خیلی خوشمزه بود آن دوران!
ساره دستاران
سالیان درازی سردبیر مجلۀ سخن بوده و در آن سالها هر هفته جلساتی داشته با پرویز ناتل خانلری، نادر نادرپور، جمال میرصادقی، بهرام صادقی و دیگران. زمانی هم در جمع اصفهانیها بوده است…
نوشتههای مرتبط
– مترجم و فرهنگنویس
– متولد ۲۲ مهرماه ۱۳۰۵ اردبیل
– درگذشتۀ اردیبهشت ۱۳۸۸ تهران
– سرپرست و عضو اصلی تألیف و ترجمهٔ مجموعهٔ ششجلدی فرهنگ آثار
– کسب عنوان چهرۀ ماندگار در سال ۱۳۸۰
– کسب نشان شوالیۀ پالم آکادمیک فرانسه در سال ۲۰۰۰
– این مترجم و پژوهشگر ادبی پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری، در سن ۸۳ سالگی در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.
– مراسم تکریمی توسط بنیاد نخبگان استان اردبیل در سال ۱۳۹۵ با حضور جمعی از چهرههای علمی و فرهنگی کشور، شاگردان ایشان و استعدادهای برتر برگزار شد.
تعدادی از ترجمهها
زنان و بازیچه، پییرلویس
دختر چشم طلایی، اونوره دو بالزاک
مکتب زنان، آندره ژید
زندانبان، ماکسیم گورکی
رؤیای عشق، ماکسیم گورکی
امید، آندره مالر
طاعون، آلبرکامو
در دفاع از روشنفکران، ژان پل سارتر
ضد خاطرات، آندره مالرو
رضا سید حسینی از چهرههای ماندگار ترجمه در تاریخ ایران است.
در طبقه چهارم انتشارات صداوسیما ـ سروش ـ مشغول به کار است و چندین جلد فرهنگ آثار و میز شلوغ کارش حکایت از ادامۀ کار فرهنگ آثار دارد.
مردی که ده-دوازده سال است مشغول سروسامان دادن به این کار است و تا امروز چهار جلد از آن را با همکاری مترجمان زیادی منتشر کرده است. سالیان درازی سردبیر مجلۀ سخن بوده و در آن سالها هر هفته جلساتی داشته با پرویز ناتل خانلری، نادر نادرپور، جمال میرصادقی، بهرام صادقی و دیگران. زمانی هم در جمع اصفهانیها بوده است (در فاصلۀ سالهای ۵۳ تا ۵۶) و به قول خودش «یگانه ترک بین اصفهانیها!».
با هوشنگ گلشیری، ابوالحسن نجفی و دیگر اعضای قدیمی جنگ اصفهان و البته دیگرانی چون محمدعلی سپانلو، داریوش آشوری و پرویز مهاجر در تهران …
با شگفتی و حسرت از گذشته یاد میکند: «بدی سن زیاد این است که آدم دوستانش را از دست میدهد.» غلامحسین ساعدی، بیژن مفید، هوشنگ طاهری. از امیر فریدون گکانی یاد میکند که در مجلهۀ سخن ادای کسانی را که به آنجا میآمدند درمیآورده… نجف دریابندری با قاهقاه خنده و خودش اخمو و غرغرو، و قاهقاه خندۀ آن روزِ نجف هنوز در گوشش است.
به چهرهاش میآید معلم هم بوده است. میگوید درس دادنهای نخستینش از سر بیپولی بوده. پسرانش به مدرسۀ رازی میرفتهاند و او هم عضو انجمن خانه و مدرسه بوده است. بعد از رفتن فرانسویها در جلسهای میگوید شیوۀ تدریس آنها به شکل مستقیم درست نبوده و نتوانستهاند ارتباط بین دو زبان را نشان دهند، بهطوریکه حتی دختر باسوادی خیال میکرده mouton که در زبان فرانسه به معنای گوسفند است، میشود شتر!
او که آن روزها از تلویزیون بیرون آمده بود، در چهار کلاس دخترهای سال آخر تدریس میکند. دخترهای کلاس بزرگتر درسنخوانتر بودند و شیطانتر. هرچند از آن کلاسها امروز مترجمانی باقیماندهاند. بعد هم هر از گاهی در کلاسهای داستاننویسی و مکتبهای ادبی درس میداده تا زمانی که از آن به تلخی با عنوان «حادثه» یاد میکند. پسرش، بابک در مقطع دکترای فلسفه تحصیل میکرده که نوروز ۸۱ سکته میکند. رضا سیدحسینی مدتی همهچیز را رها میکند و امروز همچنان متأثر از این حادثه به کار خود ادامه میدهد. دیگر پسرش، کاوه هم دو کتاب از بورخس ترجمه کرده و این روزها بهعنوان مترجم شفاهی مشغول به کار است. «چاپ اخیر مکتبهای ادبی خندهدار بود». کتاب، اول در حجم کمی چاپ میشود و در جلد دوم پیله میکند به سورئالیسم که میشود صدوهشتاد صفحه و صد صفحه با عنوان «دگردیسی رمان» به آن اضافه میکند که سرجمع، کتاب میشود هفتصد صفحه و مجموعۀ دو جلد هزارودویست صفحه.
«هی میپرسیدند فلان ایسم یعنی چه. اگر حال و حوصله داشتم فرهنگ مکتبها و جریانهای ادبی را مینوشتم. به مجموعۀ آنها نگاهی انداختم، حدود ششصد عنوان میشود».
زمانی البته در پی نگارش فرهنگ ادبیات جهان، کار فیشبرداری را به بابک میسپرد. بعد از رفتن او به فرانسه کار ناقص میماند و حالا هم دیگر رغبتی برای رفتن به سمت آن کار ندارد. بعد از رفتن جلال خسروشاهی هم کار نیمهتمامشان را رها کرد. خسروشاهی در ترکیه دکترای حقوق گرفته بود و به فارسی داستان مینوشت، خسته از کارهای اداری با سیدحسینی که بعد از بیرون آمدن از تلویزیون بیکار بود، با هم به سالهای پُرباری میرسند: ترجمۀ آثاری از یاشارکمال، ناظم حکمت و برگزیدۀ داستانهای امروز ترک. روزهای اول، خسروشاهی متن ترکی را میخوانده و او به فارسی مینوشته، این اواخر اما کار به جایی رسیده بود که خسروشاهی با دیدن متن ترکی، فارسی میخوانده و سیدحسینی فقط مینوشته؛ «داشت تنبلم میکرد».
رمان منظوم پانصدصفحهای ناظم حکمت، مناظر انسانی سرزمین من و صدصفحهای که ترجمه میشود، جلال خسروشاهی سکته میکند و تنها متن ترکی که سیدحسینی ازآنپس ترجمه میکند، مقاله اونات کوتلار، نویسنده، شاعر و سینماگر اهل ترکیه است دربارۀ خسروشاهی. کوتلار دوست نزدیک و همکلاس خسروشاهی بود که پیش از او در جریان یک بمبگذاری، وقتی در رستورانی غذا میخورده کشته میشود.
جلال مدتها از مرگ او افسرده بوده و گریه میکرده است. ترجمۀ مشترک را رضا سیدحسینی، اولبار با عبدالله توکل داشته. به تهران که میآید به مدرسۀ پست و تلگراف میرود. در خیابان فروردین با توکل اتاقی میگیرند. بعدتر برای نزدیکتر شدن به مدرسه در سهراه امینحضور ـ جایی بین امیرکبیر و ری ـ اتاقی در محلۀ عربها میگیرند. میگوید خانهای مثل خانۀ قمر خانم بوده که دورتادور اتاق داشته و هر اتاق مستأجری. با توکل و سلیم طاهری که کارمند دارایی بوده چند سالی با هم زندگی میکنند. آن روزها را اینچنین به یاد میآورد: «عالی بود راستش خیلی خوشمزه بود آن دوران!» چندین رمان مهم را با هم ترجمه میکنند. توکل از فرانسه و او از ترکی ترجمه میکرده و بعد با هم مطابقت میدادند. سیدحسینی هم کمکم زبان فرانسه را جدی میگیرد.
در مدرسۀ پست و تلگراف استاد فرانس او پژمان بختیاری، شاعر معروف بوده و بعد هم به انستیتو زبان فرانسه میرود. خانوادهاش که از اردبیل میآیند از توکل جدا میشود. به دانشکدۀ افسری میرود و خدمت افسری را در کرمانشاه و قصر شیرین میگذراند. ضمن خدمت، سال ۳۶ به بلژیک میرود و سال ۴۲ به فرانسه و همانجا به مدرسۀ عالی ارتباطات. تجربۀ ترجمۀ مشترک را با ابوالحسن نجفی هم دارد: ضد خاطرات آندره مالرو. این داستان را پیش از انقلاب در تماشا چاپ کرده بود و بعد که تصمیم به چاپ آن در قالب کتاب میگیرد، با ابوالحسن نجفی به بازخوانی و ترجمۀ دوباره میپردازند.
در ترجمه، معرفی نویسنده و دوست داشتن اثر برایش بسیار مهم است و اگر حوصله نداشته باشد حتی بازار و تیراژ هم نظرش را عوض نمیکند. دربارۀ طاعون آلبر کامو میگوید: «اول یک نفر را خراب میکنند و ترجمۀ بدی میشود، بعد آدم جدیت میکند، طاعون هم اینطور بود». ترجمۀ دختر چشمطلایی بالزاک با توکل هم جزو اولینها بوده و مکتب زنان ژید هم.
رضا سیحسینی گر چه از کودکی شیفتۀ شعر بوده، بر ترجمۀ شعر اما متمرکز نشده. معتقد است گاهی میشود جدیت کرد و کار را به جایی رساند، اما ترجمۀ شعر همیشه موفق درنمیآید: «دعوت به سفر» یا «دژخیم خویشتن» بودلر در مکتبهای ادبی بهصورت خاصی موفق درآمدهاند، ولی آیا میشود تمام اشعار بودلر را اینطور ترجمه کرد؟!»
علاقهاش به سعدی، حافظ و جامی بسیار است و حتی زمانی شعرهای عشقی و ایرجمیرزا را حفظ بوده. با نادرپور، مشیری، آتشی، براهنی و فروغ و دیگران دوستی داشته است، شعر نو را هم دنبال کرده است تا امروز که دیگر فریادش درآمده! اولین دفتر شعر منوچهر آتشی ـ آهنگ دیگر ـ را که از بوشهر فرستاده بود، او چاپ میکند؛ ناشر: رضا سیدحسینی. چندی پیش در مراسم بزرگداشت آتشی در بوشهر نیز به این موضوع پرداخت که زمان شاه، امیر بختیار نامی، وقتی شعر نو گل کرده بود، کلاهش را به زمین میکوبد که ادبیات از دست رفت.
میگوید: «من هم که هفتادوهفت سالم است دنبال کسی میگردم تا کلاهم را به زمین بزنم از این مسخرهبازی، بازگشتن به صدسال قبل، سوررئالیستها و ادای آنها را درآوردن.» موقع صحبت از شعر امروز لبخندی به لب دارد، همچنان که بهوقت یاد کردن از روزهای خوش رفتهاش…
زمانی با نادر نادرپور، نصرت رحمانی، م. آزاد، غلامحسین ساعدی و دیگران به کافه نادری میرفتند و آنوقت که تلویزون هنوز رستوران نداشته به سورنتو …
سیدحسینی داستانهای غلامحسین ساعدی را در سخن چاپ میکرده است. از او با عنوان استعدادی استثنایی یاد میکند. ساعدی چون یک برادر به او نزدیک بوده. با نصرت رحمانی هم در ادارۀ پست و تلگراف همکار بوده است. نصرت نامرتب سرکار میرفته و سیدحسینی رئیس بخش کوچکی بوده است. او را کارمند خود میکند تا شاید سختگیریها به رحمانی کمتر شود.
در کنار کافه و رستوران رفتن، زمانی تمام فیلمها را میدیده و به تئاتر هم زیاد میرفته است. اوایل ازدواج، با زن جوانش هر پنجشنبه سینما میرفتهاند. حالا مطلقاً سینما نمیرود، نوار و CD فیلمهای ایرانی را میخرد، میبرد خانه، خوشش نمیآید و غر میزند. فیلمهای تکاندهندۀ چشمه باکرهٔ برگمن و اورفهٔ ژان کوکتو را هنوز به یاد دارد و صدای ماریا کازارس همچنان در گوشش است.
از فیلمهای ایرانی یکی دو کار کیارستمی را بسیار تأثیرگذار میداند. اما رضا سیدحسینی که پیگیر به کار و ترجمه پرداخته، خود را در زندگی شخصی شلخته و بینظم میداند: «وقتی میخواهم کتابی پیدا کنم ماتم میگیرم، افتضاح است». محمد قاضی برگهای به او داده، خطکشیشده و مرتب با لیست تمامی آثار و سال انتشار. میگوید: «حسودیم شد. اصلاً نمی تونم اینطور باشم!».
سیدحسینی که حالا سالهاست ساعتهایی را در انتشارات سروش میگذراند، ابتدای ورودش به تلویزیون پیش از انقلاب، وقتی عضو کانون نویسندگان بوده است، به قول خودش احساساتی میشود و به آل احمد میگوید اگر کار کردنش در تلویزیون با موازین کانون همخوانی ندارد، حاضر به استعفاست. جلال اما این کار را به او توصیه نمیکند. تا بعد از انقلاب که برگهای به او میدهند مبنی بر لغو قرارداد، چون بازنشستۀ مخابرات بوده است. هرچند بعداً بازمیگردد و حالا سالهاست همان مرد پشت میز اتاق فرهنگ آثار انتشارات صداوسیما ـ سروش ـ است [که میگوید:]
سال ۵۳ با ۲۷ سال سابقۀ کار از مخابرات بازنشسته شدم. حالا پیش خودم حساب میکنم ۲۷ سال دیگر هم بعد از آن کارکردهام و انشاالله سال آینده با اتمام کار فرهنگ آثار میخواهم برای بار دوم بازنشسته شوم. آنوقت فرصت میکنم، پنج شش کار نیمهتمام را تمام کنم و تا وقتیکه اجل فرصت دهد، کلی کتاب بخوانم.
– این مقاله ابتدا در مجموعۀ «مهرگان» و در جشننامۀ مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژۀ مهرگان که در موسسه فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳ در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۴۰۱
– آمادهسازی متن: فائزه حجاریزاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشته شده، به آدرس زیر ایمیل بزنید:
elitebiography@gmail.com