انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

نگاهی به مجموعه داستانِ «ممنون که مرا یادتان هست»: مثل دلکش و مثل ِ عبدالوهاب شهیدی

«ممنون که مرا یادتان هست» عنوان مجموعه‌داستانی از مرضیه کریمیان کاکلکی است. این مجموعه را که هشت داستان دارد نشر مهری در بهار امسال منتشر کرده است. داستان‌هایی که در بسترِ تاریخ و فضای سیاسی و اجتماعی ایران روایت شده‌اند.

عنوانِ داستانِ اول کتاب «ترانه شب» است. فریماه زنی در نیمۀ دی ماهِ شصت و پنج که با موهای طلایی، بی‌روسری پشت فرمان نشسته بود. تصویری که انگار برای مردِ ماشینِ بغلی مثل دیدن یک کابوس بود. زنی که بعد از اجباری شدنِ حجاب به تفاوت شب و روزِ تهران فکر می‌کرد. زنی که ترانه می‌نوشت و ترانه‌هایی که دیگر کسی آنها را نمی‌خواند. زنی که فکر می‌کرد به‌جای نوشتنِ ترانۀ انقلابی باید کاری انقلابی کرد: کاری مثلِ زیر بارِ لچک سرکردن نرفتن. زنی که زیر بارِ روسری سر کردن نرفت. و انزوا. انزوای فریماه ِترانه‌نویس در غربتِ وطن و خواننده‌هایی که ترانه‌اش را می‌خواندند در غربتِ تبعید. زنی که شب‌ها بی‌روسری به خیابان می‌رفت، اعتراضی که دیده نمی‌شد و مردی که هم‌پای اعتراضش بود. مردی که می‌گفت:«اصلا باید همینطور باشد و آنچه روزها در شهر می‌گذرد، غیرعادی‌ست. زیادی غیرعادی است که زن‌ها شبیه هم باشند، بی‌آنکه خودشان بخواهند». اعتراضی که به مرور داشت شاخ و برگِ تازه‌ای پیدا می‌کرد.

«یک آبیِ آرام» عنوانِ داستان دوم مجموعه است. ماجرای «بلور» که یکی از زن‌های «قلعه» است  و تلاشش برای بیرون آمدن از «جمشیدمحله». بلور فکر می‌کرد:«مردها باهم هیچ فرقی نداشتند. اگر به او بود دلش می‌خواست همه‌شان را یک‌جا زمین قلعه ببلعد». «خلوتی آبی» و مرد جوانی که فرق داشت. مرد جوانی که به بلور می‌گفت:«همه یعنی همه. یعنی من… تو».

«تودۀ ابرِ سیاه و سفید» عنوانِ داستان سوم است. «پری جون»ِ هفتاد و پنج ساله با قد بلندی که یک و هفتاد و پنج بود. و خاطره‌ها، تاریخ، «سعادتی» و کابوسِ آن روزِ میدان فردوسی. تهران و بیست و پنجم خرداد سال شصت که کابوس سال‌های غربت‌نشینیِ پری جون بود. روزی که آخرین روزی بود که پری جون بی‌روسری به خیابان رفته بود. پری جون یک‌ماه بعد با شوهر و بچه‌هایش از ایران رفته بود. بعد هم که دیگر «روسری شده بود جزئی از پیکر زن‌ها». پری جون سال‌ها بعد در «روزهای پرهیاهوی ایران» به تهران برگشت. و موضوع فقط تکه پارچه‌ای روی سر نبود که لو رفتن مسعود سعادتی هم بود و جور دیگر شدنِ زندگی پری جون در کنارِ مهندس رحمتی و خیلی چیزهای دیگر.

«سه‌گانۀ رقص و خواب و طوفان» داستان چهارم مجموعه است. «گلرخ نکویی» که از معرفیِ خودش و شخصیت‌های داستان‌هایش در جلسه کلاب‌هاوس وحشت داشت. گلرخ «بچۀ لعنتی بدقدم»ی که روز کودتا به دنیا آمده بود. گلرخ که در زندگی‌اش «تنهایی»، فقط تنهایی نبود. «بخشی از زندگی بود. سبک زندگی بود یا چیزی شبیه این».

«شبِ ماهِ بدر و فرنگیس» عنوانِ داستانِ پنجم و «ممنون که مرا یادتان هست» عنوانِ داستان ششم ِ مجموعه است. داستانِ ششم روایتی از زندگی شورانگیز و هماست. دو بازیگر با دو شکل متفاوتِ زندگیِ هنری و شخصی. یکی مثل شاعر و ترانه نویس داستان اول در انزوا و دیگری در مراسم تقدیرِ بزرگی که برایش گرفتند. دو هنرمندی که از هفده اسفند پنجاه و هفت مسیرشان از هم جدا شده بود. داستان اول را که می‌خواندم صدای خانم خواننده را شنیدم. در ماشین کنار من نشسته بود. ماشین در خیابانِ انقلاب بود. گفت: «بیست و شیش سالم بود که انقلاب شد». و چند هفتۀ پیش از آن گفته بود «ولع عجیبی برای خوندن دارم». گفته بود: «دیگه نمی‌تونم بخونم». تصویر و صدای پوران وفادار هم به خاطرم آمد. وقتی در هشتاد و چند سالگی باید در کنار پنج مردِ خواننده می‌خواند. تصویر غریبی از زندگیِ زن. صدای زن. و البته مردان خوانندۀ جوانی که حواسشان بود از میکروفنِ روبرویشان استفاده نکنند. و صدای زیبا و باشکوهِ پوران وفادار: «ای که چون من بیداری مستی خود یاد آری…»

شورانگیز بازیگر «فیلمفارسی» بود و هما بازیگر فیلم‌های بعد از انقلاب. فیلم‌هایی که از دیدِ شورانگیز فرق زیادی هم با «فیلم‌های آبدوغ‌خیاری»ِ خودش نداشت. می‌گفت:«اینها با ما چه فرقی دارند؟ داستان و ساختار و محتوا و شخصیت دارند؟». شورانگیز بعد از سال‌ها ممنوع‌الکاری دلش می‌خواست آدم‌ها دوباره به یادش بیاورند. نگهبانِ ساختمان مطب ِدکترِ شورانگیز او را شناخته بود. پرسیده بود: «تو چطور زنده‌ای؟ اعدامِت نکردن؟» این را از خانمِ خواننده‌ای که چند سطر پیش نوشتم هم شنیده بودم. می‌گفت بارها شنیده که گفتند «مگه زنده است؟». درست مثلِ شورانگیز که فکر می‌کرد:«حتی در خاطرِ آن دسته آدم‌هایی هم که به جا مانده، به شکلِ یک آدمِ مُرده باقی مانده، آن هم پیش از آنکه مَرده باشد». «مردن زودرس». مثل بسیاری از زنان و حتی مردانی که دیگر «زنده» نبودند. مثل همۀ آنها که ممنوع‌الکار شدند. مثل عبدالوهاب شهیدی. مثل دلکش و خاطره‌ای که منبع دقیق آن را نمی‌دانم. روزی که در تاکسی صدای خودش را شنید. راننده جوان از صدای دلکش تعریف کرده و او در نهایت گفته بود:«این صدای منه. من دلکشم». و بعد لابد برایش خوانده:«هچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ناگهان نگار من چنان مه نوآمد از سفر».

«خوابم را برهم نزن» عنوانِ داستان هفتم است. پوری داودیان: زنی که دلش می‌خواهد طبیعی بمیرد. زنی که هیچ  چیزش طبیعی نبوده در این زندگی. بچگی، مدرسه رفتن، دانشگاه. مهرِ پنجاه و هفت و تهرانی که برای او غریبه بود. دختری که از شهرستان آمده بود درس بخواند. شروع تحصیل در دانشگاه، تشکیل نشدن کلاس‌ها و برنامه‌ریزی برای راهپیمایی و عضوگیری نمایندگان احزاب، تجربۀ عاشقی، انقلاب فرهنگی، تعطیل شدن دانشگاه و تغییر ِ مسیر زندگی.

داستان آخر از لحاظ مضمون و فضا با بقیۀ داستان‌ها فرق دارد.

در بخش‌هایی از داستان‌ها کلیشه‌های رایجی که از زن و مرد وجود دارد شکسته می‌شوند. مواردی چون پاهای پهن فریماه، علاقۀ او به ارتفاع. شکستن کلیشۀ «زنِ ظریفِ دست‌و‌پا کوچک» و شکلی از زیبایی که در متفاوت بودن بود. مثلِ همین سطرها: «خیلی‌هایشان زن‌هایشان را با خودشان می‌آوردند. زن‌هایی تسلیم و مطیع، که با آنچه شوهرانشان شعارش را می‌دادند زیادی فرق داشتند. به جز فتانه بقیه زن‌ها سکوت می‌کردند و هر چه شوهرانشان می‌گفتند با حرکتِ سر تایید می‌کردند. فقط فتانه با بقیه فرق داشت. بیشتر از شوهرش حرف می‌زد و بهتر هم حرف می‌زد. تحلیل‌هایش رَدخور نداشت». یا در داستانی دیگر مردی که آشپزی می‌کرد و «بلور» که نمی‌دانست مردها هم گریه کردن بلدند، یا «پاهای زیادی چروکِ شخصیت داستان پنجم».

بلندپروازی از ویژگی‌های دیگر زنان داستان‌های این کتاب است. برای مثال:«فریماه که بچۀ ششم خانوادۀ دوازده‌نفرۀ بی‌پولی بود. زنی که با شعرها و ترانه‌هایش تونسته بود اوج بگیرد». شبیه سانتاگ که «اغلب در توصیف دوران کودکی‌اش می‌گفت احساس می‌کرد مطرود است، دوستش ندارند و همین احساس معیاری شد برای تفاوت و بلندپروازی او- دو باوری که همواره برای او کاملاً جداناپذیر از یکدیگر باقی ماندند».

اعتراض به وضع موجود هم از دیگر ویژگی‌های زنان این داستان‌هاست. مواردی چون: فریماه و زندگی شبانه‌اش، بلور که با همۀ دست‌درازی‌های شوهرننه و مصیبت‌هایش، دلش می‌خواست راهی پیدا کند و از آن محله بکَند و گم و گور شود. صدای بلور وقتی به «اشرف‌فرنگی» می‌گفت: «من نمی‌خوام اینجا بمونم تَهِش بشم یکی مثل تو!»

به بخش‌هایی از کتاب می‌توان از منظرِ بحثِ«استاندارد دوگانه پیر شدن» سوزان سانتاگ نگاه کرد. سانتاگ یادآور می‌شود که زنان باید خود را از قید و بند باورهای موجود رها کنند و جور دیگری ببینند. پیری آزمون دشواری است که زن و مرد را در مسیری مشابه قرار می دهد. بر اساس استاندارد دوگانه، زنان با سخت‌گیری بیشتری طرد می‌شوند و در مقابل، پیر شدن مردان مجاز است. انکار سن و کلیشۀ «از زن ها نباید سن شان را پرسید» هم از آن مواردی که سانتاگ به آن پرداخته است. زنان جوان‌تر به نظر رسیدن را دستاورد بزرگی می‌دانند. ساز و کار جامعه در خدمت تقویت این ایده است. زنان ظاهر و زیبایی‌شان را دارند و مردان موقعیت‌های حرفه ای کاری و به عبارت بهتر «قدرت». هر زمانی که زنی درباره سن خود دروغ می‌گوید، با توسعه نیافتگی بشریت همدست شده است. گلرخ شخصیت یکی از داستان‌ها به دلایل تجرد همیشگی و چاپ نشدن داستان‌هایش فکر می‌کرد. و به پذیرفتن صدایش همان‌طور که بود:«صدا تازه نمی‌شد. عوض می‌شد اما تازه نه. همان صدای قدیمی بود. مثل صدای بیست سالگی ولی با طعم شصت سالگی. فکر کرد سن، به آدمیزاد طعم و مزه می‌دهد، چاشنی می‌دهد، اضافه می‌کند اما نمی‌تواند کم کند».

یا شورانگیز که به خودش در آینه نگاه می‌کرد: «اگر فیلمفارسی بازی نمی‌کرد، شاید آدمِ دیگری می‌شد. برای اولین‌بار خوشحال شد که شورانگیز بوده و شورنگیز مانده». شورانگیز که پشیمان نبود. شورانگیز که در نهایت حتی گیس بافتۀ بلندش را قیچی کرد. فمینیسمِ جاری در کتاب شبیه آن چیزی است که باتلر در کتابِ «خواستنِ ناممکن» گفته:«من هرگز مخالف مردان نبوده‌ام» و فضای کتاب یادآورِ تاکید او بر ضرورت سخن گفتن در شرایط تبعیض و نابرابری، توجه به «روزنه‌های امید» و «راه‌های شریف ماندن حتی در شرایط به‌غایت ناعادلانه».

مجموعه داستانِ «ممنون که مرا یادتان هست» شبیه همان مراسم تقدیر بزرگی است که در داستان ِششم برای هما گرفتند. شخصیت‌های هر داستان روی سن می‌آیند به نویسنده و مخاطبان داستان ِزندگی‌شان نگاه می‌کنند. مقابل تماشاگران تعظیم می‌کنند. جوری که انگار بخواهند با تعظیم‌شان فریاد بزنند: «ممنون که مرا یادتان هست». این مجموعه صدای زنان در تاریخ معاصر ایران است. صدای زنانی فراموش شده و از یادرفته. نه فقط زنان که صدای تاریخ و انسان.