اخلاق مواجه با بافت؛ تضاد به مثابه امکان حقیقت
بافت و نحوه مواجه با ان همیشه یکی از چالشی ترین پرسش های مبتلا به معماری بوده است، بافت را نوعی پرسش می دانم، چرا که وجوه بی نهایت گنگ و ناشناخته ای دارد، وضعیتی که امکان تبدیل ان به مسئله ای قابل حل را تا اندازه ی کاهش می دهد، اما علی رغم این پیچیدگی موضوعی و مفهومی، غالبا مواجه با بافت در دو قالب صورت بندی می گیرد:
نوشتههای مرتبط
ـ حداقل مداخله در بافت
ـ حداکثر مداخله در بافت
نوشتار از پی امد بر هستی شناسی مداخله حداکثری در بافت تاکید دارد تا بتواند اخلاقیات تضاد در مواجه با بافت را به لحاظ نظری صورت بندی نماید و به واسطه طرح تعدادی نمونه موردی بدان مشروعیت بخشد، برای نیل به این هدف، سه پیش فرض مطرح می شود و از ترکیب این سه پیش فرض به تعابیر جدیدی از زمان، زبان، هویت، رابطه و نهایتا بافت خواهیم رسید.
نخست ان سه پیش فرض را از نظر می گذرانیم:
ـ همیشه برابر تغییر مقاومت وجود دارد، اما امر نوآیین در قالب رابطه مجددا مشروعیت می یابد:
به طور مثال انگونه که توماس فریدمن در کتاب “جهان مسطح است” اشاره می کند، زمانی که راه اهن به نیومکزیکو رسید مردم شهر بلافاصله متوجه ظرفیتی مازاد شدند، بسیاری از کارگاه ها یا کارخانه هایی که در طول مسیر راه اهن احداث شده بودند از شمول رابطه ارگانیک خارج و ورشکسته شدند، اما ارام ارام این سرمایه ها به نقاط دیگری در امتداد مسیر راه اهن منتقل شد و در بلندای تاریخ همگی نفع بردند. این روند حین اتصال نیویورک به کالیفرنیا نیز پیش امد و در مقیاسی وسیع تر وقتی اروپا و امریکا و ژاپن به هم متصل شدند و زمانی که چین و هند به این زنجیره متصل شدند نیز تکرار شد. ابتدا برابر روابط جدید مقاومت شکل گرفت ولی ارام ارام مناسبات حاکم بر این روابط تفسیر و درک شدند و قابل فهم.
ـ ما با جهانی کوچک تر، فشرده تر، پیچیده تر و کوتاه تر مواجه ایم:
دیوید هاروی ـ جغرافی دان معروف و برجسته ـ در کتاب “وضعیت پست مدرنیته” دیاگرامی از جهان در حال انقباض اورده است که بر اساس مناسبات مکانی و زمانی شکل گرفته، او نشان می دهد که جهان حدفاصل سال های ۱۵۰۰ تا ۱۸۴۰ جهانی بزرگ مقیاس و دور بوده که سرعت سریعترین کشتی های دریانوردی اش به ۱۶ کیلومتر در ساعت می رسیده. جهان حدفاصل سال های ۱۸۵۰ تا ۱۹۳۰ به جهانی متوسط مقیاس و نسبتا در دسترس تبدیل می شود که میانگین سرعت لوکوموتیو های بخار در ان ۱۰۰ کیلومتر بوده اند. جهان در دهه ۱۹۵۰ جهانی کوچک مقیاس و نزدیک بوده است با هواپیماهای ملخی ای که سرعتشان به ۶۴۰ کیلومتر در ساعت می رسیده. جهان در دهه ۱۹۶۰ به جهانی بی نهایت کوچک و به شدت نزدیک بدل شده است که سرعت هواپیماهای مسافربری جت در ان به ۱۱۰۰ کیلومتر در ساعت می رسد.
پی ایند این واقعیت ها می توان نتیجه گرفت ما با جهانی مواجه هستیم مملو از روابط به شدت سیال، پیچیده، متنوع و بعضا متخاصمِ شکل گرفته بر مدار مناسبات مکانیْ زمان.
با نگاهی وامدار فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی؛ موریس مرلوپنتی می توان نتیجه گرفت بستر شکل گیری هر پدیده ای خواصی مکانی دارد که در زمان فرومی ریزند تا نوعی بده بستان و بازی میان پیش زمینه و پس زمینه شکل گیرد. بنابراین ما با حداقل دو روایت از زمان مواجه هستیم، زمانِ جهانی و زمانِ محلی، که رابطه بین این دو غالبا به مواجه ای متخاصمانه ختم می گردد.
ـ زبان پدیده ایست پیچیده، لایه بندی شده و دارای بعدی جغرافیایی
انگونه که فیلسوف فرانسوی؛ دنی دیدرو یاداور می شود “من” می تواند در هر ان با بیست زبان سخن بگوید، نوعی گمگشتگی در زبان که حاصل جا به جایی بی حد و حصر میان زبان مبدا و مقصد است، نوعی تغریق در ترجمه.
این دست و پا زدن در زبان با رجعتی به پیش فرض قبلی، وجهی مکانی نیز به خود می گیرد، واقعیتی که لویی ژان کالوه از ان به عنوان محیط شناسی زبان ها یاد می کند و محصول نهایی ان رابطه متخاصمانه میان زبان جهانی با زبان های محلی است، زبان جهانی همان انگلیسی است که با سلطه امریکا بر مناسبات جهانی پیش می راند و تنها سد راهش زبان های محلی و منطقه ای هستند که غالبا بر محور هویت به مواجه انتقادی با این هجمه نشسته اند.
پس از مطرح کردن سه پیش فرض اساسیِ پیش امده فکر می کنم می توان مفهوم هویت را نقطه عزیمت از لایه های انتزاعی نوشتار به لایه های عینی تر ان و دخول به مسئله عمده ان یعنی بافت و تعامل ان با معماری قرار داد.
در بلندای تاریخ غالبا با دو برداشت کلی از هویت مواجه بوده ایم، یا هویت را مفهومی برامده از رابطه ای درون ماندگار و متشکل کننده مناسبات داخلی هر سوژه یا پدیده ای می دانند و مدافع این خودِ از درون تقویت شوند و بسته در مواجه با جهان و محیط پیرامون یا انگونه که امثال ژاک دریدا مقرر ساخته اند هویت را معطوف به “رابطه” با دیگریِ بیرونی می بینند، دیگریِ بیرون از ما که می تواند با ما تفاوت های اساسی داشته باشد و مشروعیت اش نیز اتفاقا در همین تفاوت اش است.
نوشتار مدافع گزاره دوم است، هویت مبتنی بر رابطه با دیگری متفاوت و بعضا متخاصم، بر اساس این رویکرد و با یاداوری این گمانه از مارتین هایدگر که هر چیزی با روابطش تعریف می شود، در ادامه دو گزاره تحلیلی از دو فیلسوف فرانسوی می اید که از درون این دو گزاره می توان به نتایجی مترتب بر تعریف بافت دست یافت.
انگونه که میشل فوکو در صورت بندی زمانی دانش نشان می دهد:
ـ رابطه مبتنی بر شباهت ارام ارام و حین گذر از دوران رنسانس و کلاسیک و دخول به دوران مدرن به رابطه مبتنی بر تفاوت تبدیل شده است، یعنی فهم و از گذر مشروعیت دهی به تفاوت ها حادث می شود.
میشل سر، فیلسوف علم نیز یاداور می شود:
ـ نویز یا پارازیت بخش لاینفک و غیرقایل حذف از رابطه است و در دل ان خانه کرده.
این جا پس از لایه چینی هدفمند از مفهوم هویت و تدوین گونه شناسی رابطه می توانیم به ساده ترین تعبیر از بافت بازگردیم، بافت محملی است برای برقراری رابطه، رابطه ای که در قالب این نوشتار بر مبنای تفاوت شکل می گیرد و به طور قطع حامل نویز است و البته تفسیری از هویت را نیز تحت شمول خود می اورد، هویتی که با حضور دیگری مخدوش نمی شود و بلکه قوام بیشتری می گیرد.
بر مبنای این ماتریس می توان
انگونه که مارتین هایدگر می گوید:
ـ بافت را یک مفهوم مکانیْ زمانی دانست
انگونه که ژیل دلوز می گوید:
ـ بافت را یک میانجی دانست
انگونه که ادگار مورن می گوید:
ـ بافت را یک پیوستار ناهمگون از متغیرهای متخاصمِ متنوع دانست
با این صورت بندی هر گونه مداخله واجد ارزش معمارانه در بافت مشروع و اخلاقی می نماید. مثال های از پی امده نیز گونه های متفاوت مواجه با بافت را تدقیق می کنند:
ـ پیتر زومتور، معمار سوئیسی، برای طراحی موزه کلمبا در شهر کلن المان، که عملا بر خرابه های یک کلیسای بمباران شده در جنگ جهانی دوم مقرر شده است، سعی می کند به حداقل میزان مداخله اکتفا کند و صرفا جهان های موازی هر دو بنا را کنار هم قرار می دهد و به گفت و گویی شاعرانه با شبحی از گذشته نشیند.
ـ اراتا ایسوزاکی، معمار ژاپنی، برای پروژه طراحی مجتمع های مسکونی در شهر هیروشیمای پس از جنگ جهانی دوم، مشروعیت دهی به مخروبه ها را پیشه می کند و سازه های عظیم طرح اش را بر مخروبه ها بنا می کند، طرح فصدی بر پاک کردن لایه تاریخی حامل فاجعه ندارد و گفت و گو با بافت بر محور حفظ فاجعه و البته اعتراض بی واسطه و بی پرده به گذشته تاریخی شکل می گیرد.
ـ ژان نوول، معمار فرانسوی، در پاویون مونولیت، که برای اکسپوی ۲۰۰۲ سوئیس طراحی می کند، حجمی مکعب شکل و زنگ زده را بر بستر دریاچه رشد می دهد، تضاد مصالح و فرم بنا مشهود است و صلیبت ساختاری فرم نیز در تعارض با سیالیت بستر، که همان دریاچه است تعریف می شود، معمار ادراک اثر را بر مبنای تعارض بصری از مقیاس دور و لمس محیطی و حسی در مقیاس نزدیک قرار داده است، اما مواجه با بافت را بر مبنای تضاد تعریف کرده است.
ـ پیتر زمتور، در مخرنیچ المان، نمازخانه ای طراحی کرده است به نام برادر کلاس، نمازخانه یک حجم مرتفع بتنی است که در خط الراس یک بیشه زار جانمایی شده، فرم پلان یک چهارضلعی نامنتظم است، فضای داخلی اما یک منشور بدون سر است با پوششی از چوب اندود از داخل، بنا واجد تمام خواص کارکردی و مفهومی معماری گوتیک، که ریشه در المان دارد، می باشد اما ارتباط فرمی و بصری اش با بافت پیرامون تقریبا قطع است، اگرچه به لحاظ تاریخی عملا پروژه تلاش دارد خاطره مکان را احیا کند، مشارکت مردم محلی در فرایند ساخت پروژه نیز این حس تعلق را تغلیظ می کند، این بنا یاداور می شود، معماری برساخته ایست اجتماعی که صرفا در بند فرم و کالبد و فضا نیست، بلکه می تواند به ارتباط هایی فراتر از متشکله های معمارانه نیز اتکا کند و در قِـــبَــل یک چنین روابطی معنا یابد.
ـ دفتر معماری اِم ای دی، در چین، برای رفع کمبود فضای زیستی خانه های مسکونی در حاشیه پکن، طراحی حباب های الحاقی را پیشنهاد داده است که بعضا بعدی کارکردی نیز به خود می گیرند، یعنی جدا از انکه فضای درونی خانه را به سقف خانه ها متصل می کنند، سرویس بهداشتی و حمام را نیز در خود جای می دهند، این جباب ها به لحاظ فرمی و استفاده از مصالح در تعارض اشکار با پیکره بندی های مسکونی و بافت شهری پیرامون خود هستند، اما تکرار و پخشایش ان ها در بافت از شدت تضاد ان ها خواهد کاست و ان ها را تبدیل به یک لایه جدید در بافت خواهد نمود، این پروژه به واسطه لایه زایی برای خود مشروعیت کسب می کند و به بخشی از شخصیت معمارانه ان بافت تبدیل می گردد.
ـ هرنان دیاز الونسو، معمار آرژانتینی ساکن لس انجلس، در غالب اثار دانشجویانش، نوعی از زبان فرمی متضاد با بافت را دنبال می کند، که وجوه ساختاری رابطه را به حداقل رسانده و رابطه را صرفا به نویز یا پارازیتی برای بافت و محیط پیرامون تقلیل می دهد و از معبر این رویکرد یک لایه زایی زبانی ضد بافت را در محیط تزریق می کند، اثار مدیریت شده توسط هرنان دیاز الونسو، غالبا از الگوی رشدْ برای رشد تبعیت می کنند و بر اساس یک هستی شناسی خودمختار و خودانگیخته متکی به رشد درونی به تولید یک خـُـردْزیستْ جهان منزوی از پیرامون می اندیشند.
ـ دفتر معماری هلندی، ام وی آر دی وی، در اولین پروژه شان در امستردام، الحاقیه ای مسکونی بر سقف خانه خانواده دیدن طراحی می کند که در تضاد اشکار با بافت است، چه به لحاظ فرم و چه به لحاظ مصالح و چه رنگ، الحاقیه خانه ایست زیر شیروانی که هیچ نوع تزییناتی ندارد و با ان ابی صامتش تقریبا به مثابه نوعی نویز در بافت شهری و خط اسمان ان به نظر می اید و گفت و گوی فرمی و بصری را به حالت اغما دراورده است، اما نکته جالب در مورد این پروژه استقبال بافت اجتماعی از ان است، این پروژه موید این گزاره است که فهم بافت اجتماعی که غالبا بر محور زمان جهانی رخ می دهد، اجازه دخول زبان معماری نااشنا در بافت های کلاسیک و متصلب را خواهد داد.
ـ دفتر معمار دیلراسکوفیدیو رنفرو نیز در طرح اش برای اکسپوی ۲۰۰۲ سوئیس، طرحی که به پاویون مه مشهور شد، از ایده نویز به مثابه بخشی از رابطه استفاده می کند؛ طرح از اب به مثابه ماده اولیه ساخت خود استفاده کرده است اما این عنصر اولیه عمیقا علیه بستر یا یافت خود به کار رفته است، یعنی طراحان توانسته اند ایده ماده علیه بافت یا ماده به مثابه نویزی محیطی را محقق سازند و رابطه با محیط را نیز تا سرحد امکان لغو کنند.
ـ موزه هنر گراتس، طراحی شده توسط پیتر کوک و کالین فورنیر پیله ای حباب گون و بازیگوش است همچون شی که از خاستگاه اصلی اش جدا شده است و بی واسطه در یک پس زمینه نامائنوس تزریق گردیده است و هیچ امکان سنتزی میان ان و پس زمینه فعلی اش وجود ندارد، جز یک اتصال کوتاه مدت ناممکن. این شی گداخته ی حامل لایه های نوآیینی از زمان، خارج از ظرفیت های کالبدی محیط، نوعی اختلال در فهم زبانِ محیط را موکد می سازد و عملا به ابژه مقاومت برابر رانه نظم و نیروهای مدافع تفاسیر بسته و ارتجاعی و البته بنیادگرایانه از بافت تبدیل می شود و در یک چارچوب معمارانه به صراحت تاکید می کند که معماری نه فرم است و نه کارکرد، معماری صرفا چگونگی برقراری ارتباط است، ارتباط با بیرونِ دیگر ما.
مثال های از پیش امده بر اخلاقیات برامده از مداخله انتقادی و حداکثری در بافت موکد شده اند چرا که یافت حقیقت در مصالحه یا انتخاب راه میانه نیست، بلکه حقیقت، انگونه که اسلاوی ژیژک می گوید، در خود تضادها قابل دسترس تر است.
این یادداشت پیش از این در شماره ۲۳۶۶ روزنامه شرق به چاپ رسیده است.