واژه لومپن از ریشه آلمانی به معنی «ولگرد» و «اوباش»، از خلال ادبیات انقلابی مارکسیسیتی قرن نوزده و عمدتا کتاب معروف مارکس و انگلس «ایدئولوژی آلمانی» (۱۸۴۵) مطرح شد. لومپنها و لومپنیسم در باور مارکس گروههای اجتماعی حاشیهای و اغلب فقیر و گرایش آنها، بودند که در دوران سرمایهداری نه قابل طبقهبندی در طبقه حاکم یعنی سرمایهداران هستند و نه در طبقه محکوم، یعنی کارگران. آنها به نظر مارکس موقعیتی انگلی داشتند و به همین دلیل نیز از واژه فرو- پرولتاریا یا لومپن پرولتاریا نیز برای نامیدنشان استفاده میکرد: روستائیان درماندهای که زیر فشار فقر، از روستاهای خود گریخته، در حاشیه شهرها و در حلبیآبادها، جای گرفته بودند و لشکر بزرگ بیکارانی را میساختند که بخشی از آنها روانه کارخانهها میشدند تا به بهای ارزانی نیروی کار خود را بفروشند و بخش بزرگی از آنها نیز یک زندگی انگلی پیش میگرفتند و اغلب علیه کارگران شورشی، به وسیله سرمایهداران اجیر میشدند تا حاکمیت آنها را با اعمال خشونت و بیرحمی تضمین کنند.واژههایی چون «اراذل و اوباش» یا «اوباشیگری» و معادلهای آنها به فارسی و به زبانهای دیگر، در قرن بیستم در کنار لومپنیسم، اغلب به همین محرومان شهری که به خدمت حاکمیت در میآمدند و برای جلوگیری از بازگشت به موقعیت پیشین خود، حاضر به انجام هر جنایتی بودند، به کار برده میشد. این گروهها بسیار قابل دستکاری بودند، اما ممکن بود خود نیز به قدرت برسند و کنترل حاکمان پیشین را از میان ببرند (نظیر فاشیسم در آلمان و پرونیسم در آرژانتین و نظامیگرایان شیلی) کسانی که در سیستمهای دیکتاتوری به بازوی خشن قدرت حاکم علیه مردم تبدیل میشدند و کسانی که در بسیاری از کشورهای دیگر لشکر بزرگ خلافکاران خرده پای شهری را میساختند که به سادگی قابل خریداری شدن و بهره برداری و بسیار سادهتر قابل از میان برداشته شدن و نابودی بودند.این واژه در نیم قرن اخیر به صورت گستردهای وارد ادبیات عمومی و سیاسی شد. و نکته جالب توجه آنکه، اغلب حوزههایی به ظاهر دور از یکدیگر همچون سیاست، انحرافات اجتماعی، شورشها، ورزش و… را به یکدیگر ارتباط داد. این ارتباط بر اساس خط راهنمایی انجام میگرفت که مولفههای اصلی آن خشونت فیزیکی و گفتاری، هنجارشکنی یا بر عکس، واکنش علیه هنجارشکنی، ضد روشنفکرگرایی، ضد قانونگرایی و به خصوص ضد پارلمان گرایی، تمایل به نمایش گذاشتن خود در قالبهای فوبیایی،نژادپرستی، عوام گرایی (پوپولیسم)، راستگراییها یا چپ گراییهای افراطی و… بودند.در این حال، روشنفکران و اهل اندیشه قاعدتا میبایستی همواره در برابر چنین رویکردی، قرار میگرفتند و با آن به صورتی ریشهای مقابله میکردند. اما متاسفانه همواره چنین نبود. نگاهی به گفتمان و رفتار کنشگرانی که قاعدتا باید آنها را در گروه روشنفکر یا حداقل کنشگران ذهنی و فکری نخبگان فرهنگی جامعه جای داد، یعنی کسانی که دارای سرمایه فرهنگی (تحصیلات، دانش غیر رسمی، …)بالاتری از میانگین جامعه بودند یا اصولا از طریق سرمایه فرهنگی خود تامین معاش میکردند، نشان میدهد روشهای اوباشگری و خشونت نه فقط در اشکال نمادین آنها، بلکه در صورتهای واقعیشان در میان آنها نیز رایج بوده است. نکته حتی دردناکتر اینکه این گروه بر خلاف گروه نخست اوباش فاقد سرمایه فرهنگی، عموما اعمال و گفتار خود را تئوریزه کرده و میتوانستند آنها را بزک کرده، «زیباسازی»، توجیه و حتیگاه به ایدئولوژیهایی کامل تبدیل کنند. پیر بوردیو در کتاب «انسان دانشگاهی» خود از جمله روشهای نزدیک به نوعی لومپنیسم دانشگاهی را که همکارانش علیه مخالفان علمی خود به کار میبرند، را تحلیل کرده است.با توجه به آنچه گفته شد، شاید بتوان از نوعی لومپنیسم «روشنفکرانه» سخن گفت که شروع آن را باید عمدتا در خشونت ژاکوبینی زبانی در ابتدای انقلاب فرانسه و نوشتههای تندی که به گونهای «شب نامه» شباهت داشتند، اما لزوما مخفیانه توزیع نمیشدند و میتوانستند شکل «نوشتهها» یی مطبوعاتی را به خود بگیرند، دانست.روشن است که بحث در اینجا به قضاوت و حتی نقد مولفههای ارزشی مفهوم روشنفکری و اندیشمندی یا هستیشناسی گفتمانی آنها مربوط نبوده بلکه به روابط واقعی آنها در نظمهای کنش اجتماعی و با رویکردی انسان- جامعهشناختی مربوط میشود. به همین دلیل شاید بتوانیم در اینجا از موضع گیری سیاسی که در انقلاب فرانسه و شکلگیری دولتهای ملی به وجود آمد و تا امروز شاخصی اساسی برای تقسیم روشنفکران و نخبگان فکری بوده است، به عنوان عاملی برای نظم بخشی بحثمان استفاده کنیم.
در ایران نخستین بار حزب توده به تقلید از نوشتههای سیاسی تند و هجو آمیز لنینیستی شوروی این نثر را در مطبوعات علیه مخالفان خود آغاز کرد. اما این روش به سرعت به کل چپ و سپس سایر احزاب و اصولا حزبیگری، گسترش یافت و اوج آن را در سالهای دهه ۱۳۴۰ میبینیم که در طول آن سالها، رژیم گذشته نیز از طرق مختلف به ویژه هنر، تلاش کرد به موج لومپنیزه کردن قشر کارگر رو به افزایش شهرها دامن بزند. از این گرایش اشکال بیشماری در سینما، نقاشی و ادبیات بیرون آمد اما بیش از هر کجا در حوزه روشنفکرانه نثری را ایجاد کرد که تداومی حیرت انگیز تا امروز داشته است؛ نثری که نمونههای آن را افزون بر چپ در راست هم با مضامینی متفاوت (اغلب سنت گرا، ضد روشنفکری و ضد چپ) نیز میبینیم و از دهه ۱۳۲۰ شروع و تا امروز در ادبیات سیاسی و رسانهای ما ادامه داشته است. اما پرسش اساسی، در این میان، آن است که کدام ایدئولوژی را میتوان بستری مناسبتر برای رویکرد لومپنیسم روشنفکرانه دانست؟ به باور ما، چپ یا راست بودن در اینجا آنقدر که ممکن است به نظر بیاید، موثر نیست. بلکه میزان شکل گیری و میزان وابستگی و باور به چگونگی گسترش یک ایدئولوژی بوده است که با افزایش خشونت نمادین در آن نسبت مستقیم داشته است. یافتن نمونههای گفتمانهای فاشیستی، لومپنی، عوامگرایانه و توهین آمیز در ادبیات سیاسی راست کاری بسیار ساده است. و میتوان این کار را از انقلاب فرانسه تا رژیمهای توتالیتر قرن بیستمی به ویژه نازیسم آلمانی و فاشیسم ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی، در نظامهای کودتایی و امنیتی نظیر دولت سرهنگها در دهه ۱۹۶۰ یونان و خونتاهای نظامی آمریکای لاتین (شیلی، آرژانتین…) در دهه ۱۹۷۰ و در نظامهای پوپولیستی همین قاره به ویژه در پرونیسم آرژانتین و آمیخته شدن گفتمان، تحلیلها و استدلالها با شعارها و واژگان توهینآمیز و شعارهای تند، و آمیخته شدن کنش سیاسی رسمی با اعمال جنایت آمیز اراذل و اوباش مشاهده کرد. اما در این میان چپ نیز دست کمی از راست نداشته است و ادبیات خشونت آمیز، تهدید گر، آکنده از نفرت و ترس را در طول قرن بیستم و تا امروز بر جای گذاشته است که در آن توهین و تحقیر دیگری جای استدلال را میگیرد. پیشینهای که انقلابهای خشونتآمیز چپی و کمونیستی از رویکرد کمونیستها در انقلاب مکزیک (۱۹۱۰) تا انقلاب اکتبر (۱۹۱۷)، انقلاب چین (۱۹۴۹)، کوبا (۱۹۵۹)، کامبوج (۱۹۷۵) و جنبشهای آزادیبخش جهان سومی با گرایش چپ (الجزایر، جنبشهای بعثی و ملی گرایی عرب و غیره…) مشاهده کردهایم، گویای زبان و استدلالها و روشها و کنشهایی به شدت خشونت آمیز و جنایتکارانه بودهاند.
نوشتههای مرتبط
در کشور ما -همانطور که پیشتر گفته شد- حزب توده آغاز گر تفکر و زبان و کنشی بود که تقریبا سراسر تاریخ چپ ایران را آکنده است. امروز در حالی که بسیاری از روشنفکران چپ و البته بدتر از آنها روشنفکران لیبرال، سالهاست ادعای آن را دارند که قدرت، از خلال زبانی خشن با آنها سخن میگوید اما همین روشنفکران نمونه چندان درخشانی از سخن گفتن به زبان اعتدال و انصاف نیستند. برخی از افراد و شخصیتها و گرایشها البته شاخصترند و شهرت زیادی به استفاده از چنین زبانی دارند. وگاه حتی با نوعی «اسنوبیسم اشرافی گرا» در سخن گفتن با زبان اوباش، اما برای استدلالهای به ظاهر هنری و علمی و روشنفکرانه، روبهرو بودهایم که نمونههای آن در ادبیات و سینما و فلسفه و علوم انسانی در پیش و پس از انقلاب شناخته شدهاند. همین امر نوعی متن را کهگاه بر آن نام «نقد» هم گذاشته میشود، رایج کرده است که هدف از آن تخریب شخصیت مقابل است. در این گونه از نقد ، معمولا یکی از کلیشهای بسیار تکراری و ملال آور (در کنار بسیاری کلیشههای دیگر) اما در عین حال بسیار تاسف آور نیز وجود دارد: یک جوان بسیار «پر استعداد» که از راه رسیده است و میخواهد «اساتید» و «بزرگان» را از «برج عاجشان» پایین بکشد و به همه نشان دهد که آنها از دانش و ارزش اعتبار محرومند و برعکس، «او»، یعنی جوان «استثنایی» از هوشی مافوق تصور برخوردار است که هنوز کشف نشده است. این گونه اوباشیگری البته در سالهای دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ بسیار در ایران رایج بود. از جمله جایی که روشنفکران بیرون از دانشگاه، به دانشگاهیان با نگاه و زبان تحقیر آمیز و با اوباشیگری برخورد میکنند و دانشگاهیان نیز با همان زبان به آنها پاسخ میدهند و مبادله کامل میشود. متاسفانه، یکی از خصوصیات روشنفکران، از دوران باستان تا امروز، در آن بوده است که به دلیل قابلیتی که در استفاده از زبان دارند، بهسادگی میتوانند به سوی رویکردهای سفسطه آمیز بروند و سفسطه نیز راه را بر هرگونه سوءاستفاده از زبان برای اوباشیگری فکری باز میگذارد. روشنفکر به دلیل هوش و قابلیتهای ذهنیاش بهتر از دیگران میتواند استدلالها را بدون منطقی واقعی پشت سر هم ردیف کند از آنها نتایجی را که دوست دارد بگیرد و در نهایت برخی از روشنفکران به سرعت میتوانند به اراذل و اوباشی تبدیل شوند که به جای چوب و چماق ، ابزارهایشان، دروغ و تهمت زدن و پرونده سازی و تحقیر و خشونت نمادین علیه طرف مقابلشان است. و باید بهشدت از این نوع اوباشیگری بر حذر بود زیرا بنا بر خاصیت خود میتواند همه چیز را از دانشگاه و کتاب و تفکر و آبرو و حیثیت و کار دیگران گرفته تا اعتبار اجتماعی وشان و حتی زندگی خصوصی آنها را به زیر سوال ببرد. در نهایت، تنها جای امیدواری در اینجا آن است که جامعه به دلیل استفاده مکرری که از این روشها شده است، آشنایی زیادی با آنها دارد و اغلب این گونه اوباشیگری چندان موثر نیست و همچون بومرنگی علیه خود اوباشگران وارد عمل میشود. با وجود این، به گمان ما سکوت و عدم نشان دادن واکنش نسبت به چنین افراد و اراذلی که به دلیل تواناییشان در سخن گفتن با مفاهیم وگاه حتی شکل زبان افراد تحصیلکرده چپ یا راست میتوانند هر سخن زشت و هر اتهامیرا علیه دیگران به کار برند، و صرفا رها کردن ایشان به قضاوت تاریخی کاری شایسته نیست و شاید لازم باشد بدون نام بردن از ایشان، برای پرهیز از تشویقشان، دستکم این روشها را افشا کرد تا الگویی برای افراد هنوز سالم جامعه قرار نگیرند.
نسخه اول این یادداشت در روزنامه آرمان (صفحه آخر) روزهای ۲۹، ۳۰ و ۳۱ تیر ماه ۱۳۹۳ منتشر شده است.