نویسنده: جودیت باتلر، ترجمه: سپیده پارساپژوه
سوالاتی که بیشترین نیاز را به گفتگو عمومی دارند، سوالات اضطراری، موضوعاتی هستند که به سختی میشود در چارچوبهای موجود در موردشان بحث کرد. حتی اگر بخواهیم مستقیماً سر اصل مطلب برویم، باز هم با یک چارچوب مواجه میشویم که تقریباً امکان گفتن آنچه که باید گفت را غیرممکن میکند. در اینجا من میخواهم دربارۀ خشونت، خشونت حاضر و تاریخ خشونت در همه شکل و شمایلهایش صحبت کنم. اما اگر بخواهیم خشونت را مستند کنیم، چیزی که به معنای درک موشکهای گستردهای است که توسط حماس به اسرائیل پرتاب شد و در این تاریخ جای میگیرد، به «نسبیگرایی[۱]» یا «بسترسازی[۲]» متهم میشویم. از ما میخواهند تایید یا محکوم کنیم، چیزی که فی نفسه قابل درک است، اما آیا واقعاً این همه آن چیزی است که ما از نظر اخلاقی ملزم به انجام آن هستیم؟ من خشونتهای صورت گرفته توسط حماس را بی هیچ تردیدی محکوم میکنم. حماس یک کشتار وحشتناک انجام داده است. این اولین واکنش من بود. اما تنها واکنش من نبود. در فوریت این رویداد، سریع میخواهیم بدانیم مردم به کدام «جانب» تعلق دارند. بدون شک، تنها واکنش ممکن به چنین کشتاری، محکوم کردن آن است. اما پس چرا گاهی اوقات احساس میکنیم که این سوال که آیا از کلمات مناسب استفاده میکنیم نه؟ یا آیا موقعیت تاریخی را درست درک میکنیم یا نه؟ در محکوم کردن مطلق اخلاقی این عمل، مانع ایجاد میکند. این سوال من، آیا به معنای «نسبی کردن» شر است؟ این که از خود بپرسیم که ما دقیقاً چه چیزی را محکوم میکنیم؟ که این محکوم کردن چه بار و چه اهمیتی دارد؟ و چگونه میشود ساختارهای سیاسی را که مخالف آنها هستیم، بهتر توصیف کنیم؟ آیا این سوالها به معنی «نسبیگرایی» است؟
نوشتههای مرتبط
آخر عجیب است که با چیزی مخالف کنیم بدون اینکه بفهمیم آن چیز دقیقا چیست؛ یا بدون اینکه آن را دقیق توضیح بدهیم. حتی عجیبتر از آن، اینست که باور کنیم که هر محکوم کردنی، مستلزم نفی تفکر و تفهم است، از ترس اینکه این فهمیدن مبادا موجب «نسبیکردن» موضوعات و کاهش توانایی ما در قضاوت شود. اما چه کنیم وقتی که اخلاقاً مجبور هستیم تا دامنه محکومکردنهایمان را به جنایتهای همانقدر وحشتناک طرف مقابل هم گسترش بدهیم، جنایتهایی که به آنچه توسط رسانهها تکرار میشوند، محدود نیستند؟ سوال این است که عمل محکوم کردن ما، کجا و کی باید شروع شود و کجا و کی باید متوقف شود؟ آیا برای محکوم کردنهای سیاسی و اخلاقی خود، به بررسی واقع بینانه و نقادانه در مورد شرایط نیاز نداریم – بدون ترس از اینکه دانستن و درک موضوع ما را در نظر دیگران، به همدست جنایتکاران تبدیل کند؟
بعضی از گروهها از تاریخ خشونت اسرائیل در منطقه استفاده میکنند تا حماس را تبرئه کنند، اما از نوعی استدلال اخلاقی نادرست برای رسیدن به این هدف استفاده میکنند. بیایید صریح صحبت کنیم. خشونتهای اسرائیل علیه مردم فلسطین گسترده بوده است: بمبارانهای پیوسته، ترور آدمهای سنین مختلف در خانههایشان و در خیابانها، شکنجه در زندانهای اسرائیل، تکنیکهای گرسنگی دادن به مردم غزه، مصادره رادیکال و مداوم اراضی و خانهها. و این همه خشونت، به هر شکلی، به مردمی وارد میشود که تحت حکومت استعماری و آپارتاید قرار دارند، بیدولت و بیوطن هستند.
با اینحال وقتی «گروههای همبستگی با فلسطین در هاروارد[۳]» اعلام میکنند که «رژیم آپارتاید تنها مسئول» حملات مرگبار حماس به اسرائیلی هاست، در اشتباه هستند و اشتباه میکنند که مسئولیت را اینطور نسبت میدهند؛ هیچ چیز نمیتواند حماس را از حملات مرگباری که انجام داده، تبرئه کند. اما آنها کار درستی میکنند که تاریخ این خشونتها را یادآوری میکنند: «از مصادره سیستماتیک اراضی فلسطینیها تا حملات هوایی که عادی شده؛ از بازداشتهای فلسطینیها تا چک پوینتهای نظامی؛ از جداکردن اجباری خانوادهها تا کشتار آنها، فلسطینیان مجبور به زندگی در وضعیتی از مرگ دائمی هستند، گاه آرام گاه ناگهانی». تمام این اظهارات درست است و بایستی گفته شود، اما به این معنا نیست که خشونتهای حماس فقط روی دیگری از سکه خشونتهای اسرائیل است.
درست است که باید تلاش کنیم دلایل تشکیل گروهی مانند حماس را، در راستای وعدههای بیسرانجام پیمان اوسلو در سایه این «حالت مرگ دایمی آرام و ناگهانی» که وجود میلیونها فلسطینی زیر ستم اشغال درک کنیم. وضعیتی که در آن فلسطینیان تحت کنترل مداوم، تهدید، بازداشت بدون محاکمه، یا افزایش تحریم نوار غزه از آب، غذا و دارو، هستند. اما این ارجاعات به تاریخچه فلسطینیان نمیتوانند اعمال آنان را از نظر اخلاقی یا سیاسی توجیه کنند. اگر قرار باشد خشونت فلسطینی را به عنوان امتدادی از خشونت اعمال شده توسط اسرائیل درک کنیم، همانطور که «گروههای حمایت از فلسطین در هاروارد» از ما خواستهاند، در این صورت تنها یک منبع واحد برای گناه اخلاقی قائل شدهایم، و بدین ترتیب، حتی اعمال خشونت آمیز فلسطینیان هم واقعا به خودشان تعلق ندارد. چنین توجیه و استدلالی (تلقی خشم فلسطینیها بعنوان پاسخ به ستم اسراییل)، استقلال عمل و خودآیینی فلسطینیان را منکر میشود.
اگر بخواهیم بفهمیم چه راههای دیگری (به جز خشونت) برای سرنگونی نظام استعماری، پایان دادن به بازداشتهای اجباری و به شکنجه در زندانهای اسرائیل، و شکستن حصار غزه – جایی که آب و غذا توسط دولت-ملتی که مرزها را کنترل میکند توزیع میشود – وجود دارد، ضرورتا بایستی بتوانیم فهم خشونت همیشگی، دائمی و توجیهناپذیر دولت اسرائیل را از هرنوع توجیه خشونت دیگری جدا کنیم. به عبارت دیگر، این سوال که «چه جهانی هنوز برای تمام ساکنان این منطقه، ممکن است؟» منوط به روشهایی است که نظام استعماری و قدرت شهرک نشینان[۴] متوقف کنند. حماس به این سوال به شکل وحشتناک و هولناکی پاسخ داده است، اما راههای دیگری برای پاسخ دادن به آن وجود دارد.
اما، اگر به هر دلیلی صحبت از «اشغال»، «ممنوعیت فکری»[۵] داشته باشد، اگر حتی نتوانیم بحث کنیم که آیا استعمار نظامی اسرائیل در این منطقه به عنوان آپارتاید نژادی شناخته میشود یا نه، پس أصلا نمیتوانیم امیدوار باشیم که میتوانیم گذشته، حال و آینده را درک کنیم. و بسیاری از افرادی که این کشتارها را از طریق رسانهها تماشا میکنند، کاملاً ناامید هستند. یکی از دلایل این ناامیدی دقیقاً همین است که رسانهها را تماشا میکنند و در دنیای حسی و فوری انزجار اخلاقی زندگی میکنند. برای اینکه اندیشۀ اخلاقی دیگری به وجود آید، زمان، صبر و شجاعت لازم است تا چیزها را یاد بگیریم و نام گذاری کنیم، و ما به همۀ اینها نیاز داریم تا محکوم کردنمان دارای نگاه اخلاقی ناب باشد.
من با خشونتهایی که حماس انجام داده است، مخالف هستم و برای آنان هیچ عذری نمییابم. وقتی این را میگویم، موضع اخلاقی و سیاسی روشنی دارم. هیچ واهمهای هم ندارم از اینکه این مخالفت چه معانی و پیشفرضهایی را ممکن است ایجاد کند. کسی که در این وضعیت مثل من فکر کند، شاید از خود بپرسد که آیا «انتقاد اخلاقی باید بر اساس درکی از آنچه محکوم میشود، استوار باشد یا نه؟» میشود پاسخ داد که خیر؛ من نیازی به دانستن بیشتر از حماس یا فلسطین ندارم تا بدانم که آنچه آنها انجام دادهاند، اشتباه است. آن را محکوم میکنم. اما اگر در این نقطه بایستیم و خود را به تصویرهایی که توسط رسانهها ارائه میشوند، راضی کنیم و هرگز از خودمان نپرسیم که آیا این اخبار واقعاً مفید و دقیق هستند یا نه؟ آیا چارچوبهای موجود دارند همه چیز را میگویند یا نه؟ پس به نوعی جهالت راضی شدهایم و به چارچوبهای موجود اعتماد کردهایم. چون در نهایت، همهمان سرمان شلوغ است و وقت کافی برای تاریخدان یا جامعهشناسشدن نداریم. البته این هم راهی است برای زندگی و تفکر و بسیاری از افراد این طور زندگی میکنند! اما به چه قیمتی؟
اما برعکس، اگر اخلاق و سیاستِ ما تنها به محکومکردن محدود نمیشود، چه کار باید بکنیم و چه باید بگوییم؟ اگر به رغم همۀ اینها، همچنان به این فکر میکنیم که: چه مدل زندگیکردنی میتواند منطقه را از خشونتهایی نظیر اینها آزاد کنند؟ و اگر به جز محکوم کردنهای مفت، به فکر ساختن آیندهای هستیم که در آن چنین خشونتهایی ادامه نیابد، چه کاری باید بکنیم، چه باید بگوییم؟ این یک آرمان اخلاقی است که به مراتب فراتر از محکومکردن لحظهای میرود. برای رسیدن به این هدف حتماً باید تاریخچه این وضعیت را خوب بشناسیم: تاریخچه تشکیل حماس به عنوان یک گروه مقاومت برای تمام ساکنان غزه، در شرایطی پس از پیمان اسلو که وعدههای حکومت خودمختار هیچگاه عملی نشد؛ تاریخچه تشکیل سایر گروههای فلسطینی را؛ تاکتیکها و اهداف آنها را؛ در نهایت، تاریخچه خود مردم فلسطین، آرزوهای آنها را برای آزادی و حق تعیین سرنوشتشان، و ارادهشان برای آزادشدن از نظام استعماری و خشونت مداوم نظامی و زندان. لذا اگر حماس منحل شود یا گروههای صلح جویی که در پی همزیستی مسالمتآمیز هستند، جایگزین آن شوند، میتوانیم در مبارزه برای یک فلسطین آزاد شرکت کنیم.
کسانی که نگرانیهای اخلاقیشان تنها به محکومکردن محدود میشود، هدفشان درک وضعیت نیست. احساس انزجار اخلاقی آنها لحظهای[۶] و ضد-متفکرانه[۷] است. با این حال، انزجار هم میتواند کسی را برانگیزد تا کتب تاریخ را باز کند و سعی کند تا دلایل وقوع چنین واقعهای را درک کند و به این بیندیشد که آیا شرایط میتوانند به گونهای تغییر کنند که آیندهای از خشونت، تنها آینده ممکن نباشد. «بسترسازی» هرگز نبایستی به عنوان یک فعالیت اخلاقی مشکلساز در نظر گرفته شود، حتی اگر اَشکالی از بسترسازی برای بخشیدن یا مبرا کردن استفاده شوند. آیا نمیتوانیم بین دو شکل از «بسترسازی» تفکیک قائل شویم؟ همۀ اینها آیا به این دلیل نیست که چون برخی فکر میکنند بسترسازی خشونتهای وحشتناک تنها برای پنهانکردن یا بدتر، توجیه آن، استفاده میشود، پس ما بایستی مطیع این ایده شویم که هر شکلی از بسترسازی همیشه شکلی از نسبیگرایی اخلاقی است.
زمانی که گروههای همبستگی با فلسطین در دانشگاه هاروارد میگویند: «نظام آپارتاید تنها مسئول حملات حماس است»، مفهومی غیرقابل قبول از مسئولیت اخلاقی را میپذیرند. به نظر میرسد که برای درک اینکه یک رویداد چگونه رخ داده است و چه معنایی دارد، باید تاریخ را یاد بگیریم. یعنی باید به طور همزمان دیدگاهمان را فراتر از جذابیت وحشتناک لحظه گسترش دهیم و بدون اینکه جنایت را انکار کنیم، نگذاریم تا جنایت و دهشت حاصل از آن، تمام معنی دهشت و جنایت را خلاصه کنند. باید سعی کنیم بدانیم، بفهمیم و مخالفت کنیم.
اما رسانههای امروز، بیشترشان اصلا از وحشتهایی که مردم فلسطین دهههاست تحمل میکنند، یعنی بمبارانها، کشتارها، حملات و دستگیریهای اجباری، چیزی نمیگویند. اگر اتفاقهای روزهای گذشته اهمیت اخلاقی بیشتری نسبت به وحشتهای هفتاد سال گذشته برای رسانهها داشته باشد، پس واکنش اخلاقی لحظهای، مانع هرگونه درکی از بیعدالتیهای رادیکالی که مدتهاست به فلسطین اشغالی تحمیل شده، میگردد و آن را پنهان میکند.
بعضی از افراد میترسند، البته به حق، که هرگونه بسترسازی از اَعمال خشونتآمیز حماس برای تبرئه او مورد استفاده قرار گیرد، یا اینکه این بسترسازی، توجه را از خشونتهای صورت گرفته منحرف کند. اما اگر این خود وحشت از خشونت باشد که باعث شود بسترسازی کنیم، چطور؟ اصلا وحشت از کجا شروع میشود و کجا پایان مییابد؟ اگر رسانهها امروز از «جنگ» بین حماس و اسرائیل صحبت میکنند، به این معناست که چارچوبی از قبل تعیین شده برای درک این وضعیت دارند. گویی این وضعیت را از پیش فهمیدهاند. اما اگر غزه به عنوان یک مکان اشغالی شناخته شود، یا اگر در مورد آن از «زندان روباز» صحبت شود، است که تفسیر متفاوت دیگری ارائه شده است. این توصیف بنظر میرسد، اما زبان، آنچه را که میتوانیم بگوییم، اینکه چگونه آن را توصیف کنیم، و اینکه أصلا چه چیزی قابل شناختهشدن است را محدود یا تسهیل میکند.
بله زبان میتواند توصیف کند، ولی این قدرت را فقط وقتی بدست میآورد که با محدودههای نظم تعیینشده، منطبق شود. اگر چنین تصمیم گرفته شده است که نیازی نیست که ما بدانیم که چند کودک و چند نوجوان فلسطینی امسال یا در طول سالهای اشغال در کرانه باختری و در غزه کشته شدهاند، اگر چنین قرار شده که این اطلاعات برای فهمیدن یا نامیدن حمله به اسراییل و کشتار اسراییلیها، مهم نیستند، پس این طور هم تصمیم گرفته شده که ما نمیخواهیم تاریخ خشونتها را بدانیم، تاریخ رنجی را و تحقیری را که فلسطینان متحمل شدهاند.
یک دوست اسرائیلی که خود را «ضدصهیونیست» معرفی کرده در اینترنت مینویسد که برای خانواده و دوستانش میترسد و افراد نزدیکش را از دست داده است. همه ما باید با او با محبت رفتار کنیم، همانطور که من هم این کار را میکنم. این اتفاقی که برای او افتاده بدون هیچ ابهامی وحشتناک است. ولی با این حال، لحظهای نیست که تجربه شخصی او از وحشت و ازدست دادن عزیزان و دوستانش بعنوان چیزی که یک زن فلسطینی پس از سالها بمباران، زندانیسازی و خشونت نظامی تجربه کرده و میکند، تصور شود. من نیز یک یهودی هستم که با آسیبهای ترومای نسلی زندگی میکنم که در اثر اِعمال خشونت به افرادی چون من رخ داده است. اما این خشونتها علیه افرادی که مثل من نیستند هم اِعمال میشود. من نیازی ندارم که با چهره یا نام خاصی تعیین هویت بشوم تا خشونتهایی را که میبینم نام ببرم. حداقل تلاش میکنم که این کار را نکنم.
اما مشکل در نهایت فقط فقدان همدردی نیست. چرا که همدردی هم معمولاً در یک چارچوب مشخص شکل میگیرد که اجازه تعامل بین تجربه ما و تجربه دیگران را ممکن میسازد یا موجب انتقال تجربه میشود. و اگر چارچوب مسلط معتقد باشد که برخی از زندگیها شایستهتر از برخی دیگر هستندکه برایشان دل سوزانده شود، آنگاه اینطور میشود که برخی از از مرگها هولناکتر از برخی از مرگهای دیگر میشوند. این سوال که کدام زندگیها برای دلسوزی و گریهکردن شایستهتر هستند، جزو اصلی این سوال اساسی است که کدام زندگیها ارزشمندتر تلقی میشوند. و اینجاست که نژادپرستی به نحو عجیبی وارد صحنه میشود. چراکه اگر فلسطینیان «حیوان» باشند، همانطور که نتانیاهو تکرار میکند، و اگر اسرائیلیان بعد از این «ملت یهود» باشند، همانطور که بایدن تکرار میکند (و همه جمعیت یهودیان جهان را مثل متحجران در اسرائیل را جمع میکند)، آنگاه تنها افرادی شایسته دلسوزی، اسرائیلیان هستند؛ چراکه صحنه «جنگ» حالا صحنهای است که یهودیان را در برابر حیواناتی که میخواهند آنها را بکشند، قرار میدهد.
مطمئناً اولین بار نیست که گروهی از افرادی که میخواهند از زیر بار استعمار آزاد شوند، توسط استعمارگر به عنوان حیوان خوانده میشوند. آیا اسرائیلیان وقتی کسی را میکشند «حیوان» نیستند؟ این چارچوب نژادپرستانه از خشونت معاصر یادآور مقابله استعماری بین «متمدنان» و «حیوانات» است، کسانی که برای حفظ «تمدن» باید منهدم یا نابود میشدند. و هنگامی که ما در ادعای محکومیت اخلاقی خود وجود این چارچوب را یادآوری میکنیم، در واقع درگیر شکلی از محکوم کردن نژادپرستی میشویم که از ساختار زندگی روزمره فلسطین فراتر میرود؛ برای همین اینجا یک مرّمت نژادی اساسی ضرورت دارد.
اگر فکر کنیم که محکوم کردن اخلاقی باید یک عمل شفاف و آنی باشد، بی ارتباط با بستری خاص یا با دانش، آنگاه به ناچار، واژههایی را که محکومیت در آن اتفاق میافتد و صحنههایی که اشکال جایگزین در آن مطرح میشوند، قبول میکنیم. این یعنی پذیرفتن چارچوب موجود، یعنی بازگشت به اشکال نژادپرستی استعماری که دقیقاً بخشی از مسئله ساختاری است که باید آن را حل کنیم، بخشی از نابرابری غیرقابل قبولی که باید بر آن غلبه کنیم. به همین دلیل است که نمیتوانیم تاریخ نابرابری را به نام یقین اخلاقی رد کنیم، زیرا در آن صورت ممکن است مرتکب بیعدالتیهای دیگری شویم و یقین ما در بستری هر چه سستتر، فرو نشیند. اما چرا نمیتوانیم بدون از دست دادن قابلیت تفکر، شناخت و قضاوت مان، اعمالی که از نظر اخلاقی انزجارآورند را محکوم کنیم ؟ جواب این است که قطعاً میتوانیم همه اینها را انجام دهیم و باید هم انجام دهیم.
خشونتهایی که از طریق رسانهها شاهد آنها هستیم، وحشتناک هستند. و در این لحظهای که تمام توجه ما توسط این رسانهها درگیر شده است، خشونتهایی که میبینیم، تنها خشونتهایی هستند که میشناسیم. دوباره تکرار میکنم: ما حق داریم این خشونتها را محکوم کنیم و خشم خود را ابراز کنیم. چند روز است که من خودم دل درد دارم و در تلاش برای نوشتن بیخواب شدهام، و همۀ افرادی که میشناسم، در ترس از آن هستند که دستگاه نظامی اسرائیل فردا چه کار خواهد کرد، آیا سخنانان قتل عام گرایانه نتانیاهو به گزینۀ بمب اتمی تبدیل خواهد شد، یا فلسطینیان بیشتری را قتل عام خواهد کرد. من خودم هم به سوال افتادهام که آیا میتوان بدون هیچ جانبداری و بهطور برابری برای زندگیهای از دست رفته در تلآویو و زندگیهای از دست رفته در غزه گریه کرد؟ بی آنکه گرفتار بحث سر نسبیتگرایی و تقارنهای نادرست شویم. شاید گسترش مرزهای حزن و عزا بتواند به تحقق آرمان برابری اساسی انسانها کمک کند، برابریای که دلسوزی مساوی برای همه زندگیهای از دست رفته قائل باشد و موجب شود که فریاد بزنیم که هیچ کدام از این زندگیها نباید تباه میشدند، که همه آنها بطور برابری شایسته زیستن بودند، که بطور برابری باید بهمثابۀ جانهای زنده تلقی شوند.
چگونه میتوانیم حتی آینده برابری برای زندگان تصور کنیم بی آنکه بدانیم نظامیان و مستعمرهنشینان اسرائیلی حداقل ۳٬۷۵۲ شهروند فلسطینی را از سال ۲۰۰۸ در غزه و در نواحی مختلف کرانه باختری، از جمله شرق بین المقدس، کشتهاند (براساس دفتر هماهنگی امور انسانی سازمان ملل متحد). جهان کجا و کی بر این مرگها گریسته است؟ تنها در بمباران هوایی و حملات اکتبر، ۱۴۰ کودک فلسطینی از قبل کشته شد بودند. بسیاری دیگر در حملات نظامی «انتقام» علیه حماس، در روزها و هفتههایی که در پیش است، جان خواهند داد.
وقتی که سعی میکنیم تاریخ خشونت استعماری را بفهمیم و زبان، داستانها و چارچوبهایی که امروزه برای گزارش و توضیح – و تفسیر پیشاپیش – اتفاقات در این منطقه استفاده میشوند را زیر سوال ببریم، موضع اخلاقی خود را زیر سوال نمیبریم. این یک دانش انتقادی است که باید به نقد منصفانه بینجامد، بی آنکه هرگز نوعی از خشونت را توجیه و نوع دیگری از خشونت را محکوم کند. هدف این دانش، ارائه درک دقیقتری از وضعیت نسبت به چارچوب رایج و حاضر است که کسی به آن اعتراض نمیکند. البته شاید مواضع مخالفت اخلاقی دیگری هم بیایند و اضافه شوند، از جمله مخالفت با خشونت پلیسی که در همه ابعاد زندگی فلسطینیان در این منطقه نفوذ کرده، حق آنها برای عزاداری، آگاهی یافتن و بیان خشم و همبستگیشان، و پیدا کردن راهشان به سوی آیندهای آزاد؟
من شخصا مدافع سیاستی بیخشونت هستم با اینکه میدانم که چنین سیاستی نمیتواند یک اصل مطلق و در تمام وضعیتها قابل اعمال باشد. از این ایده دفاع میکنم که یک مبارزه آزادی بخش بدون خشونت، در خلق جهانی بدون خشونت موثر است، جهانی که همه ما آرزو داریم در آن زندگی کنیم. بدون هیچ تردیدی خشونت را نفی میکنم، با اینحال، مثل همه آدمهای دیگری در مقابل تلویزیون هایشان نفسشان بند آمده، دلم میخواهد در مبارزه برای عدالت و برای برابری در این منطقه شرکت کنم، عدالت و برابریای که موجب پایاندادن به اشغالگری اسراییل و محو گروههایی مثل حماس شده و موجب شکوفایی اشکال دیگری از عدالت و آزادی سیاسی شود.
بدون عدالت و برابری، بدون پایاندادن به خشونتهایی که یک کشور، اسرائیل – که بر پایه خشونت بنیاننهاده شده – مرتکب میشود، هیچ آیندهای از صلح واقعی قابل تصور نیست : «صلح واقعی» و نه صلحی که یک اصطلاح آواره برای عادیسازی است، به معنای حفظ ساختارهای نابرابری، بیعدالتی و نژادگرایی است. چنین آیندهای نمیتواند تحقق یابد اگر نتوانیم آزادانه خشونت را خشونت بنامیم، آن را تشریح کنیم و در مقابل آن بایستیم – که ازجمله آن خشونتهایی هستند که توسط دولت اسرائیل انجام میشود – و آن را بدون ترس از سانسورشدن، برچسبِ جانی یا اتهام نادرست ضد یهودیت خوردن، انجام دهیم.
جهانی که من خواهان آن هستم، جهانی است که در برابر عادیسازی رژیم استعماری اسرائیل مقاومت میکند و از آزادی و حق تعیین سرنوشت مردمان فلسطین به دست خودشان دفاع میکند؛ جهانی که آرزوی عمیق همه ساکنان این سرزمین برای همزیستی در آزادی، بدونخشونت، در عدالت و برابری است. این امید برای بسیاری ناممکن یا سادهلوحانه به نظر میرسد. با این حال، برخی از ما باید مصرّانه به چنین امیدی چنگ بزنیم و از این باور که ساختارها و چارچوبهای کنونی همیشه باقی خواهند ماند اجتناب کنیم. و برای این کار، نیاز به شعر، رویاپردازی و دیوانگی بیپروا داریم، نیاز به همه کسانی که میدانند چگونه باید در این راه بسیج شوند.
Philosophe, professeure à l’université Berkeley
لینک مقاله:
https://aoc.media/opinion/2023/10/12/condamner-la-violence/
[۱] relativisme
[۲] contextualisation
[۳] Harvard Palestine Solidarity Groups
[۴] Colons
[۵] Denkverbot
[۶] présentiste
[۷] anti-intellectuelle