تحولات درونقومی و خارجی ــ در محیط جغرافیایی کاملاً دیگری شکل بگیرد (چنانچه در تاریخ تکوینی قوم کرد میبینیم)، و اصلاً بهوقوع نپیوندد یا گروه قومی در بحبوحهی تاریخ در عنصر نژادی خویشاوند یا بیگانه محو شود.
در گفتمان زبانشناسی امروز ایران تا جاییکه من اطلاع دارم «گویش»، «لهجه» و «زبان» تعریفهای مختلفی دارند و از این نظر ممکن است کاربرد این اصطلاحات در محافل علمی فارسیزبان با استنباطی که من از این مفاهیم دارم تا حدی تفاوت داشته باشد و به همینسبب باعث سوءبرداشت گردد. بنابراین، یک توضیح اجمالی را ــ که بیانگر برداشت من از این اصطلاحات است ــ در اینجا ضروری میدانم. گویش و لهجه در نوشتار بنده کلماتی کاملاً مترادف هستند و در برخی از موارد برای پرهیز از تکرار بکار برده شدهاند؛ البته من گویش را به لهجه ترجیح میدهم چون فارسی است. زبان هم دو معنی دارد؛ یکی به معنی کلی وسیلهی ارتباطی اعضای یک جامعه با هم و دیگری یک پندارهی کاملاً سیاسی است. مثلاً درحالحاضر گونهی فارسی رایج در کشور تاجیکستان، تاجیکی نامیده میشود (همان زبان در افغانستان، دری) و یک زبان مستقل بهشمارمیآید، زیرا گویندگان این زبان دولت مستقل خود را دارند؛ هرچند همهی این سهگونه درواقع اشکال مختلف یک زبان واحد، یعنی فارسی، هستند. حال اگر تاجیکستان و افغانستان در مرزهای جغرافیایی جمهوری اسلامی ایران قرار داشتند، حتماً گونههای زبانی رایج در این کشورها، لهجههای زبان فارسی بهشمارمیآمدند. کاربرد امروزی لهجه در ایران البته به معنیparlance یا patois است. یعنی موضوعی که در این کتاب هیچگاه راجع به آن صحبت نشده است. بنابراین، هرجا که در این کتاب کلمۀ لهجه آمده به معنی گویش است.
در پایان لازم است به بحث دربارهی مسئلهای دیگر نیز بپردازم که هرچند ارتباط مسقیمی با متن این کتاب ندارد لیکن طرح آن برای روشنشدن برخی مسائل قومشناسی مهم است و آن چیزی نیست جز پندارهی «قدمت» یا «پشتوانهی تاریخی» یک قوم یا گروه. این یک مفهوم خیالی است، چه انسانها در یکزمان و از ریشه ی واحدی منشعب شدهاند، پس بیمعنی است که یک گروه قومی خود را کهنتر از گروه دیگر بپندارد. واقعیت این است که قدمت تاریخی به زمان تبلور خودآگاهی جامعه به مثابهی یک قوم مستقل بازمیگردد، و این خودآگاهی بدینمعناست که اعضای این جامعه به سبب برخی ویژگیهای زبانی، فکری، فرهنگی و بومی خود را متمایز از گروههای قومی دیگر حس کنند. بهسخندیگر، وقتی مفاهیم «ما» و «دیگران» (غالباً دشمن) در جامعهای پدید میآیند، از همان زمان سیر تکاملی این جامعه به عنوان یک گروه یا قوم علیحده شروع میشود.
در پایان از آقای دکتر پیمان متین و خانم دکتر معصومه ابراهیمی برای پیشگامشدن در ترجمهی این کتاب و چاپ آن در انتشارات فرهامه و از آقای صنعان صدیقی که این کار خطیر را بر عهده گرفتند تشکر میکنم؛ همچنین از آقای امیر ضیغمی دانشجوی فرهیختهی بنده در انستیتوی شرقشناسی دانشگاه اسلاونی (روسی-ارمنی) ارمنستان نیز که در شکلگیری نهایی متن فارسی این اثر نقش بسزایی داشتند سپاسگزارم.
فهرست
پیشگفتار مؤلف بر ترجمه ی فارسی
مقدمه : نکاتی چند در روش شناسی
۱: زبان
۲: ادبیات
۳: مذهب
۴: کردستان ــ سرزمینی خیالی؟
۵: نامهای قومی کردها
۶: خاستگاه نژادی کردها
۷: مهاجرت به شمال و ظهور یک واقعیت جدید جمعیتی ـ قومی در منطقه
۸: دادههای زبانی به مثابهی شواهد تاریخی
سخن پایانی
کتابشناسی