مشاهدات روزانه یک مردمنگار در پاریس از اپیدمی کرونا و واکنشهای اجتماعی
دوشنبه نوزدهم اسفند ۹۸، نهم مارس۲۰۲۰
نوشتههای مرتبط
در فرانسه قانونی وجود دارد مبنی بر اینکه در فضاهای عمومی مردم اجازهی پوشاندن صورتشان را ندارند. در خبرها نوشته بود که پلیسهای قلابی با استفاده از این قانون، چند شهروند چینی را به علت پوشاندن صورتشان با ماسک جریمه کرده و از آنها پول گرفتهاند.
سفیر چین در فرانسه مراتب اعتراض خود را اعلام نمود.
دنیای دیوانهی دیوانهی دیوانه که میگویند همین است. همینجا و همین ساعت.
و ما همه با هم مسافر آنیم.
به عرشه خوش آمدید…
حالا میتوانم ادعا کنم که دنیا کشتی کروز دیاموند پرنسس است و در این سفری که شروع کردهایم به این راحتیها اجازهی پیاده شدن به ما نمیدهند.
صبح که آمدم صبحانه بخورم، یک تکه نان پرید توی گلویم و شروع کردم به سرفه کردن. در خانهای که هستم صدای همسایهها به راحتی شنیده میشود. چند وقت پیشها همسایهی طبقهی بالایی که مردی سن و سال دار است، صدای یکی دو سرفه از یکی از اهالی خانه شنیده بود و با ترس میخواست او را معرفی کند. موقعیت تا حد زیادی کمیک بود. بگذریم. حالا به همسایهی پیر طبقهی بالا فکر میکنم که خدا نکند صدای سرفههایم را شنیده باشد، وگرنه من را تحویل میدهد! به چه کسی و به چه صورتی؟ نمیدانم. خدا به خیر کند. سرفههایم که تمام میشود، نفس راحتی میکشم اما از حال آن بنده خدا خبر ندارم. حق دارد نگران باشد. پیر و بیمار است.
امروز تلفنی با ژاکلین صحبت کردم. ژاکلین به قول خودش یک فرانسوی صد در صد است. هم از طرف پدری و هم از طرف مادری. هشتاد و خوردهای سال سن دارد، جغرافیا خوانده و خیلی خوش مشرب، شوخ و فوقالعاده مهربان است. از آن آدمهایی است که سریع عاشقشان میشوی. موبایل ندارد. اینترنت هم ندارد. آنقدر باید تلفن خانهاش را بگیری تا بالاخره جواب بدهد. شانس بیاوری که گوشی را بردارد چون به قول خودش هر روز از شرکت گاز زنگ میزنند و میخواهند سیستم او را به روز کنند، اما ژاکلین علاقهای ندارد و مقاومت میکند. یعنی همچین آدمی است. خلاصه اینکه شانس آوردم و پیدایش کردم. تعریف میکرد که برای خرید ماسک و ژل ضدعفونی کننده به هر داروخانهای رفته، چیزی پیدا نکرده. پس الکل نود درصد گرفته بود و البته وقتی در داروخانه نوع الکلی که میخواسته را گفته، با تعجب به او گفته بودند که “مادام بیست ساله که دیگه از اینا تولید نمیشه”. و این را تعریف میکرد و قاه قاه میخندیدیم. میگفت “من به دورهی دایناسورها تعلق دارم”. خلاصه اینکه ژاکلین بعد از اینکه دستکش یکبار مصرف پیدا نکرده، دستکش ظرفشویی میخرد. به من میگفت “آدم با این دستکشها خیلی قیافهی عجیب و مسخرهای پیدا میکند… اما چاره چیست؟ من سنم بالاست و چارهای ندارم. من نگران تو هستم. تو هم دستکش ظرفشویی برای خودت بخر…”. و البته یک چیز دیگر هم میگفت، میگفت که “من به خارج از شهر میروم. پاریسیها توقف ندارند. فقط میدوند و میدوند و میدوند. و این من را نگران میکند چون کسی رعایت این وضعیت را نمیکند. حتی انتخابات هفتهی دیگر هم لغو نشده. من که از پاریس میروم. خیلی مواظب خودت باش”.
با ژاکلین خداحافظی میکنم. قرار میشود وقتی این ویروس از سرمان گذشت و به تلفن دسترسی داشت با من تماس بگیرد.
خودم را با روسری و دستکش ظرفشویی تصور میکنم که در حال عبور از راهروهای غولآسای کتابخانهی فرانسوا میتراند هستم. با خودم بلند میخندم. کمکم جنون این ویروس دارد خودش را نشان میدهد.
مشاهدات ادامه دارد…