در دهسالگی این شانس را داشتم که ولگردی در کوچه و خیابان را کنار بگذارم و عضو کتابخانهی شمارهی چهار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در محلهی سلیمانخانی مولوی بشوم. این کتابخانهی کوچک، با چند پله، به زیرزمینی میرسید؛ آنجا که دنیای من ساخته شد. کتابهای بسیاری خواندم، فیلمهای بیشماری دیدم، نغمههای دلنشینی شنیدم و دوستان فراوانی پیدا کردم. با برنامهریزیهای فرح دیبا و لیلی امیرارجمند این کتابخانهها در سراسر ایران ساخته شد، با کلاسهای آموزشی رایگان مثل داستاننویسی، شعر، نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی، تئاتر و فیلمسازی که ابراهیم فروزش با یاری فرهاد شیبانی، ناصر زراعتی و کوروش افشارپناه آن را شکل دادند. این کلاسهای پرشور و نشاط با مدرسه و درس اجباری در آموزشوپرورش فرق داشت. مدرسه محیطی خشک و خشن بود و کانون فضایی صمیمی و دوستانه که کتابداران و مربیانش با محبت و احترام با ما رفتار میکردند.کانون بهراستی فکر بچهها را پرورش میداد و در کنار آموزش به بچهها، جوایزی نیز برای تشویق به کودکان و نوجوانان عضو میداد. برای همین، من اغلب از مدرسه فرار میکردم و به کتابخانهی کانون میرفتم. آقایی بود به اسم مهدی سماکار که همیشه با یک آپارات شانزدهمیلیمتری به کتابخانه میآمد و به ما فیلم نشان میداد. من آنجا دهها بار فیلمهایی مثل سازدهنی رهایی، مسافر و عمو سیبیلو را دیدم و عاشق فیلمهای فیلمسازان بزرگی مثل نادری، تقوایی، کیارستمی و بیضایی شدم.
فرهاد شیبانی، شاعر و فیلمساز، به ما آموزش فیلمسازی داد و دوربین هشتمیلیمتری، فیلم و وسائل دیگر را در اختیار ما گذاشت.ما هم شروع کردیم به ساخت فیلمهای کوتاه. فیلمهای ما در سراسر کتابخانههای کانون جوایز بیشمار جهانی کسب کرد و منتقدین برجستهای مثل پرویز دوایی را شگفتزده کرد.
نوشتههای مرتبط
در این کتابخانهها، بچههایی مثل حسن حسندوست، محمدرضا علیقلی، حمید جبلی، مسعود میمی، ایرج طهماسب، فاطمه معتمدآریا، رشید داوری، خسرو پیغامی، همایون اسعدیان و پیمان پارسا رشد یافتند که همگی در کار هنری موفقاند. کودکی و نوجوانی ما پر شد از طرح و رنگ نقاشیها، زمزمهی موسیقی باخ، بتهوون و موزارت و هنرنمایی بازیگران تئاتر مثل سوسن فرخنیا و اردوان مفید روی صحنه تئاتر با نمایش شاهپرک خانم. ما از هنرمندان بزرگی مثل حسین علیزاده، پرویز کلانتری، احمدرضا احمدی، علیاکبر صادقی و … که در کانون کار میکردند، بسیار آموختیم.
ما که اغلب از محلههای فقیرنشین تهران در این کتابخانهها عضو شده بودیم، هرگز اختلاف طبقاتی بین خود و بچههای کتابخانههای بالای شهر مثل نیاوران و پارک فرح را احساس نمیکردیم. در کانون فرقی میان ما و آنها نبود. اغلب بهشکل گروهی دختر و پسر در اردوهای تربیتی- فرهنگی و سفرهای علمی شرکت میکردیم و شایستگی هر کس در کار و هنری بود که انجام میداد. وقتی به امروز فکر میکنم که کودکان و نوجوانان ایرانی چگونه بیهدف و تکافتاده و افسرده روزها و سالهای عمر را بیهیچ امیدی طی میکنند، دلم میگیرد.
من و دوستانم، قبل از انقلاب، ده سال طلایی در کتابخانههای کانون بودیم که دیگر هرگز در زندگیمان تکرار نشد. دهسالی که حتی یک روزش بیبرنامه و هدف نبود. اگر از هزاران کودک و نوجوان، در تمام شهرها، روستاها و نقاط دوردست کشور که عضو کتابخانههای کانون بودند، سؤال شود، همه خواهند گفت که زیباترین روزهای زندگیشان در کانون سپری شده است و رؤیاهای آنها با رفتن از کانون به پایان رسیده است. آن بچهها که امروز موهایشان سپید شده است، در سراسر ایران و کشورهای دیگر، هنرمندان برجستهای شدهاند و یا اگر کار هنری را ادامه ندادهاند، انسانهای بزرگوار و موفقیاند، چون در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منش انسانی آنها تربیت شده است. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به همگی ما کتاب داد و ما راه خود را یافتیم.
نویسنده مطلب محمد علی طالبی است و مطلب اولین بار در نشریه آنگاه منتشر و براساس همکاری رسمی و مشترک با انسان شناسی و فرهنگ بازنشر می شود.