واژه woke از ریشه بیدار کردن / شدن (to wake) در زبان انگلیسی، به سالهای دهه ۱۹۶۰ و سیاهپوستان آمریکایی در اوج مبارزات حقوق مدنی میرسد و میتوان آن را «بیدار» یا «آگاه» نسبت به یک موقعیت اقلیتی و زیر فشار بیرونی و مقاومت در برابر آن، معنا کرد و یا گرایش و طرفداری از این بیداری. ابتدا و صرفا در حاشیه بگوییم که این واژه، فاصله بسیار زیاد و در همان حال، به نوعی و از جنبهای، نزدیکی معنایی عجیبی با واژه «بودا» در باور نیروانایی بودایی به همین معنای «بیدارشده» دارد. اما در بحث کنونی باید به دهه ۱۹۶۰ و سیاهان آمریکایی در جنبش حقوق مدنی برگردیم که «وک» ها را کسانی میدانستند که «بیدار میشدند» و به آنها میپیوستند. در طول چندین دهه این واژه فراگیر شد و به گروههای اقلیت بسیار دیگری (نظیر گروههای دگرباش جنسی LGBTQ، زنان و «ضد فرهنگ»(Counter culture) آمریکا و غیره) نیز اطلاق شد. «وکیسم» بدین ترتیب تا دورهای طولانی مفهومی مثبت داشت و از جانب خود گروههای پیشرو (آوانگارد) برای مبارزاتشان به کار میرفت. اما از زمانی به بعد این واژه شروع به تغییر معنا کرد و علیه خود آن مبارزان به کار رفت. اوج این امر را میتوان در به ثمر رسیدن مسیحیت ملیگرایانه (national christianity) و گرایشهای ضد دولت فدرال در ایالات جنوبی آمریکا، زنستیزان، نژادپرستان و پوپولیستهای راست آمریکا دانست که با پدیده «ترامپیسم» به تبلوری ویرانگر در این کشور رسید و در راس سیستم سیاسی آن قرار گرفت. بدین ترتیب واژه «woke» به خصوص در هشت سال اخیر به وسیله گروههای راست و ارتجاعی و پوپولیستهای اوانجلیست، رسانههای راست و راست افراطی و البته طرفداران پایه اجتماعی ِ رییس جمهور پیشین آمریکا که اغلب افرادی کمسواد، کم درآمد، روستایی و مسیحی، نژادپرست و زنستیز هستند و از آنها با عنوان «ماگا» (MAGA) نام برده میشود برای مخالفان فرهنگیشان به کار گرفته شد. واژه «ماگا» محفف شعار معروف ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ است: «آمریکا را دوباره به عظمت برسانیم». ماگاها که کاسکتهای قرمز رنگی (رنگ حزب جمهوریخواه) بر سر میگذارند، خود هم این نام را به خویش میدهند، اما هر چه بیشتر مخالفانشان آنها را به این نام میخوانند. در نتیجه سرنوشت ماگاها و وکیستها به شکل عجیبی همانند شده است. هر گروه امروز تلاش میکند این واژهها را کمتر درباره خود به کار ببرد: اما طرف مقابل را به شدت با کاربردشان آن واژهها را شیطانی می کند. بدین ترتیب چرخشی زبانی اتفاق میافتد که بارها در رابطه میان سیستمهای اقتدارمنش و زبان به آن اشاره شده است: مخففسازی، واژگونسازی شکل/معنایی، سادهسازی، سفسطهگرایی در کاربرد زبان و غیره. اگر خواسته باشیم مثالی از زبان خود برای «وکیسم» بزنیم، میتوانیم ابتدا به واژه دیگری در زبانهای اروپایی اشاره کنیم: واژه «gauche» در فرانسه و «left» در انگلیسی، که هر دو در اشاره به واژه «چپ» که به گونهای یک «دیگری شیطانیشده» تلقی میشود و از دوره جنگ سرد و مککارتیسم در آمریکا، کاملا درونی شد، مربوط می شوند، بیآنکه افرادی اغلب کمسوادی که این واژهها را به کار میبرند به درستی معنایش را بدانند. معنایی که لزوما نه به «کمونیسم» ربط دارد و نه حتی به «سوسیالیسم» بلکه بیشتر منشاء خود را در «عدالت» مییابد. در فارسی این فرایند در رابطه با واژه «تودهای» در اشاره به حزب توده که دوره فعالیتش عمدتا در فاصله ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ بود و همچون تقریبا تمام احزاب هم دوره خود وابسته و سرسپرده به حزب کمونیست شوروی بود، صادق است. این نکتهای مهم است که «تودهای»ها بر خلاف حزبشان، لزوما ضدملی و سرسپرده نبودند چنانکه قریب به اتفاق روشنفکران طرفدار اندیشههای مترقی غربی، در دهه ۱۳۳۰ «تودهای» بودند (همانطور که در فرانسه همان دوره، عضو حزب کمونیست بودند). اما پس از کودتای ۱۳۳۲ و تا دورهای متاخر و حتی امروز، واژه «تودهای» به مثابه یک دشنام سیاسی به کار میرود و این در حالی است که خود «شوروی» بیش از سی سال است از بینرفته ولی حتی تلاشی نمیشود که واژه دیگری مثلا «روسپرست» ساخته شود که گویاتر است.دلیل آن است که با هم معنا کردن «تودهای» یعنی طرفدار یک حزب بیگانه و گروهی از گرایشهای عدالتطلبانه، میتوان به سهولت به آن اهداف حمله کرد اما استدلال خود را در سابقه ننگین آن حزب جُست. اهل کتاب میدانند که سالهاست سیاستی دنبال می شود که با پر رنگ کردن سرنوشت «دیکتاتورهای سرخ» شعارهایی را که آنها به دروغ عنوان کرده اما بسیاری از مردم از سر صداقت دنبالشان می کردند، کوبیده شوند. درباره این روش، یعنی عدم توجه به تفاوت موقعیت درونی و برونی استالینیسم، گفتگوی بلندی با اریک هابزباوم تاریخدان معروف، که ما ترجمه کرده و به انتشار رساندهایم، بسیار گویاست.
افزون بر این واژه «چپی» را داریم که باز با کاربردی مبهم، تقریبا معادل همین واژه در فرانسوی و انگلیسی در شکل توهین آمیزش به کار میرود و در خود معنیهایی چون: «بیگانه پرست»، «ایران ستیز»، «وطن فروش»، «ضد دین»، «ناخدا ناباور»، «کمونیست»، «بیاعتقاد»، «خائن» و مجموعههای مبهم و درهمی از این واژگان را حمل میکند. و روشن است که کسانی که این کاربرد را از این واژه دارند، به دلیل برخورداری بسیار کمتری از فرهنگ و سواد سیاسی و تاریخی و اجتماعی و اقتصادی به نسبت حتی عوام در اروپا و آمریکا، حتی در میان نخبگان ما نیز به صورت فراوانی دیده میشوند. مثالی روشن، طرفداری از ترامپ و جمهوریخواهان در آمریکاست که در خود آمریکا و به خصوص اروپا کمتر فرد دانشگاهی، هنرمند و با فرهنگی را میتوان یافت که از این شخصیت پرمناقشه با زبان و رفتارهای اراذل و اوباش بیفرهنگ و گانگستر، دفاع کند، اما در میان ایرانیان «با فرهنگ»، «دانشگاهی»، «هنرمند» و … دفاع از ترامپ و ترامپیسم و البته راستگرایی و حزب جمهوریخواه جنبه کاملا غالب دارد و اغلب به این طرفداری، همچون سلطنتطلبی خود، رنگ و بویی «مترقی» و «ضد حکومتی» و «طرفدار آزادی» نیز میدهند. برای مثال نگاه کنیم به دفاع سرسختانه این گروههای راست و بیفرهنگ اما بسیار متوهم از جوانانی که در حوادث اخیر به صورتهای مختلف ضربه خوردند و قربانی شدند و رویایشان رسیدن به آزادی بود و هست، اما اگر در زمان رژیم گذشته نیز با این هدف به میدان میآمدند، شاید سرنوشت بهتری نداشتند و بسیاریشان نیز از طریق عملیات «ساواک»، واقعا نداشتند. در نوشته پیشین درباره حضور «پرویز ثابتی» رییس پلیس امنیتی محمد رضا شاه در تظاهرات اخیر لسآنجلس صخبت کردیم که مثالی در این مورد بسیار گویاست. در یک کلام، «وکیسم» گویای آن است که چطور میتوان زبان «دیگری» را تصاحب کرد و پس از «شیطانی کردن» آن دیگری از خلال یک «جنگ فرهنگی» (culture war) علیه او به کارش بُرد، بیآنکه کسی از خود منشاء و معنای دقیق واژهای همچون «چپ»، «عدالت» و «آزادی» را بپرسد و به چگونگی تحول آنها در زبان فارسی و زبانهای دیگر جهان توجه داشته باشد. البته در کشوری که هنوز اکثر افراد تفاوت دو واژه «لیبرال» و «نولیبرال» را نمیدانند، نباید چنین رویکردهایی و چنین بنبستهایی تاریخی که در صد سال اخیر دایم درون آنها اسیر ماندهایم، اسباب شگفتی شوند.
استاد انسانشناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ
پست قبلی