انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

بازشناسی نشانۀ زبانی (بخش ۲)

شاکله‌های نشانه

نشانۀ زبانی در سیر برآمد خویش، هم در لایۀ بیانی و هم در لایۀ معنایی، در سه جایگاه وجودی یعنی ماده، سازه و صورت پدیدار می‌گردد که در ادامه به بررسی آنها می‌پردازیم. یاد آور شویم که تمایز ماده از سازه و سازه از صورت تمایزی جوهری نیست، بلکه تمایزی مبتنی بر جایگاه و کارکردشان در پدیداری نشانه است. [۱]

 

۱.۲.۳. مادۀ نشانه

مادۀ نشانه، نتیجۀ تصرفی است که در روند تولید و برآمد نشانۀ زبانی در عنصری غیرزبانی به انجام رسیده است. عنصر غیرزبانی یادشده بر مادۀ زبانی تقدم پدیداری دارد و مادۀ نشانه بر آن تقدمی غایی. بررسی مادۀ نشانه را هم در لایۀ بیانی و هم در لایۀ معنایی زبان می‌توان پی گرفت.

الف. در لایۀ بیانی و در حوزۀ گفتاری زبان، آواهای زبانی[۲] بخشی از آواهای موجود و شنیدنی طبیعی‌اند که به گونه‌ای معین در ساختار سازه‌های نشانۀ این یا آن زبان به عنوان مادۀ بیانی نشانه سامان یافته‌اند. می‌دانیم که نه همۀ آواهای طبیعی در پردازش ماده‌هایِ بیانی نشانه‌هایِ یک زبان شرکت می‌کنند و نه این ماده‌ها در سازه‌های همۀ زبان‌های انسانی وجود دارند. برای نمونه، نبود همخوانهای ]ژ­[، ]پ[، ]­گ[ و ]چ­[ در زبان عربی و نبود واکه‌های زبان فرانسه چون [R]، [T]، [S]، [X] در زبان فارسی نشانی از گزینش این یا آن مادۀ زبان در سازه‌های گوناگون است.

در حوزۀ نوشتاری زبان نیز خط راست، نیم دایره و نقطه، برای نمونه، ماده‌های نویسه‌هایی[۳] چون «ا» و «ن» در زبان فارسی می‌باشند. در نوشتار فرانسه نیز نیم‌دایره و خط راست به عنوان ماده در پرداختن نویسه‌هایی چون q، p،b و d به کار می‌روند. در واقع، زمانی هم که مولوی می گوید: «تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر حبذا نان بی هیولای خمیر» از جایگاه هیولا در روند شکل گرفتنش در یکی از سازه‌های ممکن می‌گوید. می‌بینیم که در لایۀ بیانی زبان گفتاری و نوشتاری، ماده‌های نشانه در پیوند با ویژگی‌هایی «محسوس» شناخته می‌شوند. البته بازشناسی همین ویژگی‌های «محسوس» بدون دریافت‌های کلی و پیشینی گروه کاربران یک زبان ممکن نیست، چرا که دریافت‌های ذهنی «خط» و «راست» و «عمود» و تبیین‌های آگاهانه و یا پیشینی آنها بر بازشناسی، آموزش و یاد‌گیری و بکارگیری ترسیم حرف «ا» تقدم دارند و این تقدم، مرزبندی مرسوم در نگاه تحصلی (پوزیتیویستی) میان «ذهنیت» و «عینیت» را در این حوزه به هیچ فرومی‌کاهد.

ب. در لایۀ معنایی زبان، مادۀ نشانه ریشه در دریافت‌های حسی، در ادراک تمیز‌دهندۀ چیزها و در سامانۀ دریافت کلی از داده‌های متن پیرامونی دارد. مادۀ نشانه بخشی از مفاهیم بنیادین جهانی‌اند که در همۀ زبان‌ها برآمد دارند، مفاهیمی چون «نزدیکی»، «دوری»، «بالا»، «مادینه»، «زایش» و «رشد».[۴] برای نمونه، مفهوم «مادر» در برگیرنده و وابستۀ ماده‌های معنایی گوناگونی است که، در متن‌های گوناگون فرهنگی، اجتماعی و تاریخی معینی، می‌توانند جایگاه فروتر یا برتری را در تبیین نهایی مفهوم یاد شده در بر بگیرند. این مواد معنایی می‌توانند، بنا به سامانۀ زبانها در سازه‌ای نمایانده شوند و یا مسکوت بمانند. برای نمونه در ترکیبهای «مادرِ فرزند»، «مادرِ زبان‌های هند و ایرانی»، «مهرِ مادرانه» و «مادرِ طبیعت» به ترتیب ماده‌های معنایی «جنسیت مادینه»، «منشاء توالی نسل»، «گونه‌ای از مهر انسانی» و «سرچشمۀ زایش» برجسته شده‌اند.

جایگاه و کارکرد ماده‌های زبانی، در هر دو لایه، در سازه‌های زبانی معینی تبیین می‌شوند و سامان می‌گیرند.

 

۲.۲.۳. سازۀ نشانه

سازه جنبۀ مشهود از ترکیب تکرار شوندۀ ماده­های نشانه در سامانۀ زبان است[۵] و پدیداری و بازشناسی آن تنها و تنها در درون این سامانۀ زبان و در پیوند با دیگر داده‌های آن شدنی است. سازه پدیده‌ای مرکب است و این مرکب بودن از چندگانه بودن عناصر لایۀ بیانی و لایۀ معنایی نشانه، از جایگاههای گوناگونی که این عناصر می‌توانند در سازه‌ها داشته باشند و همچنین از پیوندهای گوناگونی که عناصر دو لایۀ زبانی در روند کارکرد نشانه با هم دارند ناشی می‌شود. مرکب بودن یک پدیده به معنی تجزیه‌پذیر بودن آن هم هست. این تجزیه‌پذیری، همچنان که خواهیم دید، در بررسی داده‌های زبانی امکان بازشناسی سازه‌ها را در لایه‌های گوناگون زبانی ممکن می‌سازد.

الف. در مورد سازه‌های لایۀ بیانی، دو مورد زیر را برای نمونه می‌آوریم. در ساختارهای وندی،[۶] واژۀ «شنوا» را بنا به ساختار وندی آن می‌توان به «شنو» و «ا» بخش کرد. آنچه این بازشناسی را ممکن می‌کند این است که

– نخست در زبان فارسی واژه‌هایی چون «دانا» و «شنونده» وجود دارد که هرکدام با یکی از سازه‌های واژۀ «شنوا» («ا» و «شنو») در ساختاری همانند ساخته شده‌اند، و

– دوم آن که این واژه‌ها از جانشین کردن «ا» و «شنو» با «اَنده» (در شنونده) و «دان» (در دانا) به دست آمده‌اند.

این بخش‌پذیری سازه‌ها در حوزۀ دیگری از ساختارهای زبانی هم روی می‌دهد. برای نمونه، از نگاه نویسه‌شناسی[۷] همین سنجه‌ها را می‌توان به کار گرفت و حروف «ﺒ» در «بار»، «ﻨ» در «نار»، «ﻳ» در «یار» را بنا به شمار نقطه‌ها و یا جایگاهشان از حرف «ﺘ» در واژۀ «تار» بازشناخت.

ب. سازه‌های لایۀ معنایی زبان را نیز با همین سنجه‌های توزیعی می‌توان باز‌شناخت. مفهوم‌های «برخوردار از …» و « عامل …» در واژه های «شنوا» و «شنونده» به ترتیب در پیوند با پسوندهای «ا» و «اَنده» بیان شده‌اند. آشکار است که از زبانی به زبان دیگر، سازه‌های لایۀ معنایی در ساختارهای متفاوتی سامان می‌گیرند. نمونه‌های بی‌شماری برای نشان دادن این موارد وجود دارد. برای نمونه، همین داده‌های معنایی («برخوردار از …» و « عامل …») در زبانی چون زبان عربی در ساختاری به جز ساختار وندی بیان شده‌اند (سامع و مستمع) و یا این که، ماده‌ای چون «جنسیت مادینه» می‌تواند در زبان‌هایی چون عربی و فرانسه در ساختار وندی بازنمایانده شده‌اند (والده،épouse ). در زبان‌هایی دادۀ معنایی «جنسیت» در فارسی و انگلیسی برآمدی در این ساختارها ندارند چرا که در این دو زبان، در وضعیت امروزه‌شان، هیچ وندی برای بیان مفهوم «تانیث» وجود ندارد.

 

یادآوری کنیم که در نگاه فردینان دو سوسور (: ۱۵۷ ۱۹۷۲ )، زبان در صورت خویش تعین می‌یابد و نه در سازه‌هایش :« ]…[ زبان صورت است و نه سازه». پس‌زمینه‌های این نگاه، از سویی، در نبود تمایز میان ماده و سازۀ نشانه نزد این زبانشناس ریشه دارد، که پیشتر به آن اشاره کردیم، و از دیگر سو، در تمایزی پدیدارشناسانه[۸] که وی میان سازه و صورت بازمی‌شناسد. یلمزلو (۱۹۹۶ : ۶۸) دربارۀ این تمایز آخری می‌نویسد:« این تجربۀ آموزشی، به بهترین وجهی هم که ارایه شده باشد، بی‌معنی است و خود سوسور بایستی به این مسئله اندیشه کرده باشد. در حوزۀ دانشی که از همۀ پیش‌فرض‌های نابایسته می‌پرهیزد، هیچ مجوزی نداریم که «سازۀ مدلول» و یا برعکس «سازۀ دال» را مقدم بر زبان بدانیم، چه این تقدم را تقدمی زمانی بدانیم چه تقدمی مبتنی برسلسله مراتب. اگر همان اصطلاحات سوسور را به کار ببریم باید بدانیم که، با توجه به داده‌های موجود، سازه به تمامی وابستۀ صورت است و در هیچ سمت و سویی نمی‌توان برای آن استقلالی قائل بود».

جا دارد که از خویش بپرسیم که صورت نشانۀ زبانی چگونه تبیین می‌شود؟

 

۳.۲.۳. صورت نشانه

صورت هم در لایۀ بیانی و هم در لایۀ معنایی چونان دادۀ فرجامین روند برآمد نشانه است. هر نشانه‌ای بنا به گونۀ ترکیب ماده‌هایش در سازه‌هایی معین، صورت و جایگاهش در زنجیرۀ گفتار (و نوشتار) و پیوندش با دیگر نشانه‌ها در درون سامانۀ زبانی تعیین می‌پذیرد و با همین سنجه‌ها هم از دیگر نشانه‌ها متمایز می‌شود. به گفتۀ دیگر، تفرد نشانه در صورت نشانه چهره می‌نماید. ک. گرواز (۱۹۸۷ : ۱۱) صورت نشانه را چون برشی یگانه از داده‌های بیانی و معنایی ممکن و در دسترس می‌داند که سامانۀ زبانی معین از آن خویش می‌سازد و بازتابشان می‌دهد. پیش از وی هم ل. یلمزلو ۱۹۷۴ : ۶۰)) صورت زبانی را به توری تشبیه کرده بود که در بافتی معین بر داده‌های معنایی و بیانی افکنده شده است و تعینشان بخشیده است.[۹]

یادآوری و تاکید کنیم که صورتِ مورد گفتِ ما در اینجا هم صورت دالی نشانه است و هم صورت مدلولی آن و در نتیجه صورتِ نشانۀ زبانی از پیوند این دو صورت در کاربردش پدیدار می‌شود.

 

  1. از ماده تا صورت نشانه

تمایز کارکردی ماده و سازۀ زبانی، با به شمار آوردن لایه‌های ساختاری این یا آن سامانۀ معنایی در زمان‌جایی معین و در صورت فرجامین خویش، گام‌های نخستین فهم چونی پدیداری نشانه‌هایند. فهم این تمایز، به فهم ژرفِ سازوکار تولید نشانه هم در لایۀ بیانی و هم لایۀ معنایی یاری می‌رساند و به روشنی نشان می‌دهد که

الف. از تنوع و تکثر سامانه‌های معنایی،[۱۰] (مانند زبان، هندسه، جبر و…) و یگانگی بستر رویش مادۀ نشانه‌های آنان، به چندگانگی جایگاه ماده و سازۀ زبانی و سیال بودن آنان در سامانه‌های گوناگون می‌رسیم. برای نمونه، یک نقطۀ هندسی جای آغاز یک خط و یا جای برخورد دو خط است و بنا به آن سازه‌ای از سازه‌های هندسی است و در نویسۀ فارسیِ «ج» ماده‌ای از یک سازۀ زبانی است. [۱۱]

ب. یک واحد زبانی در گذر زمان می‌تواند در جایگاههای گوناگونی در سازه‌های مختلف زبانی قرارگیرد. برای نمونه، وند « â » در زبان ایرانی باستان، در واژه‌ای چون â-bar-a (آوردن) «به سوی گوینده» معنی می‌داده است و در نتیجه سازه‌ای از سازه‌های معنایی زبانی بوده است.[۱۲] در فارسی امروز، این واحد زبانی در درون واژۀ «آوردن» نه در پیوند با یک سازۀ معنایی که در پیوند با یک سازۀ آوایی شناخته می‌شود.

ج. در سامانۀ زبان، که از لایه‌هایی در هم تنیدۀ گوناگون شکل گرفته است،[۱۳] ماده و سازۀ زبانی در پیوند با جایگاهشان در درون زبان بازشناخته می‌شوند. نویسۀ مرکب « ِه » در واژۀ «بِه» یک سازۀ زبانی در لایۀ بیان نوشتاری است که واکۀ کوتاه ] اِ[ را می‌نویسد. همین نویسه در واژۀ نوشتاری «رفته»، یک سازۀ زبانی است در لایۀ ساختار وندی که «انجام یافتگی» فعل پایه­اش «رفتن» را نشان می‌دهد.

د. یک سازۀ زبانی، در پیوند با سامانۀ زبان، همواره یک صورت برآمده از همگرایی اجزاء (ماده و صورت‌های زبانی) متشکله‌اش می‌باشد. همچنان که نویسۀ «آ» صورت ماده­های زبانی «ا» و « ~» است و وند «ا» در واژۀ «توانا» صورت مادۀ زبانی «ا» در لایۀ بیان نوشتاری. نتیجه آن که در سامانۀ زبان (از ماده و سازۀ بیان تا ماده و سازۀ فهم مورد اشارۀ نشانه)، هر صورت فرجامین، دیگر صورِ مراتب پیشین را شامل است. چنین است که صورتِ زبانی، صورت‌الصور همۀ سازه‌های شاکلۀ نشانۀ زبانی است. [۱۴]

هو. تمایز کارکردی میان ماده و سازۀ زبانی تنها در لایۀ بیانی زبان را دیده نمی‌شود. این تمایز در لایۀ معنایی زبان نیز خود را نشان می‌دهد، یعنی آنجا که ماده‌های بنیادی دریافت انسانی از جهان، در سازه‌های گوناگون در درون یک صورت زبانی و یا صورت‌های زبان‌های گوناگون سامان می‌گیرند و از این راه انتقال می‌یابند و فهم می‌شوند. آوردن نمونه‌ای چند در این باره بیهوده نخواهد بود. دریافت‌هایی چون «کوچک» و« بزرگ» را می‌توان در زبان فارسی، در اطلاق به چیزهای متعلق به یک گروه، با واژه‌های «کوچک» و «بزرگ» و یا وندهای « َک» و «چه» (در درون واژه‌های «پسرک» و «بازارچه») نشان داد. این دریافت‌ها چونان مادۀ معنایی نشانه در سازۀ مفهوم مورد اشارۀ نشانه شرکت می‌کنند، ولی به حیث عَرَض بودنشان مستقل از تبیین زبانی شیئ مورد نظر می‌مانند. برای نمونه، در کارکرد معنایی زبان فارسی، یک «چیز کوچک» همان اندازه چیز است که یک «چیز بزرگ». در حالی که در زبان اینوکتیتوت،[۱۵] که بومیان شمال استان کبک به آن سخن می‌گویند، دریافت‌های «کوچک» و « بزرگ» دریافت‌هایی هستند که مستقیما در سازۀ مفهومی و تبیینی زبانی شرکت می‌کنند و نتیجه آن می‌شود که در این زبان از واژه-عبارت au-partu-kallak (چیزقرمز کوچک)[۱۶] « گوجه‌فرنگی» فهم شود و از au-partu-aluk (چیز قرمز بزرگ) «چغندر».

برای نشان دادن توزیع گوناگون و مختلف مادۀ معنایی نشانه در سازه‌ها و صورت‌های زبانی گوناگون زبان‌های مختلف نمونه‌های فراوان دیگری هم وجود دارد که در آنها به روشنی می‌توان دید چگونه یک سازۀ زبانی به گزینشی در تودۀ مادۀ زبانی موجود دست می‌زند و آن را در ارتباط با صورت زبانی سامان می‌دهد. شاید نتوان برای پدیده‌ای «عینی» مثالی روشن‌تر از رنگین کمان زد. در زبان فارسی هفت نام برای برشمردن رنگهای این پدیدۀ طبیعی وجود دارد، در زبان شونا، در زامیبیا، تنها دو رنگ و زبان باس، در لیبریا، در رنگین‌کمان تنها سه رنگ را بازمی‌شناسد.[۱۷] پیداست که چندگانگی شمار رنگ‌ها نه در کم و زیاد دریافت‌های بینایی رنگهای رنگین‌کمان بلکه در چندگانگی ماده‌ها، سازه‌ها نشانه‌ها و صورت‌های زبانی، که در درون و به میانجی آنها پدیدۀ «دیده شده» بازنمایی می‌شود، ریشه دارد.

 

و در پایان این کوتاه نوشته

بررسی کردن روند برآمد نشانۀ زبانی، واکاویدن چونی پدیداری اندیشۀ انسانی است. زبان تنها ابزار بیان اندیشه نیست که هر زمان مردمان نیاز به آن داشته باشند به کارش گیرند و سپس تا کاربرد آتی به کنارش نهند. به یک معنا، زبان مرکب اندیشه نیست؛ زبان پایِ اندامی است که اندیشه نام دارد، اندیشه‌ای که با همین پای راه می‌سپارد و بر همین پای استوار می‌ماند یا از پای می‌افتد. به گاهِ برآمد نشانۀ زبانی، هم‌گرایی زبان و اندیشه در همگرایی دال و مدلول خود را می‌نمایاند و در هم‌گوهری ماده و سازه و صورت زبانی که در جایگاههای گوناگون طیف واحدی قرار گرفته‌اند. تلاش برای شناخت روند پدیداری زبان، تلاشی برای شناخت بُوِشِ زبانی است. تلاشی که قطعا کنکاش در حوزۀ دانشی معین را برنتافته و به همه جا سرک کشیده است تا نشانی روشنتر از آن نشان بیابد. اگر توهم دامنه‌داری که آدمی را نسبت به زبان فعالِ مایشاء می‌داند و همه‌کارۀ این خانۀ هستی، اندکی رهایمان بگذارد، زبانی که همواره به آدمی آموزانده شده است بسیار دارد که هنوز به ما بیاموزد و نشانۀ راه را نشان دهد.

 

[۱] در جریان‌های زبانشناسی اروپای دوران ما، بازتبیین و تعمیق نظری تمایزهای یادشدۀ ماده/ سازه / صورت وام‌دار اندیشۀ زبانشناسانی چون گری­ماس (A. J. Greimas : 1983 (چون یلمزلِو (L. Hjelmslev : 1966, 1968, 1985)، پیتروسکی ۱۹۹۳) D. Piotrowski 🙂 وگرواز(C. Gruaz : 1986, 1987, 1990) می­باشد.

[۲] Phones

Graphes [3]. تذکر دهیم که همین دایره و خط راست و .. را که در این جا مادۀ نویسه به شمار آمده­اند سازه­‌های صورت در سامانۀ هندسه‌­اند. نک. ص. بعدی.

[۴] این مفاهیم بنیادین و جهانی (Universaux sémantiques) که با نام‌های گوناگون مورد توجه بسیاری از اندیشمندان بوده‌­اند، مفاهیمی درخود و مستقل نیستند و در شبکه‌­ای با یکدیگر در پیوندند چنانکه برای نمونه مفهوم «بالا» در پیوند با مفهوم «پایین» معنی می­‌یابد. ناگفته هم نماند که چامسکی سالهای ۱۹۶۵، وفادار به جفت ماده / صورت سوسوری، داده­‌های بنیادین زبان را نیزبه داده­‌های مادی جهانی و داده­‌های صوری جهانی (Universaux formels) بخش می­‌کند.

[۵] بیفزاییم که در آموزه‌­های فردینان­ دو­سوسور، تمایزی میان ماده و سازۀ زبانی وجود ندارد و وی این دو عبارت را به تناوب برای دریافتی یکسان به کار می‌­گیرد.

[۶] Structure morphologique

[۷] Graphétique

[۸] Phénoménologique

[۹] تفرد برآمده از نمود امرِ کلی در صورتی متعین نزد عارفان مقوله‌­ای آشناست. برای نمونه، در مثنوی معنوی می‌خوانیم:

«چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد، چون سایه‌های کنگره»

[۱۰] Systèmes sémiologiques

[۱۱] باید بدانیم که همین نقطه در نویسۀ فارسی «ف» تفکیک‌پذیر نیست چرا که از جانشینی یا جابجایی یا حذف آن به سازه­ای دیگر و یا ماده ای دیگر از سازه­‌های زبان فارسی دست نمی‌­یابیم. نقطۀ نویسۀ « i » در زبان فرانسه نیز همین جایگاه را دارد.

[۱۲] « bar » ریشۀ مشترک تاریخی «آوردن» و «بردن» فارسی امروزی است. نک. ابوالقاسمی. م. (۱۳۷۳). ص. ۲۸.

[۱۳] ژ. گیوم (G. Guillaume, 1964 : 21) زبانشناس فرانسوی، نمای چند دایرۀ هم مرکز در­هم محاط شده را برای برنمودن جایگاه این لایه‌­ها در سامانۀ زبان پیشنهاد می‌­کند.

[۱۴] در همین تجانس و همگرایی غایی صور معنایی و بیانی است که نشانۀ زبانی با معنی آن یگانه و یکسان فهم می­شود. در بیتی که در پی می­‌آید، اگر واژۀ «حقیقت» را چونان «صورت معنی» دریابیم، می­بینیم که گذر از ماده (گاف ولام) و سازۀ زبانی (گل) به صورت زبانی به خوبی و روشنی در زبان مولوی طرح شده است: «هیچ نامی بی­حقیقت دیده­ای یا ز گاف و لام گُل، گل چیده­ای».

Inuktitut [15] نام زبان مردم در شمال کاناداست. نگارندۀ این سطور را غنیمتی به چنگ آمد که چندی را، در قالب پژوهش فوق دکتری در دانشگاه مونترال در حوزۀ مفاهیم ریاضی، نزد این مردمان، به فراگیری این زبان و به ویژه یاد گرفتن از این زبان بگذراند. نتایج این پژوهش در کمیسیون بین‌­المللی پژوهش‌های ریاضی (CIEACM ) در سال ۲۰۰۵ در ایتالیا ارایه گردید. نک. م. حافظیان (۲۰۰۵).

[۱۶] واژه­‌ها را به لاتین آوانگاری کرده‌­ایم. در زمان ما، اینویتها هم از الفبای لاتین برای نوشتن بهره می‌­گیرند و هم از الفبای دیگری که هجایی است.

[۱۷] Gruaz C., 1987, p. 11.

 

کتاب‌نامه

– ابن سینا (۱۴۰۴ ق)، الشفاء (الهیات)، کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی، افست قم، قاهره.

– سبزواری، ملاهادی (بی تاریخ)، شرح منظومۀ حکمت، مکتبۀ مصطفوی، قم.

– سهروردی، شیخ شهاب الدین (۱۳۹۷)، حکمت الاشراق، با مقدمه و تصحیح هانری کربن، انتشارات انجمن اسلامی فلسفه ایران، تهران.

– ملاصدرا (۱۳۸۳)، الحکمه المتعالیه فی السفار الربعه، مکتبۀ مصطفوی، قم.

– دوست محمدی، حسن ( ۱۳۸۴)، تحقیقی پیرامون ماده و صورت در فلسفه، شمارۀ ۱۰، فصلنامه دانشکده علوم انسانی دانشگاه سمنان.

Afnor (1990) Terminologie, Norme X03-003, ISO 1087, Paris, Afnor.

Aristote (1965), De l’interprétation, in Organon, Tricot, Paris.

Aubenque P. (1962), Le problème de l’Etre chez Aristote, Paris, PUF.

Corbin H. (1964), Histoire de la philosophie Islamique, Paris, Gallimard.

Descartes R. (1897-1913), Œuvres, Paris, Éd. Charles Adam et Paul Tannery. Léopold Cerf,

۱۳ volumes.

Dubois, J. et al. (1994), Dictionnaire de linguistique et des sciences du langage, Paris,

Larousse.

Greimas A. J. (1983), Du Sens II, essais sémiotiques, Paris, PUF.

Gruaz C. (1986), Valeurs endoplanes et valeurs exoplanes des graphèmes français,

CNRS, Liaison- HESO n° ۱۴, pp. 49-51.

Gruaz C. (1987), Le mot français, cet inconnu, Rouen, PUR.

Gruaz C. (1990), Du signe au sens, pour une grammaire homologique des composants du mot, Rouen, PUR.

Guillaume G. (1964), Langage et science du langage, Québec-Paris, Presses de l’Université Laval, A. G. Nizet.

Hafezian M. (2005), « Mathématiques, langage et culture chez les Inuits », in. International Commission for the study and Improvement of Mathematics Education, n. 57, Universita Degl Studi Di Palermo.

Heidegger M. (1980), Chemins qui ne mènent nulle part, Paris, Seuil.

Hjelmslev L. (1966), Le langage, Paris, Minuit.

Hjelmslev L. (1968), Prolégomènes à une théorie du langage, Paris, Minuit.

Hjelmslev L. (1985), Nouveaux essais, Paris, PUF.

Legrand, G. (1986), Vocabulaire Bordas de la philosophie, Paris, Bordas.

Rastier F. (2001), Sémantique et recherches cognitives, Paris, PUF.

Rastier F. (2001), Arts et sciences du texte, Paris, PUF.

Schaeffer J. M. et Ducrot O. (1995), Nouveau dictionnaire encyclopédique des

sciences du langage, Paris, Seuil.

Thomas d’aquin T. de (۱۹۸۴), Somme théologique, Édition du Cerf, Paris.

ReyDebove J. (۱۹۷۱), Étude linguistique et sémiotique des dictionnaires français

contemporains, The Hague-Paris.

Saussure F. de (1972), Cours de Linguistique générale, Paris, Payot.

Wittgenstein L. (1993), Tractatus logico-philosophicus, Paris, Gallimard. TEL.

Wüster E. (1981), « L’étude scientifique générale de la terminologie, zone frontalière entre la linguistique, la logique, l’ontologie, l’informatique et la science des choses », in Rondeau G. et Felber H., éd., Textes choisis de terminologie. Vol. I : Fondements théoriques de la terminologie, Québec, Université Laval.