انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

به استعمار درآمدن حق به شهر: تاملی بر تولید فضای انقلابی در تهران

گزارش نشست یک صد و شصت و هفت یکشنبه‌های انسان‌شناسی و فرهنگ
با همکاری اداره کل مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران
یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۶ الی ۱۹

موضوع: حق به شهر و تهران
عنوان: به استعمار درآمدن حق به شهر: تاملی بر تولید فضای انقلابی در تهران
سخنرانی دکتر ایمان واقفی
(عضو هیئت تحریریه فضا و دیالکتیک، مدرس نظریه شهری در دانشگاه علم و فرهنگ)

با سلام. امروز مایلم درباره به استعماردرآمدن «حق به شهر» صحبت کنم ولی قبل از آن توضیحی نیز لازم است: در این نشست من به نمایندگی از گروهی از دوستان حلقه‌ای نیز سخن می‌گویم که دو سه سالی است به صورت نظام‏مند روی مسئله شهر کار می‏کنند. و تمام آنچه که می‏گویم نتیجه مطالعاتی است که این سال‌ها داشته‌ایم و امیدواریم این نگاه به مسئله شهری را آنچنان که ما می‏فهمیم، بتوانیم بسط بدهیم . اولین کارما به انتشار رسیده است که مطالعه‌ای بر نظریه هانری لوفبور است و امیدواریم که در ماه‏های آتی نیز بتوانیم کار‌های خود را بر اندیشمندان دیگر در نظریه شهری منتشر کنیم.
بیاییم با آن آنچه در خلاصه‏ این نشست روی وبگاه قرار گرفته، شروع کنیم. این خلاصه در حقیقت ‏ دوره متاخری هم هست که در دو سه سال اخیر در ایران اتفاق افتاده است. و سپس از آن صحبت ‏کنیم که چرا ما نمی‏توانیم «حق به شهری» داشته باشیم. منظورم حق به شهر در در ایران و آنچنان که نهادهای رسمی چه نهادهای آکادمیک و چه نهادهای اجرایی از آن حرف می‏زنند، است. اما سعی می‏کنم با چشم‌اندازی تاریخی صحبت خود را از زمان و شهر دیگری: ۱۸۴۸ در پاریس شروع کنم. تمام اتفاقاتی که آنجا دارد می‏افتد و تمام وقایع و شباهت آن با وضعیت ایران کاملاً انتخابی است و تصادفی نیست بنابراین مدام در این تاریخ می‏روم و برمی‏گردم تا از اتفاق تاریخی که در این ۱۵۰ سال افتاده نقدی بزنم به وضعیت امروز ما. من از سه زمان صحبت می‌کنم.
زمان اول در ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ مجموعه نشست در سازمان عمران بهسازی وزارت مسکن که امروز تغییر کرده به سازمان بازآفرینی. مجموعه نشستهایی برگزار می‏شود با نام حق مشخص به شهر مشخص . که در آن مسئولین وزارت مسکن از علما و دانشمندان ایرانی به ویژه کسانی که در مسئله شهری کار می‏کنند دعوت می‏کند تا راجع به مسئله شهر صحبت کنند. مجموعه سخنرانی‏هاست. نشریه‏ای هم از پس این نشستها بیرون می‏آید به نام نشریه «هفت شهر» که یک شماره آن تخصیص پیدا می‏کند به مسئله حق به شهر. در پیشانی این نشریه این طور آمده: هفت شهر نشریه ¬ایست در چارچوب اهداف و ماموریت‏های شرکت بازآفرینی شهری ایران که به طرح و ترویج نظریه ¬های توسعه پایدار شهری و تجارب علمی در پرتو ارزش ¬های اسلامی-ایرانی و با تاکید بر قابلیت اجرا و کاربرد آن¬ها در کشور می‏¬پردازد. در این مجموعه نشستها سخنران‏ها مدام از دینی که ما به لوفبور داریم و در حقیقت ابداعی که حق به شهر لوفبور در خدمت ما آورده، می‏گویند و ستایشش می‏کنند. این زمان اول است.
زمان دوم، مهر ۱۳۹۵ است. تفاهم‏نامه سه جانبه بین وزارت مسکن و سازمان برنامه بودجه و صندوق توسعه ملی منعقد می‏شود که ۶ هزار میلیارد سرمایه‏گذاری تامین اعتبار می‏شود برای نوسازی بافت‏های فرسوده که قرار است ذیل آن صد هزار واحد مسکونی در کل ایران بازآفرینی یا نوسازی بشوند. این زمان دوم. زمان سوم، طلوع ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ به منطقه ده ونک می‏ریزند و تمام مواصل ارتباطی را می‏بنند. ۵ صبح است ساعت . و در عرض یکی دوساعت ۵ خانه‌ها به تلی از خاک تبدیل می‏شوند. دانشگاه الزهرا به اتکاء اسناد حقوقی که داشته توانسته ساکنین آنجا را که ۶۰ – ۷۰ سال است آنجا زندگی می‏کنند از آنجا بیرون کند و حکم را به دادگاه ببرد و ادعای این را کند که ۸۵ واحد دیگری هم که جزء آن خانه‌های ده ونک هستند در آینده نزدیک تبدیل به خاک می‏شوند و از خاکستر آن قرار است دوباره بازآفرینی و نوسازی شود. این سه زمان تاریخی را داشته باشیم. در آخر نشست به آن‌ها بازمی‏گردم.
حال مایلم به پاریس برگردم. ۱۸۴۸. اتفاقی در پاریس آن دوره می‏افتد. وضعیت به شدت ملتهب است. امپراطوری لوئی فیلیپ متزلزل شده. مردم در خیابانها هستند . خیابانهای تنگ و باریک پاریس اجازه این را می‏دهد که مردم آنجا، سنگر ببندد و مقاومت کنند. و در نهایت می‏توانند امپراطوری را ساقط کنند و جمهوری دوم پاریس شکل می‏گیرد. اما این حرکت دیری نمی‏پاید دو سه سال بعد از آن دوباره این جمهوری کم عمر ساقط می‏شود و لوئی ناپلئون و امپراطوری بعدی فرانسه دوباره سرکار می‏آید. این فاصله ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ و بعد از آن ۱۸۵۳ به شدت کلیدی است. و تمام حرف من عطف به این تاریخ خواهد بود. می‏خواهم نشان بدهم اتفاقی که ۱۵۰ سال پیش در پاریس افتاد همچنان به الگوی غالب در تمام جهان و من جمله ایران و تهران خودمان تبدیل شده و با تفاوتهای اندکی منطقش دارد کار می‏کند. کار را از لحظه دیگری آغاز می‏کنم که بارون اوسمان می‌آید یک سمت بالای دولتی می‏گیرد و می‏شود معمار نوین شهر پاریس. مداخلاتی که اوسمان می‏کند. این سرآغاز شکلی از مداخله شهری است که عرصه اجتماعی جامعه و شهر را به کلی دگرگون می‏کند. این نقاشی، نقاشی است که دومیه کشیده. ببینید درکی که قبل از آمدن بارون اوسمان در پاریس بوده، درکی که از شهروجود داشته چگونه بوده و سپس به واسطه مداخلات شهرسازانه چگونه تغییر می‏کند. تا پیش از آن آدمها، شهروندها، وقتی درون شهر بودند درکی از شهر داشتند به مثابه مداخله در آن برای ساخت شهرشان. به تعبیر این نقاشی، شهر یا جمهوری تبدیل شده به یک تن سیاسی که از شهروندانش داشته حمایت می‏کرده و شهروندان در آن مداخله می‏کردند برای ساخت آنچه که خودشان می‏خواهند. به تعبیر دیگر، شهروندان ، شهر را بخشی از آینده خودشان می‏دانستند و حق مداخله و تعیین سرنوشت آن را وظیفه خودشان می‏دانستند. اما وقتی اوسمان روی کار می‏آید و مداخلاتی که می‏کند که جلوتر می‏گویم به کلی این فهم از شهر و از مداخله شهروندان در تعیین سرنوشت از بین می‏رود و جای آن چیز دیگری می‏آید که جلوتر به آن اشاره خواهم کرد. این نکته را هم مدنظر خودتان داشته باشید که قبل از این مداخلات اوسمانی شهر پاریس عرصه‏ای بود برای زندگی اقشار مختلف. این اقشار در کنار هم زندگی می‏کردند و روزانه همدیگر را می‏دیدند. تعبیری که بالزاک به کار می‏برد نشان‏دهنده و گویای این وضعیت است بالزاک در متنش نشان می‏دهد که یک ساختمانی در قلب پاریس هست که ۵ طبقه دارد و هر طبقه آن به قشری از جامعه تعلق دارد. از قشر مرفه برخوردارتر که طبقه اول هستند تا بیاییم طبقات متوسط و طبقات فقیرتر. همه اینها در یک ساختمان دارند زندگی می‏کنند. روزانه با هم برخورد می‏کنند. به اعتبار دیگر، تمام اینها از همدیگر خبر دارند . از مشکلات همدیگر، از گذشته همدیگر. این باعث می‏شود که همچنان جامعه تشکیل به فهم ما از شهر یک پیکره یکسانی باشد که گروه‏های مختلف از غنی و ثروتمند در آن قرار دارند. اما اوسمان چه کرد؟ دو دقیقه یا دو سطح را در مداخلات اوسمانی باید در نظر داشته باشیم. یک مداخلات شهرسازانه است. که توضیح خواهم داد و یکی هم سیاست اقتصادی است. ببینید اوسمان وقتی روی کار می‏آید امپراطوری دوم تشکیل شده امپراطوری لوئی ناپلئون درس گرفته از آن اتفاقی که در ۱۸۴۸ پاریس افتاد. آن اتفاق چه بود. کوچه‏ها و خیابان‏های تنگ و باریک شهر اجازه شکلی از یک مقاومت را می‏داد برای اینکه باریک بود برای اینکه مردم می‏توانستند سنگر ببندند، فرار کنند. بنابراین لوئی ناپلئون به اتکاء یا به کمک اوسمان اولین کاری که کرد آمد مقیاس شهر را به کل تغییر داد. مقیاس شهر را تغییر داد یعنی چه. یعنی عرض کوچه‏ها را تا ۱۱۰ متر بزرگ کرد. برگردیم به واضع حق به شهر که دارد این داستان اوسمان را می‏خواند. لوفبور وقتی دارد از این اتفاق می‏گوید نامی که برای این می‏گذارد نام سرکوب خیابانها توسط توپ‌های نظامی است. می‏گوید اوسمان این کار را کرد فقط برای اینکه این کوچه‏های پهن بتوانند عرصه‏ای باشد برای نفوذ نیروهای نظامی برای آن دقیقه‏ای که اگر شورشی شد برعلیه امپراطوری، امکان سرکوب باشد. امکان گسیل کردن نیروهای نظامی، نیروهای سرکوب مهیا باشد. این نیروها بتوانند در این خیابانها راحت بروند و بیایند. کم و بیش شبیه این تجربه ای است که کشورهای جهان سوم نیز تجربه کرده‌اند. بعشی از خیابان‌های دو طرفه از زمانی به بعد تبدیل شد به یک خیابان یک طرفه. یک باند آن کامل خالی می‏شود. این اتفاق آغا خود را در پاریس اوسمانی می یابد. پاریس دهه نیمه دوم قرن نوزدهم.
اتفاق دیگری هم افتاده که باید این را هم‏پای مداخله شهرسازانه بفهمیم. پاریس و فرانسه آن دوره دچار رکود اقتصادی است. بحران مالی جدی دارد چرخه اقتصاد آن نمی‏چرخد. اتفاقی که با مداخلات شهرسازانه می‏افتد چیست؟ اتفاقی است که دیوید هاروی از آن به عنوان چرخه ثانویه انباشت سرمایه نام می‏برد. یعنی شما اقتصادتان با بحران مواجه است کالاهایتان فروش نمی‏رود صنعتتان رکود است. افتاده. محصولاتش فروش نمی‏رود. کاری که می‏باید کرد این است که بتوانیم بخشی از آن سرمایه‏‌مان که در صنعت بوده در تولید بوده در تجارت بوده را منتقل کنیم به بازاری که بازار جدیدی است. بازار دست نخورده‏ای است بازار بکر. امکان انباشت ثروت امکان سودآوری را دارد. این بازار دوم چیست در زمان اوسمان. بازار مستقلات، بازار بساز و بفروش، بازار ساخت و ساز . بنابراین پیکره پاریس، از این رو به آن رو می‏شود و این حجم عظیمی از گردش مالی، گردش سرمایه را با خودش همراه دارد. به اتکاء این بانکهای مالی وسط می‏آیند و تامین اعتبار می‏کنند. بساز و بفروش‏ها پیمانکارهایی که پیش از آن ، در عرصه‏های دیگر کارشان راکد مانده بود سرمایه‏شان را اینجا می‏آورند. همین اتفاق را اینجا هم داریم تجربه می‏کنیم دیگر. از یک دوره‏ای به بعد، اکثر کسانی که یک جای دیگری ، کاری دیگر دارند، مثلا پزشک هستند، یا مثلا تاجر هستند، بخشی از سرمایه‏شان را می‏آورند کجا؟ در ملک. در زمین. بساز و بفروش می‏شوند. مداخله اوسمانی از دو سمت از یک سمت شهرسازانه و از سمت سیاست اقتصادی راهگشای امپراطوری لوئی ناپلئون بود. وقتی ما بخشی از سرمایه را داخل شهر می‏آوریم و شهر را از عرصه‏ای برای مداخله شهروندان برای تعیین سرنوشت تبدیل می‏کنیم به یک عرصه چرخه مالی اولین اتفاقی که می‏افتد چیست؟ قیمت زمین بالا می‏رود همپای این نتیجه آن چه خواهد شد؟ یک جدایی گزینی شهری داریم. یعنی چه؟ یعنی منطقه‏ای که پیش از آن در داستان بالزاک خوانده بودیم که تمام طبقات امکان زندگی در مرکز آن داشتند حالا دیگر امکان زندگی از آنها دریغ می‏شود. دیگر چنین چیزی ممکن نیست. به یک دلیل ساده: مکانیزم قیمت زمین. وقتی قیمت زمینمان بالا می‏رود فقط این نیست که قیمت مسکن بالا رفته اجاره‏مان بالا رفته، نه، هزینه زندگیمان هم بالا رفته. دیگر رفت و آمدمان همان قیمت قبلی نیست. گران شده . آن مغازه‏ای که پاساژی که قبلا بوده مثلا بزازی که آنجا بوده دکانی که آنجا بوده جمع شده این دفعه چه آمده. پاساژها آمدند. پالادیوم‏ها آمدند. کورشها آمدند. فروشگاههای زنجیره‏ای دریانی آمده تمام اینها باعث می‏شود که هزینه زندگی بالا برود و امکان زندگی برای آن طبقه‏ای که پیش از آن فقیر بود ولی امکان زندگی در آنجا را داشت از آن منع می‏شود. اینها کجا می‏روند. می‏روند در شعاع حومه یا حاشیه شهر. پس از مدتی این حومه شهر هم عرصه‏ای می‏شود برای مداخلات شهرسازانه. پروژه‏های شهری آنجا می‏روند. آن گروه فقیرتر باز هم مجبور است عقب‏تر برود. این میشود که توی ایران خودمان جمعیت حاشیه‏نشینی از سال ۱۳۷۹ که ۴ میلیون بود به ۱۱ میلیون سال ۱۳۹۱ و به مراتب بیشتر ۱۳۹۸ می‏رسد. و شما این روند برون‏رانی و جدایی‏گزینی شهری را همچنان شاهدش هستیم هر روز بیشتر از پیش.
اما اتفاق دیگری هم اینجا افتاده است. مداخله اوسمانی دو عنصر بسیار کلیدی دارد. دو نماد بسیار اصلی دارد. یکی بولوارها هستند که همه به عنوان بلوارهای اوسمانی می‏شناسیم. بلوارهای پهنی که ساخته می‏شود برای این که طبقات مختلف مشخص هستند طبقات فرادست هستند آنجا بیایند و زمانی را بگذرانند. تفریحی، اوقات فراغتی، بعدازظهری. یک اِلِمان دیگری هم دارد. که آن اساسا باز منطق زندگی شهری را دگرگون کرده. و آن کشف چیزی به عنوان نمایش است. «نمایش» ساخت کافه‏ها و پاساژها شکل دیگری از آگاهی شهری و زندگی شهری را به ارمغان می‏آورد. مثلا وقتی در نیمه دوم قرن نوزدهم مغازه «بون مارشه» می‌آید که اولین است یا بعد از آن چند دهه بعد از آن، اولین نمایشگاه بین‏المللی جهانی در پاریس افتتاح می‏شود. این با خودش یک منطق دیگری را آورده شما بلوار را دارید کنار آن بلوار این پاساژها و این مال‏های حالا امروزی آن را بگویم چندطبقه و شیک را داریم، مال‌هایی که حالا از پاساژ رد بشویم درش به روی شما باز شده شما را اغوا می‏کند به ورود. کشف ویترین‏های شیشه‏ای این وسط نقش خیلی کلیدی را دارد. این براق بودن آن شیک و جذاب بودن. چیزی که در آن شعر بودلر هم اگر بخوانید یک شعر دارد به نام چشمان فقر. به زیبایی آنجا اشاره کرده. لحظه‏ای که مردم دیگر آن مردم سابق نیستند. داستان یک زوجی است که عاشق به معشوقه‏اش می‏گوید که چرا وضع اینگونه شد چرا ما فقرایی را داریم که از پشت ویترین دارند ما را نگاه می‏کنند. منطق نمایش شما را تبدیل می‏کند به آدمهایی که اگر پیش از آن در نقاشی‏ دومیه دیده بودیم که شهر را به مثابه عرصه‏ای برای مداخله برای تعیین سرنوشت خودتان می‏دانستید حالا تبدیل شده به آدمهایی که آمده‌اند آنجا چه کنند؟ قدم بزنند. ویترین‏ها را نگاه کنند، کالاها را نگاه کنند، پاساژها را نگاه کنند. به تعبیر دیگر تبدیل می‏شوند به آدمهایی که قرار است از این عرصه‏ نمایش لذت ببرند و خود به بخشی از این نمایش تبدیل شوند.
دیوید هاروی در یکی از مقالات خود اشاره می‏کند به نخستین زمانی که حضور زنان در عرصه عمومی کم کم عیان می‏شود. اما این حضور زنان گره خورده به یک منطق که منطق نمایش است. حضور زنان امکان فروش کالاها را بیشتر می‏کند: به دلیل اروتیسمی که با خود زنان به عرصه شهر می‏آورد آن شهوت حضور و دید زدن همه اینها باعث می‏شود که شهرنشینان دیگر آن آدمهای پیشین نباشند. آن آدمهایی که می‏آمدند و می‏خواستند که امپراطوری لویی فیلیپ را سرنگون کنند و آنچه که فکر می‏کنند درست است را در شهر بنا کنند. اینها همه عکس آن پاساژهای نوسازی است که اواسط دهه نیمه دوم قرن نوزدهم در پاریس ظاهر شدند. این بخش پاریس را جمع‏بندی کنم. اتفاقی که دارد می‏افتد این است. ما در این گذر از زندگی که دومیه دارد تصویرش را می‏کشد و این زندگی که حالا اوسمان و به اتکاء آن چرخش مالی که توضیحش را دادیم رقم می‏زند گسست در چهار حوزه ایجاد کرده. زندگی شهری از عرصه‏ای برای رویارویی است دیگری کسانی که لزوماً هم طبقه شما نیستند هم جنسیت یا گرایش جنسی شبیه به شما ندارند قومیت شبیه شما را ندارند که تا پیش از آن در شهر همدیگر را می‏دید با یکدیگر رویارو می‏شدید به پیچیدگی‏ها و زندگی شخصی همدیگر راه می‏بردید حالا به عرصه‏ای برای تمایز تبدیل می‏شود شما از خلال نمایش می‏خواهید خودتان را متمایز کنید. نه تنها نمایش عرصه‏ای می‏شود برای دیدن، شما هم تبدیل می‏شوید به آدمی برای نمایش دادن. برای نمایش دادن ماشین‏تان برای نمایش دادن سبک زندگی‏تان برای دور دورکردن‏هایتان و این نمایش از شما آدمی می‏سازد که دارد خودش را متمایز می‏کند. دیگر تاب تحمل کودک گل فروشی که می‏آید به ماشینتان می‏زند وقتی که در یک بلوار شیک دارید با ماشین می‏روید را ندارید دیگر تاب تحمل آن کارتن‏خوابی که وسط اتوبان افتاده را ندارید. دیگر خواستار زدودن تمام نازیبایی‏ها را از عرصه‏شهر، نازیبایی‏هایی که نتیجه این شکل از سیاست شهری بوده‌اند را دارید . می‏خواهید تمام اینها از بین برود. می‏خواهید که خاک سفید با خاک یکسان شود و روی آن پاساژهای نوساز بیاید روی آن پارک بیاید. می‏خواهید «دیگری» کاملا از بین برود تاب تحمل و زندگی رو در رو با دیگری‏ها را ندارید. آگاهی‏شهری هم تغییر می‏کند. شما از افرادی که فعالانه مداخله می‏کردید در شهر، کسانی که با پیوستن به همدیگر در کوچه‏ پس کوچه‏ها، در خیابانهای شهر درخواست دگرگون کردن و بهتر کردن زندگی داشتید تبدیل می‏شوید به مصرف‏کننده‏های منفعل. کسانی که فقط قرار است پاساژها را مصرف کنند ماشین‏ها را مصرف کنند برندها را مصرف کنند، بازنمایی شهری هم عوض می‏شود. شهر دیگر آن بازنمایی شهری را که در نقاشی دومیه را می‏دیدیم را ندارد. بازنمایی شهر بسان یک زندگی جمعی، اجتماعی هم‏پوشان. بازنمایی جدید چیست؟ شهر به عنوان یک عرصه‏ای برای نمایش، شهر عرصه‏ای حتی کارکردی‏ترین عناصر شهری آن هم تبدیل شده به عرصه‏ای برای نمایش. مثلاً اتوبان دو طبقه صدر بیش از این که عرصه‏ای باشد برای حل مشکل حمل و نقل، ترافیک، شده بود یکی از پروژه‏های اصلی سکوی انتخاباتی شهردار وقت. شهرداری که بگوید ببینید من یک همچین چیزی می‏توانم بسازم. من می‏توانم اتوبان دوطبقه بسازم. من می‏توانم تونل زیرزمینی بسازم. درحالی که با همان پول که در سال ۱۳۹۱ ، ۴ تا ۵ هزار میلیارد دست کم رقم زدند هزینه این اتوبان را، می‏شد ۴۰ – ۵۰ کیلومتر مترو ساخت. منتهی مترویی که این دفعه همه طبقات فقیرترین و داراترین از آن استفاده می‏کردند. نه اتوبان دو طبقه‏ای که فقط کسانی که ماشین شخصی دارند و آن طرف شهر، شمال شهر زندگی می‏کنند بتوانند از آن استفاده کنند. بنابراین حتی خیابان‏های آن هم تبدیل به نمایش می‏شود. زیرگذر همین چهارراه ولیعصر، آن پلازهای میدان ولیعصر، همه اینها را گفتم که بگویم شهر دارد یک انسان جدیدی می‏سازد. یک انسانی که آن انسان قبلی نیست. این مداخلات شهرسازانه که گره خورده به چرخش مالی مستقلاتی از شما یک آدم دیگری می‏سازد. آدمی که دیگر آدم سیاست‏ورز نیست از قضا آدم سیاست زدوده است. هرشکلی از سیاست را منع می‏کند به عنوان عرصه‏ای که «مشکل ساز» است. عرصه من نیست، من می‏‏خواهم کارهای شخصی‏ام را کنم کارهای تخصصی‏ام را کنم. انسانی که می‏خواهد مصرف کند. پاساژها را مصرف کند، بلوارها را مصرف کند.
اما برگردیم به «حق به شهر». آن سه زمانی که مثال زدم را به یاد بیاورید. در ایران هم نعل به نعل با تفاوتهای تاریخی اجتماعی البته. آن منطق دارد تکرار می‏شود. آن منطق چیست، ما سه تا نهاد داریم که دست در دست هم دارند این وضعی که اوسمان ۱۵۰ سال پیش در پاریس رقم زده را در تهران خودمان رقم می‏زنند. دو نهادش را با آن آشنا هستیم یعنی آنها را می‏شناسیم. نهاد دولت یا حکمرانی شهری که از خلال مشکلات اقتصادی مستقلات و ساخت و ساز را به یکی از ارکان به راه انداختن یا شکوفایی اقتصاد تبدیل کرده. بخش قابل توجهی از سیاستگذاریش را معطوف کرده به ساخت و ساز ، به جریان افتادن ساخت و سازهای کلان که چرخ مالی بچرخد برای اینکه اشتغال زیادی تولید کند. هم پای آن در بدنه حکمرانی شهری شما نهادهای دولتی را دارید نهادهای فراحکومتی را هم دارید که اینها منطق به وجود آمدنشان آن سال انقلاب ۵۷ در خدمت مستضعفان قرار گرفتن بود . قرار بود اینها عرصه را برای طبقات کمتر برخوردار مهیا کنند فراهم کنند ولی عملا تبدیل شدند به بنگاه‏های ساخت و ساز. به منطقه ۲۲ را نگاه کنیم. منطقه‏ای که احتمالا تا ۱۵ سال پیش برهوت بود. یک خانه‏هایی که میانگین طبقات تا سال ۸۲ آنجا دو و نیم طبقه بود الان بروید نگاه کنیم. برویم ایران مال را نگاه کنید. بخشی از این نهادهای دولتی، سرمایه خودشان را حالا داخل شهر آوردند. همان پل دو طبقه صدر وقتی ساخته شد که بحران مالی گریبان ایران را گرفته بود تحریمها گلوی اقتصاد ایران را گرفته بود همچین پروژه‏ای که ۴ هزار میلیارد گردش مالی دارد می‏تواند ده‏ها شرکت را از این رو به آن رو کند. بنابراین یکی از نهادهای حکمرانی شهری اعم از سیاستگذارانش یعنی وزارتخانه‏های مختلف، شهرداری و شورای شهر و دفاتر مختلفش. دو بازار است. بازار مستغلات . کسانی که بخشی از سرمایه‏هایشان را آوردند از خلال ساخت و سازها و بهسازی‏ها و نوسازی یا بازآفرینی شهری، یک پولی به جیب بزنند ثروتمند شوند. اما یک بخش دیگری هم است که من مایلم روی آن تاکید کنم و آن نهاد دانشگاه است. آکادمی است. غم‏انگیز است که بگویم آکادمی، به ویژه آکادمی‏هایی که در موضوع شهر ذی مدخل هستند یعنی دپارتمان‏های مختلف شهری هستند تبدیل شدند به نهاد مشروعیت‏بخش به این سازوکارهای بساز بفروشی به این بازآفرینی. تمام کسانی که این طرحهای بازآفرینی جاهای مختلف شهر را دارند امضاء می‏کنند اساتید دانشگاه هستند. در سخنرانی‏هایشان در کتابهایشان در مقاله‏هایشان دارند از همین روندها می‏نویسند از همین روندهایی که دارند شهر را به عرصه‏ای برای ساخت و ساز به عرصه‏ای برای نمایش و در نهایت جدایی‏گزینی طبقات، طبقات فقیرتر به حاشیه شهر بروند. حرفم را تمام کنم اگر می‏بینید که امروز نهادهای رسمی اعم از نهادهای آکادمیک و نهادهای حکمرانی شهری من جمله همین روزها شورای شهر نشستهای حق به شهر دارند برگزار می‏کنند دارند از حق به شهر صحبت می‏کنند دیگر حق به شهر به آن معنایی که لوفور گفته نیست متنی که لوفبور ۱۹۶۸ در حق به شهرش نوشت آشکارا اشاره می‏کند که شما نمی‏توانید مشکلات شهر را برطرف کنید مگر به اتکاء حضور طبقات فرودست مشخصا طبقه کارگر. یعنی چی؟ یعنی اگر قرار است تصمیمی به زعم لوفور کسی که ایده حق به شهر حقیقی را آورد اگر قرار است تصمیمی برای شهر گرفته شود این تصمیم نمی‏تواند گرفته شود مگر اینکه گروه‏های مختلف، ساکنین شهر ذی مدخلان و ذی نفعان اصلی آن در طراحی، اجرا و نظارت بر آن مشارکت کنند. حین یکی از این طراحی‏های شهری که الان دارد اجرا می‏شود با برخواسته از خواست ساکنان شهر است. مثلا منطقه ۲۲، مثلا پارک هرندی. مثلا اسلام‏آباد پل مدیریت. دره فرحزاد. از این بگیرید تا این طرح‏های نوسازی که الان پهنه جنوبی تهران را کلا درنوردیده. یعنی تمام آن بخش غالبی از آن طرح از آن پهنه قرار است مداخله شهرسازانه شود به عبارت دیگر کوبیده شود ساخته شود. خواستم جمله لوفور را بخوانم ولی پیدا نمی‏کنم. همه حرفم دوباره جمع‏بندی کنم حق به شهری که الان نهادهای رسمی از آن حرف می‏زنند چیزی نیست جزء نمایش حق به شهر. آن منطق نمایش اینجا هم خودش را نشان داده. نهادهای مختلف برای مشروعیت‏ بخشیدن به سیاست‏هایشان مجبورند شوی حق به شهر بگذارند شورای شهر، شوی حق به شهر می‏گذارد. از آن طرف می‏آید ۶۲ تا باغ تهران را دستور ساخت برج به آن می‏دهد. وزارت مسکن می‏آید نشستهای حق به شهر می‏گذارد از آن طرف می‏آید پهنه مثلاً محله تختی را کلا می‏کوبد دوباره می‏سازد. اساتید دانشگاه از حق به شهر می‏گویند ولی امضاء تک تک آنها در نهادهایی که این طرح‏های شهرسازانه را مصوب کردند هست بنابراین به نظر من ما نمی‏توانیم حق به شهر داشته باشیم مگر اینکه نه نهادهای رسمی نه مسئولین نه قوه اجرایی ونهادهای مرتبط بلکه خود ساکنین شهر برگردند به ایده شهر بسان یک تن سیاسی. شهری که شهروندان آن گرد هم می‏آیند از اقشار مختلف فکر می‏کنند چگونه در مقابل سیاست نهادهای فرادست که زندگی آنها را به کل دارد متلاشی می‏کند ایستادگی کنند.