علوم اجتماعی از آنجا شایستۀ عنوان علم شدهاند که رویکردی علمی و نظاممند به مسائل اجتماعی دارند، نه به خاطر نتایجی که از آنها حاصل میشود. به عبارت دیگر، اگر دو پژوهشگر با روش تحقیق یکسان در مکان و زمان مشابه در مورد یک مسئلۀ خاص اجتماعی به مطالعه بپردازند، شاید نتایج متفاوتی بگیرند و شاید اصالتاً جنبههای متفاوتی از موضوعِ مورد مطالعه را بشناسند و بشناسانند. پس آنچه در کار آنها اهمیت دارد روش نظاممند برای گردآوری دادهها، داشتن چارچوبی مفهومی برای بازچینش عقلانی این دادهها، و البته نگاهی بازاندیشانه و انتقادی به خود و زمانهای است که بسیاری از پنجرهها را بر ما گشوده و بسیاری از درها را بسته است. از همین رو و برای آشناییِ بیشتر خوانندگان با چارچوب مفهومی کتابِ پیشرو، در ابتدا مقدمهای برای شناخت رویکرد نویسندگان کتاب خواهم آورد، سپس مختصری را در رابطه با آنچه در فصلهای این کتاب خواهید خواند میآورم و پس از آن به انگیزههای خودم برای ترجمۀ این کتاب میپردازم و نکتههای را در رابطه با مشکلات مربوط به ترجمه با خوانندگان مطرح میکنم. در انتها نیز تقدیرها و تقدیمها میآید.
نوشتههای مرتبط
رویکردهای مختلفی در زمینۀ شناخت بیماری و سلامت وجود دارد که بایرون گود[۱]، انسانشناس معروف، آنها را در سه دسته گنجانده است.[۲] اولین آنها رهیافت «زیستپزشکی»[۳] است. رویکرد زیستپزشکی عموماً از عوامل زیستی، ریزمولکولی و از همه بیشتر ژنتیک برای تبیین بیماری و دیگر مشکلات سود میبرد. برای مثال، در این رهیافت، عوامل ژنتیکی و تکامل زیستی در تبیین خشونت، ابتلا به چاقی، سرطان و بیماریهای قلبی بسیار برجسته میشوند؛ تا آنجا که یک زیستشناس برندۀ جایزۀ نوبل حتی میتواند نتیجه بگیرد که ژنهایی برای «کاسبکاری، پرخاشجویی، کینه، همرنگی با جماعت، بیگانههراسی، نقشهای جنسیتی و حتی دیگر خصلتهای بشری» وجود دارند.[۴] او این ایده را رد میکند که بخش عمده یا همۀ وجود انسان ساخته و پرداختۀ نیروهای اجتماعیـاقتصادی بیرونی است. به همین سیاق، بیماری و دیگر مشکلات نیز از نظر چنین دانشمندانی ریشههای ژنتیک دارد و یا در ساختارهای مغز نهفته است. گرچه این رویکرد به دلایل سیاسی همچنان در تبیین مسائل اجتماعی به کار میرود، شواهد همهگیرشناختی از آن پشتیبانی نمیکند (مثلاً شیوع بالای چاقی در عصر حاضر نمیتواند ریشههای وراثتی داشته باشد، چرا که نسلهای پیشین بسیار لاغرتر از نسل فعلی بودهاند).
دومین رویکرد اما ریشههای زیستیِ رفتارها و بیماریها را رد میکند و فرهنگ را عاملی فراگیر و تعیینکننده در جوامع انسانی میداند. برای مثال، اگر جامعهشناسان باورهای مذهبی در آفریقای شمال صحرا را «علت» اندک بودن میزان شیوع ویروس اچآیوی و بیماری ایدز بدانند یا برعکس، عوامل فرهنگی را در شیوع این بیماری در جنوب صحرای بزرگ مهم بدانند چندان تعجبی برانگیخته نخواهد شد. انسانشناسی میتواند مدعی شود که باورهای فرهنگی در برخی قبایل آفریقایی تمایل به داشتن رابطۀ جنسی خشک (که با کمکِ گذاشتن برخی گیاهان دارویی درون مهبل زنان ایجاد میشود) را در مردان تقویت میکنند و از علل گسترش اچآیوی در این قبایل هستند.[۵] در گذشته، محوریتبخشی به تبیینهای فرهنگی در میان انسانشناسان و روانشناسان بسیار محبوب بوده و در حال حاضر نیز، هرچند رویکردی نابسنده قلمداد میشود، همچنان متداول است. در وزارت بهداشت ایران این رویکرد بسیار دامنگستر است و کارشناسانِ این وزارتخانه عموماً تصور میکنند با «آموزش»، «فرهنگسازی» و «بالا بردن سطح فرهنگ» میتوان هر مشکلی در زمینۀ سلامت را حل کرد!
در مقابل این دو رویکرد، سطح دیگری از تحلیل نیز وجود دارد که جامعهشناسان و انسانشناسان انتقادی از آن استفاده میبرند: تحلیل اجتماعیـاقتصادی. این رهیافت، برای مثال، گسترش ایدز در آفریقای جنوبی در دهۀ ۱۹۸۰ را بیش از آنکه به ژنتیک، ساختار مغز، فرهنگ جنسی یا دیگر عوامل فرهنگی مربوط بداند، با نظام آپارتاید که یک نظام مبتنی بر جدایی نژادی و سرکوب نژاد سیاه (یعنی اکثریت آن جامعه) بود همپیوند میداند. در این رویکرد به عوامل اقتصادیـاجتماعیِ مؤثر بر زندگی سیاهان آفریقای جنوبی توجه شده است. نظام سیاسیـاقتصادی آپارتاید، به دلیل اجتناب از پذیرش مردان سیاه در مدارج تحصیلی و مناصب اداری، آنان را وادار میکرد تا به کارهای یدی، آن هم در معادن دوردست یا مجتمعهای صنعتیِ متمرکز بپردازند و لاجرم این کارگرانِ عموماً بیسواد مجبور بودند در خوابگاههای تماممردانه زندگی کنند و به مدت طولانی از همسرانشان دور باشند و به همین دلیل، احتمال تماسهای جنسیِ خارج از چارچوب خانواده در آنان افزایش مییافت. از سوی دیگر و به علت اینکه امکان نقلوانتقال بانکی برای سیاهپوستان فراهم نبود و به سختی میسر میشد، همسران آنان نیز به موقع نمیتوانستند از مقرری ناچیزی که شوهرانشان میفرستادند بهرهمند شوند و برای تأمین مایحتاج خانواده، گاه به خودفروشی تن میدادند. به علاوه، چون سیاهپوستان در این نظام سرکوبگر از امکانات تحصیلی و کسب مهارت برخوردار نبودند، در این روابط جنسی متعدد لاجرم از وسایل حفاظتی و پیشگیری استفاده نمیکردند و حتی نمیدانستند که باید از آنها بهره ببرند.[۶] در این رهیافت، علل ابتلا به بیماری در مسائل ریشهایتری جستجو میشود و فرق آن با دیگر رویکردها این است که زیربنا را تعیینکننده یا غالب بر روبنا میبیند و نه امری در کنار عوامل دیگر.
یکی از مهمترین کتابهایی که با این رویکرد نوشته شده و عنوان انجیل انسانشناسی پزشکی را نیز یدک میکشد، مرگ بدون زاری است که نویسنده در آن به تأثیر محیط پرخشونت و کار طاقتفرسا بر زنان کارگر در مزارع نیشکر شمال برزیل میپردازد و نشان میدهد فقر و خشونت روزمره چگونه میتوانند حتی عاطفۀ مادر-فرزندی را بخشکانند.[۷] کتاب دیگر نویسنده که در ایران کمتر شناخته شده است به تأثیرِ قطعیِ شیوۀ تولید بر بیماری اسکیزوفرنی در شمال ایرلند میپردازد و نشان میدهد که چگونه محیط ساختیافتۀ اجتماعیـاقتصادی میتواند «علت» بیماری روانی فرد باشد.[۸] پژوهشگر محبوب من، فیلیپ بورگوآ نیز در مقالۀ معروفش در زمینۀ مواد مخدر و خشونت در حاشیههای شهری به تأثیر اقتصاد سیاسی و مناسبات سرمایهداری در مرکزـپیرامون بر ایجاد «تلههای فضاییِ فقر و نابرابری» میپردازد.[۹] او نشان میدهد که این فضاهای شهری چگونه جوانان را همچون گودال شیرمورچه در خود میکشند و آنها را در هاویۀ خشونت، اعتیاد، بیماری و مرگِ زودهنگام نگه میدارند.
کتاب پیشرو نیز از جنس همین کارهایی است که برشمردم. در این کتاب نیز زیربنای اقتصادی و اجتماعی جامعه نه فقط «عامل» بلکه «علت» بسیاری از بیماریها و معضلات اجتماعی فرض میشود. نکته مهم در این کتاب این است که بسیار ریشهایتر از کتابهایی که برشمردم به تأثیر ساختار اقتصادی و اجتماعی بر ذهن و بدن انسانها توجه دارد. کتابها و نویسندگانی که معرفی کردم به دقت نشان میدهند که چرا «فقر، نابرابری، تبعیض و سرکوب» مهمتر از «فرهنگ، نشانه، ژنتیک، فرد و انتخابهای فردی» هستند. اما این کتابها در همانجا متوقف میشوند و نمیتوانند بگویند مثلاً مکانیسم اثر نابرابری بر اجتماع چیست و چگونه این اثرات به بدن افراد میرسند و آنها را بیمار میکنند و یا در ذهن افراد خشونت بر دیگری یا حتی بر خویشتن را میآفرینند.
این کتاب در حقیقت بر شانههای همۀ کارهای پیشین ایستاده و یک تغییر کیفی در نگاه به نابرابری ایجاد کرده است. با کمک این کتاب، افقهای روشنی گشوده شده است که میتوان از آنها بهره برد و مطالعات مربوط به نابرابری را به گونهای دیگر سامان داد. به طور خلاصه، این کتاب قرار است به ما بگوید که چرا نابرابری تا این حد مهم است و پیامدهایش چیست.
کتاب ترازسنج[۱۰] که در پیشگفتار به صورت مفصل به آن پرداخته خواهد شد کتابی موفق در نمایاندن اثرات عمیق نابرابری بر جامعه بود؛ اول به این خاطر که نویسندگان یک تعریف بسیار روشن از نابرابری ارائه دادند: نابرابری در درآمد. سپس دادههای یکدست یا یکدستشدهای را در رابطه با پنجاه ایالت کشور آمریکا یا از پنجاه کشور نسبتاً برخوردار دنیا گرد آورده بودند که اثرات نابرابری را به روشنی نشان میداد. آنها نشان داده بودند که سلامتی، امیدبهزندگی، مرگومیر نوزادان، بیماریهای روانی، مصرف مواد مخدر و چاقی در کشورهایی که اختلاف درآمد بیشتر است به سمت بدتر شدن میل میکند. معضلات اجتماعی چون نرخ خشونت، درصد نسبی زندانیها، مادران نوجوان و فرصتهای زندگی برای کودکان نیز تابعی از میزان نابرابری درآمد در این کشورها هستند.
آنها در کنار آمارها و تحقیقات کمّی، به یاری مطالعات کیفی دریافته بودند که زندگی اجتماعی در کشورهای نابرابرتر ضعیف میشود و این نوع از زندگی اجتماعی محیط را پراسترس و ناامن میکند و واکنش به این وضعیت را میتوان در رفتارهای بیماریزا و آسیبزا مشاهده کرد. آنها در کتاب بعدی خود که اکنون پیش روی شماست بحث دربارۀ رابطۀ نابرابری و مشکلات اجتماعی و سلامت را ادامه دادند و تلاش کردند به این سؤال پاسخ دهند که آیا نابرابری «علت» ایجاد مشکلات است یا فقط یک «عامل» در کنار عوامل دیگر. این بحث را در پیشگفتار کتاب خواهید خواند.
در فصل اول نویسندگان تعریضی به کتابهای خودیاری میزنند؛ کتابهایی که در ایران امروز خواهان زیادی دارند و عناوینی چون «عادتهای اتمی»، «دختر خودت باش»، «قورباغهات را قورت بده» و… بر آنها نقش بسته است. نویسندگان به روشنی میگویند که راهکارهای فردی و روانشناسی زرد کمکی به تغییر وضعیت نخواهد کرد و این کتاب نیز نمیخواهد در این راستا قدم بردارد؛ گرچه به موضوعات مشابهی چون شرم، خجالت، معذب بودن و… میپردازد. پرسش اصلی نویسندگان کتاب که در این فصل مطرح میشود این است که به رغم بهبود روزافزونِ سطح زندگی مادیِ شهروندان کشورهای توسعهیافته و ثروتمند، چرا به خصوص در نیمقرن گذشته زندگی اجتماعی در کشورهایِ نابرابرتر ضعیفتر و شکنندهتر شده است؟ بنا به آمارها، در این کشورها مشکلاتی چون اضطراب اجتماعی، اختلالات خلقی، حس ناامنی و بیاعتمادی به خود، سوءمصرف مواد و… افزایش یافته است. از نگاه نویسندگان کتاب، وقتی برای ارزیابی دلیل افزایش یا کاهش بیماریهای تنفسی به کیفیت آب و محیطزیست توجه میکنیم، برای فهم این مشکلات سلامتی باید به محیط اجتماعی نیز بنگریم و تفاوتها را در میان کشورها از این منظر تحلیل کنیم.
در فصل دوم نویسندگان به گستردگی اضطراب و افسردگی در کشورهای نابرابرتر میپردازند و نشان میدهند که نه فقط این مشکلات در کلِ اینگونه جوامع بیشتر است، بلکه هر چه به سمت مرتبههای اجتماعی پایینتر میرویم نیز این معضلات تشدید میشود. نویسندگان در اینجا گریزی به علوم اعصاب میزنند و سیستم شناختی پستانداران عالی را که زندگی جمعی دارند معرفی میکنند. این سیستم شناختی تحت عنوان «نظام رفتاری برتریجویانه» مسئول سنجیدن میزان برتری یا فرودستی است، زیرا رفتار نادرست با فردی که زور بیشتری دارد ممکن است نتایج دردناکی داشته باشد. در تمدن امروزی هم که زور بازو به اندازۀ اجتماعات حیوانی (چون شامپانزهها) اهمیت ندارد، این سیستم شناختی همچنان در مغز ما وجود دارد و مسئول احساس برتری یا فرودستی در ماست. دیده شده که در خون کارمندانِ فرودست میزان هورمون فیبرینوژن (که مسئول انعقاد خون است) بیشتر است؛ انگار که ذهن و بدن این کارمندان آمادۀ زخم خوردن است، حال آنکه احتمال گازگرفتگی حداقل در ادارههای کشورهای توسعهیافته بسیار اندک است! یا مثلاً اسکنهای مغزی نشان دادهاند که دردِ ناشی از طرد و رانده شدن همان نقاطی را از مغز تحریک میکند که در هنگام دردهای بدنی فعال میشوند؛ پنداری که مغز در بدن، بدن در مغز و هر دوی آنها در اجتماع اطراف زندگی میکنند. به همین دلیل است که هر چه موقعیت اجتماعی ما بالاتر، استقبال دیگران از ما بهتر و حس کنترل ما بر زندگی بیشتر باشد، در معرض اضطراب و افسردگی کمتری قرار داریم. برعکس این وضعیت نیز صادق است و فرودستان، بهحاشیهراندهشدگان و ردههای پایین پلکان اجتماعی اضطراب و افسردگی بسیار بیشتری را تجربه میکنند.
در فصل سوم نویسندگان، پس از شرح ریشههای اجتماعیِ احساسات ما، به یکی دیگر از اثرات نابرابری میپردازند. آنها نشان میدهند که افزایش نابرابری نیاز افراد به دفاع از ارزش وجودیشان را به شدت افزایش مییابد. نوع بیمارگونۀ این ابراز وجود، خودشیفتگی و سایکوپاتی است. [سایکوپات را در فارسی «ضداجتماع» نیز ترجمه کردهاند، حال آنکه سایکوپاتی یک وضعیت روانی است. در مقابل، رفتارهای اجتماعستیزانه یا ضداجتماعی اعمالی اجتماعیاند.] نویسندگان نشان میدهند که ساختار اجتماعی سرمایهداری متأخر به گونهای سازمان یافته است که این اشخاص از سلسلهمراتب اجتماعی راحتتر بالا میروند و این رفتارهای اجتماعی، به جای تنبیه، با تشویق ساختارهای غالب روبرو میشوند.
فیلم بالا در میان ابرها[۱۱] و سریال جانشینی[۱۲] که هر دو نمایشهای معروف و محبوبی بودند، جنبههایی از شیوۀ پرورش اینگونه انسانها در نظام سرمایهداری لجامگسیختۀ فعلی را نشان میدهند؛ جایی که فرد برای رسیدن به بالای هرم باید «غریزۀ کشتار» داشته باشد و بتواند با سرعت و بدون لرزش دست افرادی را اخراج کند، به دیگران خیانت کند یا از آنها در راستای رسیدن به اهدافش سوءاستفاده کند. در تکرار این رفتارها، خود شرکتهای چندملیتی را میتوان گونهای دیگر از «افراد» سایکوپات دانست. وقتی وجهۀ اصلی آنها تصرف کردن، اخراج کردن، دور زدن مقررات دولتی، دامن زدن به تحولات شتابزده بدون محاسبۀ هزینههای اجتماعی، و یا حتی استخدام مزدوران جنگی برای انجام کودتا در کشورهای ضعیفتر است، چه انتظار دیگری میتوان از مدیران آنها داشت؟ جالب اینکه این افراد فقط در رأس هرم اقتصادی اجتماع نیستند، بلکه در زندانها هم میتوان اینگونه افراد را یافت! اینها نمونههای کمسعادت سایکوپاتها هستند که به خاطر اینکه راهی به بالای هرم نداشتهاند، گرایشهای منفی خود را به اجتماع کوچک اطراف خود تحمیل کردهاند و نتایج آن را نیز برخلاف بالادستیها به سرعت دیدهاند.
در فصل چهارم و پس از آنکه نویسندگان اثرات دوگانۀ نابرابری (افسردگی و اضطراب در عدهای، و خودشیفتگی و سایکوپاتی در افرادی دیگر) را نشان دادند، به رویکردهای نادرستی اشاره میکنند که افراد برای کاهش اثر اضطراب اجتماعی پیش میگیرند. سرمایهداری که خود علت اصلی مشکلات پیشآمده به واسطۀ نابرابری است، این درمانهای نادرست را به قربانیان خود میفروشد. این نظام به قربانیان میگوید که با تملک اشیایی که شاخصهای تمایز و فخرفروشیاند حالشان بهتر میشود یا با مصرف شیرینی، نوشیدنیهای شیرین، خریدهای اینترنتی و یا بازیهای کامپیوتری میتوانند از این اضطراب و غم نجات پیدا کنند.
در همین راستا، مصرف بالای الکل و مواد مخدر و یا قمار نیز هم به عنوان شاخصههای برای شناخت نابرابری، و هم به عنوان پیامدهای آن طبقهبندی میشوند. و این گرایش فقط مخصوص فرودستان نیست، بلکه فرادستان و سلبریتیها هم برای حضور اجتماعی عموماً مضطربند. با آنکه بهترین خیاطها و آرایشگران و جواهرسازان آنها را میآرایند، باز هم اضطراب اجتماعیشان گاه چنان بالاست که باید برای سرحال بودن به الکل یا مواد مخدر پناه ببرند. این واقعیت درسآموزی است برای کسانی که فکر میکنند با لباس گرانقیمت و جواهرات و آرایش میتوانند از شر «تهدید ارزیابی اجتماعی» خلاص شوند. طبیعی است که هر فعالیتی که متضمن این تهدید باشد سطح اضطراب را به بالاترین میزان خود میرساند و البته درمانهای نادرست هم که در دسترسند. خلاصۀ این فصل در این جمله نهفته است که «مصرفگرایی با تخریب رفاه و شادکامی ارتباط بسیاری نیرومندی دارد» و راهکارهای فردی راهی به رهایی از شر اضطرابهای اجتماعی نمیگشایند.
در فصل پنجم نویسندگان در ابتدا بر اثرات اضطراب اجتماعی مروری کلی میکنند و سپس به مفهوم تکامل مغز اجتماعی میپردازد. آنها نشان میدهند که نئوکورتکس در گونۀ انسانی در مقایسه با دیگر نخستیها بسیار بزرگتر است و از همین رو، اجتماعات انسانی نیز از سایر گونههای مشابه پرتعدادترند. در ادامه این مسئله مطرح میشود که گونۀ انسان از سه روند تکامل اجتماعی برگذشته است: ابتدا از اجتماعات حیوانی که بر اساس سلسلهمراتب نظم یافته بودند، سپس از اجتماعات انسانیِ شکارچیـگردآورنده که بر اساس برابری و همزیستی سامان یافته بودند، و در نهایت نیز بازتولید سلسلهمراتب در دوران کشاورزی و صنعتی. نویسندگان با کمک یافتههای انسانشناسانه چگونگی گذار از شرایط جنگِ همه علیه همه را شرح میدهند و سپس دلیل اصلی برآمدن جوامع شکارچیـگردآورنده را برمیشمرند؛ جوامعی که به شدت با نابرابری مقابله میکردند، روابط بین خود را بر اساس نظام هدیه و لطف متقابل سامان میدادند و البته با طعنه و طرد و حتی اعدام، خاطیان از این قانونِ نانوشته را طرد یا به تمکین از جمع وادار میکردند. در حال حاضر و با توجه به تبلیغات رسانههای جریان اصلی که انسان را موجودی مقابلهجو تصویر میکنند که برای دستیابی به غذا، سرپناه و جفت همواره در حال جنگیدن با رقبای خود بوده است، شاید سخن گفتن از استمرار برابری و رواداری در غالبِ جوامع تاریخ بشر (از حدود ۲۰۰۰۰۰ سال پیش تا کنون) چندان آسان نباشد و انگارۀ نادرستِ رقابتجویی و منازعه در اذهان جاافتاده باشد. با این همه، باید بپذیریم که بزرگترین پایگاههای دادههای خام در رابطه با اجتماعات انسانیِ شکارچیـگردآورنده نیز چنین تصویری را تصدیق میکنند و بر دیرپایی سنتهای تقسیم و توزیع غذا و دیگر مواهب زندگی مهر تأیید میزنند.
این فصل که یکی از مهمترین بخشهای کتاب است نشان میدهد که چگونه محیط اجتماعی در مقایسه با محیط طبیعی در تکامل رفتاری ما نقش بزرگتری ایفا میکند و باعث میشود که این دو میراث ژنتیک ما هر یک به نسبتی فعال شوند. در جامعهای برابریطلب، ژنهای مربوط به مهربانی و لطفِ متقابل بیشتر فعال میشوند، و در جامعهای سلسلهمراتبی، ژنهای مربوط به رقابتجویی و مقابله. در حقیقت، ژنتیک ما شامل همۀ انتخابهای ممکن است و هر آنچه در انتخاب طبیعی به بقای ما کمک کرده در این ذخیرۀ ژنتیکی حضور دارد. پس این ساختار اجتماعی است که تعیین میکند کدامیک از بستههای ژنتیکی ما فعال شوند و غلبه یابند.
در فصل ششم نویسندگان به جامعۀ امروز ما میپردازند و این سؤال را مطرح میکنند که آیا جامعۀ ما واقعاً یک جامعۀ شایستهسالار است و نخبگان واقعی را قدر میشناسد و بر صدر مینشاند؟ یا بیش از آنکه هوش و توانایی باعث شود ما از سلسلهمراتب بالا برویم، این جایگاه ما در سلسلهمراتب اجتماعی است که تعیین میکند از چه میزان هوش و توانایی برخوردار باشیم؟ آنها با مطالعۀ دوقلوها نشان میدهند که محیط اجتماعی بیشترین تأثیر را بر گزینش و برانگیزش ذخیرۀ ژنتیکی ما دارد. آنها آموزشپذیری و انعطافپذیری مغز را به ما نشان میدهند و توانایی انسان برای تطبیق خود با موقعیتهای بسیار متفاوت را گوشزد میکنند. البته آنها بر تأثیر نابرابری و فقر بر پرورش کودک انسان نیز تأکید میورزند؛ اینکه چگونه این دو عامل نقش مخربی در شناخت و تواناییهای بدنی کودک ایفا میکنند. والدین خستهای که خود درگیر افسردگی و اضطرابند یا از سوءمصرف الکل و مواد مخدر رنج میبرند آیا میتوانند کودکانی شاد و توانمند به جامعه هدیه کنند؟ اینجاست که دست سایکوپاتهایی که به «ژن خوب» خود مینازند رو میشود. به نظر میرسد که خودبزرگبینها در لندن و تهران سخنان و رفتارهای مشابهی دارند.
نویسندگان در فصل هفتم که سختترین فصل برای ترجمه بود از دو جامعهشناس معروف، نوربرت الیاس و پییر بوردیو، کمک میگیرند تا مرزهای طبقاتی و مفاهیم مرتبط با طبقه را با رویکردی تاریخی بکاوند. آنها نشان میدهند که چگونه تمایز طبقاتی به تفاوت در آداب اجتماعی و الگوهای رفتاری منجر میشود و در چه فرایندی مرزهای طبقاتی حول این رفتارها منعقد میشوند. آنها حتی نشان میدهند که ذائقۀ زیباییشناختی بیش از آنکه از شناخت هنری بربیاید از مفاهیم طبقاتی برمیخیزد و سپس به عنوان امتیاز و ملاک برتری میتواند به کار گرفته شود. امروزه کتابهای بسیار و صفحات زیادی در فضای مجازی وجود دارند که به مخاطبان آموزش چگونه «باکلاس» بودن و چگونه «آدم حسابی» بودن میدهند؛ گویی ما به دوران بالزاک و رمان بابا گوریو برگشتهایم که دخترانی که از نظر طبقاتی جهش داشتهاند از دیدن پدر خود نیز ابا دارند، زیرا او تا آن حدی که آنها میخواهند «باکلاس» نیست، و جوانی که میخواهد از پلکان طبقاتی بالا برود باید یاد بگیرد که چگونه در سالنها و محافل طبقۀ بالا حرف بزند و رفتار کند و مثل همان دختری که پدرش را فراموش کرده، طبقۀ پایینتر از خودش را نادیده بگیرد.
در ایران معاصر نیز ما شاهد افزایش نابرابری پس از پایان جنگ هستیم. آثار برآمدن طبقۀ متوسط جدید را که به تدریج درصدد مرزبندی با طبقۀ پایینتر از خود برآمد میتوان در مرزهای کلامیِ برساختهشده در آن سالها هم دید. رواج لغات و کنیههایی چون «جواد»، «منیر»، «خز»، «زیرپونزی»، «موتوریها»، «متروییها» و… نشان از این داشت که آنچۀ طبقۀ پایین در رفتار و پوشش و گفتار به کار میبندد حقیر و قابل تحقیر است. حتی شبیه آنها رقصیدن یا لباس پوشیدن بدل به «تم» بالماسکههای طبقۀ بالا شد. این تمایز به آنجا رسید که فرزندان طبقۀ بالا در شبکههای اجتماعی ثروت و نشانههای مادی ثروتشان را به نمایش میگذاشتند و ابایی از فاصلهگذاری خود با فرودستتر از خود نداشتند.
نویسندگان در این فصل ــ که به شخصه برای من بسیار درسآموز بود ــ نشان میدهند که چگونه صمیمت و دوستی با برخورد به حصارهای طبقاتی فرسوده میشوند، چگونه خلاقیت و آفرینش هنری تحت تأثیر قرار میگیرند و چگونه نابرابری به فقر فرهنگی کل جامعه میانجامد.
دو فصل آخر این کتاب اما حکایت دیگری است. نویسندگان همچون دیگر جمهوریخواهان رادیکال در کشور سلطنتی بریتانیا، فقط برابری در حقوق سیاسی را کافی نمیدانند. آنها به سنت فابیانی در این کشور اصلاحطلبانی رادیکالند که باور دارند قدرت اقتصادی نیز باید دموکراتیک شود. راهحل آنها روشن است: شرکتها باید تحت کنترل کارمندان و کارگران دربیایند و مالکیت آنها نیز اجتماعی شود؛ نه فقط نابرابری در دستمزد باید محدود شود، بلکه برابری باید در دل سازمانها و بنگاهها «حک» شود. از نظر آنها، مالیات بیشتر و کمتر دیگر مسئله نیست، بلکه مالکیت و کنترل ابزار تولید باید اجتماعی شود. در گام بعدی و پس از استقرار و حک برابری در اقتصاد و سیاست، جهت اقتصاد نیز باید تغییر کند و مسئلۀ محیطزیست باید در دستورکار قرار بگیرد. آنها به روشنی و با آمار متقن نشان میدهند که رشد اقتصادی در کشورهای توسعهیافته دیگر به بهبود شرایط زندگی افراد منجر نمیشود و باید متوقف شود و به جای آن، بر رشد و توسعۀ پایدار در کشورهای فقیر تمرکز شود. آنها با اطمینان میگویند که وقتی از نابرابری کاسته شود، برای راهحلهای سیاسیِ عقلایی و جهانی نیز پشتیبانی مردمی کافی فراهم خواهد شد، زیرا تا وقتی که افراد صاحب امتیاز در جوامع حکم میرانند، سیاست، فرهنگ، رسانه و اقتصاد را تابع امیال خود میکنند و برای حفظ این امتیازات به هر عملی دست میزنند. نویسندگان آرزومند جهانی بهترند. این آرزو از نظر آنها، نه فقط دستیافتنی است، بلکه برای حفظ نسل بشر و این کرۀ کوچک آبیرنگ «باید» برآورده شود.
انگیزههای شخصی در به دست گرفتن ترجمۀ یک کتاب بسیار مهم است. اما هر ترجمه پاسخی به وضعیت آن روز جامعه نیز هست؛ به خصوص در رابطه با افرادی مثل من که مترجم حرفهای نیستند و بر اساس دغدغههای اجتماعیشان به این کار میپردازند. نابرابری در کشورم یکی از پدیدههای اجتماعی است که همیشه توجه مرا به خود معطوف کرده.
نابرابری اقتصادی در تمام سالهای پس از جنگ ــ هرچند با فرازوفرودهایی اندک ــ به طور کلی افزایش یافته و تأثیرات آشکار و پنهان خود را بر همۀ زوایای زندگی ما باقی گذاشته است. بسیاری از این تأثیرات را میشناختیم و بسیاری از جنبههای آن را نیز نمیدانستیم و به مدد این کتاب میتوان شباهتهایی یافت و چارچوبی نظری برای نگریستن به جامعۀ امروز ایران برساخت. البته بدون پژوهش انضمامی نباید سخن گفت و یا مدعایی را به صرف قیاس و مثال پذیرفت، زیرا هر آنچه از پیوست سخن میگوید، بر گسست نیز دلالت دارد. پس همانطور که کمی پیشتر اشاره کردم، این کتاب را میتوان فروتنانه پنجرهای کوچک به تحقیقات آینده در کشورمان دانست.
پس از خواندن این کتاب، لزوم بررسی نابرابری به عنوان یک عامل و یا حتی یک علت برای مشکلات اجتماعی و همچنین سلامت فردی در ایران به شما هجوم خواهد آورد. این سخن را از این رو با اطمینان میگویم که پس از سالها کتابخوانی میدانم که چه کتابی را میتوان پس از خواندن به زمین گذاشت و کدامین کتاب پس از پایانِ خود تازه آغاز میشود. در دانشگاه آموختهام که پس از خواندن یک کتاب میتوانم به شیوۀ ارائۀ بحث، چارچوب نظری و یا زوایای نادیدۀ نویسندگان خرده بگیرم، اما نویسندگان این کتاب به خصوص در هفت فصل نخست دادهها را چنان دقیق طرح کردهاند که ناخودآگاه شما را به تسلیم وامیدارد. چنان دادهها و نتایج حاصل از آنها یکدست و مرتبطند که به آسانی و بدون تولید محتوایی متناظر و درخور نمیتوان به آنها انتقاداتی وارد کرد. این کتاب پس از انتشار نیز بسیار جنجالبرانگیز بوده است. با این حال، بجز معدودی جسارت نکردهاند به قدرت استدلال و یا یکدستی و پیوستگی دادههای آن خدشهای وارد کنند. نویسندگان در مصاحبهای که پس از انتشار کتاب داشتهاند به برخی از این انتقادات پاسخ دادهاند.[۱۳]
من نوشتههای نویسندگان این کتاب را حدود دوازده سال است که دنبال میکنم. در اواخر دوران کارشناسیارشدم در دانشگاه آمستردام کتاب قبلی آنها (تحت عنوان ترازسنج که خلاصهای از آن در پیشگفتار آمده است) منتشر شد. اساتید من در حدود یک ماه پس از انتشار آن در رابطه با این کتاب یک جلسه برگزار کردند و سپس نقطهنظرات خود را برای نویسندگان کتاب که در آن زمان در دانشگاه ناتینگهام بریتانیا مشغول به کار بودند فرستادند. به راستی چند دانشکده و دانشگاه و اتاق فکر و محفل مطالعاتی در ایران میشناسید که چنین به سرعت به تولید و توزیع علم در جهان واکنش نشان بدهند؟ بیشک رشکبرانگیز است.
چند سال بعد این کتاب در ایران توسط دو گروه مترجم منتشر شد و به سه نام مختلف در اختیار خوانندگان قرار گرفت که به یکی از آنها اشاره شد. این تغییرنامها احتمالاً ریشه در بازاریابی ناشرانی دارد که فکر میکنند علت بیاقبالی خوانندگان نام کمتر جذاب کتاب است! من نیز در آن سالها یک معرفی کوتاه از این کتاب در فصلنامۀ مسائل اجتماعی ایران، متعلق به دانشگاه خوارزمی (یا همان تربیت معلم) منتشر کردم[۱۴] و در آن به ترجمۀ اینگونه کتابها نیز تعریض زدم که از نظر من، مترجم خود باید دستی بر آتش داشته باشد و بتواند ارتباط خشک آمار و متن را در زبان انگلیسی با خلاقیت و مهارت خود به گونهای ترجمه کند که مخاطب عام نیز آن را دریابد و از محتوای آن خوشهای برگیرد. با این حال، در ایران این ترجمهها عموماً بر همان مدار «ترجمۀ دانشگاهی» میچرخند؛ از آن دست کتابهایی که برخی اساتید ترجمه میکنند تا دانشجویان آن را بخرند و از آن در کلاس درس بهره گیرند. هر آن کس که در ایران درس خوانده از این مسئله باخبر است و نیازی به تشریح آن نیست… باید به مولای رومی حق داد که روزگاری سروده بود: خوشتر آن باشد که سِرّ دیگران/ گفته آید در حدیث دیگران!
ترجمۀ این کتاب دشواریهای خاص خود را نیز داشته است. در فصل هفتم کتاب، همانطور که پیشتر توضیح دادم، نویسندگان به مفهوم طبقه و تأثیرات آن بر ذائقه و سلیقه زیباییشناسی و هنری ما میپردازند، اما گویی فراموش میکنند که به تأثیر طبقه بر شیوۀ نگارش نیز بپردازند. اگر بخواهیم مثالی از وطن خود بزنیم، باید به تفاوت نوشتار منشیان و مستوفیان قاجاری و سخن گفتن مردم عادی در آن دوران بنگریم. گویی مغلق سخن گفتن و هزار بافه و پیرنگ به کلام دادن شیوهای تمایزبخش بود که طبقۀ بالا برای جدا کردن خود از دیگران به کار میگرفت و همچون هر نماد دیگری در جامعۀ طبقاتی، نمادی طبقاتی به حساب میآمد. نوشتار این اساتید چپگرای دانشگاه ناتینگهام نیز تابع همین منطق است. به زعم بسیاری، کاربرد جملات بسیار بلند و بدایع و صنایع در کتابی که قرار است همهخوان باشد نوعی تفاخر پنهان در خود دارد. البته خود نویسندگان نیز معترفند که انسان در جامعهای طبقاتی، هر چقدر هم که آگاه به وضعیت باشد، از آفتها در امان نیست. به هر روی برگردان زبان «آکسبریجیِ» این زوج به فارسی کار چندان آسانی نبود. با این همه، چنانکه خواهید دید، تلاش بسیاری به کار رفته است که جملات طولانی تا حد امکان به نحوی موجز به فارسی برگردانده شوند. مثلاً در جایی که سه فعل در کنار هم قرار میگرفت یا جملات طولانیتر از آن میشد که برای خوانندۀ فارسیزبان مفهوم باشد، تلاش کردم با اولویت دادن به معنا جملات را بشکنم و یا به کمک کروشه ــ که در همهجا سخن مترجم است ــ توضیحی مختصر به اصل جملۀ نویسندگان بیفزایم.
ضروری است که در اینجا به ترجمۀ یک صفت به طور خاص نیز اشاره کنم. در دوران دبیرستان به ما میگفتند که صفتهای مقایسهای نمیتوانند پسوندهای «تر» و «ترین» را به خود بگیرند. تنها استثنای مجاز استاد سخن سعدی بود که صفت «اولی» را به «اولیتر» برگردانده بود. او در باب اول گلستان («سیرت پادشاهان») گفته بود: «به موجب آنکه انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا، پس موافقت رای ملک اولیتر است تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم.» با آنکه «اولیتر» در لفظ معادل «برترتر» است، این یک استثنا از استاد سخن پذیرفته است و دیگران حق ندارند آن را تکرار کنند. این در ذهن من بود تا آنکه کتاب مزرعۀ حیوانات اثر جورج اورول را خواندم. در قوانینِ نوشتهشده بر دیوار که هر دم به میل و هوس خوکهای حاکم تغییر میکرد قانونی بود که بر برابری همۀ حیوانات مزرعه تأکید داشت. با این حال، در آخرین ویراست و پس از حاکمیت کامل خوکها بر مزرعه به این شعار بدل شد: «همۀ حیوانات مزرعه با هم برابرند اما بعضیها برابرترند!» در آن زمان «برابرتر» در اصل معنای «برتر» میداد؛ از آن دست شکرپوشیهای[۱۵] زبان حاکم که هر چیز تلخی را با یک لایه شکر به خوردمان میدهد و ما هم پذیرای آن میشویم!
در این کتاب نیز بارها از کشورهایی با میزان برابری کمتر و بیشتر، و همچنین نابرابری بیشتر و کمتر سخن رفته است، اما در ترجمه نمیتوانستم اینها را به همین شکل ترجمه کنم. برای همین، با تأسی به استاد سخن سعدی، از اصطلاح «برابرتر» و «نابرابرتر» استفاده کردم؛ به این امید که اولاً خواننده با این توضیح من قانع شود، و دوم اینکه وقتی جملات کوتاهتر و خواناتر را در متن دید، در انتخاب این شیوه با من همراه شود و معنا را دریابد. با این حال، حداقل از نگاه مترجم، بحث همچنان گشوده است و از نظرات راهگشا استقبال میشود.
در کل، زبان فارسیِ بهکارگرفتهشده در این ترجمه مناسبِ تدریس به دانشجویان لیسانس است. به غیر از خوانندگان حرفهای که هر کتابی را میخوانند و آن را به دقت موشکافی میکنند، دانشجویان لیسانس به بالا مخاطبان این کتابند، زیرا باید با مفاهیمی چون یکدستی دادهها، بررسیهای نظاممند و روشهای تحقیق کمّی و کیفی تا حدی آشنا باشند و از سوی دیگر بتوانند نمودارها را بخوانند و توضیحات متن را با نمودار تطبیق بدهند و از آن بهره بگیرند.
البته مخاطب خاص این کتاب جامعهشناسان، روانشناسان و روانپزشکانند، زیرا به طور روزمره با مسائل گفتهشده در این کتاب درگیرند و همهگیری اضطراب و افسردگی را به طور کامل درک کردهاند. روانپزشکی که در رابطه با خودکشی سخن میگوید، جامعهشناسی که به اعتیاد و دیگر معضلات اجتماعی میپردازد، و روانشناسی که از زبان مراجعانش هر روز در رابطه با تجربههای ناخوشایند اجتماعی میشنود باید این کتاب را چندین بار بخواند و در گروههای تخصصی و یا عمومی خود در رابطه با آن بحث کند. علاوه بر این، اگر هنوز دغدغههای اجتماعی در جامعۀ پزشکی ایران زنده است، پزشکان نیز باید به دادهها و شیوۀ پردازش این اطلاعات در کتاب حساس باشند. اگر ما پزشکان قسم خوردهایم که سلامت شهروندان را اولویت خود بدانیم، نمیتوانیم به نظرگاه این کتاب بیاعتنا باشیم و تأثیرات عمیق نابرابری بر سلامت شهروندان را نادیده بگیریم.
مسئولیت اجتماعی پزشکان همیشه برای من یک دغدغه بوده است و از همین رو، ترجمۀ این کتاب را به دو پزشک متعهد جامعه ایران تقدیم کردهام: به دکتر شهلا فرجاد که کوشندۀ راه عدالت و آزادی بود و تا آخرین لحظات حیات کوتاهش در خدمت به پناهندگان و صدمهدیدگان میکوشید، و البته به استاد عزیزم دکتر خسرو پارسا که دانش پزشکی و اجتماعی را توأمان دارد و نه فقط دستهایی معجزهگر، که ذهنی خلاق و پویا را نیز پشتوانۀ آن کرده است. این هر دو تجسم تعهد در طبابتند و من، به عنوان یک پزشک، تعهد اجتماعی را از آنان آموختهام. ترجمۀ این کتاب نیز به نوعی وفای عهدی است که با این عزیزان بستهام.
در پایان سخن علاقهمندم از دوستان خوبم در انجمن جامعهشناسی ایران، به خصوص دکتر پیام روشنفکر، مدیر گروه جامعهشناسیِ پزشکی و سلامت در این انجمن، به خاطر حمایتهای بیدریغشان در زمینۀ بیان افکار و اندیشههای مرتبط با این کتاب تشکر کنم. از اساتید و دوستان نازنینی چون دکتر ناصر فکوهی و جبار رحمانی نیز به خاطر فراهم کردن فضای بحث و فحص در وبسایت «انسانشناسی و فرهنگ» و دیگر نهادهای مرتبط بسیار ممنونم. گروه روانپزشکی اجتماعی و به خصوص پزشکان نازنینی چون دکتر حسن رفیعی و دکتر رضا شیرالی نیز فرصتهای بسیاری فراهم آوردند که من دغدغههای مرتبط با اندیشۀ این کتاب را با مخاطبان خاص در میان بگذارم. از آنها نیز بسیار سپاسگزارم. قدردان استاد نازنینم پروفسور تورج اتابکی نیز هستم که کتاب را برای من تهیه کردند و آن را به من هدیه دادند. بحثهای بسیار خوبی که در فضای پژوهشکدۀ بینالمللی تاریخ اجتماعی با محمد مالجوی عزیز داشتم به روشنتر شدن تز اصلی این کتاب یاری بسیار رساند. از او به خاطر حضور روشنفکرانه و انتقادیاش متشکرم. دکتر حسن عشایری و دکتر عبدالرحمان نجل رحیم دو پزشک و نوروساینتیست برجستۀ ایرانیاند که بحثهایشان بر محور بدن و مغز اجتماعی همواره توجه مرا جلب کرده است. آنها نیز در علاقهمندی من به موضوع نابرابری و اثرات بدنیـمغزی آن مؤثر بودهاند. از این دو استاد به دل سپاسگزارم. از دوستان نشر ثالث و آقای جعفریه نیز متشکرم که وسواس مرا در زمینۀ انتشار این کتاب و زمانبندی آن پذیرا بودند. در آخر نیز باید از شریک زندگیام تشکر کنم. از آنجا که مترجم حرفهای نیستم و شغل دیگری دارم، ترجمۀ این کتاب را در اوقات فراغت پی گرفتم؛ زمانهایی که باید به رفیق راهم اختصاص میدادم. آرامش و دقتی که در کار داشتم بیشک محصول همراهی و همدلی مهربانانۀ اوست که اولین خوانندۀ ترجمۀ کتاب بود و ناهمخوانیهای ترجمه را نیز تذکر میداد. پس جا دارد که در اینجا بهترین درودهایم را نثارش کنم.
بیشک ترجمۀ این کتاب نقایص و کاستیهایی دارد که مسئولیتشان متوجه مترجم است. من زبان را امری جمعی میدانم که به صورت اجتماعی ساخته و پرداخته میشود. به همین دلیل تلاش کردهام که معادلهای اصلی کلمات و ترکیبات نامأنوس و ناآشنا را در پانویسها بیاورم تا دیگر خوانندگان نیز ترجمۀ مرا بسنجند و با چشمان تیزبین خود سره را از ناسره جدا کنند. پس بسیار خوشحال میشوم اگر نظر آنها را در این رابطه بشنوم. حق این است که کمال را غایتی نیست و زندگی جویی جوینده است، رزمنده با خزهها و جلبکها…
برای مشاهدۀ فهرست کتاب کلیک کنید.
[۱]. Byron Joseph Good
[۲]. B. J. Good (1994), “Illness representation in medical anthropology: a reading field”, in B. J. Good: Medicine, Rationality and Experience: An Anthropological Perspective, pp 25-64.
- Farmer & B. J. Good (1991), “Illness representations in medical anthropology: a critical review and a case study of the representation of AIDS in Haiti”, in J. A. Skelton & R. T. Croyle (Eds.), Mental Representation in Health and Illness, pp. 132–۱۶۲, New York: Springer-Verlag.
[۳]. biomedical
[۴]. C. Lumsden and E. O. Wilson (1981), Gens, Mind and Culture, Cambridge: Mass Press.
[۵]. K. E. Kun (۱۹۹۸), “Vaginal drying agents and HIV transmission”, International Family Planning Perspectives, Volume 24, Number 2, June 1998.
[۶]. C. Helman (2007), Culture Health and Illness, London: Hodder & Arnold Press.
[۷]. N. Scheper-Hughes (1993), Death without Weeping: The Violence of Everyday Life in Brazil, Berkeley: University of California Press
[۸]. N. Scheper-Hughes (1980), Saints, Scholars and Schizophrenics: Mental Illness in Rural Ireland, Berkeley: University of California Press.
[۹]. P. Bourgois (2004), “US inner-city apartheid: the contours of structural and interpersonal violence”, in Violence in War and Peace: An Anthology, Oxford: Blackwell Publishing.
[۱۰]. در ایران با عنوان بیمسمای جامعهشناسی عدالت، ثروت و سلامت ترجمه و در انتشارات سمت (۱۳۹۲) به چاپ رسیده است.ـم.
[۱۱]. Up in the Air
[۱۲]. Succession
[۱۳]. سایت ترجمان این مصاحبه را با عنوان «نابرابری چطور روان ما را میخراشد؟» ترجمه و منتشر کرده است.
[۱۴]. https://jspi.khu.ac.ir/article-1-2479-fa.html
[۱۵]. sugarcoating