فهم زمین بهمثابه اسطورهای جاودانه در عالم ذهن انسان، آنقدر ازلی و سرشته در وجود آدمی است که کمتر به نقش و تأثیر آن در تعریف حیات، سرنوشت و آفرینش فضای زندگی، پرداخته شده است. اگر بهزعم الن داندز اسطوره، افسانه و مسیر قدسی است که شرایط موجود جهان و مردم را تشریح میکند، اسطورهها در ارتباط تنگاتنگ با معنویت تعریف میشوند. از همین رو، کشف اسطورههای وجودی نقش مهمی در فرایند طراحی و ساخت معماری دارند. مسیر زندگی، سیر به سمت فهم عالم و کشف ناشناختههاست و هرآنجا که انسان از فهم عالم بازمیماند، امر ناشناخته را بهمثابه قدرتی ماورائی و اسطورهای میپندارد که بیتردید در سرنوشت او مؤثر است. از این رو، اسطورهها شامل هنجارها و فرهنگ جامعه هستند و نه تنها بهعنوان عامل انتقال این فرهنگ به نسل بعدی مؤثر بوده بلکه در زمینه طراحی برای ایجاد دانش، برای کشف چگونگی این زندگی و خردِ پیشنهاد زندگی بهتر کارساز است. شاید مهمترین اسطورهای که در ذهن و نهاد آدمی همواره وجود داشته است، بستر حیات او یعنی «زمین» است. سخنرانی مشهور رئیس سیاتل، سردار سرخپوستان، که شهر سیاتل در سال ۱۸۵۵ میلادی بر اساس نام وی نامگذاری شد نشاندهنده رابطه انسان سنتی با زمین است. سخنرانی وی حاکی از نگاه فرهنگی و معنوی سرخپوستان به طبیعت است.
«رئیس جمهور واشینگتن پیام فرستاده است که دلش میخواهد زمین ما را بخرد. ولی چگونه میتواند کسی آسمان را بخرد یا بفروشد؟ یا زمین را؟ این ایده برای ما عجیب است. اگر ما صاحب حضور هوا و تلألؤ نور در آب نباشیم، چگونه شما میتوانید آن را بخرید؟ ما جزئی از زمین هستیم و آن جزئی از ماست. گلهای خوش عطر خواهرانمان هستند. آهو، خرس و عقاب برادرانمان هستند. کوههای بلند، جریان آب در دشتها، بدن گرم اسبها و انسانها همه از یک فامیلاند….رودخانهها نیز برادرانمان هستند که تشنگیمان را برطرف میکنند. آنها قایقهایمان را میرانند و فرزندانمان را غذا میدهند…پس باید مهربانیمان را آنطور که به هر برادری نشان میدهیم به آنها ابراز کنیم.
نوشتههای مرتبط
اگر زمینمان را به شما بفروشیم بهخاطر داشته باش که هوا برای ما ارزشمند است. هوا روحش را با تمام زندگی شریک میشود. همان هوایی که اولین نفسها را به پدربزرگمان بخشید و آخرین آهش را دریافت نمود. هوا به فرزندانمان روح زندگی میبخشد.
پس اگر زمینمان را به شما بفروشیم باید آن را جدا و مقدس بدارید. جایی باشد که مردم در آن بتوانند طعم باد را بچشند. بادی که از گلهای وحشی دشت شیرین شده است. آیا شما هم به فرزندانتان آنچه را ما به فرزندانمان آموختهایم میآموزید؟ …که زمین مادرمان است.
سرنوشت شما برای ما رمزآلود است. اگر همه بوفالوها را کشتید چه اتفاقی میافتد؟ اگر چهار گوشه جنگل از بوی انسانهای فراوان اشباع شود چه بر سر عقابها خواهد آمد؟ اگر آخرین سرخپوستها را از صحنه روزگار محو کنید، آیا روح مردم ما باقی میماند؟ ما عاشق این زمین هستیم. همانطور که هر نوزاد به ضربان قلب مادرش عشق میورزد…..
زمین را برای همه فرزندان حفظ کنیم و دوستش داشته باشیم همانطور که خداوند همه ما را دوست دارد. یک چیز را ما میدانیم و آن اینکه تنها یک خدا وجود دارد. هیچ فردی چه سرخپوست یا سفیدپوست نمیتواند جدا باشد. ما همه برادریم».
فرهنگ سرخپوستی، به دلیل نزدیکی زندگی با اسطوره هایش، برای ما آموزنده است. زمانیکه هنرمندان ناواهو نقاشیهایشان را که با ماسههای رنگارنگ ترسیم کرده بودند، نشان میدادند، گرچه نقاشیها با دقت فراوان انجام شده ولی میتوانی همواره تشخیص دهی که یکی از جزئیات در آنها جا افتاده است. این عمل با این هدف انجام میشد که کسانی که این نقاشیها را معامله میکردند از قدرت این هنرها مصون بمانند. با این کار نیروهای نقاشی را بهفعل درنمیآورند. بسیاری از تصاویر باقیمانده از زندگی بشر در غارها از صحنههایی ترسیم شده که قصد بهفعل درآوردن بخشی از زندگیشان را داشته است. کمرنگشدن و زوال فرهنگ سرخپوستان با فراموشی و زوال اسطورههایشان آغاز شد. جوزف کمپبل مینویسد زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز شد مردانی از قبیله ناواهو به جنگ اعزام شدند. او پس از جنگ به دیدار همرزمان قدیم رفت؛ انتظار داشت داستانهایی را بشنود که از اسطورههایشان حاصل آمده بود. آنها حاضر نبودند این کار را انجام دهند. وی میگوید تنها زمانی که پیرمردان را متقاعد کردیم که جوانان قبیلهشان دیگر علاقهمند به فراگرفتن این آداب و رسوم نیستند آنان شرو ع به صحبت نمودند. در مورد مراسمشان گفتند که مجریان باید از اسطورهها و آداب سلسله مراتب مراسم آگاه باشند. هیچگونه اشتباهی نباید صورت پذیرد. جوانان دیگر علاقهای به آموختن این مراسم ندارند. آداب و رسوم در حال نابودی است. نهایتاً به سرخپوستان گفته شد که اگر اطلاعاتشان را به مردمشناسان بسپارند آنان در موزه ناواهو از این اطلاعات نگهداری خواهند کرد.
همانطور که بیان شد اسطورهها بر اساس باورهای جامعه شکل میگیرند. اسطوره ها بهطور معمول از واقعیتهای زمانهای دور تشکیل میشوند و هیچ واقعیتی در ذهن انسان دورتر، ازلیتر و جاودانهتر از زمین نیست. در طراحی و ارایه پیشنهاد برای جامعه دانش باورها اساس ادبیات، هنر، علم و تاریخ هر جامعه است. ارتباط میان حال و گذشته و شناخت پیشینه تاریخی در ظهور هویت جامعه بسیار مؤثر است.
مردم در طول تاریخ نیاز به تشریح و تفسیر چگونگی عملکرد جهان پیرامونشان داشتهاند تا بتوانند نسبت میان خود
، فرایند زندگی و سرنوشتشان را ترسیم کنند. میرسی ایلیاد میگوید مهمترین عملکرد اسطوره ایجاد مدل رفتاری در جامعه است. ادامه حیات فرهنگ هر جامعه تنها با حفظ تمامیت اسطورههای آن جامعه تحقق مییابد. بخشی از این اسطورهها را سمبلها و ارتباط میان آنها تعریف میکند. هرچند گاهی اسطورههای مبتنی بر خیالات جوامع شکل میگیرند اما مورد بحث ما اسطورههای مبتنی بر واقعیت است.
جوزف کمپبل اعلام میدارد که اسطورهها شامل هنجارها و مشخصههای هر گروه فرهنگی خاص میشوند و میتوانند بهمثابه وسیله انتقال فرهنگ به نسلهای آتی عمل نمایند. اگر اسطورهها نسل به نسل منتقل شوند با آنها فرهنگِ چگونه زندگی کردن نیز انتقال مییابد. در طراحی دانش زندگی کردن بسیار مؤثر است.
انواع اسطوره را میتوان به موضوعات کلی در مورد شکلگیری کائنات و اسطورههای طبیعت – چگونگی عملکرد جهان طبیعی مانند فصول سال، رفتار حیوانات و گیاهان – و داستانهای قهرمانانه که به ماجراجوییهای قهرمانان میپردازد، دستهبندی نمود. ولی سوال اصلی اسطورهها از چگونگی عملکردن جهان پیرامونمان است. این اطلاعات در مورد هر جامعه خاص برای پیشنهاد بهبود شرایط بسیار ضروری است. اسطورهها زمینهساز هویت جامعهاند. افراد جامعه با باورها و ارزشهای مشابه چارچوب هویتی خاصی دارند. قهرمانان و اسطورههای هر فرهنگ متضمن ارتباط عمیق میان افراد جامعه است.
به این ترتیب زمین، محل سرمنشأ حیات و شکلگیری همه چیز است شاید نخستین اسطوره ذهنی انسان و مهمترین آن باشد. اسطورهای مقدس در ذهن انسان سنتی که باید به بهترین شکل آن را پاس داشت تا اصلیترین رکن حیات، یعنی ادامه زنده بودن، ممکن گردد. از همین روست که در فرهنگ فارسیزبانان، زمین با ریشه فعل زایش نزدیکی معنایی دارد و عدهای آن را از ریشه زاییدن میدانند. زمین، در جهان اسطورهای فرهنگ ایرانی، مادر و زاینده همه چیز است.
اسطوره و هنرِ معماری
هنر به مثابه تجربهای دگرگونکننده حاصل تحقق اسطوره های وجودی در هنرمند است. هنرِ حاصل از اسطورهها در حیطه شگفتیهای مثبت و شاد و گاه تأثرانگیز و آموزنده جامعه است. مراسم، اسطورهها را برای فرد و جامعه برقرار مینمایند و موجب ماندگاری حیات کیفیتهای فرهنگی میشوند. هنرمندان، که نقش اسطورهپردازی را در محیط برعهده دارند، خود نیز در سفر اسطورهای به کشف وجودی خود و شناخت فرهنگ جامعه نایل میآیند.
فرایند اسطورهای در زندگی بسیاری از هنرمندان در عرصه های گوناگون چون هنرهای زیبا، موسیقی و فیلم تأثیرگذار بوده است. در حوزه ادبیات و شعر رابرت بلای و مایکل مید از آموزههای اسطورهای در رشد معنوی و روانی بهره جستهاند. در این بازخوانی افسانههای اسطورهای، که از آنها برای بینش فردی استفاده شده، ارجاعات فراوانی به کهن الگوها بر اساس نظریه یونگ دیده میشود.
هر چند موجودیت اسطوره میتواند از واقعیت بیرونی نشأت بگیرد اما قطعاً وجود اسطورهای آن ماهیت، امری است متعلق عالم ذهن و قوه متخیله انسان و از اینجاست که فهم مفهوم هر اسطوره پیوندی وجودی با امر خیال برقرار میکند و از اینجا وارد حوزه آفرینش هر امر بدیع یا اثر هنری میشود. عالم خیال، دری پنهان به اسرارآمیزترین زوایای روح است که به سوی دریای بیکران کائنات باز میشود. در رؤیاها به دنبال شرایط ایدهآل میگردیم. ژرفای وحدت وجود منشأ خیالات است. موضوع خیال ، خود روشنگر خویشاند و در معنا چند ساحتی است. خیالات مظهر خواستها و تمایلات انسانها و رابطه میان ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه هستند. خودآگاه باید در مورد ناخودآگاه بیاموزد. رؤیاها و تصورات واژههای ناخودآگاهند که با ضمیر خودآگاه صحبت میکنند. رؤیاهای هر فرد اسطورههای اوست. کارکرد واژهها در مورد پدیدههای فیزیکی و رابطه میان آنهاست. زمانیکه با واژگان به تعریف رؤیا و تصورات میپردازیم خطر اینکه در تلهای گرفتار شویم که نتوانیم از آن رهایی یابیم، زیاد است.
به زعم متفکران معنای بازنمایی موجود در هر اثر هنری ما را وامیدارد تا قوه خیال را بهمثابه عنصری اساسی در ادراک هنری و تجربه زیباییشناسی تلقی کنیم. ادراک هنری و تجربه زیباشناختی محدود به حیطه پیشتأملی نیست و لذا باید از بدن زنده و حضور، به سمت خیالِ بازنمود گذر کرد. قوه خیال در بدن ریشه دارد و بنابراین در مقام خیال، بدن کنار نمیرود. بازنمایی، بازنمود آن چیزی است که بدن تجربه کرده است. از سوی دیگر، بازنمود هر چیز، بازنمود زمانی-مکانی آن چیز است و بدون بستری که در آن تجربه شده، بازنمایی نمیشود. از سوم سو، زمانی-مکانی بودن چیزی ریشه در خیال دارد. خیال هم به صفت تجربی متصف میشود و گاه به صفت استعلایی. خیال تجربی نمودها را بهصورت ابژه درمیآورد و اما در خیال استعلایی شرط آن است که اصلاً نمود تجربی ممکن باشد. بدین ترتیب بازنمود متوقف است به خیال استعلایی؛ اما معنیدار بودن هر بازنمود به خیال تجربی بازمیگردد. خیال به وصف استعلایی خود ملاحظه میکند که «دادهای» هست؛ یعنی امکان تحقق بازنمود را لحاظ میکند ولی خیال به وصف تجربی، معنی داشتن این داده را نشان میدهد. بدین ترتیب خیال هم خاستگاه زمان-مکان است و هم بازنمود معنی؛ بنابراین قوه خیال و «ابژه بازنماییشده» که در خیال شکل میگیرد تعمیق ادراک حسی و حضور بدنی انسان در جهان است.
در نتیجه آنچه گفته شد، نسبت میان «اسطوره زمین» و «امر ساختن زمین» یا «معماری» از وجوه مختلف، نسبتی سرشتی و ماهوی است. نخست از این حیث که بدون در نظر داشتن مفهوم اسطورهای زمین بهمثابه مادر و سرمنشأ حیات، مداخله در امر ساختن زمین، نتیجهای جز تخریب آن دربرنخواهد داشت. آنچه که در معماری مدرن در قرن بیستم رخ داد، چیزی جز نتیجه همین فراموشی نبود. قداستزدایی از طبیعت که در نتیجه انقلاب صنعتی رخ داد، منجر به تباهی معنای اسطورهای طبیعت و زمین شد و نهایتاً انسات مدرن سرمنشأ حیاتش را فراموش کرد. از سوی دیگر، صورتهای خیالین از زمین در ذهن معمار قطعاً منجر به ساختن چیزی خواهد شد که گویی از ذات زمین برآمده و جزئی لاینفک از آن است و انگار طبیعت آن را ساخته است. بافت تاریخی شهرهای سنتی و نیز بناهای قدیمی، مصداق همین مفهوماند. چنان در سیاق خود قدبرافراشتهاند که گویی زمین، زاینده آنهاست.
راهی جز بازخوانش و بازتعریف مفهوم اسطوره زمین پیش روی انسان امروز نیست. انسان مسیری را میپیماید که نتیجه آن قطعاً نابودی زمین و نابودی خود اوست و راه نجات، نه دیدگاههای انرژیمحور و ایجاد تعادل در سهم مصرف و بازگشت منابع به طبیعت، بلکه راهی است که معنای قدسی مادر را به زمین بازگرداند و انسان را معتقد و باورمند به آن سازد تا بتواند مداخلهای در طبیعت نماید که نهتنها برای او تهدید محسوب نشود که منجر به تعالی معنای زندگیاش گردد.