احمد جلالی فراهانی
سعید بختیاری هرگز گم نمیشود. چه او تمام ایران را وجببهوجب و صفحه به صفحه میشناسد. باید هم بشناسد. این تنها میراثی است که از تمام ۴۳ سال دربهدری و آوارگیهایش برای نقشهکشی و کارتوگرافی در این سرزمین به او رسیده است و چه میراث گرانبهایی…
نوشتههای مرتبط
کارتوگراف
متولد ۱۳۳۰، تهران
ورود به دنیای کارتوگرافی از سن ده سالگی توسط عباس سحاب (داییاش)
چاپ و انتشار اولین نقشۀ گردشگری تهران به زبان انگلیسی در مؤسسه کارتوگرافی جهان ۱۳۵۴
چاپ و انتشار اولین کتاب گیتاشناسی کشورهای جهان در ایران ۱۳۶۲
چاپ و انتشار اولین اطلس نقشۀ راههای اروپا برای اولین بار در ایران ۱۳۵۴
چاپ و انتشار اولین اطلس راههای ایران برای اولین بار در ایران ۱۳۶۱
چاپ و انتشار اولین کتاب گیتاشناسی نوین در ایران ۱۳۸۲
مؤسسه گیتاشناسی سعید بختیاری تاکنون بیش از ۶۰۰ کتاب در خصوص گیتاشناسی و جغرافیا و ۹۰ نقشه به چاپ رسانده است و در سال ۲۰۰۳ موفق به کسب جایزۀ نقشۀ اول مسابقۀ وینسف به خاطر نقشۀ یک میلیونیم ایران در جهان میشود.
سعید بختیاری هرگز گم نمیشود. چه او تمام ایران را وجببهوجب و صفحه به صفحه میشناسد. باید هم بشناسد. این تنها میراثی است که از تمام ۴۳ سال دربهدری و آوارگیهایش برای نقشهکشی و کارتوگرافی در این سرزمین به او رسیده است و چه میراث گرانبهایی. چاپ بیش از ۶۰۰ نقشه و کتاب توسط مؤسسه گیتاشناسی اما باعث نمیشود تا مدیر این مؤسسه دلش صاف و زلال نباشد و نماند. در نگاه اول که نه اما در همان آغاز حرفهایش نشانههای غیرقابلانکاری از روح «عباس سحاب» پدر کارتوگرافی ایران را میتوان در تکتک کلمات و رفتار و عکسالعملهای سعید بختیاری دید. هرچه باشد به قول ما ایرانیها «حلالزاده» به داییاش میرود! و سعید بختیاری تمام سرمایهاش عشقی است که از داییاش مرحوم سحاب به ارث برده است. عشقی که باگذشت ۵۳ سال از عمرش روزبهروز او را بیشتر بیچاره خود میکند. آنقدر که اگر از او بپرسی آخرین باری که خواب سحاب بزرگ را دیدی کی بود؟ ابر پاییزی میشود و میبارد. با معصومیتی که بیشتر نماینده زخمهای کهنهای است که روح صبور و پرتحمل او را در تمام این سالها به دوش کشیده و با خود به آستانه ۵۴ سالگی رسانده.
سعید بختیاری متولد اول فروردین سال ۱۳۳۰ است. پدرش معلم بود و به دلیل فقر مفرط منزلنشین برادر همسرش، سحاب بزرگ. بختیاری دربارۀ کودکیاش میگوید:
کودکی نداشتهام. وقتی ۱۰ سالم بود به درخواست مادرم و موافقت سحاب بزرگ برای گذراندن تعطیلات تابستان به نزد داییام در خیابان جابری رفتم و از همان ابتدا و برای کارهای ابتدایی روزی پنج قران مزد دریافت میکردم.
این استاد شاگردی و پدر فرزندی میان سحاب بزرگ و خواهرزادهاش ادامه پیدا میکند و در سال ۱۳۴۴ اتفاقی در زندگی سعید بختیاری ۱۴ ساله رخ میدهد که او را در عالم کارتوگرافی زمینگیر میکند.
تازه ۱۴ سالم شده بود و برای اولین بار در یکی از کتابهایی که مرحوم سحاب چاپ میکرد، نام من بهعنوان یکی از عوامل فنی در تهیه چاپ و زینک در آن کتاب چاپ شد. کتاب را نشانم میدهد و با چه ذوقی! همین چاپ نام من و قدردانی دایی عزیزم مرا زمینگیر کرد.
و عباس سحاب میدانست که چه میکند. او شور و شوق و عشق خواهرزاده را به هنر کارتوگرافی بهخوبی تشخیص میدهد و هرآنچه که در چنته داشت برای فرزندخواندهاش رو میکند، الا فوت آخر که فوت استاد بوده و خود بختیاری هنوز آن را نیاموخته!
کار آموزش عملی، تجربی بختیاری نزد سحاب بزرگ تا سال ۱۳۵۲ طول میکشد و در این سال او تصمیم میگیرد ادامه تحصیل بدهد و مدرک دیپلم خود را دریافت کند.
رفتم پیش محمدرضا سحاب پسر بزرگتر دایی و ازش خواستم تا با توجه به اتمام دوران تحصیل قدیم و منسوخ شدن نظام تحصیلی آن دوران اجازه بدهد بروم و دیپلم خود را بگیرم و بااینحال ایشان اجازه نمیداد و معتقد بود چون باید نقشۀ آبادان چاپ شود حتماً باید بمانی و این مسئله را پیگیری کنی. اما من باید میرفتم. مجبور بودم. در مقاطعی از زندگی انجام برخی از کارها خارج از اختیار و توان شماست و این مسئله را محمدرضا درک نمیکرد و من علیرغم تمام تمایلات و انگیزههای شخصیام و عشق و ارادتی که به دایی داشتم باید میرفتم و رفتم. یادم هست پسرداییام محمدرضا وقت رفتن گفت: سعید از این در بیرون بروی نه ادامه تحصیل میدهی نه به کارتوگرافی میرسی.
این رفتن اما سرآغاز فصلی تازه در زندگی بختیاری است. فصلی که سرنوشت برای او رقم زده بود. انقلابی بزرگ در حیطۀ کارش میشود و سعید بختیاری به سمت و سویی کشیده میشود که حاصل آن مؤسسه کارتوگرافی گیتاشناسی است.
او در سال ۱۳۵۲ و در سن ۲۲ سالگی موفق به اخذ مدرک دیپلم میشود و ۲ سال بعد با حمایتهای شدید پدر و برادرانش و علیرغم تنگدستی شدید موفق میشود اولین نقشۀ توریستی تهران را به زبان انگلیسی در مؤسسه کارتوگرافی جهان به چاپ برساند.
سال ۵۴ بود و من بهاتفاق برادرانم و به تشویق پدر کارگاه کوچکی را در خیابان ایران، عینالدوله، با بضاعتی ناچیز، اولین نقشۀ توریستی تهران را به زبان انگلیسی در مؤسسه کوچکمان «جهان» با وسایلی کاملاً ابتدایی و سنتی مثل خط کش و گونیا و راپید و فیلم و با ماشینهای تایپ NCچاپ کردیم. یادم هست پول موردنیاز برای این طرح را از طریق یکی از دوستان مسیحیام تهیه کردم. دوازده هزار تومان آن زمان قرض کردم و نخستین نقشه را چاپ کردیم. در تیراژ ۳ هزار تومان که البته تا ۵۰ درصد هم تخفیف میدادیم و هر نقشه برایمان ۳ تومان پول داشت. بااینهمه نتوانستیم نام مؤسسه کارتوگرافی جهان را به ثبت برسانیم چون آن زمان روغن نباتی جهان و پتو جهان و … بود و بالاخره با حمایت یکی از اقوام پدری توانستیم نام گیتاشناسی را که انتخاب خودش بود به ثبت برسانیم و درواقع به دلیل عضویت او در فرهنگستان فارسی توانستیم این نام را به ثبت برسانیم.
سعید بختیاری در سال ۱۳۵۷ با حمایتهای پدرش موفق میشود از طریق وامی که بانک کوروش در اختیارش قرار میدهد محل فعلی مؤسسه گیتاشناسی را خریداری کند و از آن زمان تاکنون به همراه برادرانش این مؤسسه را میگرداند و حاصل این همه سال چاپ بیش از ۹۰ نقشه از ایران و جهان و اغلب شهرها و کشورهای دنیاست. ۵ سال بعد یکی از بزرگترین و بهیادماندنیترین اثر این مؤسسه به چاپ میرسد که تقریباً هر کس که در این سرزمین اهل جغرافی و نقشه است آن را میشناسد. کتاب مجلل گیتاشناسی جهان. این کتاب بهقدری خوب و کامل تهیه شده بود که دکتر گنجی پدر هواشناسی و نقشهبرداری ایران به خواست و انتخاب خودش مقدمۀ آن را مینویسد. دربارۀ چاپ این کتاب بختیاری میگوید: «انتشار این کتاب مزد زحمات من از سال ۵۲ تا ده سال بعد از آن بود. استقبال از این کتاب بهقدری بود که ما جوابگوی مردم نبودیم و واقعاً مردم برای خرید این کتاب صف میبستند».
بااینحال بختیاری جوان ایدههای بکرتری برای بلندپروازیهای خود در سر میپروراند. او برای باز هم نخستین بار اطلس راههای ایران را چاپ می کند و دومین اطلس را هم به فاصلۀ کمتر از یک سال روانه بازار میکند. این روح صبور، این شوق ناتمام، این انرژی مثالزدنی را او از چه کسی به ارث برده است؟ خودش در پاسخ میگوید:
بگذارید مثالی برایتان بزنم. سال ۱۹۶۹ میلادی بود و مرحوم دایی میخواست اولین نمایشگاه بینالمللی جغرافیا را در ایران برپا کند و دستش از همهجا کوتاه بود. ولی روح پرشورش به کمکش آمد و شروع کرد به تمام مؤسسات کارتوگرافی ریزودرشتی که در دنیا میشناخت نامه فرستادن و نامه نوشتن که ما میخواهیم نخستین نمایشگاه بینالمللی جغرافیا را در ایران برگزار کنیم و به همکاری شما نیازمندیم. همین نامهها و نامهنگاریها باعث شد تا ناگهان با استقبال عجیبی از تمام این مؤسسات روبهرو شویم و روزی نبود که بستههای پستی به دستمان نرسد و کره و کتاب بود که برایمان از نقاط مختلف جهان میآمد و اولین نمایشگاه را با همینها برگزار کردیم.
بااینهمه سعید بختیاری و برادرانش روزهای تلخی هم داشتهاند. روزهایی که افسوسشان را هنوز آه میکشند:
زلزله بم که شد مردم دستهدسته به مؤسسه میآمدند و نقشه بم و کرمان را از ما میخواستند و ما تنها افسوس میخوردیم که چرا نتوانستهایم این نقشه را چاپ کنیم و چرا فکرش زودتر به ذهنمان نرسیده بود. یا در زمان جنگ هم خاطرات بدی داشتم. برخی از مسئولین میآمدند و اصرار داشتند که نام جماران را از روی نقشه تهران حذف کنیم و این برای ما خیلی گران تمام میشد. یا مثلاً از ما میخواستند کلمۀ یکی از کشورهای منطقه خلیجفارس را از روی نقشه جهان حذف کنیم و کاری از دستمان برنمیآمد.
سعید بختیاری البته روزهای تلختری هم داشته، روزهایی که جنگ در خلیجفارس میان کویت و عراق و امریکا به اوج خود رسیده بود و او نیاز به کاغذ داشت برای چاپ نقشه خلیجفارس به تیراژ ۳ هزار نسخه و به هر دری زده بود و حتی از یکی از ارگانهای مهم دولتی درخواست کمک کرده بود و:
نماینده آنها که الان برای خودش کارهای شده است به سراغ ما آمد و در پاسخ به خواهش و تمنای ما برای ارائه کمک جهت تهیه کاغذ گفت: حیف نیست تو این دفترودستک را برای چنین کاری راه انداختهای؟ بهتر نیست بهجای این کارها این ساختمان را به تریکو تبدیل کنی یا حتی بهعنوان انبار اجارهاش بدهی؟
بااینحال ۳ هزار کاغذ موردنیاز بختیاری و برادرانش برای چاپ دوم نقشه خلیجفارس فراهم میشود و او موفق به چاپ نقشهها میشود.
لحظهای که من در دفتر کار بختیاری بودم، تمام دوندگیهای او را به خاطر چاپ اطلس گردشگری کشور که پروژۀ عظیم و حجیمی بود میدیدم و این مرد تنها چیزی که نمیشناخت خستگی بود. از او در آن میانه در خصوص خاطرات خوبش پرسیدم، گفت:
روزی نامهای از یک معلم دبستانی کوچک و فقیر در یکی از شهرهای استان گلستان به دستم رسید که در آن نوشته بود: بچههای کلاس من عاشق نقشههای شما هستند و اگر میشود برای آنها چند نقشه بفرستید، من آنقدر از این نامه به وجد آمدم که بهاتفاق برادرانم تصمیم گرفتیم به تعداد تمام شاگردان آن مدرسه برای آنها نقشه و کره بفرستیم و بعد از مدتی دوباره نامهای از آن معلم به دستمان رسید که عکس همان بچهها را با نقشهها و کرهای که در دست داشتند برای ما فرستاده بود. من آن عکس را بزرگ کردهام و در خانهام قاب گرفتم. اگر تمام زحماتم را کسی میخواست پاداشی بدهد این بهترین پاداش تمام عمرم بود.
سعید بختیاری هرگز گم نمیشود. این را مطمئنم. چه او تهران را آنقدر میشناسد که در اوج ترافیک و ازدحام ماشینها با مهارتی خاص مرا با همان پاترول فکستنی و قدیمیاش که میگوید تمام ایران را با آن گشته است در ظرف کمتر از ۲۰ دقیقه از دفتر کارش در اطراف پارک دانشجو به مقصد میرساند. مطمئنم فردا صبح رأس ساعت ۷و۳۰ دقیقه سعید بختیاری زودتر از تمام اعضای دفترش به مؤسسه کارتوگرافی گیتاشناسی میرود و رأس ساعت ۷ بعدازظهر آنجا را ترک میکند. همانقدر که مطمئنم که اگر سعید بختیاری قرار باشد میان فرزندان و کار کارتوگرافی یکی را انتخاب کند، دومی محتملتر از اولی است. چه او عاشق کارتوگرافی است. چه او فرزند کارتوگرافی ایران است.