«هویت» به سان سکهای است که یک روی آن را شباهتها و روی دیگر آن را تفاوتها رقمزده است. شباهتِ با «ما» و تمایزِ با « آنها»، اساس برساخت هویت را تشکیل میدهد.
آدمیان، مؤلفههای تأسیس پایدار و با دوام هویت خویش را از حوزههای مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی احصاء میکنند. هویت، برساختی است که نه با گذشته میتواند بماند و نه بهامید آینده میتواند به تعلیق درآید. هرچند تاریخ و میراث گذشتگان، مصالحی قابل اعتنا برای سازهی هویت است و امیدواری به آینده و افقهای روشن آتی در بنا کردن این سازه نقش ارزندهای دارد لیکن هویت، برساختی در حال و نو به نو در «شدن» است.
نوشتههای مرتبط
میراث تاریخی در دو بعد مادی و معنوی از مؤلفههای بیبدیل مؤثر در شکلگیری هویت هستند، لیکن نمیتوانیم بهامید گذشتهای پربار، و با حس از خود بسندگی مواریث تاریخی، به گذشتگانمان بسنده کنیم و از تعاملات اجتماعی «حال»، غافل شویم. تعاملات اجتماعیای که در آن معیشتمان را، اقتصادمان را، نوع مصرف کالاهای خود را، پوشش و سبک زندگی خود را تعریف میکنیم و به تعبیری، در آن زندگی میکنیم و زیست امروزینمان را سامان میدهیم.
تاریخ، سرزمین، فرهنگ، زبان و دین از مؤلفههای هویتبخش انساناند، اما تمام اینها بدون فضای آزاد برای شکوفا شدن «خود»های متکثر انسان امروزین و فراهم کردن زیستی کارآمد و دلخواه در برساختن هویت، عقیم و نازا خواهند بود. امروز «من فاعلی» در شکل دادن به «خودِ» مطلوب، سهمی بیش از گذشته دارد و عرصهای فراختر از قبل برای خود طلب میکند.
احساس «بودن» و حس «شدن» در انسان امروز، با ارجاعات تاریخی و نوستالژیک به شدت فاصله دارد. «بودن» در عصر امروز ارتباط وثیقی با تسهیل در گذران معیشت و رفاه حداقلی دارد. امروزه، حس «بودن» با تولید علم و دانش، موازنههای پایاپای قدرت و سرمایهی اقتصادی بر مدار تولید و اقتصادی مولد، پویا و پایدار، سرمایهی اجتماعی با تکیه بر اعتماد متقابل افراد و گروهها و مشارکت در حوزههای تصمیمسازی، تصمیمگیری و اجرا، پیوندی ناگسستنی دارد. امروز حسِ «بودن» با شادمانه بودن آزاد، با بروز و ظهور «من»های فاعلی متنوع و متکثر، بیش از پیش همبسته است.
«خود» حاصل دیالکتیک مستمر «من»های سوبژکتیو و ابژکتیو متکثر است و فهم این دیالکتیک مداوم و گونه گونه بودن «من»ها در دنیای امروز از الزامات بلاشک در فهم درست برساخت هویت در روزگار ماست.
انسان امروز بسیار مایل است تا سهم هویتهای اکتسابی را در تجارب زیسته خود بیش از پیش نماید و از چنبره جبرهای نامطلوب مکانی و زمانی رهایی یابد و خود را در عرصههایی که خود، خلاق و آفرینشگر آنهاست تعریف کند و از این روست که فرآیند برساختن هویت با تعاملات اجتماعی، آزادی انتخاب، «خودـ تعریف»های مختار از خویش عجین میشود.
«من فاعلی» علاقمند است تا عرصه عاملیت خویش را گسترده نماید و در تعامل با «من اجتماعی» از موضع انفعال خارج شده و حداقل در یک بازی برد ـ برد شرکت نماید تا حس «بودن» و «شدن»های مطلوب «خود» افزون گردد. لیکن ساختارهای ناکارآمد اجتماعی در نهادهای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به دلیل واپس ماندگی، تصلب و ناهوشمندی لازم، به تولید «من»های اجتماعی ناسازگار برای تعامل با «من فاعلی» مبادرت مینمایند که نمیتوانند با قبض و بسطهای منطقی و معقول، سنتزی کارآمد از دیالکتیک مستمر «من فاعلی» و «من اجتماعی» را رقم بزنند تا «خود»ی مستحکم، سیال و پاسخگو به نیازهای روز ایرانیان شکل بگیرد و زمینههای لازم در حوزه عمومی برای بروز و ظهور عاملیتهای مختار کمتر آماده است.
برساخت هویت فرآیندی است مبتنی بر تمایزات و تشابهاتی که مستمر و جاری و در حال «شدن» هستند و این «شدن»ها همبسته با اختیار است و مبتنی بر فضای زیست آزاد. هویت با چنین معنایی، لایه به لایه و تو به تو و مرتبهای میباشد که به فراخور قرار داشتن در زمینههای متفاوت و عضویت در گروه «ما»های مشترک مختلف، در یک لایه و در یک مرتبه نمانده و «خود» به صورت سیال و رفت و برگشتی در حرکت بین این مراتب است. لذا فهم ایستا از فرآیند برساخت هویت و از سویی فقدان پذیرش «خودـ تعریف»های مختار و مطلوب افراد که از اراده آزاد آنها برآمده و با معیارهای دیکته شده و رسمی دولت ساز مغایرت دارد، خطایی راهبردی است.
هویت ملی میتواند مؤلفههای خود را از عناصر اجماعی و اشتراکی اقوام اخذ نماید و چتر خود را با رویکرد تاریخی ـ فرهنگی و پذیرش تکثر در جامعه ایرانی چنان گسترده نماید که تمام اقوام بتوانند خود را ذیل چتر جامع هویت ملی تعریف نمایند و ضمن تعلق خاطر به «ما»ی قومی بدون هیچ مضایقهای خود را در جمع «ما»ی ملی نیز حس نمایند. لیکن تجربه ایرانیان در دوره تاریخی ایران مدرن اینگونه بوده که اقوام ایرانی بویژه اقوامی که در مناطق مرزی جغرافیای سیاسی ایران سکونت داشتهاند با دو مقوله حاشیه نشینی در تصمیمسازیها و مدیریت کشور و محرومیتهای مزمن نسبی مواجه بودهاند و چنین رویکردی در چهاردهه اخیر نیز با تضییقات ایدئولوژیک و مذهبی نیز عجین شده است که چنین نگاهی حاصلی نداشته جز تنگ شدن و کوچک شدن چتر هویت ملی ایرانیان.
از آنجا که اقوام با مؤلفههای فرهنگی خود از جمله زبان و تاریخ و آداب و سنن و پوشاک و مذهب و… زیست خود را سامان میدهند و به آنها نیز علاقمندند لذا نسخههای مرکز نوشت در برساخت هویت که سعی در ندیدن بعضی از مؤلفههای قومی دارند بجز اینکه اقوام را در موضع هویت مقاومت قرار دهند که نتوانند با هویت ملی در تعاملی سازنده باشند، حاصلی ندارد. تعارض این دو مرتبه از هویت جمعی که در شرایط بهینه و کارکردهای منطقی ساختارهای اجتماعی میتوانند هم افزای یکدیگر باشند، هنگامی مشهودتر میگردد که طرد شدگی اجتماعی، حاشیه نشینی اجتماعی، بیقدرتی سیاسی و احساس محرومیتهای مزمن تاریخی نیز به آن اضافه گردد و امروز حکایت هویت ملی و هویت قومی در ایران چنین حکایتی است چرا که ساختارهای کلان و میانی نتوانسته به ارایه «من»های اجتماعیای توفیق یابد که حداقل توان گفتگو با «من»های فاعلی را داشته باشد و در شرایطی که «من اجتماعی» آنگونه سازمان داده شده تا به نفی و هدم بخشی از «من فاعلی» بپردازد نمیتواند سنتزی موفق را رقم بزند.
انسان جدید فراز و فرودهای تاریخیای را پس پشت نهاده که در این مسیر، تجربههای ارزندهای را بدست آورده است و از آن جمله آشنایی با حقوق اساسی خود، آزادیهای مشروع خویش و شکسته شدن بتهای ذهنی و عینی که میتوانسته برای او حجیتآور باشد. انسان امروز به تجربه تاریخی، فراگرفته که دوره روایتهای کلان و نسخههای درمانگر واحد برای همگان به پایان رسیده است و در سایه چنین فهمی و در چنین فضایی سعی دارد تا با ویژگی بازاندیشانه بودن عصری که در آن زندگی میکند به هویتهای اکتسابی خویش بیشتر بها دهد و سهم عاملیت خود را با پر رنگ کردن «من فاعلی» بیش از پیش نماید و در این راه پذیرش تکثر از الزامات بلاشک است و اگر ساختارها نتوانند از انعطاف لازم و پویایی مورد نیاز در چنین شرایطی برخوردار باشند نباید توقع داشته باشند که انسان امروز از حقوق اساسی خود چشمپوشیده، آزادیهای مطلوب خود را تحدید کرده و خود را تسلیم ساختارهای ناکارآمد، ایستا و گاهی واپس گرا نماید.
چنین انسانی هویت جمعی خود را در فضایی آزاد با تکیه بر حقوق خود، به سبک زندگی مطلوب خود، الگوهای مصرف کالا و مدیریت بدن آنگونه که رضایتمندی او را در پی داشته باشد، گره میزند. آموختههای چنین انسانی او را رهنمون میگردد که از لذتهای دنیا بهرهمند شود، از شادیهای جمعی لذت ببرد و خود را عامدانه در مضیقههای منظومههایی که ساختارها متصلب رقم میزنند قرار ندهد. فهم چنین شرایطی میتواند کارکردهای ساختارهای اجتماعی را با تغییر مواجه کند و حدی از پویایی را به این ساختار اعطا نماید که بتوانند با ویژگیهای دنیای جدید و کنشگران آن، در انتظام بخشی به رفتارایشان توفیقهایی نیز کسب نمایند. لیکن وجود سیاستگذارانی که فهم دقیقی از عصر حاضر ندارند، وجود منظومههای فکری واندیشگی که در پذیرش «دیگر»ی ناتوانند، تقلیل گرایی ساختاری در عرصه فرهنگی و اجتماعی که سعی دارد به کرات به حوزه مذهب و از آن تنگتر به رویکردهای سیاسی ایدئولوژیک منبعث از فقه رسمی ارجاع دهد نمیتوانند تولیدکننده «من»های اجتماعیای در این حوزه باشند که دیالکتیک مستمر، سازنده و هم افزایی با «من فاعلی» مطلوب افراد بویژه جامعه نوگرای ایرانی داشته باشد.