انسان شناسی و فزهنگ
انسان شناسی، علمی ترین رشته علوم انسانی و انسانی ترین رشته در علوم است.

جاماندگان در آشیانۀ خالی: چگونه مهاجرت برای سلامت سالمندان و جامعه بحران می‌آفریند؟

چگونه می‌توان به سالمندی در بحران مهاجرت اندیشید؟ این پرسشی است که شاید تاکنون در گفتمان‌های جریان اصلی مهاجرت به شکل درست تدقیق نشده است. یکی از دلایل مهم آن اساساً سازو کار رایج اندیشیدن به مسائل است. دیدگاه‌های آمارمحور، جمعیت محور و اقتصاد محور تأمل بر این موضوع را به ابعادی سطحی و برداشت‌هایی بدیهی فرومی‌کاهد. بنابراین ابتدا لازم است توضیح داده شود که چرا قبل از پاسخ به این پرسش باید خود پرسش مورد ملاحظه بیشتری واقع شود.

امروز هر ایرانی رؤیای رفتن و قصد مهاجرت در سردارد. با افزایش بحران‌‌ها و ناامنی‌های اقتصادی و همچنین دگرگونی‌‌های مهم فرهنگی به ویژه در سال‌‌های اخیر، این نیاز در بسیاری از افراد ایجاد و به انجام رسیده است.  ایران با افزایش ۱۴۱ درصدی، سریع‌ترین رشد مهاجرت را در ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۱ داشته است. این رقم از ۴۸ هزار نفر در سال ۲۰۲۰ به ۱۱۵ هزار نفر در ۲۰۲۱ رسیده و ایران به مرحله مهاجرت دسته جمعی کنترل نشده رسیده است[۱]. در سه سال گذشته نیز این روند رو به افزایش بوده است.

آرزو یا تمنای مهاجرت یا ماندن، و مقولات مرتبط با آن در میان ذهنیت ایرانی، برساخته‌هایی اجتماعی هستند که حاصل تعامل سوژه انسانی یا دیگران در گسترده‌ترین وجه و شامل دیگران انسانی و محیطی است و سوژه انسانی به عنوان سوژه‌ای آرزومند به دنبال فقدانی است که مهاجرت یا ماندن می‌تواند آن را جبران کند(عربستانی، ۱۳۹۷). اما به نظر می‌رسد این تمنا و آرزو، به آرزوهای بزرگ‌تری در خانواده‌ها و والدین پیوند می‌خورد. اکنون خانواده‌‌های بسیاری هرچه دارند در توشه می‌گذارند و سرمایه‌‌های مالی خود را برای ادامه زندگی فرزندان خود در کشوری دیگر روانه می‌کنند. در تفکر عمومی رایج به‌ویژه در بین جوانان مهاجرت به نوعی مهارت و توانمندی و نه یک موقعیت و تصمیم در مرحله‌ای از زندگی تبدیل شده است؛ وضعیتی که در صورت تحقق گویی آینده‌ای روشن و جهانی آرمانی پیش روی ماست و دستیابی به آن قدم گذاشتن در مسیر حداقل‌های خوشبختی است. از جهت دیگر مهاجرت به‌مثابۀ یک مسئله اجتماعی یعنی ابژه‌ای قابل مطالعه سیاست‌گذاران و پژوهشگران تبدیل و اندکی رؤیت پذیر شده است، و این روزها صحبت از خروج سرمایه‌های انسانی و فکری است، اما هرگز نسبت به کسانی که مانده‌اند و بی‌آنکه بروند تمام آمال و آرزوهای خود را در چمدانی گذاشته‌اند و راهی دیار غربت کرده‌اند صحبتی به میان آورده نمی‌شود. این افراد اغلب والدینی هستند که یا به زودی در سال‌‌های نزدیک به شرایط سالمندی نزدیک می‌شوند و یا افرادی هستند که پیش‌تر وارد این وضعیت شده‌اند.

«سالمندی» مفهومی است که به واسطه دولت و برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری از پیش تعیین شده و از طریق فناوری‌‌های سیاسی و گفتمانی مانند بازنشستگی و برخورداری از برخی خدمات اجتماعی تعریف شده است. اما در بهترین حالت این سازوکار هویتی سالمندان را به مثابۀ شکلی از جمعیت متمایز کرده که مشخصه اصلی آن نیازمندی و فقر است (کاتز، ۱۹۹۶: ۸؛ کاتز و مک‌هو، ۲۰۱۰: ۲۷۰). این شهروند سالخورده اتفاقاً به واسطۀ نبود حقوق انسانی و مدنی خویش از حداقل امکانات مراقبتی و درمانی رایگان و مناسب محروم است.

«سالمندی» از این جهت برساختی اجتماعی، ساخته و پرداخته نظام سیاسی و اجتماعی است که حق تعیین سرنوشت‌شان محدود بوده و اصولاً در لحظات مهم و حیاتی اجتماعی جایگاه مهمی‌ ندارند. از سوی دیگر با مطرح شدن موضوعِ به تعویق افتادنِ سن بازنشستگی درگفتمان سیاسی دولت،  این جریان به عنوان یک عمل خیرخواهانه و بزرگواری جمعی به فرودست سازی مضاعف این افراد دامن خواهد زد. از این نظر نیروی کار بازنشسته فعال اگرچه فرصتی مهم برای مشارکت اقتصادی یافته است، اما به‌واسطۀ عدم برخورداری از شرایط تأمین اجتماعی مناسب دچار استهلاک بدنی و جسمی شده و به مرور زمان به واسطۀ افزایش بیماری و بالابودن هزینه‌های درمان به لحاظ اقتصادی تهی خواهد شد. گویی تصور می‌شود که هرگز نباید این قشر درآسایش و آرامش زندگی کنند و همیشه باید برای یک هدف اقتصادی مهم‌تر در جنگ باشند. به بیان اسپیواک (۱۹۹۹) سالمندان «سوژه فرودست غیر قابل قابل بازنمایی[۲]» هستند و تنها زمانی ‌توانند سخن بگویند که از موقعیت خود یعنی پیری و انفعال خارج شده و دائما تلاش کنند که نشان دهند که پیر نیستند و همچون یک جوان ۲۰-۳۰ ساله می‌توانند زندگی کنند.

این در حالی است که سالمندان به لحاظ سن و موقعیت بدنی و جسمی ‌متفاوت هستند و این «تفاوت» است که امکان ایجاد شرایط و تصمیمات سیاسی یکسان را شک برانگیز می‌کند. در این زمینه اجتماعی و فرهنگی، مادران و پدران در سن سالمندی و یا کسانی که به زودی در این تقسیم‌بندی ذات‌گرایانه قرار است به عنوان سالمند در نظر گرفته شوند، «تنها» می‌شوند. خروج گروه سنی جوان و سنین پایین‌تر، هرم سنی جمعیت را تغییر می‌دهد، نیروی کار جوان اغلب درحال رفتن هستند و کسانی که باقی می‌مانند کودکان و سالمندان هستند. این نوع جابه جایی نیروی کار در بین شهرها و روستاها نیز رخ می‌دهد. گفتمان‌‌های سیاسی اما واقعیت چندگانه مهاجرت را بااهمیت نمی‌پندارد. افراد جامانده از مهاجران به یک گروه به حاشیه رانده شده‌ای تبدیل شده و اغلب از گفتمان‌‌های جریان اصلی درباره مهاجرت حذف می شوند.

در فرهنگ ایرانی به ویژه پدیدۀ جدایی خانواده‌‌ها اهمیت بیشتری دارد چرا که در آن فرزندان اغلب تا زمان بزرگسالی و ازدواج به لحاظ عاطفی و اجتماعی  وابسته به خانواده‌‌های خود هستند.

تأثیر منفی مهاجرت فرزندان بر سلامت والدین به جا مانده غیرقابل انکار است (هوانگ و لیان[۳]، ۲۰۱۶). مطالعات نشان می‌دهد که اثرات عاطفی منفی جدایی از خانواده در بین والدین جامانده رواج زیادی دارد. این اثرات عاطفی شامل غم، اشتیاق، احساس گناه و نگرانی است (فولر[۴]، ۲۰۱۷). مهاجرت هزینه‌‌های عاطفی بسیاری را بر کسانی که پشت سر خود می‌گذارند و جا می‌مانند تحمیل ‌می‌کند که بر سلامت عاطفی آنها تأثیر منفی ‌گذارد. همچنین فرزندان مهاجر با حمایت مادی بیشتر به دنبال جبران کاستی‌های خود در جنبه‌‌های دیگر حمایت اجتماعی هستند. در عین حال درآمد بیشتر برای برخی از خانواده‌‌های طبقه متوسط احساس رضایت و بهزیستی ذهنی و عاطفی آنان را در نبود فرزندان افزایش نمی‌دهد و کیفیت حمایت اجتماعی اطرافیان و فرزندان بر بهزیستی و سلامت سالمندان موثر است. (معینی و دیگران، ۲۰۱۸).

به طور کلی، اثر مهاجرت فرزندان بر جنبه‌‌های مختلف حمایت اجتماعی از والدین سالمند محرز است اما اثرات آن به گونه متفاوتی است و والدین سالمند، از مهاجرت فرزندان خود هم متضرر و هم بهره‌مند می‌شوند (ضرغا‌می و محمودیان، ۱۳۹۵). به این معنی درحقیقت در فرهنگ موجود مهاجرت فرصتی نیز برای افراد باقی مانده به ویژه به لحاظ اقتصادی تلقی می‌شود.

علاوه بر این، مهاجرت فرزندان زمان در دسترس برای ارائه مراقبت‌‌های زندگی برای افراد مسن را نیز کاهش می دهد، اگرچه این موضوعی چندگانه است و به وضعیت سلامت سالمندان و شرایط سالمندی بستگی دارد، اما برای نمونه در فرهنگ ایرانیان حمایت فرزندان از خانواده و خانواده از فرزندان یک کنش ارزشی و حتی اعتقادی است، بنابراین حضور فرزندان تا حدی کیفیت زندگی والدین را با ایجاد بیماری و علائمی مانند تنهایی روانی کاهش می‌دهد.

ارتباطات اجتماعی نیز به ویژه در فضاهای شهری، به بیان زیمل خصلت «غریبگی» را تشدید کرده و سالمندان به تنهایانی در مکان‌‌های تهی از فرزندان تبدیل می‌شوند. اما تنهایی و انزوای سالمندی و افزایش خطر ابتلا به بیماری و عدم حمایت‌‌های فردی و اجتماعی تنها یک روی سکه از مسئله آشیانه خالی است. ما درآینده نزدیک با جمعیتی از سالمندانِ تنها مواجه هستیم. کسانی که اگر برچسب سالمندی نیز بر نام آنان قرار نگیرد، بیماری‌‌های مزمن، دردهای عضلانی، ناتوانی، تنهایی و نبود امکانات مفید فضایی – مکانی، از آنان سوژه سالمند می‌سازد.

نمی توان در مقام دانای کل ایستاد و به زبان و به جای کسانی سخن گفت که تجربه زیسته‌شان از مهاجرت اطرافیان خود قطعاً از لحاظ تاریخی، فرهنگی و طبقاتی متفاوت است. جنس تنهایی روستاییان و شهری‌‌ها و خصلت حس انزوای زنان و مردان در شهر و روستا متفاوت است، میزان مقاومت‌‌هایشان و نوع و شکل ارتباطاتشان. در حقیقت وضعیتی از سالمندی که هرطبقه از افراد به لحاظ تجربه فرهنگی متفاوت با آن‌‌ها روبه‌رو هستند، متفاوت است. اما در عین حال تصور از سالمندی در روایت‌‌های روزمره جامعه تصویری کم و بیش مخدوش و دور افتاده است. در حقیقت در گفتمان‌‌های موجود درحوزه مهاجرت، تا حد زیادی به بازمانده‌ها و اثرات آن در سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی پرداخته نشده است در حالی که تنها- زیستی چیزی جز هراس و اضطرار در آینده این افراد در برنخواهد داشت. تنها- زیستی نه به معنای بودن و زندگی تنها در یک مکان بلکه تنها-زیستی مبتنی بر شکل جدیدی از هستیِ سوژه سالمند در جامعه است.

با این وصف اما افراد مسن به جا مانده، با وجود وضعیت به حاشیه رانده شده خود، قربانیان منفعل نیستند، بلکه عاملانی هستند که شرایط خود را هدایت می‌کنند و به طرق مختلف سعی در ادامه حیات دارند. اگرچه در گفتمان توانمندسازی سالمندان، آنچه محقق شده است، گفتمانی ضدتوانمندساز و منفعل ساز از افرادی چون سالمندان است، چون در حقیقت این گفتمان در پی بازتولید ناتوانی و نیاز در این گروه از افراد بوده است. این فرم نگریستن به دیگری، زمانی که از او کلیشه می‌سازد جهان او را نادیدنی‌تر می‌کند چرا که فهم دیگری نیازمند تجربۀ مواجهه با اوست و در غیراین صورت زدون تجربه مواجهه یعنی تنها تماشاکردن اوست (حیدری و دیگران، ۱۴۰۲). این شکل تماشا کردن را می‎‌توان تنها در سخنرانی‌ها و قرائت و تصویب سیاست‌های اجتماعی دید.

اگر چنین باشد بی تردید پیامدهای حاصل از این نوع مواجهه نیز پنهان خواهد ماند. برای مثال اقتصاد مراقبت مهم‌ترین زمینه‌ای است که با دگرگونی در جمعیت به طرز فزاینده‌ای رشد می‌کند. تنهایانِ فقیرتر نه تنها توان رویارویی با هزینه‌‌های سرسام آور پزشکی و درمانی را ندارند، بلکه توانایی آزمایشات سالانه، بررسی‌‌ها و ارزیابی‌‌های بدنی و امکان بازگشت توان از دست رفته خود را در نظام درمانی خصوصی شده نخواهند داشت. دیگرانی که در طبقه متوسط و بالاتر هستند نیز با شرایط جدیدی مواجه خواهند بود. در سال‌‌های اخیر حوزه کار مراقبتی و کارهای خانگی افزایش و خواهان زیادی پیدا کرده است. افزایش سالمندانِ تنها،  اقتصاد خدماتی و مراقبتی برای سالمندان را توسعه خواهد داد. این همان چیزی است که باتاچاریا و دیگران (۱۴۰۱)، به آن «بازتولید اجتماعی[۵]» می‌گویند. این درحالی است که مهاجرت فرزندان به‌ویژه فرزندان دختر از روستاها و حاشیه‌‌های شهری به کلان شهرها، با هدف پیداکردن فعالیت‌‌های مراقبتی و خانگی مزدی صورت می‌گیرد. این مسئله علاوه بر زنانه شدن مهاجرت‌های کاری و افزایش بازتولید اجتماعی، به بازتولید اقتصاد مبتنی برخدمات نیز کمک می‌کند. بسیاری از این افراد احتمالاً قرار است در خانه سالمندان طبقات متوسط کار کنند، کسانی که به واسطۀ مهاجرت فرزندان خود زیست جدیدی را تجربه می‌کنند. علاوه بر کارهای خانگی، حمل و نقل سالمندان که دارای مشکلات جسمی و حرکتی هستند و بیماری‌‌های ذهنی و شناختی ناشی از تنهایی و انزوای اجتماعی نیز نیاز به نیروی کار جدیدی را در این حوزه ایجاب می‌کند. این به معنی خصوصی شدن فزایندۀ مراقبت و تولد قارچ گونه‌ای از سازمان‌‌ها و شرکت‌‌های خصوصی مراقبتی است. درحالی‌که سیاست‌‌های بهداشت و درمان و همچنین فعالیت‌‌هایی که در حوزه بهزیستی اجتماعی تعریف شده است، توان رویارویی با این حجم از تقاضا را ندارند و نمی توانند برای اجرای سیاست‌‌های عمومی شدن سلامت و مراقبت تلاشی کنند. در عین حال مهاجرت از روستاها به شهر، از شهر به شهر و از داخل به خارج تقاطع نژاد، طبقه، جنسیت و هویت (سالمند/غیرسالمند) را برجسته می‌کند. عواملی چون جنسیت، قومیت، طبقه و موقعیت جغرافیایی تجارب این افراد و روش‌هایی که بر دسترسی آنها به منابع، شبکه‌های حمایت اجتماعی و فرصت‌های مشارکت در زندگی اجتماعی تأثیر می‌گذارد، شکل می‌دهد. برای نمونه زن سالمندِ جامانده طبقه متوسطی و زن سالمند جامانده از طبقات پایین وضعیت متفاوتی را به لحاظ تجربه تنهاشدگی و دسترسی به مراقبت بدن و سلامتی تجربه می‌کنند. با این وصف بی‌ثبات کاری[۶] (پریکاریتی) نیز از دیگر پیامدهای مهم به رسمیت نشناختن وقایع مهمی چون موج مهاجرت است.

در نهایت پیوند سفت و سخت میان افراد و هویت‌‌ها و ساختارهای فرودست ساز، نه تنها مشخصاً به موضوع مهاجرت بلکه به سیاست و گفتمان کلی‌تری متصل است که مسئولیت همه چیز را به گردن فرد انداخته است، به گونه‌ای که نتیجه تنهاشدنش، بی‌پول شدنش، خرید خدمات و مراقبتش، ترک فرزندانش و حتی تجربۀ دیگری شدن در یک جامعه متفاوت را به گردن خودش انداخته است، بی‌آنکه نیم نگاه کوچکی به عقب و به آینده داشته باشد.

 

[۱]  به نقل از تابناک، کد خبر: ۱۲۰۷۱۶۰، تاریه خبر: ۷ آذر ۱۴۰۲

[۲] the unrepresentable subaltern subject

[۳]  Huang & Lian

[۴] Fuller

[۵] Social reproductive

[۶] Pricarity

منابع

  • باتاچاریا و دیگران (۱۴۰۱). نظریه بازتولید اجتماعی. تهران، انتشارات خوب
  • حیدری، آرش و دیگران (۱۴۰۲). موزه پایین شهر و تماشاچیانش. تهران نشربرج
  • ضرغامی, حسین، محمودیان, حسین. (۱۳۹۵). اثرات مهاجرت فرزندان بر حمایت اجتماعی والدین سالمند روستایی. پژوهشهای روستائی, ۷(۱), ۲۹-۵۳.
  • عربستانی، مهرداد ( ۱۳۹۷). تمنای رفتن. مهاجرت به خارج از ایران در میان ذهنیت ایرانی. تهران، پژوهشگاه فرهنگ و ارتباطات.
  • Fuller HR. The emotional toll of out-migration on mothers and fathers left behind in Mexico. Int Migr. (2017) 55:156–۷۲. ۱۰.۱۱۱۱/imig.12324
  • Huang B, Lian Y, Li W. How far is Chinese left-behind parents’ health left behind? China Econ Rev. (2016) 37:15–۲۶. ۱۰.۱۰۱۶/j.chieco.2015.07.002
  • Katz, S., & McHugh, K. (2010). Age, Meaning, and Place: Cultural Narratives and Retirement Communities. In T. R. Cole, R. E. Ray, & R. Kastenbaum (Eds.), A guide to humanistic studies in aging. What does it mean to grow old? (pp. 271–۲۹۲). Baltimore: Johns Hopkins University Press
  • Moeini B, Barati M, Farhadian M, Ara MH. The association between social support and happinessamongelderlyinIran. (۲۰۱۸) ۳۹:۲۶۰–۵. ۱۰.۴۰۸۲/kjfm.17.0121
  • Spivak, G. C. (1999). A critique of postcolonial reason: Toward the history of the vanishing present. Cambridge, MA: Harvard University Press