یکراست به سمت میزم میآید همراه با کتابی عنابی رنگ؛ به نرمی و آرامی و با احتیاطی نوازشگرانه، آنرا درون دستهایی که بیاختیار به سویش دراز میکنم میگذارد و غافلگیرانه میگوید: «اینرا مهندس ”ق ص“ چند روز پیش به من دادند، فکر کردم به شما هم بدهم تا ببینید…» کلام مختصر و کوتاهِ معمولش، همراهیِ شگفتآوری با صدای نرمش دارد: صدا و لحن کلامی گوشنواز و مخملین؛ از آن نوع که قادر است هر گونه کمرویی دختران جوان را بپوشاند و آرامش خاصِ برآمده از شیوۀ صحبت کردن را جایگزین آن کند… خیلی سال است همکارم است. در بخش مطالعات کار میکند. همان طبقهای که کتابخانه قرار دارد. پس از فارغ التحصیلی به شرکت آمد و از آن ایام تا امروز که سالها از آن میگذرد، در آرامشی که هرگز تغییر رنگ نداد و از «جایش» بیرون نجُست، «سکونت» گزیده است…؛ اما «ق» را سالهای سال است که میشناسم. از زمان دانشجوییاش در تهران. از جوانیِ دور و دراز گذشته… و هنوز استوار در «عادت»های دانشجوییاش؛ با این تفاوت که پس از توالی و ماندگاری در زمان، رنگ و رویی آیینی به خود گرفته است. به عنوان مثال، کافی است کتابی را «خواندنی» و مفید به حال گروه پیرامونی و یا اقشار جوان دور و برش ببیند، نسخههایی تهیه میکند و به طور رایگان توزیع میکند…
کارم را کنار میگذارم و پس از احوال پرسیِ معمول و گوش سپردن به دلنگرانیهای همکار جوانم از خشونتهای خیابانی بر سر حجاب، به کتابی که به نرمی در دستهایم گنجانده، نگاهی میاندازم. با دیدن عنوان کتاب، آنهم با توجه به اوضاع و احول آشفتۀ وضعیت زنان در قلمرو عمومی با شگفتی میگویم: «چه جالب! ”ملکههای فلسفه“»؛ فوری به تصویر روی جلد نگاهی میاندازم و از بین زنانِ متفکری که ناشر روی جلد چاپ کرده، هانا آرنت و سیمون دو بووار را تشخیص میدهم. تشکر میکنم و قول میدهم تا پایان روز کتاب را ببینم و برگردانم. با رفتنش، دوباره مشغول کار پیش رویم میشوم؛ اما در ساعت ناهار و وقت اضافهای که در حین کار در طول روز پیدا میکنم مشغول خواندنِ برخی از قسمتهای کتاب میشوم: چه روان نوشته شده و برخی از قسمتهای ترجمه نیز چه روان ترجمه شده است؛ رویهم رفته میشود گفت کتابِ پاکیزهای است…که کم حجمیِ منجر به سَبُکی و نیز نحوۀ پرداخت مؤلفان در معرفی متفکران (و یا به قول خودشان فیلسوفان) که همگیشان از زنان هستند بیشتر آنرا دلنشین میسازد: ساده و صمیمی. عصر، هنگام برگرداندان کتاب، به همکارانی که هنوز در بخشاند و تعطیل نکردهاند، از کتاب میگویم و آنرا معرفی میکنم. به عنوان مثال برای کسی که با آرنت آشنایی دارد، از نحوۀ بسیار دقیق مؤلفِ این قسمت از کتاب که توسط ربکا باکستون نوشته شده میگویم. و کار تحسینبرانگیزش را توضیح میدهم. در راهِ منزل، به آشنای دیرینم زنگ میزنم و ضمن تبریک برای انتخاب و خرید کتاب مزبور، خواهش میکنم یک نسخه از آنرا برایم کنار بگذارد…
نوشتههای مرتبط
در اتوبوس، ذهنم بیاختیار پَر میکشد به سوی کتاب؛ و به سرعت، دلیل تحسینم از نویسندۀ مقالۀ هانا آرنت (ربکا باکستون) را در مییابم: صرفنظر از نشانههایی که دال بر دانش و صاحبنظریِ وی نسبت به فلسفۀ آرنت است، وی را در حال پاسداری از شأن بشری میبینم. زیرا از پرداختن به مسائل کاملاً شخصیِ هانا آرنت در زندگیِ خصوصیاش پرهیز کرده است؛ و همین است که احترام مرا نسبت به خود این چنین برمیانگیزد… بهر حال باکستون با قلمی توانا که کاملاً مسلط به دیدگاههای چند گانۀ آرنت است، با زبانی ساده و آگاه از خاستگاهِ ذهنی خوانندگانِ غیر متخصص مقالهاش، به نحوی شایسته فلسفۀ وی را باز و بدون وارد شدن به مسائل تخصصی میبندد.
وانگهی یکی دیگر از ویژگیهای مهمِ نحوۀ پرداخت مؤلفان کتاب، در معرفیِ اندیشههای فلسفی و شناسایی دیدگاههای زنان متفکری که انتخاب کردهاند، تمرکز بر نگرش «عملی» آنان در زندگی روزمره است. بهعنوان مثال در خصوص معرفی اندیشههای «مری وارنوک» فیلسوف اخلاقگرا و اگزیستانسیالیست بریتانیایی (۱۹۲۴ ـ ۲۰۱۹)، گلزار برن (مولف مقاله) هنگام بررسی فلسفۀ وی، سراغ تأملاتش از مناقشۀ اجتماعی و فرهنگی مردم انگلستان دربارۀ «لقاح جنین» میرود که به دلیل اهمیت، قسمتی از آنرا میآوریم:
«وارنوک در کتاب خاطراتش از سختیهای تنظیم گزارش نهاییِ کمیتۀ تحقیق در مورد لقاح و جنینشناسی انسان نوشته است. او شرح میدهد رسیدن به توافق بسیار سخت بود، همچنین ترغیب اعضاء به اینکه صریح و روشن دلایل مخالفتشان را بیان کنند و فقط به این بسنده نکنند که بگویند: ”ما از این یا آن رضایت نداریم“» (ملکههای فلسفه: ۱۳۸).
به بیانی تلاش و زحمت هر کدام از مؤلفانِ مقالههای کتاب ـ که از قضا همگی زن هستند ـ در شناسایی اندیشمندان «زن»، صَرفِ این شده است تا نشان دهند، مسائلی که زنانِ متفکر را به اندیشه و تأمل وامیدارد، مصالحش را از زندگی روزمره و مشکلات آن میگیرد…؛ امری که فمنیستها به خوبی میتوانند از آن بهره گیرند.
باری، کتاب را در فرصتی مناسبتر میخوانم و از آن همه سادگی و بیتکلفی لذت میبرم. آنانی که حتی اندکی مرا میشناسند، میدانند که هرگز خود را فمینیست ندانستهام و علاقهای به ایجاد محدودیتهایی بدین شکل در اندیشهام ندارم… بلکه خود را مدافع حقوق آسیبدیدگان در جوامع غیرِ انسانی میدانم…: ورای هرگونه جنسیت، قومیت، ملیت، و یا نژاد، دین و …؛ و یا اصلاً خوب است اینطور بگوییم خود را حامی گروه کثیر انسانهای استثمار شدهای میدانم که در جایجایِ جهانِ تحت سلطۀ نئولیبرالیسم، به انواع و اقسام ترفندها و اَنگهای هر روزه، به حال خود رها شدهاند… و بنا بر همین دیدگاه است که علارغم حضور قوی «زنان» در کتاب «ملکههای فلسفه»، و یا ترجمهای که توسط سرکار خانم مریم رضایی صورت گرفته است، آن را از جمله کتابهای خوب و روشنگری میدانم که خواندنش را فارغ از هر گونه جنسیت و یا ملیتی توصیه میکنم.
اصفهان ـ اردیبهشت ۱۴۰۳
مشخصات کامل کتاب:
ملکههای فلسفه؛ زندگی، آراء و اندیشههای مهمترین فیلسوفان زن جهان؛ ترجمه مریم رضایی . ـ تهران: انتشارات سنگ، چاپ دوم بهار ۱۴۰۲