انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

تأملاتی دربارۀ روشنفکری در آثار و اندیشه‌های نیما یوشیج

مهرداد گوهری

قطعه‌شعرها و آراء نیما یوشیج و پرداختن به خصوصیات و ویژگی‌های روشنفکر در این یادداشت از حیث هنر شعر و از حیث جامعه‌شناختی «روشنفکر» و تلاش این گروه از افراد جامعه مورد تأمل و بحث است. در قطعه‌شعر «آقاتوکا» هنگامی که شخصیت آقاتوکا که کانونی‌سازِ پرسپکتیو روایی قطعه شعر است، نزد مرد پشت پنجره می‌رود. در آب و هوای طوفانی و دریای مواج، شب هنگام خود را به محل زندگی یار دیرین‌اش می‌رساند؛ بیش از دراماتیک بودن این قصه و گفتمان روایی‌اش، وجه نمادین و نشانگانی آن که به محتوای اثر بازمی‌گردد در شناخت تأثیر و کنش روشنفکر جای تأمل و بررسی دارد. در واقع در قطعه شعر آقاتوکا، شخصیت آقاتوکا نماد «روشنفکر» و فردی که دغدغۀ نجات جامعه و جهان را دارد، به کنش‌گری اجتماعی دست می‌زند و با تکرار دیالوگ اهم خود

«به رویم پنجره‌ت را باز بگذار

به دل دارم دمی با تو بمانم

به دل دارم برای تو بخوانم»

 

تلاش می‌کند افراد آن جامعه را دعوت به کنش‌گری و یاری خود کند. هر بار با پاسخی سلبی و نومیدانۀ یار گذشته‌اش مواجه می‌شود.

 

ز مردی در درون پنجره آواز راه دور می‌آید:

«دو دوک دوکا – آقاتوکا!

همه رفته‌اند، روی از ما بپوشیده،

فسانه شد نشان انس هر بسیار جوشیده

گذشته سالیان بر ما.

نشانده بارها گل شاخۀ تر جسته از سرما.

اگر خوب این، وگر ناخوب

سفارش‌های مرگند این خطوط ته نشسته؛

به چهر رهگذر مردم که پیری می‌نهدشان دل شکسته.

دلت نگرفت از خواندن؟

از آن جانت نیامد سیر؟»

 

پرسونای شعری مردِ درون پنجره نومیدانه آقاتوکا را به رهایی و بی‌خیالی فرا می‌خواند و تلاش‌های او را بی‌ثمر و بیهوده ‌می‌انگارد و به توکا هشدار می‌دهد که او هم مانند خودش دل‌گرفته و غمگین و گوشه‌نشین خواهد شد و یا جانش را از دست خواهد داد. همچنان آقاتوکا بر خواندن و ماندن برای مرد، دادن انگیزۀ کنش و تلاش برای دعوت از او نومید نمی‌شود و تا انتهای قطعه‌شعر از کنش‌گری روشنفکرانه دست بر‌نمی‌دارد. طوفانی بودن و کوبیدن باد بر در و پنجره و سقف خانه‌ها در هر لحظۀ مقهور رفته (برشی از قطعه‌شعر آقاتوکا) حکایت از اوضاع و احوال آشفتۀ سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ جامعۀ دورۀ نیما دارد. با توجه به تاریخ سرودن این قطعه‌شعر و دیگر آثار نیما متوجه اهمیت داشتن اوضاع و احوال جامعه‌اش برای شاعر می‌شویم. نیما یوشیج یک روشنفکر به معنای اخصش در دوران خود می‌باشد که دغدغه‌مند جامعه و اصلاح آن در شرایط بد اجتماعی تاریخ معاصر ایران می‌باشد. نباید با نگاه و رویکرد یک انسان امروزی به آثار نیما نگریست، زیرا یک خطای استراتژیک است. باید با نگاه فردی که در زمان نیما زندگی می‌کند به آثارش نگریست. در سال ۱۳۲۷ که این شعر را می‌سراید، اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران نابسامان و آشفته است. با اشغال ایران توسط شوروی و انگلستان در آن دهه‌ مواجه هستیم و در همان سال ۱۳۲۷ سوقصد به شاه ایران موید این آشفتگی‌ست. تلاش گروه‌ها و احزاب وابسته برای به قدرت رسیدن و محدود ساختن قدرت سیاسی شاه بسیار فراوان است. نیما در یادداشت‌های روزانه‌اش به نکوهش عملکرد دکتر مصدق می‌پردازد. (یادداشت‌های روزانه نیما یوشیج ص ۱۷ نشر مروارید) می‌گوید: «مصدق یک دست نشاندۀ اجنبی‌ست.» مصدق را عامل به خطر بردن کشور می‌داند. نیما با حکومت پهلوی دوم موافق نیست اما مصدق را نیز اصلح و مفید برای کشور نمی‌داند. ممکن است به زعم برخی نیما در عدم حمایت از مصدق خطا کرده باشد. ولی نمی‌توان همۀ اندیشه‌ها و آثارش را بی‌اهمیت دانست. اوست که تلاشی مستمر برای ایجاد تغییر در فکر و اندیشه روشنفکران می‌کند. نیما عقاید و آراء لنین را مفید و کابردی برای جامعۀ ایران می‌داند.

 

تاریخ و آزادی

تاریخ حرکت به سوی آزادی است (وقایع یکنواخت وقتی است که رو به آزادی نمی‌رود و فکر تازه ندارد.) این حرکت دو قسم است: اصیل ( یعنی از خود وضعیت فکری رشد مردم بوجود آمده) تحمیلی (وقتی که به مردم یاد داده‌اند به ضرب تبلیغات که چکار بکنند) ولی انقلاب باید بر حسب تکامل باشد. عملی باشد و به قول لنین از روی خیال و فکر ساخته نشود. ( یادداشت‌های روزانه نیمایوشیج ص ۱۷ نشر مروارید)

مارکسیستی و لنینیستی بودن نگرش سیاسی نیما یوشیج دلیل‌اش دغدغه‌مند بودن این روشنفکر تاریخ‌مان است. همۀ نزدیکان او گواهی به اخلاق‌مداری و اندیشه و شخصیت بالای او داده‌اند. اختلافات سیاسی او با هم‌نسلانش دلیلی بر ضعف فکری و اندیشه‌های او نیست. همان طور که در بالا ذکر شد باید با نگرشی که مربوط به دورۀ زیست هر هنرمند و اندیشمندی می‌باشد به سراغ آن فرد رفت و با نگاهی تک بعدی و سلبی نباید افراد بزرگ را مورد سنجش و قضاوت قرار داد. زیرا تغییر هنر داستان‌نویسی و شعر ایران به صورت عمیق و هستی‌شناسانه با نیما یوشیج و محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت آغاز می‌شود. دلیل این تغییر در هستی‌شناسی‌ِ آن‌ها را با توجه به آثارشان می‌توان دریافت. با وارد شدن ایران به دوران مدرنیته که آغازش با انقلاب مشروطیت می‌باشد؛ نیاز هر انسان مدرنی است که کهنه نیندیشد و زندگی‌اش تحول و تغییر یابد. تغییر در پرداختن به شعر و تعریف شعر از نظرگاه مدرن آن که در اندیشه‌های شاعران بزرگی چون ریلکه، والت ویتمن، آرتور رمبو، بودلر و غیره رخ داده است و تأثیر آن بر دیگر شاعران قابل نفی نیست. نیما یوشیج در حرف‌های همسایه از تأثیر و به‌کارگیری اندیشه‌های ریلکه در کتاب چند نامه به شاعری جوان می‌گوید. همین طور تأثیر پذیرفتن نیما از آرتور رمبو و شاعران سورئالیست و ایماژیست در آثارش بسیار مشهود است. حرف‌های همسایه شامل ۱۳۷ نامۀ نیما به دوستان و خوانندگان‌اش حاکی از تحت تأثیر بودن وی از ریلکه می‌باشد.

به قطعه شعر آقاتوکا بازگردیم. در این قطعه شعر پرسونای شعری آقاتوکا که با وسواس و دقت نظر طراحی و نماد پردازی شده است، در فرم این قطعه‌شعر از قفس و زندان رها شده است و دوباره پا به جهان و جامعه‌ای متلاطم می‌گذارد. اما تلاشش برای اصلاح وضعیت نتیجه‌ای نمی‌دهد. کماکان امیدوار است ولی همراهی نمی‌یابد. نومیدی و عزلت نشینی را برنمی‌تابد و مانند پرنده‌ای تیزبین عمل می‌کند.

 

نه از او پیکری در راه پیدا

نیاسوده دمی برجا، خروشان است دریا؛

و در قعر نگاه امواج او تصویر می‌بندد

 

اهمیت تصویرهای متحرک و توصیف‌های روایی در بیشتر آثار نیما دیده می‌شود. در قطعه‌شعر آقاتوکا نیما یوشیج نیست که روایت می‌کند. بلکه با راوی‌ای خدای‌گون و دانای کل مواجه هستیم که به دقت طراحی و ساخته شده است. این راوی که جزییات و ذهن شخصیت‌های داستانی در جهان شعری را می‌داند‌، برهه‌ای کوتاه از تلاش روشنفکر جامعه را در شرایطی اسفناک برای‌مان روایت می‌کند. این چنین شعر نوشتن از خصوصیات شعر مدرن است، به این معنا که در اشعار کهن با راوی‌ای برساخته شده طرف نبودیم. بلکه خود شاعر بود که در جایگاه مولف برای مخاطب از زبان خودش نوشته بود. همین طور در اشعار کهن شخصیت‌ها و پرسوناهای شعر با یکدیگر وارد گفتگو و دیالوگ نمی‌شدند و همه قصه را از زبان خود مولف میخواندیم. اما خصوصیت بارز شعر مدرن برساختن و طراحی راوی توسط مولف است و همچنین شخصیت‌ها با یکدیگر مکالمه دارند و قطعه‌شعرها در آثار نیما جنبۀ دراماتیزه و نمایشنامه‌ای به خود می‌گیرند. هم‌چنین صحنه پردازی در قطعه شعرها مشهود است.

 

به روی در، به روی پنجره‌ها

به روی تخته‌های بام، در هر لحظۀ مقهور رفته؛ باد می‌کوبد،

نه از او پیکری در راه پیدا

نیاسوده دمی بر جا، خروشان است دریا؛

و در قعر نگاه او تصویر می‌بندد.

 

اگر با نگاهی ساختارگرایانه و فرمال به ابتدا و آغاز قطعه‌شعر نگاه کنیم، با توصیفی دقیق از فضای طبیعت محل حضور شخصیت آقاتوکا مواجه می‌شویم. این‌گونه توصیف کردن با دقت و وسواس صورت گرفته است. به سادگی نوشته نشده است. در ساختمانِ سطرها و عبارات و زنجیرۀ کلمات، سستی و اضافه‌ای نمی‌یابیم. وصف‌ روایی فوق شامل علائم نگارشی و صفحه‌آرایی دقیقی است و خود یک جمله است. علائم نگارشی به کار رفته برای بهتر خوانده شدن این یک جمله می‌باشند و انتهای سطرها و انتقال ادامۀ جمله به سطر بعد توسط شاعر باید انجام شود که آن‌طور می‌خواهد و مورد نظرش است خوانده و ادراک شود. در قطعه شعر «خانۀ سریویلی» مانند «آقاتوکا»، فضا و مکان و زمان طوفانی و شب هنگام است. اهمیت عنصر زمانی «شب هنگام» (بکار رفته در متن قطعه‌شعرها) در آثار نیما مشهود است؛ قطعه‌ شعرهای «آی آدم‌ها» «اندوهناک شب» «خروس می‌خواند» «ناقوس» «ققنوس» «در نخستین ساعت شب» و غیره شاهد این ادعاست. در همۀ این آثار شخصیت یا پرسونای شعری‌ای وجود دارد که دست به روشنگری و کنشگری اجتماعی می‌زند و تلاش می‌کنند با تصمیمات و کنش‌هایش وضعیت را سامان بدهد یا بهبود ببخشد. شخصیت‌های اصلی قصه‌های اشعار نیما مانند «مانلی» و چوپان در قطعه شعر «پی دارو چوپان» و «سریویلی» همگی افرادی روشنفکر و تسلیم ناشدنی در برابر مشکلات و مصائب اجتماعی هستند. در قطعه‌شعر «خانۀ سریویلی» دو شخصیت اصلی و کانونی در مرکز گفتمان روایی و قصه و جهان داستانیِ روایت داریم. «شیطان» و «سریویلی» با یکدیگر وارد گفتگو می‌شوند و ظاهرا شیطان تلاش می‌کند وارد خانۀ سریویلی شود و آن شب طوفانی و سهمگین را بگذراند، سریویلی از پذیرش او امتناع می‌کند و از حیله‌ها و نیرنگ‌های شیطان آگاه است و در انتهای قطعه‌شعر مشخص نیست به چه علت و دلیلی در خانه‌اش را بر روی شخصیت شیطان می‌گشاید. رابطۀ علیت در رخداد گشودن در و پذیرفتن شیطان مشخص نیست.

 

با همه این حرف‌ها، آن حیله‌پرداز،

به سرای سریویلی اندر آمد.

این یگانه آرزوی آن مزور بود.

با سر دندان خود برید ناخن‌های خون‌آلود

همچو خنجرها

از پس درها

کاشت آن‌ها را به سطح نهانی جا.

وز برای اینکه بیگانه نیابد ره به آن خانه

کرد پشت در به سنگ و با کلوخه‌ها همه مسدود

پس برای آنکه در آن تنگنا دهلیز خوابد

کَند موهای تنش را و چنان که بود در بستری را از برای خود فراهم ساخت.

 

با این تصاویر متحرک و پویا در قطعه‌شعر «خانه سریویلی» می‌توان دریافت که دلیل پذیرفته شدن شیطان توسط سریویلی دقیقا مشخص نیست و کاکردی هم در قطعه شعر ندارد. می‌توان دریافت که شیطان وجه دیگری از شخصیت سریویلی است و هر دو شخصیت در واقع یک پرسونا می‌باشند و دو روی یک نفر هستند. سریویلی به عنوان روشنفکر در جامعه‌ و روستای محل زندگی‌اش که در دشت و کوهستان، شخصیتی شناخته شده است، تصمیمات و کنش اجتماعی و عزلت گزینی‌اش تأثیر فراوانی بر سرنوشت جامعه دارد. او نباید خطای راهبردی داشته باشد و اگر خطاهایش را اصلاح نکند گریبان روستا که نماد جامعه‌اش هست را می‌گیرد و تنها به دست خود اوست که همه از مشکلات نجات می‌یابند. شیطان ناخن‌ها و موهایش را در خانۀ سریویلی می‌ریزد و تنها به دست سریویلی این پلیدی‌ها که در روستا انتشار یافته‌اند از بین می‌رود. اهمیت و نقش روشنفکر بودن سریویلی در قطعه شعر صریحا بیان شده است.

 

«ای سریویلی! یگانه شاعر قومی که با بَبرند در پیکار،

و همه مهمان‌نوازان بنام‌اند و جوانمردان،

این جهان در زیر طوفان وحشت‌آور شد

هر کجای خاکدان با محنت و هولی برابر شد.

خانه را بگشای در

در رسید از راه‎‌های دورت اکنون خسته مهمانی»

 

شیطان به سریویلی می‌گوید. سریویلی در جای دیگر مخاطب شیطان قرار می‌گیرد.

 

«با همه اینها که بنمودی،

ای سریویلی!

تو نکوکاری، نکوکاران

از پی درمانِ بیماران

بارِ هر سختی کشیده

روی بس منفور دیده،

حرف‌های این جهان و زشتی کردارهای آن چه می‌ارزد

که به دل مردِ نکوکاری از آن لرزد؟ ….. »

 

خودِ شخصیت سریویلی نیز به روشنفکر بودن خود در جهان داستانی واقف است و می‌داند که جامعه‌اش بدون حضور و تلاش‌های او ویران و فنا می‌شود. اون ناگزیر به روشنگری و کنشگری و تلاش برای نجات جامعه در بحران‌هاست. مسئولیت اجتماعی سریویلی به عنوان روشنفکر برای او مسئولیت زیادی ایجاد کرده و به تبع آن برای او خسارات مادی و معنوی نیز به همراه دارد. سریویلی روشنفکر هرگز نمی‌تواند جامعه و موطن‌اش را رها کند، حتی اگر با کم‌توجهی و تنهایی و رها شدگی از جانب جامعه مواجه شود، عقب نمی‌کشد و رها نمی‌کند. اوست که دریافته خوشبختی و سعادت مردمان در گرو فداکاری و تحمل مصائب برای روشنفکر است. معنای روشنفکر در آثار نیما بسیار گسترده است و به قشر خاصی معطوف نیست. شاعر و چوپان و آهنگر و ماهیگیر و موجودات اسطوره‌ای مانند ققنوس و حتی سرباز در میدان جنگ نیز نماد روشنفکر هستند و برای بهبود اوضاع آشفته سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تلاش می‌کنند.

سریویلی می‌گوید:

 

من سخن‌های بد و نیک همه خامانِ این ره را شنیده‌ستم

آن کسان را کز رَسَن بالا شده بر سوی بامی،

پس چنان دانند کز آن بر فلک بالا برفتستند، دیده‌ستم.

در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی …

همچنین هرگز نخواهم در میان بوق بیهوده دمیدن،

تا بدانندم کسان اکنون رسیده‌ستم.

 

سریویلی را میراث‌دار گذشتگان و نیاکان‌اش می‌دانند و هنگامی که پیش چشمانش کار دنیا سراسر به مانع برمی‌خورد و همۀ درها بسته می‌شود، او متوقف نمی‌شود و برای خروج از بحران‌ها تلاش می‌کند و موفق می‌شود اما می‌داند که هیچ گاه اوضاع به وضعیت سابق باز نمی‌گردد.

 

در صفای بامداد شعر آنان،

که جهان را راست می‌شد کارها از آن،

پدر من جنگل‌های بس گران را برده است از پیش

من زمانی که به کف دارم بلورین جام از مِی

در میان هلهله‌های کسانم

شعر می‌خوانند خنیاگر خوش‌الحانان برای من

گر بدانی چه ملالت‌آور است آن دم

کادمی می‌فهمند اما آن توانایی

نیستش تا هم‌چونانکه شاعران، مقصود خود را بر زبان آرد

 

سریویلی روان‌شناسی نیز می‌داند و به اوضاع و احوال مردمان جامعه و درونیات و احوالات آن‌ها آگاه است که مردمان چه فکرهایی در سر دارند و اسرار ناپیدا را می‌داند.

 

سریویلی با لبان پر زخنده گفت: «می‌دانم

که ترا چه می‌شود.

در نهاد مردمان آن چیزها که هم خودِ آنان نمی‌دانند می‌خوانم.

واقفم من بر همه اسرار آنها.

از کجی وز کج‌سرشتان آنقدر اما مکن شکوا

هیچ ممکن می‌شود آیا

که بود بالاتر از رنگ سیاهی رنگ؟»

 

به نظر می‌رسد دیالوگ‌های سریویلی با شیطان همان طور که در سطور بالاتر بدان اشاره گشت نشانه‌ای از وحدت دو شخصیت است. وحدتی دوگانه و تقابل میان روشنفکری و پلید اندیشی‌ای که ممکن است برای هر انسان فرهیخته یا روشنفکری پیش بیاید. کما فرد روشنفکر واقعی و نه سطحی اگر اشتباه و خطایی هم مرتکب شود و برای جامعه مصائب و مشکلات ایجاد کند، تنها خود اوست که باید دست به کار شود و خسارات را جبران نماید. قطعه شعر سریویلی همۀ عملکردها و سرنوشت محتمل برای روشنفکر را نمایش داده و بیان می‌کند. از شناسا بودن یک روشنفکر می‌گوید و خطاهای راهبردیِ او را نیز در نظر می‌گیرد. به دوران گوشه‌نشینی ظاهری وی اشاره می‌کند. به این دلیل گوشه نشینی‌اش ظاهری است که پرندگان در صحن خانۀ او ماوا و زیست دارند و زیبایی و سرزندگی در محل زندگی و گرداگرد اوست که دیده می‌شود و همین طور روشنفکر است که در دوران گوشه‌نشینی‌اش مراقب و هوشیار به امورات جامعه‌اش می‌باشد و اوضاع جامعه را رصد می‌کند و با همۀ مشکلاتی که در جامعه برایش به‌وجود آورده‌اند در بزنگاه‌ها وارد میدان عمل می‌شود و تلاش‌هایش برای نجات جامعه پایانی ندارد.

 

سریویلی به سخن‌های گزاف او بخندید

گفت:«اما آنکه از بهر کسان اندر تکاپوست،

در تلاش کار خود اینسان نمی‌باشد.

من بباید گرسنه مانم.

بایدم محکوم بودن رنج و حرمان را.

بایدم بر خود پسندیدن بدِ این کهنه زندان را.

بایدم در زندگانی پر از آشوبِ خود حتی

در درون پوست مُردن، در همان هنگام کاشفته پلیدی

می‌دراند پوست تا پرّد ز روی خودنمایی در جهان،

آنچنانی کز دل شب، روشن روزِ سفیدی.»

 

– این مطلب برای نخستین بار در ویژه‌نامه نوروزی ۱۴۰۳، در بخش مقالات منتشر شده است.