در اندیشه ایران باستان، یکی از بزرگترین دیوها یا شیاطین، «دروغ» بود، و مردمان و حتی پادشاهان بیشترین هراس را از این پدیده اهریمنی داشتند و بر آن بودند که همچون خشکسالی و جنگ می تواند سرزمین آنها و همه آنسان ها را به باد فنا دهد. در ادبیات فارسی پس از اسلام و در دین اسلام ، نیز دروغ از گناهان بزرگ به حساب می آمده است و در زبان ما، دروغ و مشتقات بی شمار آن همچون ریا و تزویر، چاپلوسی، نیرنگ و … به تعداد بی شماری مفهوم می رسند که این خود گویای دغدغه اجتماعی و کاربردهای بی اندازه چنین پدیده هایی در نظام های اجتماعی ای است که با این زبان در طول چند هزار سال ، سروکار داشته اند. با این وصف در تحلیلی عمیق تر از نظام اجتماعی، و با کنار گذاشتن اشکال مختلف «زمان پریشی» ، یعنی به کار بردن درک امروزی خود برای فهم مفاهیم باستانی، می توانیم با رویکردی دیگر به پدیده دروغ بنگریم که گاه در نزد اندیشمند فرزانه ای چون سعدی، با دیدگاهی بسیار اجتماعی و حتی شاید به معنایی «جامعه شناسانه» نیز دیده می شود که سخنش به ضرب المثلی بدل شده: «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز». بنابراین در این یادداشت کوتاه بحث ما بیشتر درباره پدیده «دروغ» به مثابه یک سازوکار اجتماعی است و طبعا نوعی آسیب شناسی از آن که در نهایت ما را به این نکته می رساند که خارج شدن این سازوکار از اشکال متعارف خود می تواند به شدت به یک نظام اجتماعی ضربه بزند، در عین حال که وجود آن در همه نظام های اجتماعی همانگونه که خواهیم گفت، تا حدی ناگزیر است. این نگاه نهایی را نیز در این درآمد، اضافه کنیم که رویکرد به موضوع در اینجا به هیچ عنوان رویکردی اخلاقی نیست که جای و مقام خود را دارد.
نخستین بحثی که می توان از لحاظ اجتماعی درباره این موضوع مطرح کرد این است که اگر دروغ را نوعی «پنهان کردن، یا تغییر تعمدی یک واقعیت به وسیله سوژه اجتماعی » بدانیم، باید در برابر خود چندین پرسش را مطرح کنیم: چرا سوژه اجتماعی دروغ می گوید؟ آیا سوژه به مثابه «فرد» دروغ می گوید یا به مثابه نماینده ای از یک «نقش» اجتماعی؟ آیا دروغ سازوکاری ضروری یا ناگزیر در جامعه به حساب می آید؟ آیا آگاهی فرد نسبت به «واقعیت» و «عدم واقعیت» در یک نظام معنایی- زبانی، آگاهی مبتنی بر داده هایی عینی و مستدل و منطقی است و آیا فرد در آنچه راست یا دروغ می پندارد یا درباره اثر اجتماعی این راست گویی یا دروغ گویی دچار توهم نیست؟ آیا دروغ را باید بخشی از آنچه «صحنه پردازی زندگی روزمره» در تعبیر ایروینگ گافمن می نامیم، دانست؟ آیا تعمیم ساختارهای دروغ از سطح فردی به سطح اجتماعی از خلال ساختارهای قدرت، می تواند ما به ازاهای آسیب شناختی سخت داشته باشد و آیا اصولا می توان ساختارهای اجتماعی پیچیده ای همچون یک دولت را در نظر گرفت که اصل و اساس آن بر دروغ بنا شده باشد و یا بهتر بگوئیم آیا می توان از یک «دروغ سالاری» به مثابه یک شیوه حکومتی سخن گفت؟
نوشتههای مرتبط
پاید بتوانیم بحث خود را از همین نقطه که کاملا اجتماعی است آغاز کنیم: در سال های دهه ۱۹۵۰، جرج اورول نویسنده بریتانیایی با الهام گرفتن از نظام توتالیتاریستی شوروی پیشین و برای افشای آن، کتاب معروف «۱۹۸۴» را نوشت. در این کتاب، دروغ و تحریف تاریخی و زبان شناختی، به مثابه شکل غالب یک حکومت و نظام پیچیده قدرت ارائه می شود که در آن واحد، هم خود و هم مردمان زیر قدرت خود را تحمیق می کند. در همین سال ها و در بحبوحه جنگ سرد میان شوروی و آمریکا، کشور اخیر نیز به گونه ای بسیار زیرکانه تبلیغات گسترده ای را در سطح جهان آغاز کرد که در برابر پروپاگاندای شوروی، نقش خنثی کننده داشت و باز هم از ساختارهای دروغ برای یک مبارزه و جنگ روانی استفاده می کردند. هر دو این نظام ها، نظام های استفاده سیستماتیک و گسترده از دروغ به مثابه سازوکاری سیاسی به حساب می آمدند که به نحو گسترده ای حتی پس از تجربه فاشیسم و جنگ سرد در حوزه سیاسی باقی ماندند، به صورتی که از آن روز تا کنون هنوز مفهوم «زبان دیپلماتیک» به معنایی با یک زبان دروغین مترداف است. با این وصف نباید تصور کرد که دروغ سیاسی مهم ترین و یا موثرترین شکل دروغ است و حتی می توان به نوعی گفت که این دروغ به دلیل قرار گرفتنش در چارچوب هایی تا اندازه زیادی ایدئولوژیک، کم تاثیرترین نوع دروغ در روابط اجتماعی به حساب می آید و بیشتر در زمانی می تواند موثر واقع شود که بتواند تا حد ممکن خود را غیر ایدئولوژیک نشان دهد، و نسبتی معکوس میان ایدئولوژیک شدن دروغ و کاهش تاثیر آن وجود دارد: برای نمونه، تبلیغات آمریکایی که عمدتا در قالب هایی چون فیلم، عکس، داستان و غیره انجام می گیرند و به شدت خود را غیر سیاسی و غیر ایدئولوژیک نشان می دهند، بیشترین تاثیر را بر جذب اندیشه ها و تحمیق انسان ها برای تحمیل قالب های ساده اندیشانه دارند، در حالی که تبلیغات کمونیستی کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی در دهه های ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ به شدت ظاهر ایدئولوژیک و مضامینی کاملا سیاسی و جانبدارنه داشتند و به همین میزان نیز بی تاثیر بوده و حتی ایجاد واکنش های معکوس در نزد مخاطبان خود می کردند.
در واقع «دروغ سیاسی» یا «دروغ سیاستمدارن» در شکلی گسترده بازتابی از ساختارهای کارکردی، نمادین و نشانه شناختی و زبان شناختی دروغ در هر جامعه ای است. بنابراین زمانی که به سراغ دروغ در سطح یک جامعه می رویم باید این نکته را همواره در نظر داشته باشیم که این پدیده ، محور اصلی را تشکیل می دهد که بر پایه آن دروغ در اشکال نهادینه خود شکل می گیرد. اما پیش از اینکه به این سطح بپردازیم باید به نکته مهم دیگری نیز اشاره کنیم و آن گسستی است که میان سطح زبان شناختی و شناختی دروغ از یک سو در نظر سوژه «دروغگو» و همین سطح در نزد مخاطب دروغ است. تحقیقات اجتماعی نشان می دهند که دروغ لزوما وابستگی مستقیمی به میزان وجود «باور به تاثیر گذاری » آن در نزد «دروغگو» و «باور» به آن در نزد مخاطب ندارد. بنابراین، دروغ می تواند نوعی رابطه ای مناسکی را نشان بدهد که در آن هم کسی که دروغ می گوید و هم کسی که دروغ را می شنود نسبت به «دروغ» بودن ِ دروغ آگاهی داشته باشد و با این همه ، چنان رفتار کند که گویی نسبت به «موثر بودن» در یک سو و «واقعی بودن» از سوی دیگر باور داشته باشد، به عبارت دیگر گویی در یک «بازی» یا یک «نمایش» اجتماعی شرکت کند که در آن باید چنین سخن گفت و چنین سخن شنید. مثالی روشن در این زمینه، بخشی از رفتارهایی است که در جامعه ما با عنوان «تعارف» شناخته می شوند و در این رفتارها «تعارف» تا حدی به صورت مترادف با «دروغ» به کار می رود، برای مثال وقتی یک سوژه به سوژه دیگر می گوید : «تعارف می کنید؟» در این جمله در عین آنکه ما با نوعی ادای احترام به فروتنی طرف مقابل روبرو هستیم، نوعی بازشناسی «دروغ» (در معنای پنهان کردن واقعیت، برای نمونه یک خواهش یا تمایل) را نیز می بینیم.
به این ترتیب زمانی که به ساختارهای اجتماعی دروغ در نزد کنشگران فردی یا اجتماعی می رسیم، باید توجه داشته باشیم که میزان مناسکی شدن دروغ به چه حد است و جامعه تا چه اندازه شفافیت در رفتارها و گفتار های خود، واقعیت و روشن بودن روابط را فدای مناسکی کردن یا نمایشی کردن آنها کرده است؟ اما باید این واقعیت را نیز در نظر داشت که در همه جوامع انسانی و در همه سطوح و زمان های آنها ما با اشکال مختلف دروغ با شدت وضعف های مختلف سروکار داریم. اما بحث را باید در اینجا به شدت نسبی کرد، زیرا دروغ می تواند از نوعی تحریف تعمدی و کاملا زیان آور تا نوعی عدم شفافیت یا تغییر اندک واقعیت با تغییر چارچوب های آن گسترده باشد و بنابراین نمی توان برای آن حد و و مرز دقیقی تعیین کرد.
با این وصف در جوامع کنونی، برای حفط انسانیت خود و برای امکان دادن و تداوم بخشیدن به ارزش های مهمی که در طول تاریخ توانسته اند به دست بیاورند، ارزش هایی همچون برابری، آزادی بیان ، اخلاق و غیره ، چاره ای جز آن ندارند که تا حد ممکن به سوی شفافیت در رفتارها و گفتارها و ساختارهی مربوط در زمینه شناختی و زبان شناختی بروند. هر اندازه جامعه ای به هر دلیلی از این شفافیت فاصله بگیرد خود را درگیر اشکال بیشتری از سردرگمی و ندانم کاری می کند که به سادگی می توانند تا حد روان پریشی کاملی به پیش بروند.
جامعه کنونی ما متاسفانه به دلایل گوناگون و برغم سنت های دیرینه ای که در آن وجود داشته و می توانستند از آن دربرابر گسترش دروغ و عدم شفافیت های ناشی از آن محافظت کنند، با تن دادن به ساختارهای دروغ خود را در واقعیتی بسیار مشکل قرار داده است به صورتی که امروز می توان ادعا کرد شفافیت های لازم برای مدیریت جامعه در سطوح مختلف به حداقل هایی غیر قابل قبول رسیده اند. افراد زیادی به شدت و در تمام موارد دروغ می گویند و دروغگویی حتی قبح اخلاقی خود را از دست داده است به صورتی که در سطح زبان شناختی نیز، واژه «خودمانی» ای ابداع شده («خالی بندی») که در اکثر گفتگوهای نزدیک و صمیمی به کار می رود و تلخی و قبح واژه «دروغ» را در خود ندارد، ولی کاملا با همان معنا انطباق دارد. افزون بر این ساختارهای رسانه ای از جمله رادیو وتلویزیون نیز در برنامه های مختلف خود از صحنه پردازی هایی استفاده می کنند و یا متونی را به کار می گیرند که دروغ و عدم شفافیت را به امری بدیهی و نه چندان مهم و بسیار رایج و بسیار «طبیعی» معرفی می کنند و ای امری بسیار خطرناک است که باید از آن اجتناب کرد.
راه این اجتناب البته، بی شک راهی صرفا اخلاقی و یا تربیتی در قالب توصیه و نصیحت نیست، اینکه چنین گستره ای از عدم شفافیت، دروغگویی، پیچیده گویی، نامفهوم گویی و غیره در جامعه کنونی وجود دارد، مسئله ای اجتماعی است که دلایل آن نیز تا حد زیادی شناخته شده اند و بنابراین باید بتوانیم از طریق ارائه راه حل هایی عملی این پدیده را که در حال نابود کردن سنت ها، باورها و عقاید دیرینه و در نهایت کل سیستم های اجتماعی ما است از میان ببریم.
آگاهی کنشگران اجتماعی نسبت به خطرات کوتاه و دراز مدت این پدیده می توان در این زمینه مفید باشد اما از آن مهم تر آگاهی عمیق و تحلیلی نخبگان و یا کسانی است که در نهادهای رفتاری و سخن پراکنی مسئولیت ها را در دست دارند. هر گونه نشانه ای از عدم شفافیت، تضاد و سخن گویی های متناقض، امروز به سادگی در چرخه هایی باطل جامعه را بیشتر و بیشتر در موقعیت های پیچیده تر فرو می برد و مدیریت آن را برای هر کسی مشکل می کند. با این وصف و در نهایت باید توجه داشته باشیم که خروج از جامعه ای که به دلایل بی شماری شفافیت های خود را از میان برده و جای زبان های دقیق و روشن را به زبان های دروغین و چاپلوس و مبهم داده است، نه می تواند به سهولت انجام پذیر باشد و نه در زمانی کوتاه و با گرفتن «تصمیم های قاطع» . آنچه برای ما مهم است و گمان می کنیم بتواند قدمی به پیش به شمار بیاید، آن است که موانع شفافیت را از میان برداشته و با افزایش هر چه بیشتر آزادی های اجتماعی و بیان و ضمانت دادن به کسانی که از این آزادی ها استفاده می کنند، امکان دهیم که چرخه های باطل جای خود را به چرخه های مثبتی بدهند که سالم سازی ای تدریجی و دراز مدت را در جامعه ما آغاز کند.