چکیده:
مقاله حاضر، حاصل پژوهشی میدانی است که در محلهای مهاجرنشین و حاشیهنشین به منظور بررسی موضوع هویت در میان دختران نوجوان نسل دوم صورت گرفته است. با توجه به خصلت پویای هویت و اینکه هویت جمعی، پیوسته در ارتباط با جایگاه و منزل جمعی در میان سایرین و آگاهی از این جایگاه شکل میگیرد، هدف این بررسی، کنکاش در پویاییهای دینامیسم شکلدهنده به هویت جمعی این افراد بوده است. رویکرد روششناختی در این مطالعه، رویکردی انسانشناختی است. به این معنی که با استفاده از روش کیفی و ژرفایی جمعآوری اطلاعات و با نگرشی از درون و بدون مؤلفههای از پیش تعیینشده برای این هویت جمعی، سعی شده است تا با شناخت این پویاییهای هویتی و مؤلفههای تشکیلدهندۀ آنها بپردازیم. این مطالعه، به سه نوع پویایی هویتی انسجامزا، انسجامزُدا و بینابینی در این افراد رسیده است که در آن میان، پویایی هویتی انسجامزا، در مقایسه با دو دیگر، پویایی هویتی غالب بوده است، بدین معنی که، علی رغم منزل پایین این محله در شهر، اکثریت افراد مورد مطالعه، خود را به صورت مثبت به آن متعلق دانستهاند. نتایج بدست آمده از این پژوهش در مجموع نشان میدهد که این محله، به عنوان محلهای یکپارچه ومنسجم قابل معرفی است که افراد مورد مطالعه ساکن آن تمام نیازهای اجتماعی و فردی خود را درون محله برطرف میکنند و در بستر زندگی روزانه خود، بدون تنش و تعارض قابل توجهی در رابطه با هویت جمعیشان، زندگی میکنند و بدون در نظر گرفتن شرایط فقر، زندگی بسامان و یکپارچهای دارند.
نوشتههای مرتبط
کلید واژگان:
انزوا، انسانشناسی شهری، برچسب اجتماعی، حاشیهنشینی، دینامیسم هویتی، فقر، مهاجر، هویت.
- مقدمه و طرح مسئله
گسترش فزایندۀ شهرنشینی در کشورهای درحال توسعه، نظیر بسیاری از جنبههای دیگر زندگی اجتماعی، ناشی از حرکت این جوامع از شکل سنتی به شکل مدرن بوده است. تعارضهای مختلف موجود در رابطه با این فرایند در این کشورها- یعنی عدم همخوانی و هماهنگی لازم، بین بافت سنتی موجود و اشکال وارداتی ناشی از مدرنیزاسیون- منجر به بروز اشکال آسیبزایی در نظام شهری شده است که از آن جمله میتوانیم به شکلگیری بزرگ سریهای[۱] شهری و در نتیجه اشکال مختلف حاشیهنشینی، اشاره کنیم. این اشکال هر یک در عمق خود، دارای پویاییها و نیز تعارضهایی هستند که میتوانند پتانسیل آسیبهایی جدی را برای جامعه در خود بپرورانند.
مقاله حاضر حاصل مطالعهای است که بر یکی از این گونه مناطق حاشیهنشین شهری، موسوم به زورآباد یا اسلام آباد واقع در شهر کرج، به منظور بررسی موضوع هویت، چالشها و پویاییهای مربوط به آن در کشمکش با شرایط اجتماعی ویژه این محله صورت گرفته است.
محله مورد نظر، محلهای است که در پی مهاجرتهای سیلآسای روستاییان به شهرهای بزرگ از جمله شهر کرج، از حدود سالهای اول دهۀ ۱۳۵۰ شکل گرفته و با سرعتی بسیار زیاد به رشد خود ادامه داده است. به طوری که طی ۱۵-۱۰ سال، به نهایت رشد خود رسیده (همان) و در حال حاضر جمعیتی قریب به ۱۲۰۰۰۰ نفر را در وسعت ۱۶۵ هکتار، محدود و محصور به تپهای به ارتفاع ۱۴۸۰ متر، که سابقاً از اراضی طبیعی شهر بود و خانهسازی در آن غیرقانونی به شمار میرفته، در خود جای داده است (همان). این محله، ویژگیهایی چون تمرکز شدید فقر، تراکم زیاد جمعیت (۵۰۸ تا ۷۳۸ نفر در هکتار) (همان)، و سکنه روستایی با شیوههای زندگی خاص خود، ریخت ظاهری غیراستاندارد و بیقاعده و نیز سابقه غیررسمی و غیرقانونی دارد. زورآباد به دلیل وجود و تراکم برخی جرائم و تخلفات در آن، محلهای است که اولاً با محیط پیرامون خود دارای مرزهای مشخص کالبدی واجتماعی میباشد و ثانیاً از جانب اهالی شهر منزوی شده و اهالی شهر کرج نسبت به آن دارای تصورات کلیشهای هستند و هرگونه عمل دور از شأن اجتماعی را به اهالی این محله نسبت میدهند و به طور کلی، این محله در اذهان عمومی کرج محلهای است بدنام، محکوم و برچسب خورده.
این محله، محلهای است ۳۰ ساله، که ساکنان آن در طول این ۳۰ سال نسبتاً ثابت بودهاند (احمدی پور ۱۳۷۰) و اکنون نسل سوم خود را میپروراند. لذا در این مدت، محلهای خودکفا، و دارای تمامیت برای خود ساختهاند که قاعدتاً مثل همه اجتماعهای دیگر، برای خود به دنبال هویتی مشخص میگردد و سعی میکند از طریق آن موجودیت و تمامیت خود را حفظ و ابقاء کند؛ که البته عوامل و مؤلفههای متعددی میتوانند در شکلگیری این هویت برای محله و ساکنانش نقش داشته باشند.
اما از آنجایی که هویت و شکلگیری آن، در ارتباط با دیگران و تصورات آنان دربارۀ آن، شکل میگیرد، به نظر میرسد که روند شکلگیری هویت مورد نظر برای این محله و ساکنانش، با توجه به موقعیت و منزل پایین آن در شهر و نیز هویت محکوم و انگخورده آن از جانب اهالی شهر، دارای تعارضهایی باشد که روند شکلگیری هویت را احتمالاً با مشکل مواجه کند. لذا به نظر میرسد که شناخت این تعارضهای احتمالی در این محله. به عنوان محلهای نسبتاً بزرگ و پرجمعیت از شهرکرج، اهمیتی اساسی برای هرگونه برنامهریزی شهری داشته باشد، چرا که در صورت وجود تعارضها و تنشهای قابل توجه، در این رابطه، احتمال ایجاد تنشهای هرچه بیشتر درون این منطقه و در نتیجه بین این منطقه و سایر مناطق، افزایش یابد و این محله، به محلهای آسیبزا در دل شهر، بدل شود و شهر را با مشکلاتی هرچه بیشتر مواجه کند.
از این رو هدف کلی این مطالعه، بررسی پویاییهای هویتی در شکل دادن به هویت جمعی در این محل است که نهایتاً ما را به شناختی نسبی پیرامون میزان انسجام و یا عدم انسجام درونی این محله و در نتیجه موقعیت و هویت احتمالی که این پویایها موجد آن خواهند بود، میرساند.
با این هدف جامعه انتخاب شده برای این مطالعه، دختران نوجوان نسل دوم ساکن در این محله هستند، یعنی کسانی که همگی در این محله متولد شدهاند و رشد کردهاند و نیز از لحاظ سنی در اوج شکل دادن به هویت خود میباشند (محسنی، ۱۳۷۵؛ اکبرزاده، ۱۳۷۶). به عبارت دیگر کسانی که از یک سو مفاهیم اساسی زندگی را در این محله آموخته، تجربه کرده و درونی کردهاند و لذا این محله به عنوان زادگاه، بخشی گریزناپذیر از هویتشان بوده است. و از سوی دیگر، از نظر سنی در مرحله ای قرار دارند که در جستجوی کسب آگاهی از پیرامونشان، محلهشان و هویت جمعی و فرهنگیشان میباشند (Quintana ۱۹۹۸، در Mayron 2000، اریکسون در اکبرزاده ۱۳۷۶) که این در ارتباط با موقعیت آنان در میان سایر محلهها و آگاهی از این موقعیت شکل میگیرد. با توجه به رابطه نابرابر، بین این محله و سایر محلهها، یعنی برچسب خوردن ومنزل پایین اجتماعی، شکلگیری این هویت، احتمالاً همراه است با تعارضهایی برای آنها که هدف ما، بررسی این پویاییها وتعارضهای احتمالی و در نهایت تبیین شرایط این محله و موقعیت آن به عنوان یکی از پرجمیعتترین محلههای شهری در شهر کرج میباشد.
- مفاهیم نظری
الف- مفهومشناسی حاشیهنشینی و روند شکلگیری آن
منظور از حاشیهنشینی دراین مطالعه، حاشیهنشینی فیزیکی و کالبدی شهری است که بر مساکن و محلههای نامتعارف و زندگی شهری تأکید دارد و تحت عناوین مختلفی چون آلونکنشینی، زاغهنشینی و یا حلبشهر و غیره نامیده میشود. این نوع حاشیهنشینی در واقع به هرگونه خانه یا سکونتگاهی که از طریق نقض مقررات موجود در زمینۀ تصرف زمین بوجود آمده باشد (اسمیت درآقایی ۱۳۷۶) اطلاق میشود. لذا این نوع حاشیهنشینی به دلیل غیرمجاز بودن این نوع سکونت گاهها در شهر باعث ایجاد مجموعهای میشود که ماهیتاً غیرقانونی هستند و همین خصلت سایر ویژگیها و فعالیتهای جاری در این گونه اجتماعها را، از قبیل فعالیتهای اقتصادی، روابط اجتماعی، و حتی محیط فیزیکی آنها، را تحت تأثیر خود قرار میدهد.از این رو اجتماع حاصل در نهایت خود را در قالب محلهای به لحاظ فیزیکی غیراستاندارد (در مقایسه با نظم رایج شهری) و نسبتاً منزوی از شهر، نشان میدهد.
بدین منوال این نوع حاشیهنشینی اغلب به دنبال خود حاشیهنشینی اقتصادی و نیز فرهنگی و اجتماعی را برای ساکنان خود به همراه دارد. بدین معنی که ساکنان آن با وجود زندگی در شهر، از یک سو به لحاظ ماهیت اجتماع خود به طور کامل یا نسبی از امکانات وخدمات شهری بیبهرهاند و از سوی دیگر اغلب مهاجران روستایی هستند که از شیوه معیشتی قبلی خود بیرون آمدهاند و ولی جذب چرخه اقتصادی شهری نشده و لذا به صورت مازاد نیروی انسانی، در حاشیه اقتصادی شهرها قرار گرفتهاند. این گروهها با گسست فرهنگی اجتماعی از زمینه تعلق پیشین، قرارگرفتن در حاشیه اقتصادی و کالبدی شهری و نیز عدم توانایی ایجاد ارتباط مناسب و هنجاری با محیط جدید و نیز قرار گرفتن در شرایط مبهم و گیج کننده بین دو موقعیت اجتماعی متفاوت (پیشین و کنونی) از نظر اجتماعی نیز، در حاشیه اجتماعی شهر درانزوا قرار میگیرند (پارک در انصاری، ۱۳۶۹).
این نوع حاشیهنشینی در واقع به نوعی حاصل نوسازی (مدرنیزاسیون) در ساختار اجتماعی و به ویژه شهرنشینی در کشورهای در حال توسعه است. با گسترش شیوههای تولید سرمایهداری در شهرهای جهان سوم، این شهرها نقش و کارکرد قدیم خود را به عنوان بازار تولید زراعی، از دست میدهند (تورپ ۱۳۷۰، کاستل در افروغ ۱۳۷۷، اعتماد ۱۳۷۷) و انعکاس این امر در تمرکز صنایع به عنوان ابزار تولید سرمایه در شهرهای بزرگ و به دنبال آن گسترش و درنتیجه در افزایش شدید جمعیت شهری قابل مشاهده بوده است. این پدیده در عمل بامهاجرت سیلآسای روستاییان به شهرها که از یک سو ناشی از فروپاشی ساختهای روستایی به عنوان عامل دافع بوده (کاستل در افروغ، ۱۳۷۷) و از سوی دیگر منتج از عوامل جاذب شهری چون طلب کار یا کار بهتر و نیز ادامه تحصیل و دستمزد بالا (کاستلو ۱۳۷۰ بوده)، همراه بوده است. تورپ (۱۳۷۰) در این رابطه مینویسد: «دربارۀ مهاجرت از روستا به شهر (در کشورهای در حال توسعه) موضوع عجیب یا غیرمنطقی وجود ندارد، متوسط درآمدها در شهر در اکثر این کشورها حداقل دوبرابر درآمد روستا است….». این نوع شهرنشینی در این کشورها- برخلاف کشورهای توسعه یافته که در آنها رابطۀ منطقی بین صنعتی شدن و رشد شهرنشینی وجود داشته است و شهرنشینی آنها براساس توان و ظرفیت پویشهای صنعتی انجام میشده (اعتماد ۱۳۷۷، کاستل در افروغ ۱۳۷۷)- شهرنشینی وابسته را به دنبال داشته که منجر به تمرکز بالایی از جمعیت در مناطق مادر- شهر میشده است و لذا بزرگ سری شهری که کاستل مطرح میکند، نتیجه این گونه رشد شهری است. از سوی دیگر در این نوع شهرنشنی در برخی از کشورهای در حال توسعه به ویژه در ایران «بسط ناکافی اقتصاد شهری و ماهیت پویش صنعتی شدن، نفت جایگزین واردات، و نوع این صنعت، بیشتر مبتنی بر سرمایه تا بر کارگر» (اعتماد، ۱۳۷۷) این مهاجرتها را پیوسته با مشکلاتی مواجه میکرده است، به طوریکه رشد و افزایش فرصتهای شغلی در این شهرها صرفاً پاسخگوی تعداد معدودی از مهاجران روستایی بوده و لذا طبیعی است که بدین ترتیب تنها بخش اندکی از این مهاجران جذب نظام شهری بشوند. مجموعه این شرایط باعث به حاشیه اقتصادی و نیز فضایی رانده شدن این روستاییان میشود که در شکل حاشیهنشینی بروز میکند (اعتماد ۱۳۷۷، تورپ ۱۳۷۰، کاستلو ۱۳۷۰). بدین سان که این مهاجران که در بدو ورود به شهر اندوخته مالی اندکی دارند پس از ورود به شهر نیز جذب سیستم مولد شهری نمیشوند، برای سکونت خود مناطق طبیعی فاقد هرگونه امکانات حاشیه شهرها را، اغلب یا به طور رایگان و یا با هزینه اندکی به طور غیررسمی و غیرقانونی به تصرف خود درمیآورند (کاستلو، ۱۳۷۰). البته اشکال این تصرفها در کشورهای درحال توسعه متفاوت بوده، اما آن دسته از این اشکال که بیشتر در ایران هم مشاهده شده است، شامل تصرف زمینهای دولتی و یا زمینهای منابع طبیعی (نظیر منطقه مورد مطالعه ما) و یا حاشیه رودخانهها و مسیلها میشود (پیران ۱۳۷۳). شکلگیری حاشیهنشینی در رابطه با کشور ما نیز ریشه در توسعه برونزا و رشد بسیار سریع شهرنشینی دارد که آغاز آن به طور تقریبی مقارن است با سالهای آغازین ۱۳۰۰ (حسامیان و دیگران، ۱۳۷۷) واستقرار حکومت رضاخان و آغاز گسترش روابط اقتصادی سرمایه داری که موجب ایجاد تحولاتی در رابطه با شیوههای تولید و به دنبال آن دگرگونیهایی در رابطۀ بین شبکههای شهری و روستاها شده و در نهایت موجد کلانشهرهایی چند در کشور، به عنوان نقطه تمرکز همه فعالیتهای صنعتی جدید بوده است. اوج این حرکت که اتکای سرمایهگذاریهای صنعتی آن بر درآمد ناشی از فروش نفت بوده است، حدود سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۵۵ بوده است (همان) و نتیجۀ آن مهاجرت عظیم روستاییان به شهرها و لذا افزایش شدید جمعیت روستایی در چند شهر بزرگ بوده است که در نهایت منجر به بروز اشکال حاشیهنشینی در برخی از این شهرها منجر شده است.
منطقۀ مورد مطالعه ما نیز یکی از این گونه اجتماعهای حاشیه نشین است که در چهارچوب عوامل فوق از سالهای پایانی دهۀ سی ایجاد شده و تا سالهای پایانی دهۀ پنجاه به نهایت رشد خود رسیده است.
ب- مفهوم شناسی هویت
واژۀ هویت یا identity از ریشه لغوی Idem به معنی «همان چیز» یا «همانی» (same, de meme) است. تعاریف مختلفی از این واژه در فرهنگهای مختلف ارائه شده است، از جمله «آنچه یک نفر یا یک شیء را تشکیل میدهد» (Oxford, 1996)، «ویژگی متمایزکننده یا شخصیت یک فرد؛ فردیت» (Webster 1998) و یا «شامل چیزی بودن» (Oxford 1996). در کنار این تعاریف ساده در عین حال مبهم هویت[۲]، لایههای پیچیدهای از آن در حوزههای مختلف فلسفی، روانشناختی، جامعهشناختی و انسانشناختی مطرح شده است. که مجموعۀ آنها در دو جهت قابل تقسیم هستند؛ «این واژه در یک معنا به ویژگی یکتایی و فردیت، یعنی تفاوتهای اساسی که یک شخص را از همه کسان دیگر به واسطه هویت- خودش متمایز میکند اشاره دارد و در معنایی دیگر به ویژگی همسانی که در آن اشخاص میتوانند به هم پیوسته باشند و یا از طریق گروهها و یا مقولات براساس صور مشترک برجستهای نظیر ویژگیهای قومی به دیگران بپیوندند، دلالت میکند» (Byron 1998)
مفهوم شخصی و فردی هویت، با تعریف فوق، به صورت ریشهای بیشتر در حوزۀ روانشناختی مطرح شده است. (اولین بار توسط اریکسون[۳]، ۱۹۵۹)، و در مقابل مفهوم جمعی آن در حوزههای علوم اجتماعی. در حوزۀ انسانشناسی به طور خاص، این مفهوم کاربردی دوسویه دارد. از یک سو با ارجاع به معنی خویشتنی یا خود- بودگی[۴] و از سوی دیگر با تأکید بر محیطهای فرهنگی و اجتماعی فرد و ساز و کارهای اجتماعی شدن و دستیافت فرهنگی، عمل میکند (همان) [۵] بخش فردی هویت از نظر روانشناسان بیانگر خصیصههای دوام یافته ثابت فردی و یا مشتق از آنها میباشد، مانند دوستدار کتاب، عاشق موسیقی و … (آبرامز در محسنی، ۱۳۷۵)، و چیزی است که «درون شخصیت افراد به واسطۀ فرایندهای گوناگون شناختی موجودیت دارد» (Cherni ۲۰۰۱). اریکسون در این رابطه معتقد است که این بخش از هویت فرد «به طور عمیقی به عنوان مفهوم مداوم و پایا از همسانی خود در ناخودآگاه جای گرفته است و براین اساس هر چه که رخ بدهد، حتی اگر تجربهای دردناک و یا گذاری دراماتیک از شکلی از زندگی به شکلی دیگر از آن باشد، یک فرد سالم،معمولاً تصور نمیکند که بتواند تبدیل به کس دیگری [غیر از خودش] بشود» (Byron 1998).
از سوی دیگر بخش اجتماعی و جمعی هویت، در معنی همسانی با دیگران، با پیوستگی و عضویت افراد در گروهها یا مقولهها ارتباط دارد. بدین معنی که در این رویکرد، افراد، براساس شباهتها و همسانیهایشان با هم در مقولههایی دستهبندی میشوند. این همسانیها معمولاً در شکل سهیم بودن در پایگاه و نقش خود را نشان میدهند، و این گونه است که «هویتهای اجتماعی معمولاً به عنوان مجموعهای از تعاریف و نقشها مفهوم سازی میشوند». (بومیر،Cherni 2001)
در هر دو این ابعاد، هویت موجودیت قابل تعریفی است که به عنوان «خود» (فردی یا جمعی) در مقابل دیگری قرار میگیرد. «آنچه من را و یا ما را (به واسطۀ صفتهای مشترک) منحصر به خودمان میکند و متفاوت با دیگران و به همین سان دیگران را متفاوت از ما» (Woodward 2000). در واقع در رابطه بین خود و دیگری است که مفهوم هویت زاییده میشود.«هویت هر فرد، آن چیزی است که او را شبیه خودش و متفاوت با دیگران میکند…. خودش را پذیرفته شده و شناخته شده از جانب دیگران احساس میکند» (Top ۱۹۹۵). این در رابطه با هویت جمعی نیز، مصداق پیدا میکند. یعنی مفهومی از همسانی و خویشتنی و عضویت و احساس تعلق به یک مقوله فرهنگی یا اجتماعی خاص، در مقابل دیگران و سایر مقولهای اجتماعی و فرهنگی. در این حالت، یک فرد با عضویت در اجتماع خاص، خودش را متعلق به آن میداند و در واقع با تشخیص تفاوتهای اجتماع خودش با سایرین، به درکی از هویت جمعی خود میرسد.
در رابطه با هویت «آنچه که در همۀ این حوزهها مورد توافق میباشد، این است که هویت جمعی هیچگاه به طور کامل به کسی یا به کسانی داده نشده است و به عنوان یک چیز معین یا از قبل تعیین شده به آن نظر نمیشود، هویت پیوسته در حال ساخته شده و دوباره ساخته شدن است» (Grave ۱۹۹۸). هویت پیوسته «در حال دگرگونی، تحول و ساخته شدن است» (Hall 1996)، و در رابطۀ خود با دیگری و براساس نوع این رابطه و آگاهی از این رابطه، ساخته میشود. به طور کلی در شکلدهی به هویت، تعریفی که فرد از خودش وهویت جمعی خودش میکند و تعریفی که از دیگران میکند و آنچه از تعریف دیگران در رابطه با خودش برداشت میکند، همه و همه نقش اساسی دارند. لذا پویایی، صفت اساسی هویت است. در این رابطه گورن[۶] و تاون سند[۷] (Cherni ۲۰۰۱) معتقدند که خویشتنی بر دو بخش اساسی دلالت دارد، اولی مبتنی بر آگاهی فرد از عضویت و مفهوم تعلق به یک مقوله خاص است و دومی ( که آن را ایدئولوژی مینامند) مبتنی بر جهانبینی وآگاهی او از موقعیت آن مقوله خاص در جامعه گستردهتر میباشد. به طوری که «هویت اجتماعی را میتوانیم به معنی ترکیبی پویا از هویت و پیکرهای هوشیار از عقاید» (Cherni ۲۰۰۱) در نظر بگیریم، که در این مفهوم «خود»[۸] و جامعه[۹]، که از طریق محوریت هویت گروهی، در مفهوم خود با شباهتهای درک شده و ویژگیهای مشخص اعضاء گروه و نوعی آگاهی از تقدیر مشترک، به شیوهای که اعضاء گروه در جامعه عمل میکنند، به هم پیوستهاند (همان).
در این مقاله، هویت گروهی، خود اجتماعی است که محوریت دارد و ما آن را تحت عنوان هویت فرهنگی به معنی «احساس تعلق فرد به فرهنگ یا گروهی خاص» (Myron ۲۰۰۰) مینامیم. چرا که «فرهنگهایی که ما خودمان آن را با آن تعیین هویت میکنیم، بر بینش ما درباره جایی که به آن تعلق داریم و کسانی را که به عنوان «ما» و «آنها» میشناسیم، اثر میگذارند» (همان).
پ- شکلگیری هویت جمعی
آن بعد از شکلگیری هویت که در این مقاله مورد نظر ماست، در مفهوم پویایی هویت جمعی مطرح میشود. به معنی شکلگیری آگاهی نسبت به ویژگیها وتفاوتهایی که مقوله یا گروه یا فرهنگ مرجع یک فرد را از سایرین متمایز میکند. این بعد از شکلگیری هویت، در موقعیتهایی که رابطه نابرابر بین گروه خود ودیگران وجود دارد، به ویژه در رابطه با گروههای حاشیهای و اقلیتها، مطرح شده است. در این رابطه نظریات مختلفی براساس پژوهشهای انجام شده، مراحل مختلف شکلگیری هویت جمعی را از کودکی تا بزرگسالی نشان میدهند. که در مجموع حاکی از این هستند که شکلگیری این هویت جمعی از دوران نوجوانی آغاز میشود. زمانی که فرد سعی میکند ویژگیهای فرهنگی را که به آن تعلق دارد بشناسد و معنی عضویت در آن را بفهمد و براساس تفاوتهای آن، آن را از سایر مقولههای فرهنگی جدا کند. این مطالعات نشان میدهند که این مرحله بیشتر در مورد کسانی محسوس است که در مقولۀ فرهنگی جای گرفتهاند که با سایر مقولهها رابطه برابر ندارند و به نوعی حاشیهای تلقی میشوند و لذا ممکن است این مرحله در میان این نوجوانان با حرکات احساسی و هیجانی شدید (برای مثال نگاه کنید به Quinata 1998 و فینی[۱۰] درMyron 1993) توام باشد. در این مرحله در واقع، هویت اجتماعی حول و حوش چیزی به نام درک، احساس و آگاهی مشترک از ویژگیهای گروهی و فرهنگی خود، در مقابل تفاوتهای آشکار با دیگران شکل میگیرد. به عبارت دیگر، هویت جمعی معمولاً در احساس شریک بودن در ویژگیهای خاصی که با دیگران متفاوت است در تقابل با آنها شکل میگیرد. این خودآگاهی جمعی، گاهی ممکن است منجر به شکلگیری هویتی منسجم در برابر سایرین بشود، ولی گاهی نیز ممکن است موجب عدول و برگشت از هویت جمعی باشد به عبارت دیگر، پویاییهای شکلدهنده به هویتها، گاهی انسجامزا هستند و گاهی انسجامزدا. آنها در صورت انسجامزایی تبدیل به هویت جمعی منسجم و قوی در برابر سایرین میشوند ولی در غیر این صورت از هم گسیخته شده و در هویتهای دیگر، حل میشوند. که البته این به ویژگیها و یا پتانسیل درونی فرهنگی که افراد در آن عضویت دارند بستگی پیدا میکند.
ت- هویت جمعی و پویایی هویت در وضعیت حاشیهنشینی
مشخص شد که شکلگیری هویت جمعی، در واقع مبتنی است بر عضویت وتعلق فرد در گروهی مشخص و مبتنی بر تفسیر درون گروه و برون گروه (تجفل[۱۱] و ترنر[۱۲] در محسنی ۱۳۷۵، مایرون ۲۰۰۰، تجفل و ولکس در تاپیا ۱۳۷۹). براساس نظریات نظریهپردازان فوق، احساس هویت جمعی، نهایتاً مقارن است با برتر دانستن گروه یا فرهنگ خود نسبت به سایرین. آنها این گونه اظهار میکنند که در این مقایسهها، مردم نیاز دارند که از طریق مقایسه بین خود و دیگران، ارزیای مثبتی را در مورد خودشان بدست بیاورند. به عبارت دیگر، مردم برای برتری خود از طریق بدست آوردن و یا حفظ کردن نسبی خویش، تلاش میکنند (ترنر، Hogg 1995). اما در حالتی که رابطه برابر در این ارتباط وجود نداشته باشد، به عبارت دیگر، برای کسانی که هر روزه بازخوردهایی مبتنی بر تحقیرشدن و یا مورد تنفر قرارگرفتن و یا بیارزش بودن از سوی دیگران دریافت میکنند، درونیکردن این ادراکها ممکن است به مفهومی منفی از خویشتن و حرمت نفس پایین منجر شود که این به زوال خود منجر خواهد شد (پولیدو[۱۳]، Cherni ۲۰۰۱). اما از سوی دیگر به نظر میرسد که همین ادراکهای منفی و یا «ننگ اجتماعی، فقدان پایگاه احتماعی مناسب، لکهدار کردن نمادین اجتماعی و نظایر آن، خود میتوانند به عنوان نیرویی قدرتمند برای هویت بخشی جمعی، به کسانی که در این ویژگیها مشترک هستند عمل کند» (ساز[۱۴]، همان) و این «هویتها از طرق مختلفی به زندگی مردم و شبکههای حمایتی اجتماعی که برای کمک به انتقال آنها به سوی پایداری هستند، معنی دهد» (Cherni 2001) این وضعیت به خصوص در زمینههای مهاجرت و تصورات کلیشهای که نسبت به مهاجران وجود دارد، دیده شده است (به عنوان مثال؛ انصاری ۱۳۶۹ و ۱۳۵۵، Abdelhak ۱۹۹۸، گرین در انصاری ۱۳۶۹، المبارکی ۱۹۸۹. صیاد ۱۹۷۷ در Abdelhak ۱۹۹۸، صفا در بیتس ۱۹۹۰، Ghannam ۱۹۹۷, Martin ۲۰۰۰). این مطالعات نشان میدهند که در چنین شرایطی، گروههای مهاجری که به متن جدید وارد شدهاند، به علتهای مختلفی نظیر فقر و یا تفاوتهایی در فرهنگ و شیوههای زندگی و غیره، انگخورده و با دیده حقارت از سوی بیگانگان نگریسته میشوند. بنابراین، این افراد که از سویی از هویتهای قبلی خود جدا شدهاند و از سوی دیگر، در محیطی قرا رگفتهاند که به نحوی شیوههای زندگیشان را زیر سؤال برده، احساس ناراحتی میکنند و دچار نوعی عدم تعادل روانی و حساسیت (پارک در انصاری ۱۳۶۹) شده و به نوعی از جانب خودشان و نیز از سوی جامعه بزرگتر، در انزوای اجتماعی قرار میگیرند، لذا در واکنش به این شرایط، قادر میشوند با ایجاد همبستگیهای درونی، هویت گروهی محکمی را برای خود ایجاد کنند تا به نوعی با کمک آن از یک سو از عواقب روانی ناشی از طردشدگی و انزوا در امان بمانند (هریسون، ۱۳۶۳) و از سوی دیگر، این شبکه در قالب همیاریهای محلی، کارکردهای مثبتی را در برطرف کردن نیازهای مختلف و وافر آنان در زندگی جدید برایشان به انجام رساند.
بدین ترتیب، هویت جمعی و گروهی، به عنوان نوعی راهکار هویتی، در مفهوم پویایی آن برای چنین اجتماع هایی ایجاد میشود. این فرایند از نسل اول تا نسلهای بعدی اندکی متفاوت است.
نسل اول: مطالعات انجام شدۀ فوق نشان میدهند که هویت جمعی و گروهی در میان مهاجران نسل اول، در واقع به دلایل مختلف کارکردی و نیز نداشتن پتانسیلهای لازم برای فرهنگپذیری، منسجمتر است و حالت نوعی ضدفرهنگپذیری[۱۵] دارد. یعنی در تجربه زندگی جدید و وابستگی و دلبستگی و تعلق به شیوههای بودن، احساس کردن و مؤثر واقع شدن سنتی خودشان (Abdelhak ۱۹۹۸). در این حالت آنان به طور فعالی سعی میکنند تا دیوارهای نامرئی بین خودشان و سایرین را هرچه ضخیمتر کنند. تا هم از لحاظ روانی آسودهتر باشند و احساس امنیت بیشتری کنند و هم از لحاظ کارکردی، احساس کنند که هنوز هم در موطن خود، با کارکردها، شیوههای زندگی و ارتباطات اجتماعی قبلی خود هستند.
نسل دوم: این مطالعات حاکی از آناند که نسل دوم از مهاجران، به شدت نسل اول اصرار و پافشاری چندانی برای رد فرهنگ و شیوههای زندگی شهری، ندارند. آنها افرادی هستند جوان و با ذهنیتهایی که در فضاهای غیرروستایی شکل گرفته و اغلب باسواد، که به نسبت بیشتری در مقایسه با والدین خود در ارتباط با اشکال زندگی شهری قراردارند (از طریق مدرسه و نیز رسانهها) و به نظر میرسد برای مدت طولانی در مقابل پذیرش فرهنگ و نظام جدید مقاومت نخواهند کرد. دو دلیل عمده برای این حالت قابل ذکر است؛ اول اینکه این افراد در لحظاتی خاص منفعت درونی کردن برخی از قواعد دارای کارکرد در نظام اجتماعی جدید را احساس کردهاند و متوجه شدهاند که میتوانند از آنها سود ببرند و سپس آن که طولانی بودن و تداوم اقامت آنان از نظر زمانی، رفته رفته منجر به تغییر هویت فرهنگی ابتدایی آنها میشود (همان؛). این پویایی هویت جمعی در میان نسل دوم، که از یک سو متعلق به نسل پیشین خود هستند (که اندکی منزوی بودهاند) و از سوی دیگر تمایل به همانند شدن با جامعه جدید را دارند، در صورتی که تصور از هویت خودشان منفی نباشد، باعث میشود که رفتهرفته با جامعه جدید هماهنگ شوند. این موضوع برای مهاجر، نوعی شکل انسجام با جامعه میزبان را فراهم میکند، در حالی که از طریق کمک به کاهش تضادهای درونی و ایجاد نوعی فرهنگپذیری محدود، به حل تضادها با جامعۀ بزرگتر کمک میکند (اشناپر[۱۶] در Abdelhak ۱۹۹۸).
اما این جا به نظر میرسد که روند یکپارچه شدن هویت فرهنگی نسل دوم مهاجر، با هویت فرهنگی جامعه جدید شهری، در رابطه با جامعه مورد مطالعۀ ما به دلیل هویت محکوم این محله در اذهان عمومی اهالی شهر کرج، اندکی دچار ابهام باشد و لذا این روند را تا حدی دچار مشکل کند. بدین معنی که رابطۀ نابرابر این محله با شهر و بار هویت محکوم و ننگ اجتماعی منتسب به آن، تا حدی باشد که منجر به کاهش غرور جمعی و لذا هویت جمعی مثبت در میان اعضاء نسل دوم شده و به نوعی به زوال هویت جمعی بیانجامد. به عبارت دیگر پویایی هویتی در میان آنها از شکلی اختیاری، به شکلی اجباری و منفی در تقابل با بیرون، تبدیل شود که این همراه خواهد بود با تنشهای آسیبزایی که ممکن است تبعات بسیاری در پی داشته باشد. از جلمه این که: این محله تبدیل به محلهای تنشزا گردد؛ لذا دیوارهای نامرئی که از سوی شهر برای آن ایجاد شده، ضخیمتر گردند و تصور منفی اهالی شهر در رابطه با آن تقویت شود و آن را تبدیل به محلهای کاملاً بسته و منزوی کند که کشمکشهای درون آن و یا بیرون آن، باعث بروز آسیبهای جدی در جامعه شهری گردد. با توجه به این نظریات، در این مطالعات هدف ما بررسی این پویاییهای هویتی و مؤلفههای شکلدهندۀ آن و در نتیجه تحلیل و تبیین وضعیت این محله و چالشهای احتمالی مربوط به آن میباشد.
*نشریه نامه انسانشناسی، پیاپی ۱ (بهار و تابستان ۱۳۸۱)
[۱] -macro cephaly
[۲] عدهای معتقدند که واژه هویت از آن نوع واژههایی است که همیشه نوعی ابهام در آن وجود داشته است. چنانچه جان اوستین (۱۹۵۱) مینویسد که این گونه کلمات، کلماتی هستند که بنیانهای معنیشناسی زبان را فراهم میکنند، یعنی درک جهان، خود و دیگری را، ولی معنی خود آنها مبهم باقی میماند. (نقل ازGill 1995)
[۳] – E. Erikson
[۴] – Selfhood
[۵] لازم به ذکر است که مطالعات انسانشناختی مرتبط با مفهوم هویت، از لحاظ تاریخی به قبل از ابداع اخیر واژه هویت توسط اریکسون و به مکتب فرهنگ و شخصیت، به خصوص پژوهشهای مارگریت مید و روث بندیکت برمیگردد. (Byron 1997)
[۶] -Gurin
[۷] – Townsend
[۸] -Self
[۹] -Society
[۱۰] -Phiney
[۱۱] -Tajfel
[۱۲] -Turner
[۱۳] _Pulido
[۱۴] -Szasz
[۱۵] -Counter acclturation
[۱۶] _Schnapper