انتظامی پیش از آنکه نامآشنای عرصۀ سینما باشد، از پیشکسوتان بازی در صحنۀ نمایش است. با اینکه سالهاست از خاک صحنه دور شده و حدود سه دهه است که دیگر در هیچ تئاتری بازی نکرده، اما نام او با بخشی از تاریخ نمایش در ایران گره خورده است …
تولد: ۱۳۰۳ در تهران
نوشتههای مرتبط
درگذشت: ۱۳۹۷ در تهران
۱۳۲۱: شروع پیشپردهخوانی در تماشاخانههای کشور و هنر
۱۳۲۴: زندانی شدن به خاطر پیشپردۀ «تهران مصور»
۱۳۲۵: قرارداد با تماشاخانۀ پارس ـ تئاتر فرهنگ ـ و همکاری مداوم
۱۳۲۶: شرکت در کلاسهای آموزشی زندهیاد عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی
۱۳۲۷: دستگیری نوشین و ادامۀ کارگروه در تئاتر سعدی
۱۳۳۲: آتشسوزی تئاتر سعدی، زندانی شدن تمام اعضای گروه به مدت چهار ماه و سپس سفر به آلمان
۱۳۳۷: بازگشت به ایران
۱۳۳۸: استخدام در ادارۀ هنرهای دراماتیک هنرهای زیبا
۱۳۴۷: بازی در فیلم گاو و ورود به دانشکدۀ هنرهای زیبا
۱۳۵۱: کارگردانی نمایش بازرس بهعنوان آخرین کار تئاتر و پس از آن بازی در فیلمهای بسیار تا امروز
۱۳۸۲: انتخاب بهعنوان یکی از چهرههای ماندگار ایران
جوایز
برندۀ تندیس بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنوارۀ بینالمللی فیلم بیروت ۲۰۰۸ برای فیلم شب
برندۀ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد بخش بینالملل جشنوارۀ فیلم فجر ۱۳۸۲ برای فیلم گاوخونی
برندۀ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنوارۀ فیلم فجر ۱۳۸۰ برای فیلم خانهای روی آب
برندۀ سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنوارۀ فیلم فجر ۱۳۷۲ برای فیلم روز فرشته
برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر ۱۳۶۷ برای فیلم گراند سینما
برندۀ هوگو نقرهای بهترین بازیگر نقش اول مرد جشنوارۀ بینالمللی فیلم شیکاگو ۱۹۷۱ برای فیلم گاو
برندۀ مجسمۀ بهترین بازیگر نقش مکمل مرد جشنواره سینمایی سپاس ۱۳۴۹ برای فیلم آقای هالو
آیین بزرگداشت و تجلیل از عزتاللّه انتظامی در سال ۲۰۰۷ در مقر سازمان علمی، فرهنگی و تربیتی ملل متحد یونسکو در پاریس برگزار شد. در این نمایشگاه پوستر فیلمهایی که انتظامی در آنها نقشآفرینی کرده است به همراه آرشیو عکسهای شخصی وی و لوح تقدیر فیلم گاو به نمایش درآمد.
دوران کودکی آقای بازیگر در خانهای گذشت که حالا جزیی از پارک شهر است. در محلۀ سنگلج. همانجا دورۀ ابتدایی، مدرسه را تمام کرد. وضع مالی خانواده هم کمی پایینتر از متوسط بود و از همان اواخر دورۀ ابتدایی به کارهای هنری ازجمله تئاتر علاقهمند شد. شاید از بخت یاری او بوده است که آن زمان پشتبام همۀ خانهها به هم راه داشت و او به هر وسیلهای که بود از راه بامها، خودش را به خانهای میرساند که در آن مجلس عروسی برقرار بود و از کلاس شش ابتدایی دزدکی به تئاتر رفتنها، دور از چشم پدر و مادر هم شروع شد.
اما اولین بار داییجان، عزتالله انتظامی را به تئاتر برد. جوان مکانیکی که گاهی اوقات هوس میکرد به تئاتر برود و عزتالله کوچک هر طور بود در این هوسهای گاهگاهی خودش را به او تحمیل میکرد. مثلاً صبح زود، برای این داییِ تئاتررو، نان تازه میخرید و آنقدر خوشخدمتی میکرد که شب جمعه به تئاتر دعوت میشد!
سینما هم میرفت ـ باز هم پنهانی ـ اولین فیلم را هم در همان دوران ابتدایی دید. «پانزده سال گمنام»! البته نه اینکه فکر کنید پول بلیت سینما را پدر جهان در اختیارش میگذاشت، نه! اما خودش راهش را بلد شده بود. مثلاً تکلیفهای درسی نوۀ مجدالدوله که دانشآموز تنبل اما از خانوادۀ بسیار پولداری بود را از روی دفترهای خودش رونویسی میکرد و دستمزد میگرفت. گاهی هم این همشاگردی او را به سینما میبرد که ماتش ببرد و زل بزند به پردۀ نقرهای سینما. اما همۀ اینها دور از چشم پدر و مادر بود؛ که هردوشان بهشدت مخالف تئاتر و اصولاً هنر بودند.
یادم هست حتی بعدها که با انجام کارهای تابستانی پولی به دستم رسیده بود، روزی سنتوری خریدم و به خانه بردم. پدرم که صدای سنتور را شنید، قیامتی برپا شد که عشق موسیقی تا مدتها از یادم رفت. آن زمان بیشتر پدر و مادرها مایل نبودند که فرزندشان به دنبال کارهای هنری یا به قول آنها مطربی برود. سینما و هیچ نوع کار هنری دیگری هم وجود نداشت. فقط روحوضیهای عروسی بود و البته مراسم نوحهخوانی و سینهزنی و تعزیۀ اول محرم، که بسیار به شرکت فعال در آن علاقهمند بودم و در این مورد البته کسی مانع نبود. در چنین خانوادهای، من به کار هنر کشیده شدم. اما نه پدرم و نه مادرم، حتی بعدها هیچیک از کارهای مرا ندیدند. سالها بعد هم که در رادیو کار میکردم، پنهان از پدر و مادرم بودم. روزی پدرم جایی میهمان بود و از رادیو آنها میشنود که: «هنرمند جوان عزتاللّه انتظامی…» و باز هم قیامتی برپا شد.
پس از اتمام مدرسۀ ابتدایی به هنرستان صنعتی میرود و در آنجا با افرادی نظیر هوشنگ بهشتی، نصرتاللّه کریمی، حمید قنبری و محمدعلی جعفری آشنا میشود. در همان سالها بود که حمید قنبری، برای اولین بار در سالن بزرگ آن هنرستان پیشپرده خواند. البته قنبری و جعفری، با همان سن کمشان در خارج از هنرستان تئاتر را بهطور حرفهای کار میکردند و بعد هم وارد هنرستان هنرپیشگی شدند. انتظامی هم برای ورود به فضای حرفهای به تماشاخانۀ کشور رفت و در آزمون ورودی آنهم قبول شد. البته قنبری شعری را با او کار کرده بود که در موفقیت او مؤثر بود. در آن زمان فقط دو نفر در پیشپرده خوانی تخصص داشتند: مجید محسنی و حمید قنبری، و انتظامی سومین نفر بود. بعدها هم جمشید شیبانی اضافه شد.
اما انتظامی چهارده، پانزدهساله در آزمون اولیه آنقدر درخشید که از همانجا، لباسهایش را عوض کرد و یکراست به روی صحنه رفت و آن شب اصلاً خواب به چشمهایش نیامد. حتی با وی قرارداد هم بستند. البته پولش را که ندادند. اما از فردای آن شب تا پایان تابستان کارش همین شده بود. در کنارش همه کاری میکرد؛ برق، کنترل نور، دکور و …. کمی بعد به «تماشاخانۀ هنر» در لالهزار رفت و از همان ابتدا موردتوجه قرار گرفت. سه چهار روز بعد، رئیس رادیو از انتظامی خواست که برود در رادیو هم بخواند و اصلاً سر همین قضیه بود که آن جنجال بر پاشد.
همۀ مشکلات و انتقادهایی که مردم به دستگاه دولتی داشتند را در پیشپردهخوانی مطرح میکردیم. نویسندگان و سازندگان آن اشعار، بیشتر پرویز خطیبی، ابوالقاسم حالت و نواب صفا بودند. آهنگهای رایج را میگرفتند و انتقادهای روز را درونش جا میدادند و تماشاگران هم از این پیشپردهها، بیشتر از خود تئاتر خوششان میآمد. اگر تئاتری پیشپردهخوانی نداشت، نمایشهایش نمیفروخت.
اما قنبری و محسنی وقتی میخواندند، فراک میپوشیدند با دستکش و کلاه سیلندر. حتی ته کفششان هم نعل و میخ میکردند که «استپ» بزنند که تقتق صدا میکرد و دو تا حرکت رقص هم قاطی برنامه میکردند. آنها ابتدا فقط روی آهنگهای فرنگی کار میکردند، تا اینکه برای اولین بار، اسماعیل مهرتاش با شعری از پرویز خطیبی، پیشپردهای به نام «کارمند» ساخت که عباس حکمتشعار آن را خواند. پس از رفتن حکمتشعار، انتظامی شروع به خواندن پیشپردههایی با شعرهایی از پرویز خطیبی کرد. اما چون با آهنگهای ایرانی و از مشکلات مردم میخواند، فراک نپوشید و این روش بسیار مقبول افتاد. آنقدر که فرنگیخوانها هم به این شیوه گرویدند. آنقدر پیشپرده خوانیهای این عزتاللّه انتظامی گل کرد که مرحوم ابوالقاسم حالت شعری به نام «نفت» برایش ساخت که میخواند:
من فقیری زرد و زارم / که بهجز دو پیت نفت / به خدا چیزی ندارم…
و آنقدر موزیک زدند و مردم هورا کشیدند، برایش تا اینکه کار به جایی رسید که گفتند برای پیشپردهها هم مثل نمایشنامهها از وزارت کشور اجازه گرفته شود. برای همین پیشپردهخوانیها انتظامی چند بار زندانی شد. اولین بار حدود سال ۱۳۲۴ بود که به خاطر پیشپردۀ «تهران مصور» وی را گرفتند. پرویز خطیبی، شعری ساخته بود که:
من مدیر جریده تهران مصور هستم / هر طرف باده بادش می دم / بوجار لنجون هستم…
و از این چیزها. احمد دهقان مدیر مجلۀ تهران مصور، منتسب به دولت بود و همین باعث بازداشت انتظامی شد، یا پیشپردۀ دیگری که دربارۀ مصدق بود.
آن موقع که پیشپردهخوانها پنج یا ده تومان میگرفتند، حقوق بازیگر درجهاول سه تومان بود. پول خوبی میدادند. منتها شعرها باید دائماً عوض میشد. البته اگر شعری خوب بود و مردم میخواستند در برنامههای دیگر هم تکرار میشد. اما ویژگی پیشپردهخوانیها، علاوه بر این اجرای تکنفرهاش بود. پیشپردهخوان فقط خودش بود و خودش، رودرروی جمعیت. به همین دلیل نیاز داشتم که شعرها را کمی بازی کنم. الان که فکر میکنم، بازیگریام را مدیون کارهای آن زمان میدانم.
دفعۀ بعد به خاطر پیشپردۀ «قاسم کوری» یک هفته نگهش داشتند و بعد هم با ضمانت آزاد شد و هشت، نه ماه بعد محاکمه شد. پسازآن هم البته، چندین بار کارش به شهربانی و دادگاه و ادارۀ اطلاعات و زندان موقت کشیده خلاصه مدام میرفت، تعهد میداد و بیرون میآمد!
اوضاع شلوغتر از این حرفها بود. هر بار یکجا بازخواست میشدم. تشکیلات مرتبی نداشتند. بهطور روزمره با چیزهایی که فکر میکردند مضر است، برخورد میشد.
مثلاً یادم است وقتی نوشین را محاکمه میکردند ما برای تماشا رفتیم جلوی شهربانی که برویم به سالن محاکمات، اما نگذاشتند که وارد شویم. من هم آدم ناآرامی بودم و پاسبانها را اذیت کردم. سرهنگ قهرمانی، رئیس انتظامات شهربانی، پدرزن مجید محسنی بود. من ناگهان و بیمقدمه گفتم: «این ستونها دارد میلرزد… زلزله، آی زلزله!» هیاهو شد و همهچیز داشت به هم میریخت که او فهمید مقصودم چیست و ناگهان مثل اینکه گربهای را بگیرند، پاسبانی مرا گرفت و انداخت جلوی پایش. گفتم «من شاگرد مجید محسنیام.» و او غرید و دشنامی هم نثار مجید محسنی کرد.
افسر دیگری را خواست و صورتجلسه کردند که عدهای قصد حمله به شهربانی و تصرف محل را داشتند که رهبرشان را دستگیر کردیم و انتظامی را بردند برای بازجویی که: «صبح اعدام میشوی! به شهربانی حمله میکنی؟» شام هم بهش ندادند و گفتند باید با شکم گرسنه اعدام شوی. خلاصه آنقدر زهرچشم گرفتند از این آقای بازیگر، تا نیمهشب تیمساری آمد و پرسید: تو هنرپیشه کجایی؟
انتظامی هم بهدروغ گفت: تئاتر گیتی. که تلفن زدند آنجا و مرحوم صادقپور هم مردانه، ادعای او را تأیید کرده بود و هنگامیکه از او و تفکراتش پرسیده بودند، گفته بود: «بچۀ خوبی است ولی حیف که یکخرده خل است و گاهی اذیت میکند.»
و زندگی ادامه داشت تا سال ۱۳۲۶ که تئاتر فردوسی باز شد و زندهیاد عبدالحسین نوشین در آنجا کلاسی برگزار کرد و انتظامی هم به شاگردی او درآمد. در این دورۀ آموزشی، نوشین، فن بیان درس میداد. دکتر خانلری، ادبیات و جانبازان هم باله و نرمش را تدریس میکردند. این روال تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و سفر انتظامی به آلمان ادامه داشت و نمایشنامههای زیادی کار کردند. پس از دستگیری نوشین در سال، ۱۳۲۷ گروه به تئاتر سعدی آمد و در آنجا «شنلقرمزی» را اجرا کردند که کارگردانیاش را نوشین از درون زندان، بهوسیلۀ خانم لرتا انجام داده تا سال ۱۳۳۲.
پیش از ۲۸ مرداد هم گروه زحمتکشان «دکتر بقایی» یکی دو بار ریختند و آنجا را آتش زدند و در ۲۸ مرداد، همهچیز تمام شد. تئاتر را بهکلی آتش زدند و همه را دستگیر کردند. تیمور بختیار گفته بود: «همهشان را بگیرید!» تئاتر سعدی بعدها تبدیل شد به سینما سعدی. خلاصه آن موقع همه را گرفتند. حتی گریمورها را. سه چهار ماه در زندان قصر بودیم. در اتاقی که من بودم احمد شاملو و محمدعلی جعفری هم بودند.
پس از آن بود که انتظامی به آلمان رفت. در آن زمان در ایران، دانشکده یا مرکز آموزشی دیگری در این زمینه نبود که او بتواند شیفتگیاش را به هنر از طریق آموزشی در چارچوب اصولی مدون، منظم کند. به همین جهت باوجودآنکه پولی در بساط نداشت، تصمیم گرفت حتماً این سفر را برود.
بهمحض اینکه از زندان درآمد، چمدانش را بست و ده روز بعد از راه زمینی به آلمان رفت. تأمین هزینۀ مسافرت هوایی از عهدهاش خارج بود در آنجا در کارخانهای در هانوفر ـ محل اقامتش در آلمان ـ مشغول به کار شد و پس از مدتی که به وضع اقتصادی زندگیاش سروسامان داد، در مدرسۀ «فولکس هوخ شوله» ثبتنام کرد.
برای ورود به آن مدرسه باید در کنکور عملی آن شرکت میکرد. هفت، هشت سالی از جنگ جهانی دوم میگذشت و آلمان هم کشوری جنگدیده بود با داغها و زخمهای تازه. پس انتظامی در این کنکور، نقش پدر پیری را بهصورت پانتومیم بازی کرد که خبر مرگ پسرش را در جبهه برایش میآورند و او منقلب میشود. این اجرا با توجه به تجربیات بازیگری وی در ایران بسیار ساده بود اما بهشدت مورد استقبال آنها قرار گرفت و در این آزمون قبول شد.
دورۀ چهارساله زندگی در آلمان، یک دوره سخت بود. انگار بهجای دورۀ سربازی که نرفته بودم، اینجا باید تلافیاش را پس میدادم. آن بیدار شدن در صبحهای خیلی زود، کمخوابیها، کار شدید و تنوع کاری. تا آنجا که همه عادتهای آن دوره ازجمله سحرخیزی را هنوز هم حفظ کردهام. ناگزیر بودم خود را با کمبودها وفق دهم.
پس از بازگشتش در سال ۱۳۲۷، وضع بهکلی فرق کرده بود. سینما و بهخصوص دوبلۀ فیلم راه افتاده بود. در تئاتری محمدعلی جعفری همان سبک و شیوۀ نوشین را ادامه میداد و در مجموع، تئاتر با آنکه بسیار قدرتمند بود «و تا سالها بعد نیز چنین ماند» اما دیگر حاکم بلامنازع عرصه نمایش نبود. انتظامی هم در ابتدای ورود، ابتدا به سینما روی آورد و حتی دکتر کوشان، قراردادی به مبلغ چهار هزار تومان آن دوران با وی بست تا اینکه پیش از شروع فیلمبرداری، انتظامی به صرافت افتاد که ببیند بازیگر نقش زن چه کسی است و نپذیرفت در مقابل یکی از خوانندگان زن بازی کند.
البته پس از بازگشت به ایران، بلافاصله به سراغ کار هنری نرفت. آن زمان تازه فروشگاه فردوسی راه افتاده بود و انتظامی هم که آلمانی میدانست، به دردشان خورد. پس قراردادی بستند و مشغول به کار شد. تا اینکه روزی ایرج نبوی و کاظم مسعودی ـ از روزنامه نویسان آن زمان، او را میبینند که آنجا کار میکند. کاظم مسعودی میگوید: «هربی عرضه و شلختهای که ذرهای هم استعداد ندارد، وارد سینما و تئاتر و دوبلهشده، آنوقت تو در فروشگاه فردوسی کار میکنی؟»
یکی از اولین کارهایش این بود که در دوبلۀ «مردی که رنج میبرد» ساختۀ محمدعلی جعفری در نقش کوچکی حرف زد. بعد هم در نمایش «هیاهوی بسیار برای هیچ» اثر شکسپیر به کارگردانی مصطفی اسکویی و «خانۀ عروسک» اثر ایبسن به کارگردانی مهین اسکویی بازی کرد. پس از کار نیمه مستند تلویزیونی دربارۀ مالاریا، مهرداد پهلبد ـ رئیس ادارۀ هنرهای زیبا ـ او را به استخدام این اداره درمیآورد. در آن زمان «ادارۀ هنرهای دراماتیک» تازه در هنرهای زیبا شکلگرفته بود و دکتر مهدی فروغ هم ریاستش را به عهده داشت. عباس جوانمرد، علی نصیریان، پری صابری، رکنالدین خسروی، جعفر والی و حمید سمندریان هم بودند.
اما در اوایل کار، تئاتریهای هنرهای زیبا، چندان تحویلش نمیگرفتند و کار را در تخصص خودشان میدانستند. اولین بار در نقش کوچکی برای یک نمایش تلویزیونی به کارگردانی عباس جوانمرد ظاهر شد و بهتدریج کارهای بیشتری را به عهده گرفت.
در آن زمان اجازه نداشتیم در فیلمها بازی کنیم و این کار باید حتماً با اطلاع اداره انجام میشد. باید خلاصهای از داستان فیلم را برای مطالعه و صدور مجوز ارائه میکردیم. مثلاً برای مجموعه تلویزیونی «داییجان ناپلئون» نگذاشتند که برویم. قرار بود من نقش «داییجان» را بازی کنم. علی نصیریان آقاجان باشد، داود رشیدی اسداللّهمیرزا و فنیزاده هم مش قاسم. درخواست بازی ما را خود پهلبد رسیدگی کرد و با رفتن من و نصیریان مخالفت کرد. گفت بقیه میتوانند بروند. البته بازی رشیدی هم عملی نشد و خلاصه از بین ما فقط فنی زاده رفت.
پس از افتتاح تالار ۲۵ شهریور ـ سنگلج ـ با نمایش امیرارسلان، نمایشهای موفقی در آن به اجرا درآمد که «بهترین بابای دنیا» به کارگردانی عزتالله انتظامی از آن جمله بود. در این تالار در اواخر کار، تا نزدیک انقلاب، باید دستکم سالی یک نمایش را کارگردانی میکردند و استقبال مردم بینظیر بود.
در آن زمان میخواستند تئاتر را به مناطق دورافتاده هم بشناسانند. از طرف وزارت فرهنگ و هنر گروههایی به شهرستانها اعزام میشد تا در آنجا برنامه اجرا کنند. مثل الان هم نبود که با هواپیما برویم و برگردیم و نه حتی با اتوبوس یا ماشین سواری. وسیلۀ تئاتریها از این حرفها بود. یک ماک گردنکلفت ارتشی که باید در آن میریختیم و تا چهلدختر یا تربتجام میرفتیم. مضمون نمایشنامهها هم توصیه میشد، میهن پرستانه باشد که ما هم میدیدیم استقبال زیادی نمیشود و یک مقدار کمدیاش میکردیم.
سال ۴۷ پس از بازی در فیلم «گاو» تصمیم میگیرد که بازیگری را بهطور آکادمیک و جدی دنبال کند. پس به دانشگاه تهران و نزد دکتر نامدار ـ ریاست دانشکدۀ هنرهای زیبا ـ میرود و تقاضایش را مطرح میکند. دکتر نامدار ابتدا خندید و بعد هم که اصرار و پافشاری انتظامی را دید او را راهنمایی کرد تا نامهای برای هیئتامنای دانشگاه تهران بنویسد و تقاضایش را مطرح کند. که هماندم نامه را نوشت و تقدیم کرد.
پس چند روز هیئتامنای دانشگاه، موافقت خود را با ورود عزتالله انتظامی بدون کنکور به دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران اعلام کرد. پسازآن بود که حمید سمندریان در کلاس بازیگری و فن بیان میگفت: «وقتی انتظامی در کلاس است، من به خودم اجازه نمیدهم درس بدم. انتظامی از کلاس بیرون برود تا من درس بازیگری بدهم». یا بهرام بیضایی که سر امتحان تاریخ تئاتر گفت: «من به عزتالله انتظامی نمره دادهام، میتوانید از جلسۀ امتحان بروید». انتظامی معتقد است دورۀ طلایی نسل آنها زمانی بود که در سنگلج کار میکردند و عمیقاً به آن نوع تئاتر اعتقاد داشتند و هیچوقت به تئاترهای جشن هنر و کارگاه نمایش اعتقادی نداشتند.
از سال ۱۳۵۱ که بازرس را کارگردانی کردم دیگر کار صحنهای نداشتم. البته پس از انقلاب از من بسیار دعوت شد. اما نرفتم، واقعیتش این است که میخواستم کار نابی ارائه دهم و نمایشنامههایی را که میخواندم خوشم نمیآمد. دلم میخواست اگر تئاتر کار میکنم، کاملاً بدرخشد. بههرحال نشد که تئاتر کار کنم، اما تمایلش هنوز وجود دارد.
و این میل آنقدر ادامه پیدا کرد که در هشتادسالگی به عضویت هیئتمدیرۀ خانۀ تئاتر درآمد.
***
کتاب شناختنامهٔ عزتالله انتظامی با عنوان «من عزتم، بچۀ سنگلج» توسط نشر سخن در سال ۱۳۹۲ منتشر شد. در مقدمۀ این کتاب یادداشتی از ژان-کلود کریر، فیلمنامهنویس و بازیگر فرانسوی، با عنوان «عزت انتظامی: یک شمایل» به چشم میخورد که آورده است: «هیچ دستوری برای ستاره شدن و ستاره ماندن وجود ندارد. باید دارای یک نگاه، یک حضور، جذابیتی آنی و چهرهای آشنا، حتی پیش از نخستین دیدار بود. باید دارای یکدم، یک حس و تمام ویژگیهایی که لغت روح را معنی میکند بود.»
تیرماه سال ۱۳۹۱ خانۀ انتظامی به منظور بهرهبرداری فرهنگی بهعنوان خانهموزه در تملک و تحویل معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری منطقۀ یک شد. خانهموزۀ انتظامی با مساحتی معادل ۴۵۱ متر مربع در بلوار اندرزگو واقع شده و در زیربنایی معادل ۵۳۸ مترمربع شامل بخشهای جذابی ازجمله موزۀ استاد انتظامی در شمال پروژه، سالن بلک باکس با ظرفیت ۱۲۰ نفر در زیرزمین، کافیشاپ در پشتبام، شهرفرنگ، اتاق آینه، تماشاخانه، گالری و تابلوی ثبت امضاء و یادگاری ویژۀ هنرمندان صاحبنام است که عملیات اجرایی آن از اسفندماه سال ۱۳۹۱ آغاز شد و در شهریورماه سال ۱۳۹۳ همزمان با آغاز پانزدهمین جشنوارۀ بینالمللی نمایش عروسکی بهصورت رسمی افتتاح شد.
– این مقاله ابتدا در مجموعۀ «مهرگان» و در جشننامۀ مشاهیر معاصر ایران به سفارش و دبیری محسن شهرنازدار تهیه و منتشر شده است. پروژۀ مهرگان که در موسسۀ فرهنگی- مطبوعاتی ایران به انجام رسید؛ به معرفی نخبگان ایرانی متولد ۱۲۹۰ تا ۱۳۳۰ خورشیدی میپرداخت. بخشی از این پروژه سال ۱۳۸۳ در قالب کتاب منتشر شده است.
– ویرایش نخست توسط انسانشناسی و فرهنگ: ۱۴۰۱
– آمادهسازی متن: فائزه حجاریزاده
-این نوشته خُرد است و امکان گسترش دارد. برای تکمیل و یا تصحیح اطلاعات نوشتهشده، به آدرس زیر ایمیل بزنید: