”وجدان“ [conscience] همچون ”آزادی“ و همانند آنها، مفاهیمی انتزاعی هستند و انسانها بر سر معنای آنها توافق ندارند. چه کسی میتواند ادعا کند آنچه او میاندیشد به طور دقیق آزادی یا وجدان است. در گفتمان حقوقی به باور من آنچه در ماده یک اعلامیه جهانی حقوق بشر به نام وجدان در کنار عقل آمده، بر اساس استعاره عمومی و عادات کلامی بوده که غلبه مسئولیت در آن بیشتر از حق است. ذهن واقعا پرسشگری که به دنبال حقیقت است با پاسخ سطحی و حتی نمود بیرونی چون آراء دادگاههای حقوق بشر قانع نمیشود. بنابراین مسئلهسازی [Problematization] نقد پیدایش حقوق بشر شاید بازگشت معتبری بر آن باشد. اینکه؛ وجدان که مسئلهای درونی و حتی گاه خطاکار است و مخاطب آن خود شخص هست، چطور میتواند به حدی معتبر و قابل اطمینان باشد که دولتها را مورد مواخذه قرار بدهد؟چرا باید جامعه بزرگتر یا دولت ادعاهای وجدان را بپذیرد؟ چطور در نیهیلیسم [دینی و غیر دینی] و حکومتهای سکولار که کمترین سازگاری را با آن دارند، این حق تضمین میشود؟
در منشور بزرگ [Magna Carta]، منشور حقوق بشر و شهروند فرانسه، منشور ملل متحد واژه [conscience] به کار برده نشده است. اما در ماده یک اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ چنین آمده است؛ ”تمام افراد بشر آزاد به دنیا میآیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند. همه دارای عقل و وجدان میباشند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند.“ پیرو این ماده حدود هجده سال بعد یعنی ۱۹۶۶، در بند یک ماده ۱۸ میثاق مدنی و سیاسی، واژه وجدان تکرار شد. سپس نظریه تفسیری شماره ۲۲ کمیته حقوق بشر به آن اضافه شد. ”هر کس حق آزادی فکر و وجدان و مذهب دارد. “ اگر چه وجدان را وارد حوزه ”حق“ کردهاند- همه را به شکل برابر دارای این قابلیت دانستهاند- یا حتی ما قبل انسان پنداشتهاند- و با درک جهان به عنوان یک کل، وجدان نیز به عنوان مفهوم بینالمللی نگریسته شده، اما به باور من پس از تفسیر این ماده بود که از واژه ”وجدان“ استفادۀ نظری و عملی شد.[۱] به بیانی چون نمود عینی در دنیای واقعی برای آن پیدا نمیشد، ارتباط تنگاتنگی بین آن، آزادی اندیشه و مذهب ایجاد کردند. با این تفاوت که تنها نماد عینی و بیان آن ”اعتراض وجدان“ است که به مصداقهایی چون منع خدمت اجباری سربازی و… محدود شده است. در دیوان اروپایی حقوق بشر نیز آرایی در این رابطه صادر شده است. اما به لحاظ نظری چنان پیوندی با آزادی اندیشه و به طور خاص مذهب دارد که به سختی میتوان مرز بین آنها در ادبیات حقوق بشر قائل شد. به طوری که در مورد آزادی وجدان نه برای آزادی انتخاب اخلاقی یا عینیتگرایی فرااخلاقی به طور گستردهتر، بلکه تقریباً همیشه از آزادی مذهبی دفاع کردهاند.
نوشتههای مرتبط
در این مجال با توجه به گستردگی و پراکندگی معانی از ”وجدان“ در شاخههای مختلف علوم انسانی و زیستی، از آوردن تعریف آن خودداری میکنیم. در اینجا فصل مشترک همه آنها، یعنی ”درونی بودن“ آن مهم است. چنانچه در زبان عربی برابر آن ”ضمیر“ میباشد. چطور میشود به یک فضای درونیِ کاملا خصوصی که معلوم نیست ذاتی است یا یادگرفتنی [یا اصلا اختراع بشر است برای منافع عمومی] در حوزه مسائل اجتماعی و فراتر اعتماد کرد. ضمن اینکه با توجه به اینکه در کنار عقل به کار برده شده است، به نظر میرسد از دیدگاه نویسندگان اعلامیه جزو قواعد اخلاقی نگریسته شده است. به هر حال چه وجدان را در زمره ”باور“ باشد چه ”شهود“ بدانیم ممکن است خطا کند و این مساله را پیچیدهتر میکند. پرسش دربارۀ این مسائل در رابطه با آموزش حقوق بشر و جایگاه وجدان در آن مهم است. با وجود نامرئی، خطاکار، و حتی ایدئولوژیک بودن [بر اساس دیدگاه لوئیس آلتوسر- Louis Althosser]، چطور قابل یاد دادن هست. به فرض مثبت بودن پاسخ و امکان آموزش، آیا اگر مردم بر اساس وجدانشان عمل کنند، حقوق بشر محقق میشود، یا صرفا یک کنشگری ساده است؟ آیا میتوان از آن برای هر محتوای حقوق بشری بهره جست؟ طبیعی است که پاسخ به چنین پرسشهایی ساده نیست، از طرفی در آموزش حقوق بشر مورد توجه نبوده است.
راجر ویلیامز [Roger Williams] از حامیان آزادی وجدان بحثهای قابل اعتنایی در رابطه با جنبه معرفتی بودن وجدان، انگیزشی و خودکنترلگری در تصمیمگیری دارد که که شاید در آموزش حقوق بشر تا حداقلی قابل تامل باشند. استیون دی اسمیت [Steven D. Smith] نیز در کتاب ”وجدان از هم پاشیده و زوال مدرنیه- ایدههای کاتولیک برای جهانی سکولار“[۲] و مقالات مرتبط استدلالهایی دربارۀ حکومتهای سکولار میآورد، و اینکه چرا باید از آزادی وجدان محافظت کنیم. او به این نتیجه میرسد که وجدان بسیار ضعیفتر از آن چیزی است که لفاظیهای رو به گسترش آزادی وجدان در گفتمان حقوقی و عمومی مدرن نشان میدهد. از دیدگاه او آنچه که به اصطلاح امتیاز پرهیز (beneficium abstinendi) نامیده میشود به بهترین وجه از آزادی وجدان محافظت میکند. در مقابل، آزادی مذهب به طور مناسب توسط آنچه او استثناء مذهبی مینامد (exceptio religiosa) محافظت میشود. پیامدهای بهکارگیری این ابزارهای قانونی در موارد خاص و دامنه مناسب آنها به الگوی قانون اساسی جامعه سیاسی مورد نظر بستگی دارد. اما به طور کلی، جامعهای که به طور فزایندهای جهانی شده، متنوع و چندفرهنگی است، نیاز به کاربرد گستردهتری از هر دو ابزار قانونی دارد.
برای مطالعه؛
دومینیک آوون (Dominique Avon) موّرخ فرانسوی و صاحب کُرسی ”اسلام سنی“ در مدرسۀ مطالعات عالی پاریس در اثر خود تحت عنوان ”آزادی وجدان، تاریخ یک مفهوم و یک حق“، کوشیده از خلال بررسی و تحلیل هزاران منبع از دورۀ باستان تا امروز تاریخ شکلگیری این مفهوم را بازسازی کند.
[۱] همانطور که بعدها نسل دوم [حقوق اقتصادی-اجتماعی] و نسل سوم [حقوق همبستگی] در کنار نسل نخست [حقوق مدنی و سیاسی] تعریف شدند.
[۲] The Disintegrating Conscience and the Decline of Modernity