انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نقد مفهوم توسعه شهری در ایران: بررسی تاریخی تمرکز در تهران و چالش‌های نظریه‌پردازی

مقدمه

توسعه شهری در ایران را نباید صرفاً یک روند فنی و مدیریتی تلقی کرد؛ بلکه بخشی از گفتمان مسلطی است که تهران را در مرکز نشانده و سراسر ایران را پیرامون انگاشته است. رشد فزاینده‌ی تهران، تجمیع منابع در آن، تمرکز تصمیم‌گیری‌ها در آن، یک انتخاب سادۀ فنی نیست، بلکه حاصل ترجیحاتی ایدئولوژیک و وابسته به سازوکارهای قدرت است که از مفهوم «شهر مدرن» تصویری هژمونیک ساخته و آن را به دور و نزدیک تحمیل کرده است. این روند، با وجود آنکه ابعادی از رشد و پیشرفت را هم به همراه داشته، اما به نابرابری‌های ساختاری دامن زده و بخش عظیمی از فضای زیستی و انسانی در ایران را به حاشیه رانده است.

اکثر رویکردهای حاکم بر مطالعات شهری در ایران، چه در سطح سیاست‌گذاری و چه در سطح نقد سیاست‌های توسعه، در چهارچوب همین گفتمان مرکزگرا باقی مانده‌اند. حتی هنگامی که از توسعه‌ی نامتوازن یا شکاف مرکز-پیرامون سخن می‌گویند، معمولاً در همان زمین معرفتی بازی می‌کنند؛ همان چارچوبی که در آن، تهران معیار سنجش توسعه تلقی می‌شود. و نهایتاً از مفاهیمی مثل توسعۀ مشارکتی استفاده می‌شود؛ که اکثریت مطلق برنامه‌های مبتنی بر این رویکرد نیز، از صعود به پله‌های میانی و بالای نردبان مشارکتی ارنشتاین[۱] بازمانده‌اند.

در این میان، رجوع به نقدهای بنیادینی که در دهه‌های اخیر به گفتمان توسعه وارد شده، می‌تواند افق تازه‌ای را در برابر ما بگشاید که در مفهوم توسعه در ایران به صورت جدی تأمل کنیم. یکی از این رویکردهای نقادانه اندیشه‌های آرتورو اسکوبار است که با الهام از سنت پسااستعماری، توسعه را گفتمانی سلطه‌گر می‌بیند که نه امری مسلم و ضرورتی بدیهی، که امری در خدمت منافع قدرت و متولیانش است. در این نوشتار تلاش می‌شود از منظر اسکوبار به تحلیل تمرکزگرایی تهران و محدودیت‌های نظری توسعه شهری در ایران پرداخته شود؛ با این هدف که امکان اندیشیدن برای عبور از این بن‌بست مفهومی و ایجاد نگاهی آلترناتیو فراهم آید. در واقع پرسش ما در این جستار این است که چگونه می‌توان تمرکزگرایی تهران و محدودیت‌های نظری گفتمان توسعه شهری در ایران را، با تکیه بر نقدهای پسااستعماری به‌ویژه از منظر آرتورو اسکوبار، به‌مثابه مسئله‌ای هژمونیک و نه صرفاً فنی یا مدیریتی، بازشناخت و مورد نقد قرار داد؟

باید تأکید کرد که در این جستار ارائه‌ی نسخه‌ای بدیل برای توسعه شهری میسر نیست و من نیز در جایگاه مدعی گشودن این بن‌بست نظری نیستم؛ آن‌چه در این‌جا آمده، صرفاً طرح مسئله و گشودن باب تأملی تازه است.

 

مفهوم توسعه در گفتمان مدرن و نقد آن

ایدۀ «توسعه» در جهان مدرن، مفهومی بی‌طرف یا فاقد جهت‌گیری سیاسی نیست. اندیشمندان پسااستعماری از جمله گیلبرت ریست (۲۰۰۷)، آن را حامل باورها و فرضیاتی دربارۀ پیشرفت می‌دانند که در‌عین ابهام، در عمل نه‌تنها ناتوان از رفع فقر است، بلکه این شکاف را عمیق‌تر و گسترده‌تر نیز می‌کند و خود به تولید فقر می‌انجامد؛ چرا که منابع طبیعی و انسان‌ها را به‌طور فزاینده‌ای در خدمت مصرف‌گرایی و سودآوری قرار می‌دهد.

از این نظرگاه، از دهۀ ۱۹۵۰ شاهد سوگیری گفتمان توسعه هستیم. در این گفتمان، کشورهای غیرغربی به مثابۀ جوامعی معرفی می‌شوند که از مسیر پیشرفت بازمانده‌اند و برای رسیدن به توسعه، نیازمند هدایت و الگوبرداری از تجربه‌ی غرب هستند. پس از جنگ جهانی دوم، تأسیس بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول در میانۀ دهۀ ۱۹۴۰ زمینه‌ای نهادی فراهم کرد تا برنامه‌های مداخله‌گرایانۀ توسعه در کشورهای موسوم به جهان سوم اجرا شود. نمونه‌ای از این سیاست‌ها را می‌توان در اعزام هیئت اقتصادی بانک جهانی به کلمبیا در سال ۱۹۴۹ دید؛ این هیئت انبوهی از برنامه‌های اصلاحی را تجویز کرد تا کلمبیا به الگوی الهام بخش سایر کشورهای توسعه‌یافته تبدیل شود (اسکوبار، ۱۴۰۰: ۴۶-۴۳)؛ اما این رویکرد، که از آفریقا و کلمبیا آغاز شد، در واقع ابزاری بود که به واسطه‌اش نظم دنیای استعماری از نو احیا شود.

آرتور اسکوبار که نقدی رادیکال به گفتمان توسعه دارد، این سیر را گذار از رؤیا به کابوس می‌نامد که به جای تحقق وعده‌هایش دربارۀ رفاه و فراوانی، به افزایش فقر و استثمار و خشونت منتهی شد. بدین ترتیب از نظر او، توسعه بیش از آن‌که پروژه‌ای اقتصادی یا انسانی باشد، گفتمانی حاصل پیوند دانش و قدرت است (همان: ۲۵) که به برساختن جهان سوم نیاز دارد؛ این گفتمان به نظمی دوانگارانه نیاز دارد و جهان را به دوگانه‌های توسعه‌یافته/عقب‌مانده، مدرن/سنتی و مرکز/پیرامون تقسیم می‌کند. در چنین چارچوبی توسعه به واقعیت یکنواخت و همه‌جا حاضری تبدیل می‌شود که برای همه‌جا راه‌حل‌هایی یکسان‌نگر (توسعه از بالا، برنامه‌ریزی مرکزی، تکنولوژی) ارائه می‌کند. در چنین بستری امکان شنیده شدن صداهای دیگر به‌حداقل می‌رسد.

باید توجه داشت که در این رویکرد نظری، نقد توسعه به معنای رد هرگونه بهبود نیست، بلکه دعوت به بازاندیشی در خودِ مفاهیم و روایت‌های مسلطی به نام پیشرفت است که بی‌چون‌وچرا پذیرفته شده‌اند و نوعی استعمار معرفتی نوین را ممکن کرده‌اند.

 

بازتاب گفتمان توسعه در ایران

گفتمان توسعه در ایران، به واسطۀ ظهور دولت–ملت در ایران آغاز شد. با شکل‌گیری ایدۀ دولت ملی در ایران، در دوران مشروطه، امر شهری نیز به مسئله‌ای ملی بدل شد. تصویب قانون بلدیه در سال ۱۲۸۶، در نخستین مجلس شورای ملی، نخستین گام حقوقی برای ساماندهی ادارۀ شهر بود و نشان از پیوند میان نهاد دولت و مدیریت شهرها داشت (بنگرید به سلامت، ۱۴۰۱: ۱۹) در قانون بلدیه مصوب ۱۳۰۹ نیز تصریح شد که سهم تهران از از عوائد و مالیات برای تعمیرات و اصلاحات اساسی پانصدهزار تومان و سهم سایر شهرها و قصبات سیصدهزار تومان است. چرا؟ چون در واقع در تهران بود که فرایند دولت‌سازی پیش می‌رفت و از آن «شهر ملی»  ساخت (همان: ۲۳) و بدین ترتیب تهران به الگوی توسعه در ایران تبدیل شد.

در دوران رضاشاه، توسعه در قالب سیاست‌های نوسازی و مدرنیزاسیون پیگیری شد. این سیاست‌ها در نتیجۀ تحولات اقتصادی-اجتماعی بود که فرخ حسامیان (۱۳۶۳: ۲۵) از آن با عنوان توسعۀ مناسبات سرمایه‌داری و آغاز «تمدن بورژوایی» یاد می‌کند و آن را مقارن با روی کار آمدن رضاخان می‌داند. به گفتۀ حسامیان شرط حیات سرمایه‌داری یکپارچگی بازار داخلی است و در نبود بورژوازی صنعتی در ایران، این یکپارچگی و در نتیجه روند مدرنیزاسیون بر عهدۀ دولت قرار گرفت (همان: ۲۸). در نتیجه در این دوران با مدل‌های مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه و دولتی روبه‌رو هستیم که علیرغم سویه‌هایی از باستان‌گرایی[۲]، متأثر از غرب بود و در دوران محمدرضاشاه نیز با ورود مستقیم مشاوران آمریکایی و برنامه‌های عمرانی پنج‌ساله تداوم یافت.

در این دوران نقش نفت را هم باید در نظر گرفت، به ویژه از دهۀ ۱۳۴۰ که به محور اقتصاد جهان تبدیل شدو استخراج و صدور نفت که از پیامدهای جایگاه پیرامونی ایران در نظم جهانی سرمایه‌داری به شمار می‌رفت، خود از عواملی شد برای تمرکز زیرساخت، سرمایه، و فرصت‌های اشتغال در تهران. چرا که مناسبات اقتصادی را در انحصار دولت مرکزی قرار داد و موجب از هم گسیخته‌شدن رابطۀ اقتصادی میان شهرها و روستاها در مناطق مختلف ایران شد.(در این زمینه، بنگرید به گیتی اعتماد، ۱۳۶۳). در تمام این سال‌ها، مدیریت تهران و شهرهای کوچک و بزرگ دیگر، علیرغم تفاوت‌هایشان، به دلیل وابستگی به قدرت سیاسی و اقتصادی مرکزی، در اصول مشترک بودند (در این زمینه بنگرید به کامروا، ۱۳۸۶: ۴۹). فکوهی (۱۴۰۰) از این وضعیت با عنوان دامن زدن به روندهای ایدئولوژیک در نظام شهری یاد می‌کند که در آن ساماندهی فضا بر اساس هویت ملی و  نادیده‌گرفتن اختلافات و تمایزات شدید محلی و اقلیمی و قومی … صورت پذیرفت (ص ۶۹).  نتیجه آنکه، در درون کشور نیز الگویی مشابه با مناسبات جهانی شکل گرفت و کل ایران به حاشیه‌ای بدل شد در برابر مرکزیت فزایندۀ تهران.

تهران‌محور بودن گفتمان توسعه، در سال‌های پس از انقلاب اسلامی نیز تداوم یافت. عاصف بیات در کتاب سیاست‌های خیابانی، جنبش تهی‌دستان در ایران به خوبی نشان می‌دهد که از همان ماه‌های نخستین انقلاب شمار زاغه نشینی پیرامون شهرهای بزرگ، به ویژه تهران چقدر افزایش یافت؛ تا جایی که در سال ۱۳۵۹ شهرداری تهران محدودۀ رسمی شهر را از ۲۲۵ کیلومتر مربع به ۵۲۰ کیلومتر مربع افزایش داد (۱۳۹۳: ۱۴۴)؛ و از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۱ وسعت مناطق حاشیۀ تهران به ۳ برابر افزایش یافت (همان: ۱۴۸). بنابراین می‌شود فهمید که چرا در سال ۱۳۷۰ سرانۀ اعتبارات عمرانی تهران سه برابر میانگین کل کشور بود (کامرو، ۱۳۸۶: ۸۲). این وضعیت حاصل تمرکز درآمد نفتی به مدت‌ چنددهه در دست دولت مرکزی بود که با وجود انقلاب، تداوم یافت و عملاً به بازتولید همان الگوی مرکز–پیرامون پیشین انجامید؛ الگویی که در آن تهران همچنان کانون اصلی سرمایه‌گذاری، خدمات، و سیاست‌گذاری باقی ماند، در حالی که دیگر مناطق کشور با کم‌توجهی ساختاری مواجه شدند و نتوانستند سهمی متوازن از منابع توسعه‌ای به دست آورند.

البته باید به این نکته اشاره کرد که در سال‌های اول انقلاب، نهاد شهرداری تضعیف شد؛ چرا که در جایگاه نهاد منصوب وزارت کشور آماج بدبینی و اعتراض بود؛ به ویژه آنکه انتصاب شهردار تهران باید مستقیماً به تأیید شاه می‌رسید. اختیارات این نهاد تاجایی محدود بود که در واگذاری زمین در سال‌های اول انقلاب هیچ نقشی نداشت (بنگرید به همان: ۹۱). اما پس از طرح خودکفایی شهرداری‌ها از اوایل دهۀ ۱۳۷۰، و تقویت اقتدار شهرداری در امر توسعۀ شهری نیز شاهد توسعۀ متکی بر الزامات محلی و بومی نیستیم؛ چرا که از این پس منطق سوداگرانۀ زمین و مسکن، الگوی توسعۀ شهری را تعیین کرد؛ الگویی که باز هم به نفع یکدستی فضایی و بی‌اعتنایی به تمایزات شکل گرفت.

این الگو امروز هم دست از گریبان شهرهای مناطق مختلف ایران برنداشته است. با وجود اقداماتی که از سال ۱۳۶۲ در راستای خودکفایی شهرداری‌ها صورت گرفته[۳]، مرکز‌گرایی همچنان در سطوح مختلف مدیریتی و تصمیم‌گیری حفظ شده است. این مرکزیت‌گرایی نه تنها در حوزه اجرایی بلکه در بعد معرفتی و مفهومی نیز خود را نشان می‌دهد. به این معنا که حتی در تعریف و تحلیل مسائل شهری، منشأ اغلب دیدگاه‌ها و رویکردهای توسعه، نهادهای مستقر در تهران هستند و همچون معیار و مرجع در نظر گرفته می‌شود. به عبارت دیگر، با وجود آنکه برخی از اختیارات و وظایف به شهرداری‌ها واگذار شده، اما هنوز تعریف مسائل شهری از بالا به پایین شکل می‌گیرد و نهادهای محلی فرصت و ارادۀ کافی ندارند که بر اساس نیازها و اولویت‌های خاص خود، مسائل شهری را بازتعریف کنند. اگر به دیدگاه‌های اسکوبار در بخش پیشین بازگردیم می‌توانیم چنین نتیجه بگیریم که این روند تمرکزگرایانه صرفاً انتخابی فنی نبوده، بلک بیانگر منطق گفتمان توسعه‌ای است که در ایران، همواره در خدمت بازتولید اقتدار مرکزی به کار گرفته شده است. این وضعیت در قلمرو پژوهش و آکادمی همواره موضوع نقد بوده است.

 

رویکردهای انتقادی در مطالعات توسعه در ایران

نظام برنامه‌ریزی در ایران هنوز نتوانسته از رویکرد بالا به پایین و ماهیت متمرکزش فاصلۀ چندانی بگیرد و امر مشارکت در طرح و برنامه‌ها، ولو در سطح محلی، عمدتاً معطوف به جنبه‌های اقتصادی یا نظرسنجی‌های صوری است. به تبع چنین وضعیتی، در مطالعات توسعه در ایران نگاه اثباتی همچنان نیرومند است. البته در دو دهۀ گذشته مطالعات انتقادی نیز حضور پررنگی داشته است. با تحول فضای دانشگاهی از دهۀ ۱۳۷۰، به واسطۀ گسترش تحصیلات تکمیلی در رشته‌های جامعه‌شناسی، جغرافیای انسانی، مطالعات فرهنگی و برنامه‌ریزی شهری، و با توجه به ترجمۀ نظریه‌ها و مفاهیم انتقادی شهری از جمله دیدگاه‌های لوفبور، سوژا، هاروی و … مطالعات انتقادی توسعه نیز پا گرفت و توجه روزافزون دانشجویان و پژوهشگران را به خود جلب کرد. اما ما همچنان با بحران نظری در مطالعات توسعۀ ایران روبه‌رو هستیم. دلایل وجود این بحران را در عواملی چند می‌توان جست. البته به دلیل کمبود منابع و پژوهش‌هایی که به وجود و چیستی این بحران بپردازند، نگارندۀ این جستار به اختصار به این مسئله می‌پردازد، گرچه پژوهش در این باب را در برنامۀ مطالعاتی بلندمدت خویش دارد.

فقدان چارچوب نظری منسجم و بومی شده ریشه در چند مسئله دارد. نخست حضورنداشتن در میدان است که بارزترین پیامد آن شکاف میان نظر و عمل در قلمرو توسعه است. در کتاب با پیشکسوتان شهرساز (۱۳۹۰) که حاصل گفت‌وگو با چندین صاحب نظر در زمینۀ شهرسازی و توسعۀ شهری است، رابطۀ میان دانشگاه و حرفۀ شهرسازی چندین بار پرسیده شده است. گیتی اعتماد در این باره از سودمندی حضور استادان دانشگاه در حرفۀ شهرسازی می‌گوید و به این موضوع نیز اشاره می‌کند که مدیران شهری نیز عموماً با این رشته بیگانه‌اند (ص ۱۴۶)؛ سهراب مشهودی در پاسخ به این سؤال، به صراحت بیان می‌کند که نظام آموزشی ما برای ساختار اجرایی مملکت تنظیم نشده است: «استاد حرفه‌ای خوب باید این هردو تا را با هم داشته باشد؛ هم با بیرون دانشگاه ارتباط داشته باشد و هم با مباحث نظری. بگذریم از این که، از نظر نظری هم خیلی رشد نکرده‌ایم… معتقدم دانشگاه‌های ما خیلی دور از واقعیت‌هاست که بخواهد کمک کند.» (ص ۲۸۳-۲۸۲).

اگر از بحث ضرورت حرفه‌مندی پژوهشگران شهرسازی عبور کنیم و نقبی به مطالعات اجتماعی و انسانی توسعه بزنیم، به این مسئله می‌رسیم که پدیدۀ شهر در خطر گرفتار شدن در انتزاعیات نظریه‌ها و مفاهیمی است که به تفاوت‌های تاریخی و تجربی حساس نیستند. «هر امر انتزاعی، مثلاً شهر، باید بوسیله‌ی تعیّن‌های تاریخی-اجتماعی متعیّن شود… در واقع این تعیّن‌ها قرار است به ما بگویند که یک مفهوم کلّی چگونه در جغرافیا‌های تاریخی-اجتماعیِ دیگر در عین حالی‌که هم‌چنان کلیّت خود را حفظ می‌کند، اشکال مختلف به‌خود می‌گیرد.» (واقفی، ۱۳۹۵). در همین راستا پرویز پیران در کتاب با پیشکسوتان شهرساز  می‌گوید: «هرگز فکر کرده‌ایم چگونه به شهر می‌نگریم؟ دقیقاً با تقلید از غرب دووجهی می‌سازیم به نام شهر و روستا و سپس با نفی روستا به تعریف شهر می‌رسیم. یعنی ابتدا ناشهر و غیرشهر را تعریف کرده سپس ویژگی‌های آن ناشهر را یکی پس از دیگری نفی کرده، به تجسم شهر نائل می‌آییم. شهر جایی است که روابط سطحی است، شهر جایی است که سازمان‌های اداری در آن وجود دارد، شهر جایی است که روابط در آن رسمی می‌گردد، شهر جایی است که قدرت در آن شکل می‌گیرد. این همه گفته می‌شود ولی به هنگامی که متون گذشته ایران مرور می‌گردد از چنین شهری نشانی یافت نمی‌شود، اینجاست که سرسری، برداشت غرب از شهر را نفهمیده و درک نکرده، تعمیم می‌دهیم» (ص ۳۶۳). و نتیجۀ فروماندن در انتزاعیاتِ انضمامی‌ناشده، آن است که از اندیشیدن به گفتمانی بدیل و کارآمد برای بهبود توسعۀ شهری خویش بازمی‌مانیم.

از مجموع این مباحث می‌توان دریافت که با وجود گسترش رویکردهای انتقادی در مطالعات توسعۀ ایران طی دو دهه‌ی گذشته، ساختار نظری این حوزه همچنان دچار بحران است. نظریه‌های انتقادی اغلب بدون پیوند با تعیّن‌های تاریخی و اجتماعی بستر ایران به‌کار می‌روند. در این میان، نظام متمرکز برنامه‌ریزی و پژوهش نیز موجب شده تهران، هم در عرصه‌ی سیاست‌گذاری و هم در تولید دانش، همچون نقطۀ مرجع و مدل پیش‌فرض توسعه باقی بماند. از آن‌جا که نگاه نظری از واقعیت‌های انضمامی شهرهای متنوع ایران فاصله گرفته و میدان پژوهش نیز عمدتاً در پایتخت متمرکز است، حتی مطالعات انتقادی نیز ناخواسته در بازتولید هژمونی تهران مشارکت می‌کنند. به این ترتیب، تهران نه فقط مرکز اجرایی و اداری، بلکه مرکز مفهومی مطالعات توسعه در ایران باقی مانده است. علاوه بر آن تهران همچون مهم‌ترین صحنه‌ی ظهور مشکلات اصلی شهرنشینی کشور تلقی می‌شود؛ و همین توانایی مطالعات انتقادی را برای توسعه‌ی چارچوب‌های تحلیلی مرتبط با تنوع شهرهای ایران محدود می‌کند. این گونه است که تهران مرکز ثقل مطالعات باقی می‌ماند. تداوم این گفتمان، بدون نقد ریشه‌ای و بدون بازاندیشی در مفاهیم مسلط توسعه، راهی به سوی عدالت فضایی نمی‌گشاید.

 

جمع‌بندی: امکان‌های جایگزین و افق‌های نظری

در این مقاله، به تحلیل وضعیت کنونی مطالعات توسعه در ایران پرداخته شد و نشان داده شد که تهران همچنان به‌عنوان مرکز مفهومی توسعه در کشور باقی مانده است. عبور از وضعیت کنونی، مستلزم روی‌آوردن به رویکردی است که به تفاوت‌های هویتی و فرهنگی محوریت دهد.

اسکوبار (۱۴۰۰) فصل پایانی کتاب مهم خود، مواجهه با توسعه،  را با بخشی از بیانیۀ سازمان جوامع سیاه کرانۀ اقیانوس آرام کلمبیا در ژانویۀ ۱۹۹۴ آغاز می‌کند که در آن بر استقلال فرهنگی، حق بودن و داشتن پروژۀ زندگی خود، و ضرورت به رسمیت شناختن نیاز به متفاوت بودن تأکید شده است (ص ۳۲۹). او توسعه را دارای ماهیت ابزاری می‌داند و به نقل از جیمز فرگوسن، آن در خدمت غیرسیاسی کردن مسئلۀ فقر تحلیل می‌کند (همان: ۲۲۶-۲۲۵). او همچنین بورکراتیک بودن فرایند توسعه را از منظر دوروتی اسمیت تحلیل می‌کند که به دانشی ایدئولوژیک دربارۀ جوامع پیرامونی (جهان سوم) می‌انجامد. زیرا اشکالی از آگاهی اجتماعی را به وجود می‌آورد که در نسبت با سوژۀ محلی خارجی است و به او در درک مشکلاتش کمکی نمی‌کند؛ بلکه اهداف سازمانی دارد (همان: ۱۷۲-۱۷۱).

حال وقت پرسیدن آن است که بالاخره پیشنهاد اسکوبار چیست؟ پاسخ آن است که اسکوبار که از واضعان اندیشۀ پساتوسعه است، بر این اصل پای می‌فشارد که هیچ مدل جهانی و یکدستی برای توسعه وجود ندارد. او مفروضات اصلی توسعه مثل رشد اقتصادی و پیشرفت مادی را زیر سؤال می‌برد و به این موضوع می‌پردازد که کشورهای جهان سوم باید جایگزین‌هایی برای توسعه داشته باشند و به تغییر پارادایمی کاملی دست بزنند. او بر دو اصل تأکید می‌کند: نخست، دفاع از تفاوت‌های فرهنگی، نه همچون نیرویی ایستا، بلکه همچون نیرویی تغییریافته و تغییرپذیر؛ و رتبه‌بندی نیازها و فرصت‌های اقتصادی در چارچوبی که صرفاً چارچوب سود و بازار نیست. دوم، دفاع از امر محلی همچون شرط لازم  برای تعامل با جهان و مخالفت با توسعۀ مدرن کننده و تدوین دیدگاه‌ها و پیشنهادهای عینی در چارچوب محدودیت‌های موجود (همان: ۳۵۲).  در واقع او علاوه بر تشویق جوامع محلی به حفظ هویت‌های بومی و اندیشیدن به راهکارهای محلی، بر سیاست موسوم به کاهش رشد (degrowth)  تأکید می‌کند. به نظر اسکوبار نباید رشد اقتصادی بی‌حدومرز را هدف اصلی تلقی کرد. بلکه هدف باید کاهش مصرف، بازتوزیع عادلانۀ منابع، خودکفایی محلی و حفظ زیست‌بوم باشد. در واقع نیازهای واقعی اجتماعات باید از دل فرهنگ و اقلیم‌شان تعریف شود، نه شاخص‌های کلان سرمایه‌داری.

در پرتو چنین رویکردی، می‌توان تأکید کرد که افق‌های نظری جایگزین برای توسعه در ایران در صورتی گشوده خواهند شد که هژمونی تهران، در جایگاه مرکز بلامنازع سیاست‌گذاری و تولید معنا در حوزه توسعه، به چالش کشیده شود. در واقع، همان‌گونه که اسکوبار الگوی جهانی توسعه را به سبب تحمیل مدل‌هایی یکنواخت و غیربومی نقد می‌کند، می‌توان از این رویکرد در سطح ملی نیز بهره گرفت و نسبت آن را با مرکزگرایی تهران‌محور سنجید. چنین چرخشی مستلزم آن است که تهران نه در جایگاه الگویی تعمیم‌پذیر، بلکه در مقام یکی از فضاهای متکثر توسعه فهم شود. توسعه‌ای که به‌جای تحمیل الگوهای فراگیر از بالا، از دل فرهنگ‌ها، نیازها و ظرفیت‌های زیست‌محیطی و اقتصادی بومی برآمده باشد. در این صورت، می‌توان به امکان‌های بدیل در سپهر توسعه اندیشید؛ امکان‌هایی که از دل تفاوت و نه سلطه، از دل بازتوزیع و نه تمرکز، افق‌هایی تازه برای ایران ترسیم می‌کنند.

 

*این مقاله در «ششمین همایش کنکاش‌های مفهومی و نظری» در مهرماه ۱۴۰۴ ارائه شده است و همچنان در دست تکمیل و پژوهش بیشتر است.

 

[۱] نردبان مشارکتی ارنشتاین مدلی هشت‌پله‌ای برای سنجش میزان مشارکت شهروندان در تصمیم‌گیری‌های عمومی است که از «دست‌کاری» و مشارکت نمایشی آغاز می‌شود و به «کنترل شهروندی» به‌عنوان بالاترین سطح مشارکت واقعی ختم می‌شود.

[۲] لیلا پاپلی یزدی و عمران گاراژیان در مقالۀ خود با عنوان «زیر چتر نئولیبرالیسم: باستان‌شناسی ایران و ملی‌گرایی آن» تحلیل کرده‌اند که چگونه در سال‌های پایانی سلسلۀ قاجار، پس از کاوش‌های باستان شناسان اروپایی در جنوب غرب ایران، چگونه روشنفکران با احساس غرور به پیروزی‌های شاهان پیشااسلامی واکنش نشان دادند و چگونه حکومت پهلوی برای ایجاد وحدت ذیل ناسیونالیسم، از دستاوردهای باستان‌شناختی بهره برد.

[۳]  در بند ب تبصره ۵۲ قانون بودجه سال ۱۳۶۲ آمده: دولت موظف است حداکثر ظرف ۶ ماه لایحه‌ای به مجلس تقدیم نماید که به موجب آن شهرداری‌های کشور طی یک برنامه‌ریزی ۳‌ساله به‌خودکفایی کامل برسند.

 

منابع

اعتماد، گیتی (۱۳۶۳). «شبکۀ شهرهای ایران». در شهرنشینی در ایران، فرخ حسامیان و همکاران. تهران: آگه.

اسکوبار، آرتور (۱۴۰۰). مواجهه با توسعه، ساخت و تخریب جهان سوم. ترجمۀ مهدی اکبری گلزار. تهران: گل‌آذین.

انجمن جامعه‌شناسی ایران. (۱۳۹۵). بحران نظری در مطالعات شهری ایران: گزارش نشست گروه جامعه‌شناسی شهر و مطالعات منطقه‌ای. بازیابی‌شده در ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از  http://www.isa.org.ir/

حسامیان، فرخ، و همکاران (۱۳۶۳). شهرنشینی در ایران. تهران: آگه.

سلامت، حسام (۱۳۹۹). «بر حکومتمندی تهران». در بازخوانی شهر: حکمرانی شهر به کوشش پوریا جهانشاد. تهران: انتشارات روزبهان.

قاسمی، ایرج و همکاران (۱۳۹۰). با پیشکسوتان شهرساز. تهران: فرهنگ صبا.

کامروا، محمدعلی (۱۳۸۳). مقدمه‌ای بر شهرسازی معاصر ایران. تهران: انتشارات دانشگاه تهران

واقفی، ایمان (۱۳۹۵). روش‌شناسی انتقادی در مطالعات شهر. فضا و دیالکتیک. بازیابی‌شده در ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ از  http://dialecticalspace.com/critical-methodology-urban-study/

Papoli-Yazdi, L., & Garazhian, O. (2019). Under the umbrella of neoliberalism: Iran’s archaeology and its nationalism. Retrieved from https://d1wqtxts1xzle7.cloudfront.net/60326353/22-PapoliGarazhian20190818-73912-v1l8dh-libre.pdf

Peralta, J. S. (2013). Arturo Escobar, Encountering Development: The Making and Unmaking of the Third World. Administrative Theory & Praxis, ۳۵(۳), ۴۶۶-۴۷۰.

Reid-Henry, S. (2012, November 5). Arturo Escobar: A post-development thinker to be reckoned with. The Guardian. https://www.theguardian.com/global-development/2012/nov/05/arturo-escobar-post-development-thinker

Rist, G. (2007). Development as a buzzword. Development in practice, ۱۷(۴-۵), ۴۸۵-۴۹۱.