انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نصرت کریمی، تبلور تاریخ نمایش مدرن در ایران

انتشار مجموعه‌ی مستند روایت پردازانه از زندگی و کار «نصرت کریمی» (۱۳۹۸-۱۳۰۳) در شش قسمت، با عنوان «هنرمند بودن در ایران» به گمان من رخداد فرهنگی مهمی در سال ۱۴۰۳ بوده است. این مجموعه که نام سه کارگردان -مهرداد اسکویی، بابک کریمی و روح‌الله انصاری- را در عنوان‌بندی دارد، طی حدود دو دهه، ساخته و پرداخته شده و داستان زندگی نصرت کریمی را به زبان خود او و نزدیکان و برخی از همکارانش روایت می‌کند. از سویه‌های گوناگون می‌توان درباره‌ی این مجموعه سخن گفت. در این رهگذر، نکات تاریخی و سیاسی مترتب بر این روایت در خور توجه است که می‌کوشم طی نگاه اجمالی، نکاتی را که به گمانم جای تأمل بیشتری دارند؛ بنمایانم:

۱- شاید بتوان گفت در تاریخ نمایش و سینمای دنیا، کم‌تر کسی را بتوان یافت که دامنه‌ی فعالیت‌های حرفه‌ای‌اش- و نه علاقه‌مندی‌های زودگذر تفننی- او به اندازه‌ی نصرت کریمی گسترده بوده باشد. از چهره‌پردازی، صداپیشگی، بازیگری و کارگردانی سینما-تئاتر گرفته تا نویسندگی، ساختن نمایش عروسکی، پویانمایی، معلمی در دانشگاه، مجسمه‌سازی و حتی پرورش کاکتوس، رسته‌هایی هستند که کریمی در آن‌ها صاحب فن بود.[۱] در قسمت نخست مجموعه، کریمی شرح می‌دهد که چگونه با تماشای مطرب‌های تخت حوضی به نمایش علاقه‌مند شد و با تماشای بازیگران هنگام بزک کردن در «صورت‌خانه»، چهره‌پردازی ابتدایی را فرا گرفت. پس از آن، کریمی نوجوان، با مداقه در حرکات و اطوار آن‌ها به درک بهتری از ارائه‌ی فن دراماتیک رسید.

به گمانم، علاقه‌مندی کریمی به نمایش ایرانی ریشه در این خاستگاه دارد. او، علیرغم تحصیل در اروپا و تجارب اجتماعی، سیاسی و روشنفکری، هیچ‌گاه «فرنگی‌مآب»، با تظاهر متجددانه نشد و چنان‌که در ادامه‌ی روایت می‌بینیم، همین روند نزدیکی او با طبقات زیرین جامعه و مردمی که بارز نیستند، در کارهای دیگرش، از جمله فیلمسازی و مجسمه‌سازی هم  ادامه دارد و برجسته است.

کریمی می‌گوید با مشاهده‌ی مطرب‌ها بازی‌ آن‌ها را برای خودش تقلید یا بازسازی می‌کرده و به جزییاتی مانند کار بازیگران «رُل نعشی»[۲] هم دقت داشته است. به گمانم همین آدم‌های «رُل نعشی»، چهره‌‌ی فیلم‌ها و صورتک‌های بعدی او را رقم زدند، آدم‌هایی که شناخت‌ کریمی از آن‌ها، حاصل حضور در دل جامعه و زیستن در کنارشان بود. از همین‌روست که می‌بینیم کریمی، با مردم معمولی، از بقال و گدا و برف‌پاروکن گرفته تا چلوکبابی و دستفروش محله می‌توانست ارتباط بگیرد و هم‌کلام بشود و در عین حال، آن‌ها حس نمی‌کردند که با یک استاد دانشگاه یا روشنفکر مدرن و تحصیل‌کرده‌ی اروپا سر و کار دارند.

۲- نصرت کریمی در این روایت از بازخوانی خاطرات سیاسی و به طور ویژه «حزب توده‌ی ایران»، طفره می‌رود. به نظر می‌رسد مایل نیست نکاتی را که می‌داند،  در این فرصت کوتاه بروز دهد. شاید فکر می‌کرد که باب طبع مخاطبان نیست یا بحث مجزایی می‌طلبد. البته به جریانات حزبی و عبدالحسین نوشین اشاره می‌کند و استادش را می‌ستاید. اما از همگنان دیگر، مانند حسن خاشع، صادق شباویز، حسین خیرخواه یا محمدعلی جعفری چیزی نمی‌گوید. حتی وقتی به ماجرای فرار نوشین از زندان قصر به همراه گروه افسران حزب توده و خسرو روزبه اشاره می‌کند، دلخوری‌اش از حزب را از این بابت کاملاً آشکار نمی‌سازد. در انتهای مجموعه، پس از سال‌ها تجربه می‌گوید که همیشه از گرویدن به سمت و سویی با گرایش (لابد) سیاسی مشخص پرهیز داشته؛ چون نمی‌خواسته که موجب عدم رضایت عده‌ای دیگر بشود که با توجه به تاریخچه‌ی شخصی او، گزاره‌ای عجیب است. به راستی چگونه می‌توان رضایت خاطر همه را نگاه داشت و «خود» باقی ماند؟

در عوض در مقدمه‌ی کتاب «بنیان‌گذار تئاتر نوین ایران، یادنامۀ عبدالحسین نوشین» که به کوشش او‌ منتشر شده؛ به طور مفصل از روابط خود و عبدالحسین نوشین با حزب، دشواری‌های پیش آمده بر اثر تنگ‌نظری‌ها و رقابت‌های حزبی، جریان توبیخ‌‌شدنش توسط نورالدین کیانوری و محاکمه‌ی حزبی نوشین در هنگام اختفاء، پرده برداشته است.[۳]

نصرت کریمی فرزند زمانه‌‌اش بود. او توانست خود را به سطح فرهنگی و داد و ستد با نوشین و افرادی همچون احسان طبری و اساتیدی مانند پرویز ناتل خانلری و مجتبی مینوی که نزد او الگوی روشنفکری و باسوادی بودند، بالا بکشد تا به قول خودش «عقده‌ی سواد» نداشته باشد. کریمی و همسرش و دو سه نفر از رفقای ایرانی در مدتی که در سال ۱۹۵۷ مهمان جشنواره‌ی آثار دانشجویی مدارس سینمایی جهان در شوروی (به عنوان بخشی از فستیوال جوانان مسکو) بودند، به دیدار استادشان نوشین و بانو لُرتا رفتند که عکس‌های آن دیدار، هم در کتاب «یادنامۀ عبدالحسین نوشین» و هم در قسمت نخست مجموعه آمده است.

دیدار در مسکو؛ سال ۱۹۵۷، افراد از راست: عزیز بهادری، بانو لُرتا، عبدالحسین نوشین، نصرت کریمی
دیدار در مسکو؛ سال ۱۹۵۷، افراد از راست: نصرت کریمی، بانو لُرتا، عبدالحسین نوشین، اعلم دانایی

 

در میانه‌ی همین قسمت، کریمی شعر بلند «سنگر خونین» ابوالقاسم لاهوتی را از حفظ می‌خواند که قابل توجه است. لاهوتی این شعر را با الهام و ترجمه از شعر «کودک سرباز» اثر «ویکتور هوگو» سروده بود که مضمون آن به «کمون پاریس» می‌رسد. دکلمه‌ی قوی و نمایشی این شعر، که با تغییر خطوط چهره و گردش چشم‌ها و تنالیته‌ی صدا همراه است، یادآور آتشی است که در افرادی چون او ممکن است به تناسب زندگی، کم‌فروغ بشود اما هرگز نمی‌فسرد.

۳- روایت کریمی از تاریخ نمایش مدرن ایران و روابط اجتماعی و سیاسی تئاتر آن دوران خوشبختانه مستند است و در بخش‌های این مجموعه هم گزاره‌ها با اسناد حمایت می‌شوند. جامعه‌ی تپنده در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم از تئاتر و مطبوعات به عنوان مجاری ارتباط جمعی بهره می‌گرفت. تئاتر سعدی و شاگردان نوشین از این رو به سد سانسور شهربانی می‌خورند و از پی تعطیل شدن تئاترشان، کار به اعتراض و اعتصاب می‌کشد. کریمی جریان تحصن در مجلس شورای ملی را، که خودش هم در آن حاضر بوده، خیلی مختصر ولی جذاب تعریف می‌کند و روایت او با خوانش اسناد مرتبط، همراه است. برای شماری از نسل جوان امروزی که شاید تئاتر را جای خنده و طرب می‌شناسد، ممکن است چنین کارهایی دور از ذهن به نظر برسد، ولی روایت به خوبی و با استنادات درست، از عهده‌ی ارائه‌ی نمودهای تاریخی آن بر می‌آید.

۴- داستان ورود کریمی به اروپا و شرح دوران تحصیل او در یکی از معتبرترین مدارس سینمایی آن زمان دنیا نیز شنیدنی است. جذابیت ویژه‌ی این بخش از سریال به این دلیل است که با فیلم‌های مستند دانشجویی در پراگ، همراه و متناظر شده است. در این قسمت، ابتدا کریمی ما‌وقع را می‌گوید و پس از آن قطعه فیلم‌های مرتبطی را که به تعبیر بابک کریمی، -یکی از کارگردان‌ها و فرزند کریمی-، «همچون یک معجزه» در آرشیو‌های قدیمی ‌FAMU (دانشکده‌ی سینما و تلویزیون آکادمی هنرهای نمایشی پراگ) یافت شده؛ می‌بینیم. به عنوان مثال صحنه‌ی رفتن نصرت کریمی نزد ژوری سخت‌گیر دانشکده با فیلم واقعی که کار دانشجویان دیگر است، هم‌ارز توضیحات کریمی می‌آید که ابتکار جذابی است. فیلم‌های دانشجویی و خانوادگی هم خیلی خوب در این بخش به کار رفته‌اند که حال و فضای آن سال‌های دیاسپورای کوچک ایرانی در پراگ را نشان می‌دهند.

شاید این بخش از فیلم که  سال‌های ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۴ را در بر می‌گیرد، می‌توانست کمی کامل‌تر باشد. از ایرانی‌های مقیم چکسلواکی، اعم از سیاسی‌ها و غیر آن  تنها به دو نفر از دوستان نزدیک کریمی، پرداخته می‌شود و غیر از کار سینمایی و حرفه‌ای، از کریمی در مورد احوالات دیگر و اوضاع اجتماعی اروپای شرقی پس از جنگ هیچ نمی‌شنویم. همچنین مشخص نمی‌شود که دلیل اصلی هراس کریمی از بازگشت به ایران، پس از فارغ‌التحصیلی، علیرغم سفارشات و روابط برادرش با دولت، دقیقاً چه بود و آیا صرف تحصیل در پراگ این قدر می‌توانسته مخاطره‌آمیز باشد یا مسایل دیگری هم وجود داشت… البته می‌‌دانم که در یک مجموعه‌ی مستند زندگی‌نگارانه، برای موشکافی همه چیز فرصت و مجال وجود ندارد و جز زمان، ریتم فیلم هم حائز اهمیت است و تدوین‌گر بر حسب اولویت‌بندی خود با آن‌چه در دست دارد مواجه می‌شود.

۵- فعالیت کریمی پس از بازگشت به ایران مهم‌ترین بخش زندگی اوست. او در آن مقطع، روشنفکری کاربلد و سینماگری تمام عیار است که خوشبختانه در مصدر برخی امور در وزارت «فرهنگ و هنر» مؤثر می‌افتد و از بنیانگذاران اصلی پویانمایی و نمایش عروسکی و ضبط آن‌ها در ایران می‌شود. ابتکار او برای ساخت فیلم «زندگی» در سال ۱۳۴۳ و تلفیق کار مینیاتور ایرانی و پویانمایی در این اثر و نیز انتخاب موسیقی ایرانی، تار استاد «فریدون حافظی» برای فیلم، نقطه‌ی اوج فعالیت‌های هنری او در دوایر دولتی است.

کمی بعدتر، او در فرآیند کارگردانی، هم به لحاظ فنی و هم با صورت‌بندی رئالیسم اجتماعی در سینمای ایران بی‌تردید اثرگذار بود. کریمی، با تأثیر از موج نو سینمای ایتالیا، داستان‌ها و آدم‌هایش را از طبقات زیرین جامعه، یعنی همان‌ها که مخاطب  اصلی و عمومی سینما بودند؛ برمی‌گزید. همان‌ها که در جایی مانند ایران، آماج انواع خرافات و باورهای سنتی بوده‌اند و کریمی «تعهد اجتماعی» خود را در برابر آن‌ها معنادار می‌دید.

نکته‌ای که به نظرم در مورد کارهای سینمایی نصرت کریمی اعم از بازیگری و کارگردانی می‌توان بیان کرد، کاربست «زبان پاکیزه»‌ی اوست. در برخی از کارهای کریمی صحنه‌هایی وجود دارد که ارزش‌های اخلاقی مذهبی و سنتی آن‌ها را بر نمی‌تابند. مثلاً زنی که با برهنگی می‌کوشد مردی را اغوا کند، یا صحنه‌‌های سکسی که در فیلمفارسی‌های آن دوران رایج بود؛ اما در هیچ‌کدامشان، حرف رکیک یا زشت وجود ندارد. هیچ کلامی به نام طنز یا فکاهه در کارهای کریمی نمی‌توان یافت که شنیع یا دور از ادب رایج ایرانی بوده باشد. کافیست آن کارها را با برخی آثار مبتذل امروزی مقایسه کنید که اشاره‌‌های جنسی سخیف دارند و چون در قالب چرخش‌های زبانی و کنایه‌‌ای به کار رفته‌اند، از سد سانسور هم می‌گذرند. به بیان دیگر مقایسه‌ی تطبیقی سکانس‌های عامه‌پسند در فیلم‌های کریمی با آثاری که از پس نیم قرن سر برآورده‌اند، تغییر فرهنگی و زبانی معناداری را آشکار می‌کند که حائز توجه است.

۶- پس از انقلاب، او بیش از هر سینماگر دیگری تهدید شد و حتی تا پای اعدام پیش رفت. دلایل آن نیز در فیلم آمده و به اعتراض پیشین مرتضی مطهری، به عنوان یکی از چهره‌های اصلی قدرت اول انقلاب، به فیلم «محلل»، برمی‌گردد. آقای بهزاد فراهانی، در جلسه‌ی نقد و بحث مجموعه‌ی نصرت کریمی در پاریس گفت که پس از شنیدن حکم اعدام صادر شده برای کریمی، او و سعید پورصمیمی از طرف «سندیکای هنرمندان سینما» کوشیدند کاری برای نجاتش انجام بدهند. آن‌ها ابتدا نزد مهرداد اوستا -شاعر مسلمان و محبوب حکومت اسلامی و برگزیده‌ی اولین دوره «جشنواره‌ بین‌المللی شعر فجر» در بخش «امام و انقلاب»، می‌روند که به قول فراهانی، «معاون وزیر ارشاد اسلامی وقت» بوده است. گویا آقای اوستا، نه تنها هیچ کمکی نمی‌کند بلکه پاسخ‌های غیرمحترمانه‌ای هم می‌دهد که موجب می‌شود فراهانی و پورصمیمی با ناراحتی و سرخوردگی اتاقش را ترک کنند.

در گام بعد، آن‌ها به سراغ صادق قطب‌زاده و یک آیت‌الله پرنفوذ (که نامش گفته نشد) می‌روند و آن دیدارها هم حاصلی ندارند. به گفته‌ی فراهانی، آیت‌الله تازه به قدرت رسیده، به او گفت کریمی به دلیل این‌که یادآور دوران پیشین است، [طبعاً] محکوم خواهد بود! دست آخر، آن‌ها نزد آیت‌الله منتظری به قم می‌روند و علیرغم این‌که می‌گویند کریمی بهایی نبوده و نیست، منتظری متقاعد نمی‌شود و بر نسبت  بهایی بودن او و‌ میثاقیه اصرار می‌کند و می‌گوید این موضوع را از فرد موثقی شنیده و او هم کمکی نمی‌کند![۴] در نهایت آن‌ها هیچ کاری نمی‌توانند بکنند؛ ولی کریمی به طور معجزه‌آسایی از اعدام و مجازات قطع دست رهایی می‌یابد و چندی بعد آزاد می‌شود. البته در فیلم هم عنوان شده که نامه‌ی یک فرد روحانی به نام حاج مرتضی کاتوزیان به قاضی دادگاه انقلاب، محمدی گیلانی و گواهی او مبنی بر بهایی نبودن کریمی در آزادی او نقش داشته است. این شیخ از بستگان کریمی بود و بر حسب شناخت پیشین چنین کاری کرده بود.

در سریال، کریمی این قسمت از داستان را به همان روال باقی روایت، بدون پرداختن به حفره‌های سیاه و بازگشت به آسیب‌های روانی زندان از اتهامی چنان سنگین، با خوش‌رویی و حرف‌هایی تا حدی سرخوشانه بیان می‌کند و می‌کوشد، علیرغم بغضی که می‌کند، آن را بسان تجربه‌ای از زندگی سپری شده در نوعی «آموزشگاه جامعه‌شناختی» بنمایاند که البته همبن رویکرد نیز درس‌آموز و گران‌سنگ است.[۵]

متأسفانه به دلیل نیرومندی گروه‌های فشار، کریمی از تدریس محدود در دانشگاه هم محروم شد و نگذاشتند که در هیچ فیلم و نمایشی کار کند و دیده شود. آقای علی دهباشی برایم تعریف کرده است که در مراسم «شب یادبود نصرت کریمی»، به میزبانی «مجله‌ی بخارا» در آذر ماه ۱۳۹۸، بیم داشتند که هر لحظه عده‌ای با چوب و چماق سربرسند و جلسه‌ی نکوداشت کریمی را به‌هم بزنند.

۷- کارهای مجسمه‌سازی نصرت کریمی، یا آن‌طور که خود او و دوستانش گفته‌اند؛ «صورتک‌ها»، به تنهایی می‌تواند موضوع مطالعه‌ای مستقل باشد.[۶] کریمی با استفاده از ماده‌ای به نام «مودوریت» (Modurit) که طی دوران تحصیلش در پراگ شناخته بود، در کنار انبوه کارهایش، «صورتک» هم می‌ساخت. این صورتک‌ها عبارت بودند از چهره‌ی انسان‌هایی که در ذهن کریمی به تدریج جان می‌گرفتند و از انگشتان هنرمند، ‌پدیدارهای حسی یا عاطفی خود را می‌ستاندند و در قالب هیأت انسانی زاده می‌شدند. کریمی، در هر یک از این صورتک‌ها، درون‌مایه‌ای می‌ریخت و با یادداشت‌های کوچکی ارائه‌اش را کامل می‌ساخت و گاه همچون نمایشی با یک پرسوناژ، آن‌ها را دراماتیزه می‌کرد.

دوستان نزدیک کریمی، مانند غلامحسین ساعدی و شاملو، این کارها را بسیار پسندیدند. ساعدی متن برخی از صورتک‌ها را، در مدتی که ایران بود نوشت که تعدادی از آن‌ها در «کتاب جمعه‌»ی شاملو چاپ شدند. ساعدی، همچنین در یادداشتی که به مناسبت افتتاح نمایشگاه آثار کریمی در «انستیتو گوته» در شماره‌ی ۱۵ «کتاب جمعه»، به تاریخ ۲۴ آبان‌ماه ۱۳۵۸، با عنوان «نصرت کریمی و صورتک‌هایش» نگاشت، چنین می‌گوید:

«اما موقعی کار کریمی به اوج می‌رسد که با شیطنت کامل، طنز سیاه گزنده‌ای را به خدمت می‌گیرد. مثلاً در «مستشار  شکنجه» یا از آن مهم‌تر در «آرامش فلسفی»،  نقاب بی‌ربطی که درون متلاطمی را پوشانده است، همچنین در «دانش و انجماد» که مشتی آگاهی در چارچوبی محدود چنان شکل گرفته که راه نفوذ به هر نوع آگاهی بسته شده است؛ و گاه، این طنز گزنده پشت و رو می‌شود. در نتیجه اثری زاده می‌شود چون «شکنجه و انسان» و یا «انسان و شکنجه» یا «برده‌ سیاهی» که رمان «مندنیگو» الهام‌بخشش بوده است. و با این ردیف چهره‌هاست که تماشاچی به شدت به‌ حوزه حساسِ کاملاً ملموس و عمیقی کشیده می‌شود.» ص ۱۵۳

یا در جایی دیگر[۷] ساعدی گفته بود: «این مجسمه‌ها آن‌قدر زنده‌اند که دوست داری برایشان یک سیگار روشن کنی و بنشینی باهاشان گپ بزنی!»

دو صورتک، هدیه‌ی نصرت کریمی به غلامحسین ساعدی، از مجموعه‌ی شخصی امیر شاهمیر، لندن

به گمانم می‌توان گفت کریمی در مجسمه‌سازی، بیش از این‌که به فرم و استتیک کلاسیک مدارس هنرهای زیبا معطوف باشد، عناصر دراماتیک و ما به ازای رفتاری-طبقاتی آدم‌ها، آن هم با شناخت شخصی خود را مد نظر داشته است. به همین دلیل، به نظرم این کار او در امتداد همه‌ی کارهای پیشینش، در موقعیتی تکامل یافته و بالاتر قرار می‌گیرد و گویی هنر کریمی در این صورتک‌ها، با نوعی انتزاع یا فشردگی به کمال می‌رسد. کریمی گریمور، بازیگر، کارگردان عروسکی، کارگردان سینما و مهم‌تر از همه کریمی به مثابه‌ یک روشنفکر اجتماعی و متعهد، با صورتک‌های مینیاتوری‌اش، ذهن نمایش-محور خود را به میانجی قلمِ انگشتانش به صفحه‌ای از جنس «مودوریت» می‌بخشید و به تدریج جامعه‌ای از شخصیت‌ها را در قلمرو کارگاهش پدید می‌آورد.

در این جامعه‌ی کوچک انسانی، هم ایرانی‌ها حضور دارند، و هم غیر ایرانی‌ها؛ در آثاری همچون «پینه‌دوز»، «پیر دختر اشرافی»، «قاچاقچی آدم»، «افندی در بازار بوشهر»، «پالان‌دوز»، «غصه‌خور» و «منتقد ناکام» آدم‌های گاه دور و بر خودمان دیده می‌شوند. در آثار دیگر مانند «زن کمونیست غمگین و مبهوت از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی»،، «تاریکی قرون وسطی در آشویتس»، «مرد سیاهپوست اهل آفریقای جنوبی که از فروپاشی آپارتاید خوشحال است.»، «دختر راهبه»، «پرتره‌هایی از برنارد شاو»، «مدیره‌ی مدرسه‌ی شبانه‌روزی دخترانه در لندن» و «لژیونر» شخصیت‌‌هایی ساخته شده‌اند که در موردشان شنیده‌ یا خوانده‌ایم و همگی جذاب و منحصر به فرد هستند.[۸]

۸- در چند جای فیلم نوعی فاصله‌گذاری جذاب از تعامل کریمی با مهرداد اسکویی – که کارگردان اصلی قسمت‌های ایران است- رخ می‌دهد. کریمی به اسکویی که سینماگری حرفه‌ای است، در برخی موارد، کادر تصویر یا نمای چرخش دوربین و پرسپکتیو را پیشنهاد می‌دهد. اسکویی هم گرچه انتخابش لزوماً چنان نیست، به احترام استاد می‌پذیرد. در جایی هم کریمی، مانند معلم‌ها می‌گوید که کارگردان باید همه‌ چیز را پیش‌بینی کند و آمادگی داشته باشد. خوشبختانه این تعامل جذاب در فیلم باقی مانده و نشان از میل درونی کریمی به کارگردانی، از پس سال‌ها نبودن پشت دوربین دارد. در زمان ضبط مصاحبه‌های این مجموعه، سال‌ها بود که حتی اجازه‌ی تدریس رسمی به کریمی داده نمی‌شد، چه برسد به کارگردانی یا بازیگری، اما به نظر می‌رسد با دیدن دوربین و گروه سینمایی، شوق کارگردانی در او دگربار برآمد و اشتیاقِ همراهی در ساختن و چینش فیلم را هم داشت. به گمانم این نمود یکی از نکات منحصر به فرد این مجموعه است که طبعاً در نمونه‌‌های دیگر، مشابه آن را نمی‌توان یافت.

۹- کارگردان‌های این پروژه، پس از دو دهه کوشش مستمر و تقبل هزینه‌های قابل توجهی، کل مجموعه‌ی مستند «هنرمند بودن در ایران» را به صورت رایگان در شبکه‌ی یوتیوب گذاشتند تا همه‌ی علاقه‌مندان، در هر کجا و همه وقت به آن دسترسی داشته باشند. گویا قرار است فیلم‌های دیگری به مدت هفت ساعت از مصاحبه‌‌های نصرت کریمی که در شش قسمت تدوین‌شده جای نگرفته‌اند نیز از نوروز پیش‌رو، به تدریج منتشر شوند. چنین کاری، جای تقدیر و الگوبرداری دارد. صاحبان سریال به راحتی می‌توانستند از پی ساختن این مجموعه پول بسازند که البته اشکال خاصی هم نداشت؛ اما ترجیح دادند که «چهره‌ی نمادین تاریخ نمایش مدرن ایران»، در اذهان فرهنگی مردم این سرزمین آزادانه تکثیر شود و در بازار مکاره‌ی سوداگران پرشمار امروزی نگنجد.

نصرت کریمی در انتهای روایتش خصلت «آب‌گونگی» را در انسان می‌ستاید. آب، هم زنده و پویاست و هم در مقابل سنگواره‌ها، راه خود را می‌گشاید و در زمان جاری می‌شود و می‌گذرد.

زندگی و روایت  نصرت کریمی نشان می‌دهد، آن چه اصالت هنری دارد می‌ماند و «آن‌چه صُلب است و سخت، دود می‌شود و به هوا می‌رود.»

 

۸ مارس ۲۰۲۵

پاریس

 

[۱]  «دیوید لینچ» جز کارگردانی سینما، شاعر، معمار، نقاش و چیدمان‌ساز نیز بود. «کلینت ایستوود» و «کوین کاستنر» اهل موسیقی و آهنگساز بوده‌اند و «ناتالی پورتمن»، معلم روانشناسی در دانشگاه است. اما به راستی کسی را نمی‌شناسم که به اندازه‌ی کریمی تجربه‌ی حرفه‌ای هنری داشته باشد. از سویی بر این باورم «بازیگری» ضرورتاً «هنر»، در مفهوم ارسطویی آن نیست؛ البته «نمایش»، به عنوان پردازش و نوشتن و سپس اجرا، در «بوطیقا» هنر دانسته شده است. با تغییرات مفهومی امروزی می‌توان گفت که «بازیگری» وقتی به هنر پهلو می‌‌زند که مازادی بیش از متن داشته باشد؛ بیان ویژه‌ای باشد که از درونمایه‌ی «بازیگر»، به طور منحصر به فردی ارائه می‌شود و امضای شخصی و غیرتقلیدی او را داراست. با این تعبیر، کریمی جزو معدود بازیگران «هنرمند» تئاتر و سینمای ایران است. بی‌گمان نقش‌هایی که او بازی کرده، بیش از متن، از خود او هویت ستانده‌اند و اصطلاحاً گرته‌برداری نیستند. جز آن، کریمی در کارگردانی و به ویژه مجسمه‌سازی هم هنرمندی است که خلاقیت و دریچه‌ی شخصی و یگانه‌ی خود را دارد.

[۲] «رُل نعشی»(Rôle muet) در نمایش، به نقشی گفته می‌شود که گفتار ندارد یا بازیگر تنها چند کلمه می‌گوید و می‌رود و کسی به آن اعتنا نمی‌کند. گاهی از عوامل پشت صحنه برای اجرای «رُل نعشی» استفاده می‌شود؛ چیزی در حد آوردن و گذاشتن چای در صحنه یا سلام و علیک کردن و گذشتن.

[۳] نگاه کنید به:

«بنیان‌گذار تئاتر نوین ایران، یادنامۀ عبدالحسین نوشین»، به کوشش نصرت کریمی، چاپ اول، ۱۳۸۷، تهران، نشر نامک و انتشارات بدرقۀ جاودان، صفحات: ۲۱-۱۰

[۴] صحبت‌های بهزاد فراهانی در جلسه‌ی نقد و بررسی سریال «هنرمند بودن در ایران، نصرت کریمی»، به کوشش «انجمن پرساف»، ۱۶ فوریه‌ی ۲۰۲۵، پاریس:

https://youtu.be/Pnx0gu88qhs?si=9ZP8T8uLBNmt9ymf

جا دارد اهل تحقیق و علاقه‌مندان تاریخ سینمای ایران، با مراجعه به آقای پورصمیمی و سایر اعضای «سندیکای  هنرمندان سینما» در مقطع انقلاب، این خاطره از آقای فراهانی را بیشتر بررسی کنند تا جزئیات بیشتری از رفتن نزد مقامات به منظور آزادی کریمی آشکار شود.

[۵] در همان جلسه‌ی نقد و بررسی مجموعه‌ی نصرت کریمی، دریافتم نزد جوانان امروزی حاضر در بحث، این نکته که کریمی پس از آن همه مرارت، به دام افسردگی و یأس درنغلطید و به عنوان فرد معتبری که هم یک‌شبه  کارش را از دست داد و هم به اعدام محکوم شد، کارش به جنون و انتحار نینجامید؛ بسیار اهمیت دارد و به آن دقیق شده‌اند. شاید واتابی از دوران کنونی باشد که انواع تحمیل‌ها و سرخوردگی‌های سیاسی و اجتماعی، مردم و به ویژه جوانان را بیش از پیش می‌فشارند. گویا این نکته از این سریال، برای شمار زیادی از بینندگان، به ویژه نسل جوان، راهگشا بوده است و در بازخوردهایی که به کارگردان‌ها داشته‌اند؛ آن را مهم و مفید درک کرده‌اند.

[۶] ناصر زراعتی، نویسنده، مترجم و فیلمساز، که از شاگردان نصرت کریمی در «دانشکده‌ی هنرهای دراماتیک» بود، فیلم مستند جذابی با حضور کریمی در همین مورد، با عنوان«صورتک‌ها، دیدار با نصرت کریمی» ساخته است:

https://youtu.be/YfTONbBxQws?si=VeKRS_b387UVaPe1

[۷] مجله‌ی «کتابستان»- شماره‌ی ۱۶، دی وبهمن ۱۳۹۷.

[۸] نمایشگاه صورتک‌های نصرت کریمی که سال ۱۳۶۹ در انتشارات «کتابسرا» برپا شد؛ در آن سال‌ها اتفاق فرهنگی مهمی به شمار می‌رفت و عباس کیارستمی، جواد مجابی، خسرو سینایی و بسیاری دیگر، آن مجموعه را ستودند و تمجید کردند. پیش‌تر، کریمی دو صورتک به ساعدی پیشکش کرده بود که تصویر آن‌ها را به همین متن پیوست کرده‌ام.