انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

رسانه‌های گروهی، روشنفکران و پیر بوردیو (بخش اول)

ژاک بوورس، ترجمه آزیتا نیکنام

هر روز که می‌گذرد فرصت تازه‌ای است تا متوجه شویم که مرگ بوردیو چه خلا عظیمی بر جای گذاشته و این نوع روشنفکر منتقد، که احتمالا او از آخرین نمایندگانش در فرانسه بود، تا چه حد کهنه شده است.

به نظر من، آنچه دارد جایگزین می‌شود، به خوبی، در هجونامه ژان کلود میلنر به نام «آیا در فرانسه حیات روشنفکری وجود دارد» بیان شده است: «دعوت روشنفکران به خدمت جای خود را به مرحله دیگری داد. این بار صاحبان نفوذ اضافه کردند که خدمت کردن کافی نیست؛ باید متواضع هم باشید و از به رخ کشیدن معلومات زیاد و نفوذ ناخوشایندتان دست بردارید. از کلژ دو فرانس گرفته تا در مطبوعات سر و کله سخنوران حرفه‌ای پیدا شد که نظریه‌پردازانی متواضع شدند. و از این رو است که روشنفکر امروز، در مقابل صاحبان قدرت، ترسو و کم جرات و در برابر ضعفا خشن است؛ جاه طلبی است بدون هدف، نادانی است که خود را زیر قبای فضل فروشی پنهان می‌کند. او، در توجه به جزئیات، بی‌دقت؛ و در به کار بردن آن‌ها، نادرست است»[۱].

حتی اگر میلنر تمایل به آرمانی کردن دوره‌های گذشته داشته باشد، که در چنین مواردی رایج است، اما نظراتش درباره به قدرت رسیدن نوعی از روشنفکر، که بوردیو به ویژه رفتار و آدابشان را خوب می‌شناخت و پیدایش آن‌ها را پیش بینی و توصیف کرده بود، در کل صحیح هستند. من اخیرا واژه «روشنفکر ملاحظه‌کار» را برای آن دسته از روشنفکرانی پیشنهاد کردم که مواظبند مبادا تصویر کسی را بدهند که معلوماتشان از دیگران بیشتر و یا از وجدان آگاه‌تری برخوردارند. آن‌ها، هیچ فرصتی را برای اظهار کرنش در مقابل اشکال مختلف قدرت اقتصادی، سیاسی، رسانه‌ای، مراجع اخلاقی و مذهبی، اعتقادات مردمی و یا حتی در برخی از موارد، پیش‌داوری‌ها و تعصبات از دست نمی‌دهند.

یکی از موضوعات مورد بحث من با بوردیو در این سال‌های اخیر، مسئله تحولات دوران جدید بود. نکته‌ای که باید در اینجا به آن توجه کنیم این است که او دقیقا از کسانی بود که تا لحظه آخر مخالفت خود را با فروتنی گول زننده‌ای که امروزه توصیه می‌شود، حفظ کرد. به عبارت دیگر، او بر سر مقوله صلاحیت و سواد، با دادن هر گونه امتیاز و کوتاه آمدنی که به قصد راضی نگاه داشتن عده بیشتری باشد، مخالف بود.

او هرگز نقش روشنفکر، حتی و به ویژه اگر جامعه‌شناس باشد، را به این محدود نمی‌دانست که امور اجتماعی را در ابعاد مختلفش، از جمله در جنبه‌های غیر قابل قبولش صرفا منعکس کند (آن‌طور که امروز، بیش از پیش، طلب می‌شود) و تا حد ممکن از قضاوت، یا اظهار نظری که موجب شوک احتمالی و یا برخورد غیر منتظره و خشنی با بازیگران صحنه اجتماعی شود، خودداری کند. از نظر بوردیو، وظیفه اصلی جامعه‌شناس، هیچگاه، آن طور که استاد راهنمای تز الیزابت تسیه[۲] می‌گوید «بو کشیدن امر اجتماعی»، از جمله احتمالا در مشمئزکننده‌ترین بخش آن نبوده؛ آن هم برای کسی که درجه‌ای از اصول اخلاقی و روشنفکری را حفظ کرده باشد. وظیفه روشنفکر، دستیابی به معرفتی واقعی از ساختکارهایی است که بر امر اجتماعی حکومت می‌کنند؛ و این، به مدد شیوه‌هایی به دست می‌آید که بدیهی و فوری نیستند؛ و برای ایجاد تحولی در ساختکار‌ها، دستیابی به شناخت و معرفت، نه تنها مطلوب، بلکه ضروری نیز می‌باشد.

برای فهم بعضی از حملاتی که بوردیو در سال‌های آخر زندگیش با آن روبرو بود، این جنبه مسئله بسیار اساسی است؛ زیرا، او در موقعیتی قرار گرفته بود که گویی می‌بایستی در مقابل آن چیزی که دموکراسی و مساوات در شناخت و اعتقادات نامیده می‌شود، از موضع علم‌گرایی و نخبه‌گرایی‌اش دفاع کند.

در مقاله‌ای به نام «برای کثرت‌گرایی رسانه‌ای» که در هیجده سپتامبر ٩٨ در روزنامه لوموند منتشر شد، فیلیپ سولرز، یکی از نمونه‌های روشنفکر ملاحظه‌کار، عصر ما را عصر کثرت‌گرایی، شک، عصر چهره‌های جدید، حوادث غیرمترقبه، عصر برخورد و رو در رویی و خاص بودن‌های سرسختانه توصیف کرده است. او به روشنفکران توصیه می‌کند که بعد از این باید بپذیرند که با هر مخالفت و بحثی، از هر سو که باشد، و بدون توجه به درجه صلاحیت و جدیت صاحبان این نظریات، برخوردی مساوی داشته باشند.

آلن فینکل کروت این مطلب را روشن‌تر بیان می‌کند و می‌گوید: بر خلاف ظاهر، این قدرت سو استفاده‌گر رسانه‌های گروهی نیست که مورد حمله بوردیو قرار دارد؛ بلکه، چیزی است که می‌توان آن را «غیر قابل کنترل بودن دموکراتیک» نامید؛ چیزی که بوردیو نمی‌تواند بپذیرد، یگانه بودن قدرت نیست بلکه گوناگونی صداهاست که در تساوی با صدای او، خود را به گوش می‌رسانند. این تنگ شدن فضای عمومی نیست، بلکه خود وجود این فضا است که او نمی‌تواند قبول کند[۳].

این نکته‌ای است که به ویژه باید بر آن تاکید کرد. از زمانی که برای بخشی از دنیای روشنفکری (دست کم و به طور قطع برای روشنفکرانی که از طریق وسایل ارتباط جمعی مشهور شده‌اند) رسانه‌های گروهی به مظهر کثرت‌گرایی دموکراتیکی تبدیل شده‌اند که توسط آن می‌توان در واقع کامل‌ترین شکل نسبیت‌گرایی و ذهنیت‌گرایی را در امر اعتقادات و نظرات بیان کرد (مثلا: این عقیده من است، انتخاب من است…)، روشنفکری که به امر انتقاد رسانه‌های گروهی مبادرت ورزد، به ویژه اگر او این انتقادات را از منظر شناخت و معرفت واقع بینانه و عینی و حتی بد‌تر از آن علمی مطرح کند، دارای همه مشخصاتی است که می‌توان او را متهم کرد که حاضر نیست در بازی دموکراسی واقعی شرکت کند.

انتشار کتاب «فقر جهان» در سال ١٩٨٣ اغلب به عنوان نقطه عطفی در مسیر روشنفکری بوردیو به حساب می‌آید؛ زیرا در این زمان است که او کاملا درگیر عمل سیاسی و فعالیت رسانه‌ای می‌شود. البته، این شیوه برخورد خیلی سطحی است؛ زیرا نوشته‌های بوردیو، از‌‌ همان آغاز که به تجربه استعمار در الجزایر مربوط می‌شد تا آثار اخیرش، همیشه دارای‌‌ همان ویژگی تعهد سیاسی اجتماعی شدید هستند. اما، عجیب‌تر، نظریه رایجی است که بر اساس آن بوردیو از زمانی که به مبارزی اجتماعی تبدیل شد (یعنی طرفدار)، دیگر به نحوی از عالم بودن دست بر داشت.

توماس فرنتزی در مقاله‌ای که در نوزده ژانویه ٢٠٠١ در لوموند با عنوان «روشنفکران در نبرد» به چاپ رسید، می‌نویسد: بوردیو در سال‌های آخر زندگیش، در بسیاری از اظهار نظر کردن‌های عمومی‌اش، از مقام فاضل عالم به نفع موضع مبارز متعهد چشم پوشید.

شکی نیست که بوردیو هرگز نمی‌توانست چنین نظر غیر قابل قبولی را بپذیرد. او عقیده نداشت که حضور فعال در صحنه اجتماعی و پرداختن به سوال‌هایی همچون وسائل ارتباط جمعی به طور کلی و تلویزیون به طور خاص که موجب جلب بیشتر عامه مردم می‌شود، به قیمت صرف نظر کردن از برخورد علمی است.

به رغم آنچه در این مورد گفته یا نوشته شده است، بوردیو هیچگاه معتقد نبود که در رابطه با مسائل علمی، موقعیت مبارز متعهد بتواند جایگزین مقام عالم متفکر شود. همان‌طور که آلن آکاردو می‌گوید: عالم، با اخلاصی موشکافانه، به وظیفه عینی‌گرایی که اخلاق علمی ایجاب می‌کند و با مبارزه برای قبولاندن نمادین حقیقت حوزه اجتماعی است که به خود فرصت می‌دهد تا بتواند به وظیفه اخلاقی همبستگی با ستمدیدگان عمل کند و سلاح نمادین براندازی علیه نظم موجود را در اختیارشان قرار دهد.[۴]

بوردیو در سال‌های آخر، مثل روزهای نخست، هیچگاه بر این باور نبود که بین پژوهش برای شناختی عینی و ضرورت عمل سیاسی و اجتماعی باید یکی را انتخاب کرد و حتی در مورد موضوعاتی که قاعدتا مورد توجه عام است معتقد بود که بین برخورد روش‌مند، دقیق و علمی جامعه‌شناس حرفه‌ای و سخنوری و لفاظی‌های روشنفکران محبوب رسانه‌های گروهی که برای جایگزینی گروه اول با کمال میل به آن‌ها میدان می‌دهند، دره عمیقی وجود دارد. به عبارت دیگر، او یقین داشت که در زمینه مربوط به تعهد اجتماعی، تنها انتخاب موضع و اعتراض کافی نیست، بلکه ابتدا باید شناخت و فهم درستی از مسائل به دست آورد.

کتاب پرفروش «فقر جهان» نقش مهمی در شناساندن جامعه‌شناسی به تعداد کثیری از مردم که احتمالا به کلی از آن بی‌اطلاع بودند و دلیل خاصی هم برای توجه به آن نداشتند، بازی کرد. او فصل اول کتاب را به همه آنهایی که امروز مظهر بالا‌ترین درجه رنج، خفت و گاهی ذلت اجتماعی به شمار می‌روند، تقدیم کرد. او با این کار، تعهد اجتماعی خود را نسبت به همه رانده شدگان از جامعه، به طور علنی و رسمی، آشکار کرد. البته منظور اصلی، رنج‌های پرولترهای جدید است؛ اگر بپذیریم که امروز هنوز گروه یا طبقه‌ای و یا در هر صورت واقعیتی اجتماعی وجود دارد که بتوان آن را پرولتاریای جدید نامید که بوردیو بر سر آن هیچ تردیدی نداشت. اما، فقر اجتماعی صرفا تهیدستی ساده مادی نیست؛ بلکه مسلما می‌تواند به نحوی شامل خود دنیای روشنفکری نیز بشود.

بوردیو کسی بود که فقر جهان، همیشه و در همه اشکالش، او را به شورش وا می‌داشت. من، خودم، با نظر ژرار نواریل بسیار موافقم. او، در کتاب اخیرش، درباره جنبه به اصطلاح رادیکال تعهد در نزد بوردیو و تندی در شیوه برخورد که از همین ناشی می‌شود چنین می‌گوید: «جامعه‌شناسی بوردیو مانند فلسفه میشل فوکو (…..) استدلال‌هایی را در دسترس من قرار داد تا بتوانم با مارکس، علیه مارکس بیاندیشم. دو عامل موجب این گذار شدند. اول اینکه: خشونت سبک بوردیو دست کمی از برخورد تند مارکسیست‌ها نداشت؛ چیزی که در آن دوره مرا خیلی جذب می‌کرد زیرا یقین داشتم که گفتمان رادیکال، به ناچار، بازتاب تعهدی رادیکال است. ثانیا: جامعه‌شناسی بوردیو، شعار لنینی «تن‌ها، حقیقت انقلابی است» را، که من در ابتدای سال‌های هفتاد پذیرفته بودم، به شیوه خودش، بیان می‌کرد؛ به عبارت دیگر، برای خدمت به محرومان کافی است حقیقت را کشف و اعلام کرد. اما، راه کاری که بوردیو پیشنهاد می‌کرد، به نظرم، رضایت‌بخش‌تر از روش قبلی بود؛ زیرا، او به جای سخنان مجرد درباره مبارزه طبقاتی و علم تاریخ، تحقیق تجربی را عمده می‌کرد. به علاوه، در حالی‌که مارکسیسم همه تمرکزش را بر مسئله قدرت اقتصادی قرار داده بود، بوردیو ابزاری در دسترس ما قرار می‌داد که موجب شناخت بهتری از تسلط فرهنگی یا نمادین می‌شد. من در زمان درگیری «لونگ وی» بود که تمامی اهمیت آن را کشف کردم؛ زیرا، دیگر زرادخانه‌ای از استدلال در اختیار داشتم که بتوانم با آن انتقاد علنی کارگران ذوب آهن از «سخنگویان» را مستدل بیان کنم.»[۵]

به زعم من، ملاحظات نوواریل می‌تواند از طرف تعداد کثیری از روشنفکران نسل من، که با اندیشه و کار بوردیو همین رابطه را دارند، تکرار شود. من، بار‌ها از بوردیو شنیدم، به‌خصوص هنگام انتقاد از طرز فکر و رفتار شاگردان آلتوسر، که با لحنی نیمه شوخی و نیمه جدی، خود را، تنها روشنفکر فرانسوی حقیقتا مارکسیست آن زمان می‌دانست. او با این حرف می‌خواست بگوید تنها کسی است که به کار بررسی و پژوهش تجربی واقعیت اجتماعی می‌پردازد؛ کاری که مارکسیست‌های امروز، می‌بایستی، وظیفه خود بدانند.

ادامه دارد…

 

[۱]  ژان کلود میلنر: آیا در فرانسه حیات روشنفکری وجود دارد؟ انتشارات وردیه ٢٠٠٢ صفحه ٢۴

[۲]  منظور بوورس، میشل مافزولی، جامعه‌شناس راست‌گرای فرانسه است که به دلیل راهنمایی تز دکتری الیزابت تسیه (زن طالع‌بین ۶۵ ساله) در مورد معرفت‌شناسی طالع‌بینی، با موج وسیع انتقادی از سوی بخش بزرگی از جامعه جامعه‌شناسان فرانسوی روبرو شد که آن را تنها متکی بر رویکردهای طالع‌بینی و فاقد هر نوع ارتباطی با ساختارهای پذیرفته شده علم جامعه‌شناسی می‌دانستند. (توضیح از سردبیر ویژه‌نامه)

[۳]  آلن فینکل کروت: بی‌گناهی و راز را نجات دهیم، روزنامه لوموند، ١٨ سپتامبر ١٩٩٨

[۴]  آلن آکاردو، «متفکر متعهد»، دفتر‌های مطالعات بربر، شماره ۲۷-۲۸

[۵]  ژراز نواریل: اندیشیدن با، اندیشدن علیه، خط سیر یک مورخ، انتشارات بلن، پاریس، ٢٠٠٣، صفحه ١۵۶