انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

علم دینی و علم غیردینی

علم دینی و علم غیردینی

فرهنگ و پیشرفت مطلوب، مجموعۀ گفت‌وگو با دکتر مهدی گلشنی. به کوشش سید حسین امامی. چ ۲. تهران: دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۹۸. ۷۰۰ ص. ۷۵۰۰۰۰ ریال.

دور است سرِ آب از این بادیه هُش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
حافظ

فرهنگ و پیشرفت مطلوب مجموعه ۶۱ مصاحبه، گفت‌وگو، مقاله و سخنرانی دکتر مهدی گلشنی، استاد دانشگاه صنعتی شریف در مورد مسائل علمی، فلسفی، و دینی و رابطۀ آن‌ها با همدیگر است. این کتاب به موضوعاتی مانند تأثیر فرهنگ، اقتصاد و سیاست بر علم، عوامل مؤثر بر پیشرفت علم، ارتباط علم، دین و فلسفه با همدیگر، علم دینی، اسلامی کردن علوم انسانی، فلسفۀ علم و رابطۀ آن با زندگی و فلسفه و فرهنگ و مشکلات حوزه‌های علمیه و دانشگاه در زمینه مسائل علمی و فنی می‌پردازد.

بحث افول علمی مسلمانان و به‌ویژه ایرانیان پس از قرن ششم هجری با آن سابقۀ درخشان، بحثی تاریخی، جامعه‌شناختی و فلسفی است و کسان زیادی به آن پرداخته و علل گوناگونی را برای این افول ذکر کرده‌اند. دکتر گلشنی هم با مقالات و کتاب‌هایش سعی کرده است علل این عقب‌افتادگی را توضیح دهد و سپس راه‌حل‌هایی برای پیشرفت علم در ایران ارائه دهد. ایشان علل عقب‌افتادگی علمی-فنی مسلمانان را به‌درستی شناسایی کرده و معرفی می‌کند؛ اما راه‌حل ایشان که دینی کردن علوم و ایجاد علم دینی است نه‌تنها راه‌حل نیست، بلکه مشکل بزرگی در راه پیشرفت علمی ایران ایجاد می‌کند.

در تحلیل علت افول علمی-فنی مسلمانان ایشان به‌درستی علت انحطاط را رواج شیوۀ تفکر امام محمد غزالی و اشاعره می‌دانند. این طرز تفکر چه مشخصاتی داشت که باعث عقب‌ماندگی علمی-فنی مسلمانان شد؟ مهم‌ترین وجه مشخصۀ آن کم اهمیت دادن به علوم عقلی و منطقی بود. تا پیش از آن خردگرایی بخشی از فرهنگ اسلامی و به‌ویژه ایرانی بود، ولی پس‌ازآن گویی که تفکر عقلانی به‌کلی در جهان اسلام تعطیل شد. در مدارس و حوزه‌های علمی ریاضیات و طبیعیات و فلسفه، به‌جز بعضی موارد و حوزه‌های شیعی، دیگر رونقی نداشت. به‌جای آن در حوزه‌های علمیه به فلسفۀ الهی، فقه و اصول و تفسیر و عرفان و غیر آن‌ها پرداخته شد. موضوع بحث در همۀ مصاحبه‌ها، گفت‌وگوها، مقاله‌ها و سخنرانی‌ها یکی است. یعنی اگر کسی فقط یکی از این‌ها را بخواند تمام کتاب را خوانده است و با دیدگاه‌های کلی ایشان آشنا شده است. برای اختصار در این مقاله فقط به دیدگاه‌های ایشان در مورد علم و فلسفۀ علم می‌پردازیم و به بقیۀ نظرات ایشان در مورد مسائل دیگر کاری نداریم.

 

تعریف علم و معرفت
دکتر گلشنی تعریف خود را از علم چنین بیان می‌کند: «مراد من از علم در این مکالمه معنای اصطلاحی و رایج آن است و مقصودم علوم تجربی و علوم اجتماعی و انسانی به معنایی است که امروزه در غرب رایج شده است.» (ص ۳۵۶). «علم یا دانش، چون علمی که الآن به کار می‌برند، ترجمۀ science است، ولی [من] مقصودم knowledge (معرفت) است، به معنای دانش یعنی تمام آن چیزهایی که بشر راجع به هر چیزی کشف می‌کند.» (ص ۳۴۳)
برای توضیح بیشتر می‌گوییم که امروزه در زبان فارسی science را دانش یا علم ترجمه می‌کنند، و knowledge را معرفت که واژه‌ای عام‌تر است و شامل همۀ معرفت‌های بشری، از جمله ادبیات، دین و هنر هم می‌شود. نمی‌دانم چرا ایشان این دو واژه را یکی می‌گیرند و چه مصلحتی در میان است. شاید برای اینکه نظریۀ وجود علم دینی خود را ثابت کنند. البته در زبان فارسی واژۀ دانش و در زبان عربی علم به همۀ معرفت‌ها گفته می‌شود، مانند دانش زبانشناسی، دانش روانشناسی، علم عروض، علم رجال، علم حدیث. در زبان‌های اروپایی در دویست سال گذشته واژۀ science فقط به معرفتی گفته می‌شود که از راه فرضیه‌سازی و مشاهده و آزمایش و ابطال و یا اثبات آن حاصل می‌شود. بنابراین فلسفه و کلام و عروض و ادبیات از این تعریف خارج می‌شود؛ ولی گلشنی این رشته معارف بشری را هم علم حساب می‌کند و سردرگمی و مشکل ایشان از همین‌جا آغاز می‌شود. اروپاییان هم که کارهای کپلر و گالیله و نیوتون را فلسفۀ طبیعی می‌خواندند، به‌زودی متوجه شدند که باید واژه‌ای برای این‌گونه فعالیت‌های پژوهشی ابداع کنند و به‌این‌ترتیب ویلیام ولول (William Whelwell) انگلیسی در سال ۱۸۴۰ واژۀ science را ابداع کرد. به همین ترتیب این جانب برای رفع این سردرگمی در کاربرد واژۀ فارسی دانشورزی به‌عنوان معادل scientific ساخته‌ام. این واژه این‌گونه فعالیت‌های پژوهشی تجربی را که معرفت حاصل از آن درنتیجه فرضیه‌سازی و مشاهده و آزمایش است از سایر فعالیت‌های پژوهشی جدا می‌کند.
با این توضیح می‌بینیم در سرتاسر کتاب وقتی می‌خواهند به گذشتۀ علمی مسلمانان رجوع کنند، علم را به معنای knowledge به کار می‌گیرند و وقتی می‌خواهند از علم امروزی به معنای دانشورزی انتقاد کنند و کاستی‌ها و کمبودهای آن را نشان دهند، آن را به معنای science به کار می‌گیرند و این دوگانگی تعریف در تمام مصاحبه‌ها، گفتگوها، و نوشته‌های ایشان جریان دارد. برای مثال در عبارات زیر علم را به معنای science به کار می‌گیرند، به آن حمله کرده و احکام عامی صادر می‌فرمایند مانند:
«علم نمی‌تواند دین را نادیده بگیرد.» (ص۵۰۹)، «علم تنها، نجات‌بخش نیست.» (ص ۳۸۹)، «علم نمی‌تواند تمام مسائل انسانی را حل کند.»، «جنگ جهانی اول و دوم مهم‌ترین این اتفاق‌ها این بود که با به‌کارگیری سلاح‌های کشنده به عالمیان اثبات کرد که علم نمی‌تواند بشریت را نجات دهد.» (ص ۳۲۴).
اما جای دیگری علم را به معنای معرفت یا knowledge به کار می‌برد: «من به جدایی میان علم و دین اعتقادی ندارم.» (ص ۳۶۲). حقیقت یک موضوع به‌هیچ‌وجه به اعتقاد فرد وابستگی ندارد و مستقل از آن وجود دارد. مثل اینکه کسی بگوید من به جدایی نقاشی و موسیقی اعتقاد ندارم. اعتقاد او در جدا بودن این دو رشته هنری تأثیری ندارد.
اصولاً علم به معنای دانشورزی ثروت، قدرت و رفاه می‌آورد. علم سعادت و خوشبختی نمی‌آورد و قرار نیست بشریت را نجات دهد و هرگز ادعای نجات بشریت را نداشته و ندارد. علم مشکلات جهان مادی و طبیعی بشر را حل می‌کند و با این کار مشکلات دیگری را می‌آفریند و سپس سعی می‌کند این مشکلات را حل کند. با ساخت خودروهای مختلف و نیروگاه‌های زغال‌سنگی و سپس گازوئیلی فناوری حاصل از دانشورزی فاصلۀ شهرها را کم کرد و به زندگی انسان سرعت بخشید و روشنایی به شهرها و روستاها آورد، اما با این کار هوا را آلوده کرد. پژوهش در مورد باتری‌ها و انرژی خورشیدی می‌رود که این مشکل را حل کند.

 

جهان‌بینی دانشمندان مسلمان و مسیحی
دکتر گلشنی هم همانند دکتر سید حسین نصر، رؤیای بازگشت به گذشتۀ درخشان علمی جهان اسلام را دارد، زمانی که دانشمندان معمولاً مردانی معتقد و متدین و همه‌فن‌حریف بودند و در رشته‌های مختلف تحقیق می‌کردند و کتاب می‌نوشتند. ایشان بارها و بارها در مصاحبه‌ها و نوشته‌های خود به اعتقاد دینی دانشمندان مسیحی و اسلامی در گذشته اشاره کرده و از اینکه اکنون بیشتر دانشورزان مانند گذشته اعتقاد دینی ندارند می‌گوید: «در زمان علمای گذشته از جمله ابن‌سینا مسئله دین و علم از یکدیگر جدا نبود. در آن زمان تفکر دینی نیز بر ذهنشان حاکم بوده است و روش انجام کار علمی آن‌ها این‌گونه نبوده است که بین علم و دین فاصله ایجاد کنند.» (ص ۳۲۳). «وقتی من به دورۀ تمدن اسلام نگاه می‌کنم، می‌بینم در آن اصلاً نزاعی بین علم و دین وجود نداشت. یک دانشمند ضمن اینکه عالم است تفکری بر او حاکم است و آن تفکر دینی او است و همان را در علم هم اجرا می‌کند… وقتی به دورۀ شروع علم جدید نگاه می‌کنیم دقیقاً همین دیدگاه را در نیوتن، رابرت بویل، کپلر و… می‌بینیم.» (ص ۶۴۲).
بلی در آن موقع دانشورزی تضادی با اعتقادات دانشمندان نداشت. فلسفۀ ارسطویی، چه در جهان اسلامی، چه در جهان مسیحی و یا یهودی، در طبیعیات چنان با الهیات درهم‌تنیده بود که موجب نگرانی و ناراحتی دانشمندان نمی‌شد. این فلسفه در کشورهای اسلامی لباس اسلام را بر تن کرده بود و در جهان مسیحی لباس مسیحیت و در جهان یهودی لباس یهودیت را. مشکل از جایی آغاز شد که معلوم شد متافیزیک مسیحی و یهودی آن‌چنان‌که در انجیل و تورات آمده است با تجربه و مشاهدۀ دانشورزانی چون کوپرنیک، کپلر و گالیله نمی‌خواند و با آن‌ها در تضاد بود. به ‌این ‌ترتیب بود که دانشورزان با تجربه و مشاهدات بعدی نشان دادند که بسیاری از آموزش‌های کلیسا نادرست است. این تقابل دین و علم در جهان اسلام به آن شدت جهان مسیحیت پیش نیامد. وقتی دانشورزی یا علم غربی وارد جهان اسلام شد، موضوعی ثابت‌شده و حقیقت انگاشته می‌شد و دیگر علمای اسلامی توان مقابله با آن را بر اساس طبیعیات ارسطویی نداشتند.
گوینده در حسرت گذشتۀ علمی مسلمانان است که علم با متافیزیک آمیخته بود و دانشمندان اعتقادات دینی داشتند. «در میان علمای اسلام-خواجه نصیر، ابن‌سینا ابن‌هیثم و غیره-صحبت از جدایی علم و دین و دوگانگی آن‌ها مطرح نبود…در علم یک سری مفروضات متافیزیکی حاکم است و این‌ها باعث تعارض می‌شود. اگر همۀ علما این مفروضات متافیزیکی را کنار می‌گذاشتند و صرفاً راجع به اموری سخن می‌گفتند که حاصل مستقیم تجربه است، آن وقت اساساً احتیاجی نبود که صحبت از علم دینی و غیردینی شود.» (ص ۳۶۲).
نکتۀ مهم این است که در زمان خواجه نصیر و ابن‌سینا و ابن‌هیثم ریاضیات و طبیعیات و ستاره‌شناسی آن فرقی با علمای مسیحی نداشت همه متأثر از فلاسفۀ یونان بود، به اضافۀ آنچه توسط علمای مسیحی و اسلامی به آن اضافه شده بود. همه در یک سیستم واحد با هم ارتباط داشتند. ستاره‌شناسی با پزشکی و پزشکی با الهیات مربوط بودند. افلاک بر سرنوشت بشر تأثیر ‌می‌گذاشت و بر جسم انسان‌ها و ایجاد بیماری دخالت داشت. این بیماری‌ها در اثر بی‌توجهی به امور دینی و یا خداوند ایجاد می‌شدند. بسیاری از سوانح طبیعی مانند زمین‌لرزه و طوفان و سیل به الهیات نسبت داده می‌شد. این علم و دانش در مرحله پیشادانشورزی (prescientific) بود. یعنی طبیعیات و ستاره‌شناسی با متافیزیک مخلوط بود.
دانشورزی از جایی آغاز شد که صحبت مشاهده و تجربه به میان آمد و به‌تدریج متافیزیک و پیش‌فرض‌های متافیزیکی از دانشورزی science)) بیرون رانده شد و چنین شد که در چهارصد سال گذشته دستاوردهای عظیمی داشته‌ایم. متافیزیک و پیش‌فرض‌های دانشمندان دخالتی در تولید دانشورزی ندارند، اما هر دانشورزی می‌تواند انواع و اقسام پیش‌فرض‌های الهی و یا الحادی داشته باشد و یا آن را از موضوعات دانشورزانه نتیجه بگیرد.
ایشان تدیّن و ایمان دانشمندان را بدون هیچ دلیلی به علم آن‌ها ربط می‌دهد. در پاسخ به پرسش خبرنگار که می‌پرسد: «جناب‌عالی عنوان کرده‌اید: “در جهان اسلام دانشمندان در دوران درخشان اسلامی، علمی دینی داشتند… آیا در آن دوره علوم مختلف مبتنی بر جهان‌بینی اسلامی شکل گرفتند؟” پاسخ می‌دهد: “در آن زمان دانشمندان با عینک جهان‌بینی دینی به هستی و طبیعت نگاه می‌کردند و به مصداق “اُطلبُوا العِلمَ و لو بِالصِّین” هر دانشی را که می‌یافتند از غربال جهان‌بینی دینی‌شان می‌گذراندند. به نظر این‌جانب درک آن‌ها از دین و علم و رابطه این دو عمیق‌تر از دوران ما بود.”» (ص ۳۱۴-۳۱۵) در اینجا دو مغلطۀ آشکار دیده می‌شود و آن اینکه جهان‌بینی دینی را با علم تولیدشده یکی می‌گیرند. البته که افرادی مانند ابوعلی سینا، ابن‌هیثم و خوارزمی جهان‌بینی و اعتقاد دینی و اسلامی داشتند. به همین نحو، کوپرنیک و کپلر و نیوتون هم جهان‌بینی و اعتقاد دینی‌ای از نوع مسیحی داشتند. ولی نکتۀ مهم این است که آن‌ها دین خود را در کارهای پژوهشی خود دخالت نمی‌دادند و علم آن‌ها یعنی ستاره‌شناسی، ریاضیات و طبیعیات آن‌ها با همتایان مسیحی و یا کلیمی آن‌ها فرقی نداشت. اگرچه آن‌ها به اصول دینی متفاوتی اعتقاد داشتند.
وقتی خبرنگاری می‌پرسد که چرا «علم هرچه از دوران گذاشته به دوران مدرن می‌رسد از مبادی الهی فاصله می‌گیرد؟» پاسخ می‌دهد که «وقتی علم با نیوتن پرورش یافت، جهان‌بینی دینی بر آن حاکم بود… ولی صد سال بعد از نیوتن تفکر تغییر کرد. یکی از عواملش این بوده که علم در مقام عمل بسیار موفق بوده است» (صفحه ۲۵). در این عبارت ایشان به‌طور ضمنی تأیید می‌کنند که علم موفق نیوتونی جهان‌بینی دینی را در اروپا به کنار گذاشت چون با واقعیات سازگارتر بود.
سپس در یکی از گفتگوها می‌گویند: «در اروپا یک عده فیلسوف ظاهر شدند که آن‌ها حداقل در مورد دین بی‌تفاوت بودند یا شأنی برای دین قائل نبودند. این فیلسوفان نقش مهمی در تقابلی که بین علم و دین به وجود آمد و در به حاشیه رفتن دین داشتند.» (ص ۲۶۱). تقابل میان علم و دین یعنی میان دانشورزی و مسیحیت از سوی فلاسفه آغاز نشد، بلکه از سوی دانشورزانی مانند کپلر و گالیله و جوردانو برونو و داروین شروع شد. فلسفۀ ارسطویی که به‌کلی در مسیحیت جذب شده بود، تصوری خلاف واقع از جهان می‌داد. وقتی مشاهدات این دانشورزان با متون مقدس مذهبی مسیحیت جور در نیامد، شکاف عمیقی میان علم و دین پیدا شد.

 

علم دینی و دینی کردن علوم
نظر ایشان در مورد اسلامی کردن علوم این است که: «علوم را در چارچوب متافیزیک دینی و اصول بسیار کلی و نه جزئی دینی، بریزند» و این اصول کلی و پیش‌فرض‌های متافیزیکی عبارت‌اند از: «در جهان یک خالق مدبّر حاکم است… وجود هدف در جهان» (صفحه ۲۹۰) این‌ها فلسفۀ زندگی عالمان است و به‌خودی‌خود از ماهیت دانشورزی نتیجه نمی‌شود. بسیاری از دانشورزان از دانشورزی فلسفۀ الحادی را نتیجه می‌گیرند. دانشورزی نسبت به این موضوع بی‌تفاوت است.
علم دینی که ایشان می‌خواهند ایجاد کنند، بر اساس کدام دین خواهد بود؟ «من فقط ادیان الهی، یعنی ادیان خداباور را مطرح می‌کنم. البته تعداد زیادی ادیان غیرخداباور هم وجود دارند که دارای شاخه‌های متعدد هستند؛ برای نمونه می‌توانم به بودیسم و هندوئیسم اشاره کنم.» (ص ۳۵۶)، «منظورم از دین در این بحث، ادیان ابراهیمی است. سه دین توحیدی که پیغمبر داشتند و در آن وحی وجود داشته است. در این بحث با ادیان دیگر کاری ندارم.» (ص ۱۷۳)، «منظور از دینی کردن علم، دین را به مفهوم ادیان ابراهیمی به کار می‌بریم.» (ص ۲۹۱).
در مقابل این دیدگاه باید گفت دانشورزی حاصل عقل مشترک انسان‌ها در طی تاریخ بدون توجه به ایمان و ادیان آن‌هاست. زبان دانشورزی زبانی یگانه و مشترک بین دانشورزان است.
اگر ایشان می‌خواهد دانشورزی (science) را اسلامی کند که خیالی باطل است؛ اما اگر می‌خواهد که ادبیات، فلسفه، جامعه‌شناسی و روانشناسی و سایر معارف انسانی را اسلامی کند که کار دشواری در پیش دارد و این هدف هیچ‌گاه برآورده نمی‌شود مگر با ساختن انسان‌های مسلمان معتقد و نه مسلمان‌نما. بنابراین بهتر است ایشان کوشش‌های خود را به‌جای ایجاد علم دینی به تربیت مسلمانان خوب منحصر کند. در زمان استالین لیسنکو می‌خواست زیست‌شناسی سوسیالیستی به وجود آورد و چندین دهه زیست‌شناسی شوروی را به عقب انداخت، پس سعی نکنیم اشتباه استالینیست‌ها را تکرار کنیم. اگر دکتر گلشنی می‌خواهند دانشورزی دینی بر مبنای ادیان ابراهیمی ایجاد کنند، چگونه می‌خواهند کشورهایی را که تولیدکنندۀ دانشورزی و فناوری هستند و به ادیان ابراهیمی اعتقادی ندارند، از این میان حذف کنند. دانشورزی معرفتی جهان‌شمول است. آیا علم دینی ایشان می‌تواند ژاپن، کره جنوبی و چین را که دین و فلسفۀ زندگی آن‌ها به‌کلی با ادیان ابراهیمی بیگانه است کنار بگذارد؟ پیش‌فرض‌های متافیزیکی این کشورها به‌کلی با پیش‌فرض‌های دانشمندان معتقد به ادیان ابراهیمی متفاوت است.
اما مهم‌ترین سؤالی را که باید پرسیده شود، فقط یکی از مصاحبه‌گران از ایشان پرسیده است: «موافقان علم دینی در این سی سال چه کارهایی را انجام داده‌اند، آیا توانسته‌اند علم دینی ایجاد کنند؟» ایشان پاسخ می‌دهد: «در سال ۱۹۹۵ در سفری که به پاکستان داشتم، جناب دکتر سید حسین نصر هم از آمریکا آمده بودند. یک دانشجوی پاکستانی رساله‌ای با ایشان دربارۀ روان‌شناسی اسلامی داشت.» (ص ۲۹۳-۲۹۴). فقط همین؟ یعنی حاصل سه دهه کوشش دانشمندان اسلامی همتای ایشان فقط یک رسالۀ دانشجویی پاکستانی در مورد روانشناسی بوده است؟ پس پاکستانی‌ها هم که چندین دهه پیش از ما بحث علم دینی را پیش کشیده‌اند و مرتب سمینار برگزار کرده و کتاب نوشته‌اند، چندان پیشرفتی نداشته‌اند. البته می‌توان جهان‌بینی دینی یا فلسفی و سیاسی را در معارف انسانی به کار برد، مثلاً روانشناسی و یا جامعه‌شناسی، یا اقتصاد دینی، اعم از یهودی، مسیحی و اسلامی داشت؛ اما نمی‌توان فیزیک و زیست‌شناسی دینی داشت.
علم به معنای دانشورزی کوشش برای کشف جهان حقیقی است، و بر طبق آموزه‌های ادیان ابراهیمی فقط یک جهان حقیقی وجود دارد که باید با تدبر و تعقل آن را کشف کرد. کوشش‌های سه دهۀ ایشان در بزرگ‌ترین دانشگاه صنعتی ایران منجر به تولید یک سوزن و یا پیچ حاصل از پیش‌فرض‌ها و یا نظریه‌های دینی ایشان نشده است. ایشان هنوز نتوانسته‌اند یک صفحه علم دینی تولید کنند که دانشورزان دیگر جهان را به شگفتی وادارند و با ایشان بر سر آن به توافق برسند.
دین، فلسفه و ایدئولوژی می‌توانند در هدف علم و کاربرد آن نقش بازی کنند، ولی در فرآیند تولید علم هیچ نقشی ندارند. ابوعلی سینا و ابوریحان علم دینی تولید نکردند. برای آن‌ها علم و دین جدای از همدیگر بود و هیچ‌گاه آن‌ها را در یکدیگر دخالت ندادند. در زمان آن‌ها همۀ معرفت یک واحد یکپارچه بود و با هم ربط داشتند. پزشکی با احکام نجوم (آسترولوژی) ربط داشت. برای مثال توصیه می‌شد در اول، وسط و آخر ماه قمری حجامت شود چون خوش‌یمن است. کیمیاگری با احکام نجوم ربط داشت و بعضی خواص فلزات را به کُرات آسمانی نسبت می‌دادند. دکتر گلشنی در حسرت آن روزگاران است.

 

آیا پیش‌فرض‌های دانشورزان بر دانشورزی تأثیر می‌گذارد؟
نکته‌ای که ایشان بارها تکرار می‌کند، این است که چون پیش‌فرض‌های دانشمندان متفاوت است، بنابراین ما با داشتن پیش‌فرض‌های دینی می‌توانیم به جلو برویم و علم دینی ایجاد کنیم: «تمامی نظریه‌های علمی مملو از مفروضات فوق علمی (متافیزیکی و..) هستند، مفروضاتی که از علم تجربی نتیجه نمی‌شوند، بلکه از طرف علما بر علم تجربی تحمیل می‌شود. مثل اینکه بعضی از نظریه‌های علمی، عالم را بی‌هدف می‌دانند. نداشتن هدف برای عالم قابل‌اثبات نیست؛ زیرا نیافتن دلیل بر نبودن نیست، اما در علم روز در سطحی که تجربه به آن دسترسی ندارد گاه این‌گونه مفروضات در کار آمده است.» (ص ۳۸۲). «برخی از علما در نظریه‌های علمی‌شان دانسته یا ندانسته بعضی مفروضات متافیزیکی را به کار می‌برند؛ مثلاً کسی اصلاً اعتقادی ندارد که در طبیعت هدفی وجود دارد و این را به نام علم منتشر می‌کند. درحالی‌که علم ثابت نمی‌کند هدفی نیست.» (ص ۶۴۳). مفروضات متافیزیکی واقعاً مهم هستند. اینکه شما فرض کنید جهان را می‌توانید بفهمید خود فرضی است که قابل‌اثبات نیست. شما این را که قانون حاکم بر زمین در همه جهان نیز حاکم است فرض می‌کنید، ولی این را نمی‌توان اثبات کرد؛ البته تجربه با آن سازگار بوده است.» (ص ۶۴۴). «در فیزیک تعدادی احکام عام وجود دارد که آن‌ها را به‌عنوان اصل می‌پذیریم، مثلاً اینکه طبیعت نظام‌مند است و یا می‌توانیم نظم طبیعت را بفهمیم و درک کنیم.»
باید گفت که نظریه‌های علمی ازاین‌جهت علمی هستند که مفروضات متافیزیکی ندارند. اصولاً علم فاقد ادعاهای ارزشی و یا متافیزیکی است، اما این علماء هستند که دارای دیدگاه‌های متافیزیکی و یا ارزشی و اخلاقی و سیاسی و دینی هستند. کار علماء را نمی‌توان به علم نسبت داد. باید گفت که نه‌تنها با پیش‌فرض‌ها، بلکه با فرضیه‌ها و نظریه‌های متافیزیکی هیچ‌گاه نمی‌توان علم دینی تولید کرد. هر روز صبح صدها هزار دانشورز با پیش‌فرض‌ها، فرضیه‌ها و نظریه‌های متافیزیکی گوناگونی که حاصل دین، سنت‌ها، آداب و فرهنگ‌های مختلفی است به آزمایشگاه‌ها، کارگاه‌ها، رصدخانه‌ها، و کتابخانه‌های خود می‌روند. همه امیدوارند فرضیاتشان که بر اساس این پیش‌فرض‌هاست درست دربیاید و در میان هم‌ردیفان خود شهرتی بیابند. اما اکثریت عظیمی از آن‌ها عصرهنگام ناامید به خانه بازمی‌گردند، زیرا این پیش‌فرض‌ها با مشاهده و آزمایش رد شده است. اینکه می‌توانیم طبیعت را بفهمیم یا در طبیعت قانونی برقرار است، در اثر تجربه و مشاهدۀ مکرر طبیعت حاصل شده و از دل آن بیرون آمده است.
دکتر گلشنی در صفحۀ ۲۴۷ می‌گوید: «۱-پیش‌فرض‌های متافیزیکی علم می‌تواند متأثر از جهان‌بینی دینی باشد. ۲- بینش دینی در جهت‌گیری‌های کاربردی علم مؤثر است.» در هر دو مورد ایشان کاملاً درست می‌گوید؛ اما نتیجه‌گیری‌های اشتباهی می‌کند. در حالت اول البته پیش‌فرض‌ها می‌تواند متأثر از جهان‌بینی دینی باشد، همان‌طور که می‌تواند متأثر از جهان‌بینی الحادی باشد. ولی در گزاره‌های علمی و نظریات علمی هیچ تأثیری ندارند، چون فقط مشاهده و آزمایش قاضی بی‌رحم صحت و خطای گزاره‌های علمی است. در حالت دوم البته بینش دینی در جهت‌گیری‌های کاربردی علم مؤثر است، کما اینکه بینش الحادی و یا سوسیالیستی در جهت‌گیری کاربردی علم مؤثر است و این را تاریخ نشان داده است، چه در کشور اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، چه در نظام نازیسم آلمانی، و چه در کشور امپریالیستی آمریکا.
سپس ایشان توصیه می‌کند که «ما باید علم را در یک چارچوب متافیزیکی جای دهیم که بتواند تمام سطوح دین و دانش و تجارب انسانی را در بر بگیرد.» (ص ۲۵۳) علم وقتی دانشورزی شد که توانست متافیزیک را از درون علم بیرون براند. رابرت بویل شیمیدانی انگلیسی بود که مفهوم متافیزیکی چهار عنصر، باد، آب، هوا و خاک را از شیمی برانداخت و عنصر را به معنی جزء لایتجزی خالص و ساده که از ذرات ویژه‌ای تشکیل شده است – همان اتم – تعریف کرد. بویل به آزمایش شیمیایی پرداخت و به‌این‌ترتیب بیش از ده عنصر جدید را کشف کرد. لاووازیه هم با روش علمی نظریۀ متافیزیکی فلوژیستین را ابطال کرد و نشان داد که اکسیژن عامل احتراق است.
نباید علم را با عالم اشتباه کرد. اگر دانشورزانی مفروضات متافیزیکی و فلسفی و دینی خود را اظهار می‌کنند، ربطی به علم ندارد بلکه بیشتر به دیدگاه عالم مربوط است. وقتی پرزیدنت کلینتون در سال ۲۰۰۰ میلادی می‌خواست پایان پروژۀ ژِنوم انسانی را اعلام کند، درحالی‌که دو دانشورز بزرگ این پروژه را در چپ و راست خود داشت، گفت: «امروز داریم زبانی را که خداوند با آن حیات را خلق کرد می‌فهمیم. با این معرفت جدید ژرف، انسانیت بر لبۀ کسب قدرت جدید عظیمی برای شفابخشی است.» این کلام یک رئیس‌جمهور مسیحی است و معلوم است که پیش‌فرض‌های متافیزیکی خود را در مورد دانشورزی اظهار داشته است. دو دانشورز مدیر این پروژه یکی کرگ ونتر (Craig Venter) است که خداناباور است و اولین میکروارگانیسم زنده را با مواد شیمیایی در آزمایشگاه ساخته است و دیگری فرانسیس کولینز (Francis Colins) است که مسیحی معتقدی است. این دو هنگام ردیف‌یابی ژِنوم انسانی در آزمایشگاه هیچ‌گاه نتوانستند پیش‌فرض‌های متافیزیکی خود را در این پژوهش به‌کارگیرند. اما پس از موفقیت هرکدام در مصاحبه‌ها، کتاب‌ها و مقالات متعدد پیش‌فرض‌ها و اعتقادات دینی و الحادی شخصی خود را اعلام کردند. دانشورزان می‌توانند پیش‌فرض‌ها و اعتقادات خود را فقط در جاهایی که هنوز علم قاطعیت ندارد و در مرز میان جهل و علم است و به تجربه اثبات نشده است بیان کنند، اما داور نهایی تجربه و آزمایش است.
آیا علم با دین در تعارض و تقابل است؟
در مورد تعارض و یا وحدت علم و دین نظر ایشان چنین است: «مسئله علم و دین و تقابل و تعارض، یا همزیستی مسالمت‌آمیز یا همکاری و وحدت آن‌ها یک بحث جدیدالحدوث است. در عالم اسلام، اصلاً این بحث‌ها نبوده و این از واردات غرب است.» (ص ۲۶۱). سپس در صفحۀ ۲۴۵ چهار حالت تعارض، تعامل، اشتراک و استقلال میان علم و دین را ذکر کرده و می‌گویند که حالت اشتراک میان علم و دین را قبول دارند. البته منظور ایشان علم به مفهوم knowledge یعنی معرفتی است که شامل معارف تجربی و غیرتجربی است. باید توجه داشت که فرضیات، نظریه‌ها و قوانین علم به معنای دانشورزی در بعضی از موارد با دین اشتراک و تعامل دارند و در بعضی موارد مستقل از دین است و در بعضی موارد در تعارض با دین. نظریۀ تکامل جانداران با بعضی اصول دینی در تعارض است، اما نظریه نسبیت اینشتین با هیچ یک از اصول دینی فعلاً تقابل و تعارضی ندارد. نظریه مِهبانگ و حادث بودن جهان با همۀ اصول دینی اشتراک و تعامل دارد و در همۀ ادیان جهان اصل است. درحالی‌که نظریۀ حالت ثابت (steady state) که می‌گوید جهان ازلی و ابدی است، به‌کلی در مقابل آموزه‌های همۀ ادیان جهان است که جهان را مخلوق خداوندگار می‌داند.
ایشان در مصاحبۀ دیگری توقع حل مسائل کلامی و فلسفی را از علم به معنای science دارد و می‌گوید: «علم نمی‌تواند خدا را نفی کند.» (ص ۳۸۰) البته که علم نمی‌تواند خدا را نفی کند، کما اینکه نمی‌تواند خدا را اثبات کند. زیرا در روش علمی بر روی هر پدیده‌ای که آزمایش می‌شود، آزمایش در حضور و غیاب آن پدیده بررسی می‌شود. چگونه می‌توان در یک آزمایش خدا را حذف کرد. این برخلاف تعریف خداوند است که در همه جا و در هر زمان حضور دارد.
استقلال هر کشور از قدرت سیاسی و قدرت سیاسی از قدرت نظامی و قدرت نظامی از قدرت اقتصادی و قدرت اقتصادی از قدرت علمی-فنی نشئت می‌گیرد. پس اکنون که ایران سعی دارد با تلاش و کوشش و آزمون‌وخطا راه پیشرفت علمی-فنی خود را پیدا کند، باید سعی کنیم که مسیرهای انحرافی در این راه ایجاد نکنیم.
در بررسی این کتاب به نقد دیدگاه‌های دکتر گلشنی در مورد علم، فلسفۀ علم و کاربرد آن پرداختیم و به جنبه‌های دیگر در مورد فرهنگ، اقتصاد، سیاست، عوامل مؤثر بر پیشرفت علم و فرهنگ و مشکلات حوزه‌های علمیه و دانشگاه نپرداختیم. اما باید این را اضافه کرد که تأکیدهای مکرر و مفصّل ایشان بر شایسته‌سالاری در مراکز پژوهشی و دانشگاهی، تأکید بر فرهنگ‌سازی، وجود آزادی اندیشه و بیان در مراکز دانشگاهی و حوزه‌های علمیه از نکات مثبت و قابل‌توجه کتاب است که باید مورد توجه مسئولان فرهنگی قرار گیرد که چون به موضوع علم دینی مربوط نبود، به آن نپرداختیم.

این یادداشت توسط محمدرضا توکلی صابری در نشریه جهان کتاب منتشر و برای بازنشر از طریق دفتر نشریه بر اساس یک همکاری رسمی و مشترک در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار گرفته است.