وقتی که آسمان تهران آبی بود. مهران افشاری. تهران: جهان کتاب، ۱۳۹۷. ۱۱۲ ص.
یادآوریهای دقیق و تحسینبرانگیز مهران افشاری از نُهسالگیاش در کوچهٔ مسعود محلهٔ باغ صبای تهران چنان جذّاب است که لذّت یگانهٔ یکنفس خواندن کتاب با لبخندهای گاهوبیگاه بر لب را برای خواننده فراهم میآورد. نمیدانم علاقهمندی مهران افشاری در حوزه نوشتن چه سمت و سویی دارد اما به نظر من این کتاب بهطور خاص از دو جهت پا را از خاطرهنویسیهای مرسوم فراتر میگذارد؛ یکی پیوند اثر با امر جمعی و دوم از نظر پیوند آن با فضا.
نوشتههای مرتبط
مهران افشاری با کتاب وقتیکه آسمان تهران آبی بود پا را از خاطرهنویسی فراتر گذاشته است. خاطرهنویسی با امر شخصی پیوند دارد؛ روایت خاص خاطرهگوست از لایههای زمان. آگاهی خواننده از تجارب خاطرهگو باعث برقراری پیوند بین نویسنده و خواننده است. خواننده شریک تجارب خاطرهگو نیست. هیچکدام از ما نمیتواند خود را در جایگاه فرمانفرما یا اعتمادالسلطنه بگذارد که خاطراتشان را برای ما به جای گذاشتهاند؛ هیچیک از ما با احتشامالسلطنه در تجاربش شریک نخواهیم بود چون هرگز مانند او چنان موقعیتی را نخواهیم داشت.
بهعلاوه، انگیزهٔ خاطرهخوانی برای ما یا سرک کشیدنی عمومی در لابهلای زندگی مشاهیر و معاریف است و یا محققی هستیم که میخواهیم چندوچون واقعیت تاریخی را محک بزنیم. میخواهیم بدانیم که آدمهای یک دوره چگونه زندگی میکردهاند و از زندگی و افکارشان سر دربیاوریم. بااینهمه سنّت خاطرهنویسی از نظر تجربهای که عرضه میکند، تکیه بر امر شخصی دارد. به بیان بهتر، خاطرهنویسیها به اعتبار تجربهٔ شخصیای که عرضه میکنند با ما ارتباط برقرار میکنند.
اما کتاب مهران افشاری خواننده را در تجربهٔ نویسنده شریک میکند. بیش از آن، او را وامیدارد که به یاد بیاورد. کتاب، خواننده را کمک میکند که تجربهاش را فرابخواند و این از نقل خاطرهٔ شخصی فراتر است. یادآوری و بازخوانی تجارب جمعی است. وقتی کتاب مهران افشاری را میخوانیم نشانههای بسیاری را در زندگی خودمان بازمیشناسیم. به همین دلیل میتوان گفت کتاب افشاری نوعی فراخوانی و بازخوانی تجارب جمعی است. کتاب وقتیکه آسمان تهران آبی بود از امر شخصی مرسوم در خاطرهنویسیها فراتر میرود و به عرصهٔ تجربهٔ جمعی وارد میشود. مهران افشاری روایتگر تجربهٔ جمعیِ نسلی از حیات معاصر ایرانیان است از زبان کودکی نُهساله که میتوانست هر کودک نُهسالهٔ دیگری باشد که نُهسالگیاش را بین اتاقها، طاقچهها، حیاط، کوچه و پلهٔ کوتاه جلویِ درِ خانه به یاد بیاورد.
روایت مهران افشاری از کوچهٔ مسعود، روایت روابط و فضای اجتماعی مشترکی است که هنوز در خاطرهٔ ما زنده و جاری است اما روزبهروز دارد بیشتر دستنیافتنی میشود. همین چند وقت پیش، خیلی از ماها را از سر سفرهٔ ناهار بلند میکردهاند تا کاسهٔ کوچکی از غذا را به پیرمرد تنهای ته کوچه یا زن جوان حاملهٔ همسایهٔ دیواربهدیوار برسانیم. همین چند وقت پیش بود که یخچالها قفل داشتند و کلیدش در دست مادران بود، برای مدیریت هزینهٔ خانوار یا برای جلوگیری از برفک زدن و دردسر تمیز کردن یخچال؛ کاری که خودبهخود ما را صبور و خوددار بار میآورد. همهٔ ما تجربهٔ سرک کشیدنهای یواشکی توی فضای آراستهٔ مهمانخانه را داریم و تجربهٔ میل مقاومتناپذیر برهم زدن آن آراستگی با پریدن از تاقچه یا شکستن سهوی لامپای چراغی که فقط یکی بود و مثلش پیدا نمیشد.
زمان و مکان عناصر مهم واقعیت است و ارتباط این دو عنصر با هم و با انسان، حاصل کار را ملموستر و عینیتر میکند. برخلاف تسلط زمان در اندیشهورزی ما، مکان چندان جایگاهی ندارد. جستوجوی زمان ازلی و ابدی، گذشتن از اسارتهای آدمی از بند خاک و جسم، مقام عرفانی طیالارض که غلبهٔ جسم برخاک است و… همه نشانههایی است از کوچک شمردن مکان. از قفس جسم و خاک باید پرکشید؛ ما مرغ باغ ملکوتیم!
چنین تلقیهای فلسفی- فرهنگی بر خاطرات مردمان رنگ میزند. خاطرهنویسیها روایتگر گذر آدمیان از لابهلای چرخ زمان است. در خاطرهنویسیها، زمان محور اصلی است و به مکان و نقش آن در شکل دادن به تجارب، اعتنای چندانی نمیشود. برعکس این تلقی، هرچه خاطرات دو عنصر زمان و مکان را با درجهٔ اهمیت یکسانی پوشش دهد، خوانش واقعیتری از آن به دست میدهد و بازخوانی آن را برای مخاطب ممکنتر میکند؛ او را با واقعیتی که نویسنده تجربه کرده، بیشتر همراه کرده و به جهان واقعیت تجربهشده، نزدیکتر.
کتاب وقتیکه آسمان تهران آبی بود از سطح خاطرهنویسیهای معمول فراتر میرود؛ درست به این دلیل که در آن مکان و فضا به اهمیت زمان است. نویسنده هم درد از دست دادن ایام کودکی را دارد و هم درد از دست دادن کوچه و خانه و محله را. او ما را وامیدارد تا در زمان حرکت کنیم و اتاق، خانه، کوچه، خیابان و محلهای را که ازدسترفته، دوباره مانند امری واقعی در ذهن جستجو کنیم. علاوه بر مکانمندی روایت مهران افشاری، نوع تجربهٔ او از مکان و فضا هم مهم است. تجربهٔ مکان و فضایی که مهران افشاری به ما عرضه میکند مثل تجربهٔ امروز ما از کلانشهرها، گلوگشاد و بیلگام نیست. تجربهٔ کودکی است نُهساله، زمانی که فضاها واقعی بود و فضاهای مجازی چنین تسلطی بر حیات ما و کودکیمان نداشت. کودک نُهساله با پای پیاده و با دوچرخهٔ جایزهایاش فقط میتوانست تا سر کوچه و تا کبابی محل برود. چنین کودکی، بیترس زندگی میکرد چون همهٔ آدمهای کوچه را میشناخت و زندگیاش به آنها پیوند میخورد. فضای زندگی برای او دوگانهٔ اضطرابآور عمومی- خصوصی نبود. او از جایی که میخوابید تا هال خانه، تا پلهٔ کوتاه دم در خانه، تا توی کوچه، تا مدرسه، تا کبابی سر محل حرکت میکرد و جهانش قدمبهقدم و آرامآرام وسعت مییافت. بین تنهایی اتاق خصوصیاش تا دنیای درندشت اینترنت و تا تجربهٔ کلانشهر با فرودگاهها، اتوبانها، استادیومها و مراکز خرید غولآسا هیچ درّهٔ سیاهی نبود پُر از ناشناختگی و اضطراب. شاید به همین دلیل آن کودک نُهساله، در پنجاهسالگی با روایت درهمتنیدهای از همهٔ جزئیات، تصویری شیرین و آشنا میسازد برای ما؛ گو با دلتنگی!
نویسنده آذر تشکر است و اولین بار در نشریه جهان کتاب منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه براساس همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسانشناسی و فرهنگ قرار گرفته است.